موضوع: آیات معاد 1
تاریخ جلسه : ۱۳۹۰/۷/۱۸
شماره جلسه : ۲۲
-
بحث در اين بود كه آيا كيفيت قبض روح بين مؤمن و غيرمؤمن فرق دارد يا خير؟ و آيا شدائد موت عموميّت دارد؟ بگوئيم خود موت و حقيقت موت يك شدائد و گرفتاريهايي دارد، يك سختيهايي دارد به نحو عام، از انبياء گرفته تا غيرانبياء،
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
بحث در اين بود كه آيا كيفيت قبض روح بين مؤمن و غيرمؤمن فرق دارد يا خير؟ و آيا شدائد موت عموميّت دارد؟ بگوئيم خود موت و حقيقت موت يك شدائد و گرفتاريهايي دارد، يك سختيهايي دارد به نحو عام، از انبياء گرفته تا غيرانبياء، همه اين شدائد را بايد متحمّل شوند، چون خود حقيقت موت يك چنين خاصيّتي دارد. اما بعد از آن گرفتاريهايي كه وجود دارد به اختلاف درجات افراد مختلف بشود تا برسد به آن شديدترين گرفتاريها كه مربوط به كفّار و منافقين و مشركين و ظالمين است.
قبلاً عرض كرديم كه در قرآن نسبت به كفار، مشركين و منافقين مسئلهي يضربون وجوههم و ادبارهم آمده، كه ما باشيم و ظاهر آيه: ظهور در اين دارد كه غير از شدائد اصلي موت، غير از آن شدائدي كه مربوط به ذات موت و حقيقت موت است و اضافهي بر آن اين «يضربون وجوههم و ادبارهم» هست. اگر آن آيه 32 سورهي نحل «الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمْ الْمَلَائِكَةُ طَيِّبِينَ»، طبق آن بياني كه مشهور و از جمله مرحوم علامه رضوان الله عليه دارند كه طيّبين وصف براي خود متّقين است، يعني متّقين به صورت طيّب از اين دنيا ميروند، اگر اينطور معنا كنيم نتيجه اين ميشود كه براي خصوص مؤمن و توفّي مؤمن از نظر كيفيت نزع روح در قرآن مطلبي بيان نشده. «وَجَاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذَلِكَ مَا كُنْتَ مِنْهُ تَحِيدُ» (سوره ق آيه 19).
برداشت نهايي كه
از اين آيات ميتوانيم بفهميم، ما باشيم و قرآن این است كه موت حقيقتي دارد داراي
شدائد و سكره، و اين سكره و شدائد را همه ميبينند، خود سكره به معناي شدّت است،
سكرة الموت يعني شدّة الموت، در مجمع البحرين سكرة الموت را معنا ميكند «أي
شدّة التي تغلبه و تغيّر فهمه و عقله» يعني موت كه ميآيد يك شدائد ذاتي به
همراهش دارد «وتغيّر فهمه و عقله» اين مربوط به همه است و نميشود گفت كه
اين در مورد مؤمنين و انبياء وجود ندارد، اين سكره مربوط به همه است.
مستي مصداق دارد،
اينجا يعني چيزي را نميتواند بفهمد، نميداند كجا وارد ميشود، در يك حيران و
تحيّر عجيبي به سر ميبرد و اين مربوط به همه است.
خود نزع روح يك حقيقتي دارد كه ملازم با سختي است، مثل تب؛ تب يك حقيقتي دارد، چه در انسان مؤمن و چه در انسان كافر يك ناراحتي و يك گرمايش ذاتي در بدن به وجود ميآورد، نميتوانيم بگوئيم تب در مورد انبياء گرم نيست! حقيقتش اين است، ظاهر آيه این است كه «سكرة الموت» يعني موت سكره دارد و همه اين سكره را خواهند ديد.
