موضوع: آیات معاد 1
تاریخ جلسه : ۱۳۹۰/۷/۴
شماره جلسه : ۱۴
-
ادامه تبیین اسناد نزع روح به خدای متعال و ملک الموت و ملائکه در قرآن
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
ادامه تبیین اسناد نزع روح به خدای متعال و ملک الموت و ملائکه در قرآن
عرض كرديم كه بحث در این است كه مسئول توفّي و متولّيِ توفّي كيست و متوفّي كيست؟ آن موجودي كه مسئوليت دارد براي نزع روح، اين از آيات قرآن چه استفادهاي ميشود؟
در بحث گذشته بيان كرديم كه مجموعاً پنج عنوان در اين آيات شريفه مطرح است، از برخي آيات استفاده ميشود كه مسئول توفّي خداي تبارك و تعالي خودش بالمباشره اين كار را انجام ميدهد. در آيه 42 سوره زمر «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا» است، هم اسناد به خود خداي تبارك و تعالي است، هم اسناد به خداوند است و هم خدا اشخاصي خاصي را نميفرمايد كه «يتوفي الانفس» انفس جمع محلّاي به لام است و افادهي عموم ميكند، يعني ما باشيم و ظاهر آيه. آيه ميفرمايد هر انساني و هر نفسي را خدا قبض روح ميكند. «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا» در حالي كه در آيهي يازدهم سجده نسبت داده به ملك الموت «قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ» مسئلهي وفات را به ملك الموت نسبت داده، باز هم آنجا اشخاص خاص مدّ نظر نيست! «توفا كم» اين خطاب عمومي است.
باز در آيه 97 سوره نساء كه اينها را ديروز خوانديم، اما چون ميخواهيم يك نكتهي ديگري در اين آيات بيان كنيم مجدداً تكرار ميكنيم؛ «الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمْ الْمَلَائِكَةُ»به ملائكه اسناد داده ميشود. و باز نسبت به خود خداي تبارك و تعالي آيات ديگري هم وجود دارد، آيه 60 سوره انعام ميفرمايد «هُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيْلِ وَيَعْلَمُ مَا جَرَحْتُمْ بِالنَّهَارِ» مرجع خداي تبارك و تعالي است. در سوره يونس آيه 104 «أَعْبُدُ اللَّهَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ» باز به خدا اسناد داده ميشود.
ديروز عرض كرديم دو راه حل وجود دارد؛ يك راه حل كه منافاتي وجود ندارد، سبب اعلي خداست، در طول خدا ملك الموت است و در طول ملك الموت اعوان و انصار ملك الموت هستند و اگر يك فعلي را اعوان و انصار ملك الموت انجام دادند، فعل آن ها فعل ملك الموت و فعل ملك الموت هم فعل خداست.
نقد کلام مرحوم علامه
اولا اين بيان مرحوم علامه رضوان الله تعالي عليه ولو اينكه ثبوتاً به اصطلاح ما امكانش وجود دارد كه مثل اينكه يك پدري به فرزندش بگويد برو اين كار را انجام بده، فعل فرزند فعل پدر هم هست! فعل وكيل فعل موكّل است. ولي گفتيم كه اين با رواياتي كه در اين مورد در اينجا وارد شده سازگاري ندارد، كه يك روايت را ديروز خوانديم
ثانیا اشكال ديگري كه فرمايش مرحوم علامه دارد این است كه اينكه در قرآن خدا ميفرمايد «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ» اين ظهور در مباشرت دارد، اگر ما بخواهيم اين فرمايش مرحوم علامه را بپذيريم بايد بگوئيم اين اسناد، اسناد مجازي است و اسناد واقعي نيست! درست است كه فعل اعوان ملائكه به ملك الموت نسبت داده ميشود اما اين آيات ظهور در مباشرت دارد، يا يتوفاكم ملك الموت اين ظهور در مباشرت دارد.