پس نكتهي اول اين شد كه اگر طيّبين در سورهي نحل را به آن معنايي كه گرفتيم، نتيجهاش اين است كه خدا هم نزع روح كفار و منافقين را بيان كرده و هم نزع روح مؤمنين را. اما طبق معنايي كه مشهور و از جمله مرحوم علامه فرمودند، نتيجه اين ميشود كه قرآن كيفيت نزع روح مؤمن را بيان نكرده، فقط گرفتاريهاي كفار و منافقين را ذكر كرده، «يضربون وجوههم و ادبارهم» اين يك. و دوم به عنوان يك قانون عام فرموده است كه موت سكره دارد، آن وقت اين «وجاءت سكرة الموت بالحق» به كفار كه ميرسد علاوهي بر سكره «يضربون وجوههم و ادبارهم» هست، يعني براي آنها اين دردها و عذابهاي مضاعف، حالا در بعضي از روايات بود كه با سفّود به كفّار ميزدند، آن هم وجود دارد. ولي خود سكره براي هر مؤمني هست، البته ممكن است بگوئيم اين سكره هم باز اختلاف درجه پيدا ميكند، اختلاف مرتبه پيدا ميكند، اما اينطور نيست كه بگوئيم اصلاً يك موتي بدون هيچ سكرهاي باشد، اگر بخواهد بدون سكره باشد اصلاً موت نيست، موت مقرون به سكره است، مثل اينكه ميگوئيم ذاتيِ شيء قابل انفكاك از شيء نيست، اگر گفتيم سكره ذاتيِ موت است، مثل اينكه حرارت ذاتيِ تب است، نميتوانيم بگوئيم يك كسي تب دارد ولي بدنش حرارت ندارد.
نكته: در بعضي از روايات دارد كه اينكه چشم ميّت دَوران پيدا ميكند ميخواهد ببيند چه خبر است كه به اطرافيانش نگاه ميكند كه آنها را صدا بزند كه همين اندازه هم قدرت پيدا نميكند.
نكتهي علمي اينجا این است كه آيا اگر در قرآن دارد كه موت سكره دارد، روايتي دلالت كند بر اينكه مؤمن سكره ندارد، ما باشيم و آيات، آيه ميگويد هر موتي سكره دارد، اگر روايتي بگويد مؤمن سكره ندارد، بحثي كه ميخواهم عرض كنم این است كه آيا اين بحث عام و خاص، اطلاق و تقييد كه ما در اصول مطرح ميكنيم، آيا بين اين روايات هم اين قانون جاري است يا نه؟ كه متأسفانه در بحث عام و خاص در اصول، اين بحث را مطرح نكردند. در اصول در بحث حجّيت خبر واحد؛ متأسفانه اين بحث خيلي مطرح نشده، ولي ما در اصولمان بحث كرديم كه آيا همانطوري كه خبر واحد در باب احكام حجّيت دارد، خبر واحدي كه به عنوان تفسير براي آيات قرآن هست حجّيت دارد يا نه؟
برخي مثل مرحوم آقاي خوئي قدس سره، مرحوم والد ما رضوان الله عليه و ما هم به تبع اينها، آنجا اثبات كرديم خبر الواحد حجتٌ اختصاص به خبر واحدي كه يك حكم شرعي بيان كند ندارد، يك خبري اگر آمد يك آيهاي را معنا كرد، در تفسير يك آيهاي هم وارد شد، اين خبر هم حجّيت دارد. برخي مثل مرحوم علامه طباطبائي رضوان الله عليه مبنايشان این است كه ادلهي حجّيت خبر واحد فقط خبر واحدي كه احكام را بيان ميكند شامل ميشود اما خبر واحدي كه آيه را بخواهد معنا كند شامل نميشود. لذا اگر ببينيد در تفسير الميزان مرحوم علامه آيه را كه ميخواهد معنا كند اصلاً كاري به روايت ندارد، آيه را با خود قرآن معنا كند، آخرش كه ميفرمايند «بحثٌ روائيٌ» آن را به عنوان مؤيّد ميآوردو به عنوان حجّـت نميآورد.
نظير اين بحث
این استكه اگر ما در قرآن ديديم كه قرآن ميفرمايد موت سكرات دارد؛ «وَجَاءَتْ
سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ»
حالا اگر بعداً روايتي پيدا كرديم كه گفت مؤمن سكره ندارد، آيا اين روايت ميتواند
مخصّص اين آيه باشد يا نه؟ آيا آن قانون عام و خاص،
آن قانون اطلاق و تقييد را ميشود بين اين گونه آيات و روايات پياده كنيم كه متضمن
يك حكم شرعي نيست. يا اينكه نه، فقط قانون عام و خاص و اطلاق و تقييد در جايي است
كه حكم شرعي باشد. خود شما هم ميدانيد اصلاً بحث تخصيص، عمدهي ملاكش خود عقلا
هستند، اگر يك كسي گفت همهي اين فرشها را ببر و دو روز ديگر آمد گفت اين فرش را
نبر، عقلا ميگويند اين به عنوان مخصّص براي او واقع ميشود. همين هم چه اشكالي
دارد كه ما در اين مسائل اعتقادي بيائيم مطرح كنيم، اگر ديديم يك روايتي ـ حالا
بايد ببينيم روايت وجود دارد يا نه ـ گفت مؤمن سكره ندارد، آدم مؤمن هيچ سكرهاي
ندارد، بايد آن را مقيّد قرار بدهيم و مخصّص براي همين آيه شريفه قرار بدهيم.
ببينيد ما وقتي به روايات ميرسيم، از برخي روايات استفاده ميشود كه همه داراي سكره هستند و اين اختصاص به يك گروه خاصي ندارد. در همان آدرسي كه آن روايات را عرض كردم، روايت بيست و دوم دارد «لمّا حزرت الحسن بن علي الوفاة بكي» وقتي كه امام حسن موقع وفاتشان رسيد گريه كرد «فقيل يابن رسول الله أتبكي و مكانك من رسول الله (ص) مكانك الذي أنت به و قد قال فيك رسول الله(ص) ما قال و قد حججت عشرين حجّ ماشياً و قد قاسمت ربّك مالك ثلاث مرّات حتّي النعل و النعل» سائل به امام حسن(ع) عرض كرد چرا گريه ميكني؟ اولاً آن شأن و مقامي كه شما در نزد رسول خدا داري را همه ميدانند، مطالبي كه رسول خدا راجع به شما فرموده را همه ميدانند، «الحسن و الحسين سيدا شباب أهل الجنة» اين دو. شما با پاي پياده 20 بار حج رفتي، «قاسمت ربّك مالك ثلاث مرّات» سه بار همهي اموالت را در زندگي تقسيم كردي، چرا باز گريه ميكني؟ «فقال (ع) إنّما أبكي لخصلتين لحول المطلّع و فراغ الاحّبه» امام حسن ميفرمايد گريهام براي آن فزع و گرفتاريهاي مطّلع است، كه حالا حول مطلّع همان آخرت است، همان موقف قيامت است. چرا به آن ميگويند مطلع؟ (يعني مكان اطلاع) «الذي يحصل الاطلاع عليه بعد الموت» تا موت واقع نشود نميتوانيم به قيامت اطلاع پيدا كنيم. اين حول مطلّع به اين معناست كه خود موت يك حقيقتي است كه براي انسان اطلاع بر قيامت به وجود ميآورد و من از شدّت او گريه ميكنم! اگر حول مطلّع را فقط بزنيم به حساب و كتاب روز قيامت، ديگر ربطي به اين بحث ما ندارد، اگر گفتيم حول مطلّع؛ آنجايي كه انسان از يك جاي بلندي اطلاع پيدا ميكند بر يك جاي پائين، عرب ميگويد مطلّع. چون به وسيلهي موت آدم ميفهمد كه چه خبر است؟ بگوئيم خود موت يك حقيقت هولناكي دارد، اين يك.