ثالثا اشكال سوم این است كه حالا اگر اينطوري باشد چه لزومي داشت اين تعابير به اين نحو مختلف ذكر شود، اعوان ملك الموت دارند كارها را انجام ميدهند، باز بگوئيم خدا ميفرمايد الله يتوفي الانفس. سرّ اختلاف در تعابير چيست؟ اختلاف در تعابير بايد يك جهتي داشته باشد يعني آنجايي كه خدا ميفرمايد «الله يتوفي الانفس» حتماً بايد يك نكتهاي در آن باشد كه در «يتوفاكم ملك الموت» آن نكته نيست، اگر بگوئيم فعل ملائكه فعل ملك الموت است، فعل ملك الموت هم فعل خداست، اين لازمهاش اين است كه در آنجايي كه دارد «قل يتوفاكم ملك الموت» بگوئيم اگر به جاي آن الله هم باشد فرقي نميكند. «قل يتوفاكم الله» در حالي كه اين مقصود خداي تبارك و تعالي قطعاً نيست! يعني ميخواهيم عرض كنيم در هر تعبيري يك سر و نكتهاي وجود دارد؛ اين آيات ظهور در مباشرت دارد، هم نسبت به خدا ظهور در مباشرت دارد، يعني خدا قبض روح ميكند و هم نسبت به ملك الموت ظهور در مباشرت دارد و هم نسبت به ملائكه ظهور در مباشرت دارد، اگر ما راهي براي تصحيح اين مباشرت پيدا نكنيم، آن وقت بايد راه جمع دوم را طي كنيم، جمع دوم كه ديروز گفتيم اين بود كه بگوئيم خدا نسبت به يك گروه خاصّي از اولياء خودش، خودش قبض روح ميكند، نسبت به يك گروه درجه بعد مثلاً ملك الموت قبض روح كند، نسبت به يك گروه ديگر ملائكه قبض روح كنند، بيائيم مسئلهي اختلاف مورد را مطرح كنيم و روايتي كه از توحيد صدوق نقل كرديم كه مردي آمد خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام و به حضرت عرض كرد چرا اين آيات با هم اختلاف دارد؟ حضرت همين را جواب دادند، فرمودند خدا قبض روح ميكند «من يشاء» را، ملك الموت قبض روح ميكند گروه خاصي را و ملائكه هم عموم را قبض روح ميكنند. اين روايت باز با ظاهر آيه سازگاري ندارد. آيه ميفرمايد «الله يتوفي الانفس» يعني در هر توفّي خداوند تبارك و تعالي اين كار را انجام ميدهد.
در هر توفّي اِسنادش به خدا مباشرتاً است، ببينيم آيا ميتوانيم اين را درست كنيم؟ اگر ديديم هيچ راهي براي اين وجود ندارد ميرويم سراغ همين راهي كه بگوئيم به اختلاف موارد مختلف است، اما اگر بتوانيم يك راهي را براي اين اسناد مُباشري درست كنيم، بگوئيم خود خداي تبارك و تعالي مباشرتاً قبض روح ميكند، توفّي ميكند. ملك الموت هم مباشرتاً توفّي ميكند، ملائكه هم مباشرتاً توفّي ميكنند. اگر بتوانيم يك راهي براي اين پيدا كنيم همين راه را بايد برويم.
راه سوم برای جمع اختلاف تعابیر بین آیات
خوشبختانه ما باز به يك روايتي برخورد كرديم كه اين روايت در من لا يحضره الفقيه است كه اين روايت يك راه سومي را جلوي ما ميگذارد و به نظر ما اين راه اگر قابل قبول باشد ديگر نوبت به آن راه دوم و راه اول نميرسد .
همين سؤالي كه آن مدّعي تناقض بين آيات از اميرالمؤمنين كرد كه يك جا قرآن ميگويد خدا قبض روح ميكند، يك جا قرآن ميگويد ملك الموت قبض روح ميكند، يك جا هم ميگويد ملائكه قبض روح ميكند! بين اينها تناقض است، همين سؤال را از امام صادق7 كردند و حضرت در جواب اينطور گفتند، و بعد اين سائل يك اضافهاي هم در اينجا دارد كه ميگويد «وقد يموت في الساعة الواحدة في جميع الآفاق ما لا يحصيه إلا الله عزوجل فكيف هذا» در يك لحظه در تمام عالم، افرادي كه عددشان را نميتوانيم بشماريم از دنيا ميروند، غير از خدا كسي نميتواند عدد اينها را بشمارد، چطور در بعضي از آيات دارد ملك الموت اينها را قبض روح ميكند؟ چون همان طوري كه راجع به خدا ميگويد يتوفّي الانفس راجع به ملك الموت هم ميگويد يتوفاكم، اين «كُم» يعني انفس، فقط افراد مخاطب پيامبر نيست، اين «كُم» يعني همهي انفس، ملك الموت در آنِ واحد چطور ميتواند از همه قبض روح كند.