در روايت 47 اين باب داستان خيلي جالبي را ذكر ميكند؛ امام صادق(ع) ميفرمايد «إنّ عيسي بن مريم جاء إلي قبر يحيي بن زكري» حضرت عيسي آمد كنار قبر يحيي عليهم السلام، «وكان سأل ربّه عن يحيئه له» از خدا خواست كه حضرت يحيي را زنده كند، «فدعاه فأجابه و خرج إليه من القبر» دعا كرد و خدا هم اجابت كرد و يحيي از قبر بيرون آمد! يحيي به عيسي گفت «ما تريد منّي» چه هدفي داشتي كه من از قبر بيرون بيايم؟ «فقال أريد عن تؤنسني كما كنت في الدني» ميخواهم رفيقم باشي همانطور كه در دنيا بودي، يك مدتي در كنارم باشي و دو مرتبه از دنيا بروي «فقال له يا عيسي ما سكنت عنّي حرارة الموت» عيسي هنوز گرفتاريهاي موت در روح و بدن من آرام نشده «و أنت تريد عن تعيدني إلي الدني» تو دوباره ميخواهي من را به دنيا برگرداني «و تعود عليّ حرارة الموت» دومرتبه حرارت موت را بچشم؟ يعني حضرت يحيي گفته اينقدر خود موت سكره و شدت دارد كه يك بار من چشيدم بس است، يعني بسيار چيز هولناك و مشكلي است، آن هم مربوط به يحيي بن زكريا. «فتركه فعاد إلي قبره» گوش به حرف حضرت عيسي نداد و به قبر خودش برگشت. اين معلوم ميشود خود موت اين چنين است.
مرحوم مجلسي اينجا يك بياني دارند و ميفرمايند «لعلّ ذوق حرارة الموت إنما يكون بعد استمرار تعيّش في الدنيا و عود التعلقات» چرا موت حرارت دارد؟ چون در انسان تعلّقات زيادي هست و اين نزع روح يعني تمام اين تعلّقات بايد كنده شود. اين عبارت كه «ما سكنت عنّي حرارة الموت» معلوم ميشود آن زمان مدت زيادي گذشته بوده كه نميشود تاريخش را معيّن كرد كه يحيي چقدر قبل از حضرت عيسي بوده، سالهاي زيادي بوده، ولي ميگويد هنوز «ما سكنت عني حرارة الموت» يعني وقتي آدم وارد برزخ مي شود مدت زيادي طول ميكشد كه حرارة الموت از بدنش خارج شود. اين دو روايت هنوز مؤيد این است كه اين قانون كلي است و اين سكره مال همه است، جريان امام حسن مجتبي(ع) و جريان حضرت يحيي.
روايت نوزدهم از
امام سجاد(ع)
است؛ «قال علي بن الحسين عليهم السلام أشدّ ساعات ابن آدم ثلاث ساعات»
شديدترين ساعات ابن آدم سه تاست: «الساعة التي يعاين فيها ملك الموت» اين
ابن آدم به اصطلاح ما طلبهها ديگر نميگويد چه كسي؟ هر كسي كه ابن آدم باشد. «والساعة
التي يقوم فيها من قبره والساعة التي يقف فيها بين يدي الله تبارك و تعالي فإما إلي
الجنة و إما إلي النار» يكي وقتي انسان ميميرد، يكي وقتي انسان محشور ميشود،
يكي هم آن ساعاتي كه بايد در پيشگاه خدا جواب بدهد يا به سمت بهشت ميرود يا به سمت
جهنم. «ثم قال» فرمود «إن نجوت يابن آدم عند الموت فأنت أنت و إلا هلكت»
اگر هنگام موت تو نجات پيدا كردي عاقبتت خوب است، و الا اگر هنگام موت مشكل داشتي،
هلاك شدي. «و إن نجوت يابن آدم حين توزع في قبرك فأنت أنت و إلا هلكت» اگر
وقتي تو را دارند در قبر ميگذارند نجات پيدا كردي أنت أنت، «و إن نجوت حين يحمل
الناس علي الصراط فأنت أنت و إلا هلكت و إن نجوت حين يقوم الناس لربّ العالمين فأنت
أنت و إلا هلكت ثم تلي و من ورائهم برزخٌ إلي يوم يبعثون». حالا شاهد ما در اين
روايت این است كه ابن آدم از شديدترين ساعاتش است، يعني باز سكرة الموت هست ولو اين
انسان، انسان خوبي هم باشد اين سكرة الموت وجود دارد.