جوابي كه امام دادند این است كه ميفرمايند «إن الله تبارك و تعالي جعل لملك الموت اعواناً من الملائكة» خدا براي ملك الموت اعواني از ملائكه قرار داده «يقبضون الأرواح بمنزلة صاحب الشرطة له أعوانٌ من الإنس» مثل رئيس شرطه، آن كسي كه مسئول نظم و امنيت است كه اين ياراني دارد، ملك الموت هم اعواني دارد، يبعثهم في حوائجهم، يعني اين اعوان صاحب شرطه در حوائج مردم آنها را ميفرستد «فتتوفاهم الملائكة» اين اعوان ملائكه توفي و وفات را انجام ميدهند. «ويتوفاهم ملك الموت من الملائكة» خيلي روايت جالبي است، اعوان ميآيند يك ميليون نفر را قبض روح ميكنند، يك ميليون ملك هر كدام مأمور هستند كه يك نفر را قبض روح كنند، قبض روح ميكنند و بعد ملك الموت همهي اين ارواح را از اينها تحويل ميگيرد! «يتوفاهم ملك الموت من الملائكة مع ما يقبض هو» خودش هم بعضيها را قبض روح كرده و بعد «ويتوفاه الله عزوجل من ملك الموت» بعد خدا تمام اينها را از ملك الموت ميگيرد، اين خيلي مطلب جالبي ميشود! يعني ملائكه در مرحلهي اول قبض روح ميكنند، چون ديروز عرض كرديم وفات غير از موت است. وفات در لغت يعني «أخذ الشيء تماماً و حفظُه» هم اخذ باشد و هم حفظ باشد. ملائكه روح را از بدن انسان بيرون ميآورند و آن را نگه ميدارند و تحويل ملك الموت ميدهند، ملك الموت هم همه را تحويل خداي تبارك و تعالي ميدهد.
آيات اسناد مباشري ميدهد، «الله يتوفي الأنفس حين موتها» هم اسناد مباشري است و هم نسبت به همهي انفس است، نه زيد و عمرو و بكر. در ملك الموت هم كه ميرسد هر دو جهت است، در ملك الموت هم اسناد مباشري است و هم نسبت به همهي انفس است. باز در ملائكه هم كه ميرسد همينطور است، اگر اين چنين است و ما بخواهيم حفظ كنيم اين بهترين راه جمعي است كه امام صادق 7 فرموده، بگوئيم ملائكه اول ميآيند تمام اين ارواح را قبض روح ميكنند و بعد تمام اين ارواح را ملك الموت از ملائكه ميگيرند با آنچه كه خودش هم قبض كرده، خدا هم از ملك الموت توفيه ميكند، صدق توفيه هم درست است، ملك الموت هم اين ارواح را از اينها اخذ ميكند، خدا هم اين ارواح را از ملك الموت اخذ ميكند.
در تمام آيات اين دو جهت هست؛ هم اسناد مباشري است و هم نسبت به جميع است. بعد چكار كنيم كه اين سه طرف (خدا، ملك الموت و ملائكه) اولا نسبت به جميع و ثانیا اسناد مباشري درست شود. اين راهش همين روايتي است كه در من لا يحضر آمده است.
نکته: در روایت پیشین اميرالمؤمنين7 ميفرمايد خداي تبارك و تعالي خودش نسبت به گروه خاصي از مردم قبض روح ميكند، نسبت به گروه خاص ديگري هم ملك الموت ميكند، نسبت به عموم ملائكه قبض روح ميكنند. ميگوئيم باز با اين جهت انفس سازگاري ندارد، چون آيه ميفرمايد «الله يتوفّي الانفس» اين انفس يعني صغير و كبير، زن و مرد، مؤمن و كافر، همه و همه را، معناي انفس اين است.
رابعا اشكال ديگري كه راه دوم دارد؛ ما در ميان خاصهي از انفس برتر از وجود مبارك پيامبر6 نداريم، پيامبر6 را ملك الموت قبض روح كرد. در قضيهي حضرت ابراهيم7 كه روايتش را هم ميخوانيم ملك الموت آمد او را قبض روح كرد، يعني انبياء را ملك الموت قبض روح كرده، اگر آن راه دوّم درست باشد كه خدا خاصهي از اولياءش را خودش قبض روح ميكند پس در انبياء چه بايد جواب بدهيم؟
مویدات راه سوم
1) يكي این است كه برگرديم به شروع و مبدأ انسان، انسان در هنگامي كه ميخواسته خلق شود، اين آيهي شريفه كه ميفرمايد «وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي» ظاهر اين آيه چيست؟ آيا باز در آنجا خدا ملكي را فرستاد و آن ملك هم يك ملائكهاي را فرستادند و هر ملكي از روح خدا در اين دميده يا نه؟ حالا روايات را فعلاً كار نداريم. ما باشيم و آيه؛ «وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي» ظهور در اين دارد كه خدا هر نفسي را مستقيماً از روح خودش دميده، اين اقتضا ميكند كه در وفات هم خود خدا مستقيم بگيرد، يعني خود خدا توفيه كند، اين نفسي كه قبلاً در او قرار داد را خودش بگيرد، پس بايد همهي نفوس را خدا بگيرد، اين يك نكته.