روايت هجدهم را هم ببينيد «عن ياسر الخادم قال سمعت الرضا (ع)» امام رض(ع)فرمود «إن أوحش ما يكون هذا الخلق في ثلاثة مواطن» وحشتترين زمانها و مكانهايي كه اين مردم گرفتارش هستند سه موطن است «يوم يولد و يخرج من بطن امه فيرد الدنيا و يوم يموت فيعاين الآخرة و أهلها و يوم يبعث فيري أحكاماً لم يرها في دار الدنيا و قد سلّم الله عزوجل علي يحيي في هذه الثلاثة المواطن و آمن روعته» فرمود سه جاست كه انسان وحشت شديد دارد يكي آنجايي است كه ملك الموت را مشاهده ميكند، بعد ميفرمايد خداي تبارك و تعالي به يحيي بن زكريا را در اين سه جا ايمن داد «فقال و سلامٌ عليه يوم وُلِد و يوم يموت و يوم يبعث حيّ» كه اين را كنار آن روايتي بگذاريم كه راجع به حضرت عيسي و يحيي بود، خدا با اينكه به حضرت يحيي ايمن داده، آن روزي كه متولد شده، آن روزي كه ميميرد و آن روزي كه مبعوث ميشود، در اين سه جا او را ايمن از هر گرفتاري قرار داده، مع ذلك حضرت زهرا گفت نه، «ما سكنت عنّي حرارة الموت».
باز راجع به خود
حضرت عيسي هم هست «وقد سلّم عيسي بن مريم عليه السلام علي نفسه في هذه الثلاثة
المواطن فقال والسلام عليّ يوم ولدت يوم اموت و يوم ابعث حيّ» اين هم يك روايت
ديگر، كه اين روايات دلالت بر اين دارد كه خود موت گرفتاري ذاتي دارد و اينطور نيست
كه موت براي بعضي افراد اصلاً گرفتاري نداشته باشد. موت يك سكرهي ذاتي دارد.
در روايت سي و نهُم از پيامر(ص) هست «من صام من رجب أربع و عشرين يومه» 24 روز از ماه رجب را اگر كسي روزه بگيرد «فإذا نزل به ملك الموت تراءا له في سورة شاب» ملك الموت را در صورت يك جوان ميبيند «عليه حلّةٌ من ديباج اخذر» تا ميرسد به اينجا «و بيده قدحٌ من ذهب مملو من شراب الجنان فسقاه ايّاه عند خروج نفسه يهوّن عليه سكرات الموت» يعني اين كسي كه 24 روز از رجب را روزه ميگيرد، ملك الموت ميآيد يك شرابي از بهشت به او ميدهد و سكرات را بر او آسان ميكند نه اينكه باز سكره ندارد. آن اماني هم كه در آنجاست به اين معناست كه باز يك مقدار آسان ميكند ولي در ذاتش باز آن سكره وجود دارد، چند تا روايت ديگر هم هست كه بايد بررسي اجمالي كنيم و نتيجهبگيريم.
و صلّي الله علي محمد و آله الطاهرين
نظری ثبت نشده است .