2) مؤيّد دوم این است كه ميگوئيم توفّنا مصلحين، به خدا ميگوئيم. اين ظهور در اين دارد كه اين توفيه مربوط به خداي تبارك و تعالي باشد.
3) مؤيّد سوم؛ در تفسير علي بن ابراهيم عن ابن أبي عمير عن هشام عن أبي عبدالله7، امام صادق ميفرمايد «قال رسول الله6 لمّا اسري بي إلي السماء رأيت ملكاً من الملائكة» ميفرمايد وقتي پيامبر به معراج رفت يك ملكي از ملائكه را ديد «بيده لوحٌ من نور لا يلتفت يميناً و لا شمالاًًًَ» يعني فقط نگاهش به لوح است، دائماً به لوح نگاه ميكرد «مقبلاً عليه ثبه» يعني خيلي محكم «كهيئة الحزین» هيئت غمناكي هم داشت «فقلت من هذا يا جبرائيل» به جبرائيل گفتم اين كيست، ميخواهم با او حرف بزنم! «قال هذا ملك الموت مشغولٌ في قبض الارواح» كارش قبض ارواح است، «فقلت أدنني منه يا جبرائيل لاكلمه» من را نزديك او كن تا با او صحبت كن، «فأدناني منه» من را نزديك كرد «قلت له يا ملك الموت أكلّ من مات أو هو ميّت في ما بعد أنت تقبض روحه» هر كسي كه مُرده، هر كسي هم كه بعداً ميميرد تو خودت قبض روح ميكني؟ «قال نعم، قلت و تحضرهم بنفسك» هر روحي را خودت به نفسكَ حاضر ميشوي؟ «قال نعم». باز ظهور در اين دارد كه من بالمباشره اين كار را انجام ميدهم، همهي ارواح را انجام ميدهم، «قال مالدنيا كلها عندي في ما سخّره الله لي و مكنني فيها إلا كدرهم في كف الرجل» تمام دنيا مثل يك درهمي است كه در كف يك انسان است پيش من، اين درهم را اگر بخواهد زير و رو كند «يقلّبه كيف يشاء، وما من دارٍ في الدنيا» ميگويد خانهاي نيست در دنيا الا اينكه من داخل آن خانه ميشوم «في كلّ يومٍ خمس مرّات» هر روز پنج بار داخل اين خانه ميشوم. اين پنج بار در روايات ديگر هست كه اوقات نماز است و روايتش را هم بعداً ميخوانيم كه وقتي ملك الموت ميبيند اين آدم محافظت بر اوقات نماز ميكند، در كيفيّت قبض روحش خيلي فرق ميكند. «إن ملك الموت يتصفّح الناس في كلّ يوم خمس مرّات» هر روزي پنج مرتبه با هر انساني ديدار ميكند، يتصفّح: يعني صفحه به صفحه ميشود، چهره به چهره ميشود (در بعضي روايات دارد كه گاهي يك جمعي در خانه نشستند،
يك بار سكوت همه را ميگيرد، در روايت دارد كه اين لحظهاي است كه ملك الموت به اينها نگاه ميكند «عند مواقيت الصلاة». «فإن كان ممن يواظب عليها عند مواقيتها لقّنه شهادة ان لا اله الا الله و أن محمداً رسول الله6» اگر ببيند اين آدم مواظب بر نماز است وقتي ميخواهد روح را از او بگيرد و قبض كند، خودش شهادتين را به او تلقين ميكند و نهّا عنه ملك الموت ابليس» شيطان كه آن زمان به سراغ انسان ميآيد و اجازه نميدهد انسان شهادتين بگويد او را از انسان دور ميكند.)
دنبالهي آن روايت هست «وأقول إذا بكي أهل البيت علي ميّتهم لا تبكوا عليه» ملك الموت ميگويد من ميبينم اهل بيت دارند بر اين ميّت گريه ميكنند به آنها ميگويم گريه نكنيد «فإنّ لي إليكم عوده و عوده» من باز هم اينجا ميآيم «حتي لا يبقي منكم أحد» بعد پيامبر فرمود «كفي بالموت طامّة» طامه همان طامة الكبري يعني موت بلاي بسيار بسيار بزرگ و بيمانندي است. يا جبرائيل «فقال جبرائيل ما بعد الموت أطم و أعظم من الموت» خود موت بلاي بزرگي است اما بعد از موت أطم و أعظم از موت است. عمده اين بود كه اين سه راه جمع را خواستيم عرض كنيم و راه جمع سوم أقرب است.
و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
نظری ثبت نشده است .