موضوع: آیات معاد 1
تاریخ جلسه : ۱۳۹۰/۸/۸
شماره جلسه : ۳۳
-
در بحث گذشته،آياتي كه در سوره مباركه قيامت است را عنوان كرديم، آيات 26 تا 30؛ «كَلاَّإِذَا بَلَغَتْ التَّرَاقِي، وَقِيلَ مَنْ رَاقٍ، وَظَنَّ أَنَّهُ الْفِرَاقُ،وَالْتَفَّتْ السَّاقُ بِالسَّاقِ، إِلَى رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَسَاقُ»
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
در بحث گذشته، آياتي كه در سوره مباركه قيامت است را عنوان كرديم، آيات 26 تا 30؛ «كَلاَّ إِذَا بَلَغَتْ التَّرَاقِي، وَقِيلَ مَنْ رَاقٍ، وَظَنَّ أَنَّهُ الْفِرَاقُ، وَالْتَفَّتْ السَّاقُ بِالسَّاقِ، إِلَى رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَسَاقُ» چون بحث ما در این استكه انساني كه در حال مرگ است آن حالاتي كه در حين از بين رفتن و نزع روح او رخ ميدهد اين را بيان كنيم. كه عرض كرديم بر حسب اين آيهي شريفه وقتي كه روح انسان به استخوانهاي ترقوه ميرسد، البته مربوط به انسانهاي كافر است. يا آن گروهي كه در گِرد او جمع شدند ميگويند «من راق و من يشفيه» چه كسي است كه اين را نجات بدهد؟ يا خود ملائكه ميگويند چه كسي هست كه اين را بالا ببرد، از رقا يرقي اگر گرفتيم به معناي يشفي است، از رقا يرقا اگر گرفتيم به معناي يسعَدُ است. كه واقعاً اين حالت بسيار عجيبي است در مورد كفار و در مورد هر كافري هم اين حالت وجود دارد كه وقتي ميخواهد از دنيا برود، حتي در بعضي از تعابير دارد «تختصمون» بين اينها بگومگو ميشود، همه از اين نفس كافر كراهت دارند، هيچ كدام حاضر نيستند كه اين نفس پليد و آلوده را به عالم بالا ببرند و آخر الامر بالأخره ملك الموت معيّن ميكند يكي از اين ملائكه را كه تو اين كار را بكن و تو نفس اين كافر را به بالا ببر، اين نشان دهندهي این است كه انسان چه بلايي ميتواند به سر خود بياورد. انساني كه ميتواند با ايمان، اعتقاد و عمل صالح از ملائكه بالاتر برود و ملائكه در هنگام نزع روح او به استقبالش بيايند، طوري بشود كه ملائكه حاضر نباشند او را تحويل بگيرند. نكتهاي كه وجود دارد این است كه اين مسئله ادامه دارد، يعني هيچ مَلكي! اينها كه موكل در موت هستند حاضر نيستند روح او را بگيرند و بالا ببرند چه برسد به ملائكهاي كه بعداً روز حشر و روز قيامت و ملائكهي جهنم، اينها تمام اين خصوصيّت را دارند.
نكتهاي كه ميخواهيم امروز عرض كنيم این است كه اينطور نيست كه فقط ملائكهي قبض روح متعذي از نفس اين انسان كافرند، هر ملكي و هر انسان صالحي در روز قيامت از روح اين انسان كافر متعذّي است و اين قرائني دارد كه در بعضي از روايات و نقلها هم آمده كه بعداً اشاره ميكنيم، كافر نفسش را طوري قرار داده كه همهي موجودات سماوي و صلحاء از او تعذّي پيدا ميكنند، اين «وَقِيلَ مَنْ رَاقٍ» ولو ديروز دو احتمال داديم؛ يكي اينكه آن اطرافياني كه اطرافش هستند با هم ميگويند چه كسي اين را شفا ميدهد، احتمال دوم اينكه ملائكه با هم ميگويند چه كسي اين را بالا ميبرد؟ اما طبق اين بياني كه الآن عرض كرديم «وقيل من راق» يعني اين يك قولي است كه هر ملكي ميگويد، يعني همهي ملائكه از اين متعذّي هستند، هيچ كس حاضر به نزديك شدن به اين نيست، يك وقتي هست كه بحث متمركز ميشود در اينكه چه كسي اين روح را بالا ميبرد، يك وقت بحث در این است كه ملائكه حاضر به نزديك شدن به اين نفس نيستند، نتيجه اين ميشود «وقيل من راق» كنايه است، يعني همه از اين فرار ميكنند، اين را اگر بگوئيم آيه دلالت بر اين دارد، شايد از آن معناي اول و دوم اولي باشد و جايي هم ذكر نشده. بگوئيم «كلا إذا بلغت التراقي و قيل من راقٍ» كه گفتيم اگر علماي تجويد گفتند دو جا را در حروف يرملون استثناء شده كه يكيش اين آيه است كه نبايد مرّاقٍ خواند، مراق ميشود بايع المرق، مرق هم يعني آبگوشت. ما ديروز جواب داديم كه كسرهاي كه در آن وجود دارد اين شبهه را برطرف كند، حالا آنچه كه علماي تجويد هم گفتند ميخواهيم عرض كنيم خيلي لازم الرعاية نيست در اينجا.
حالا به اين نكته دقت بفرماييد، آيه را «وقيل من راقٍ» بيائيم يك معناي محدود كنيم، اطرافيانش ميگويند چه كسي اين را شفا ميدهد؟ اين عذابي نيست براي اين شخص. آيه شروع به اين است «كلا إذا بلغت التراقي و قيل من راق و وَظَنَّ أَنَّهُ الْفِرَاقُ، وَالْتَفَّتْ السَّاقُ بِالسَّاقِ» شروع عذاب اين انسان كافر را ميخواهد بيان كند، اينكه اطرافيانش بگويند چه كسي اين را نجات ميدهد كه عذاب او نيست، اين يك.
معناي دوم از معناي اول بهتر است كه ميگوئيم ملائكه با هم خصومت ميكنند كه چه كسي اين را بالا ميبرد؟ و اين معناي سومي كه ما عرض ميكنيم باز از معناي دوم بهتر است، يعني هيچ ملكي حاضر نيست نزديك به نفس اين كافر شود! از آن آلودگي و بوي خبيث و عَفِني كه در اين كافر وجود دارد، يعني اين نفس طوري است كه هر ملكي كراهت دارد از نزديك شدن به اين، و بگوئيم اين «قيل من راق» يعني كيست كه اين نفس را بخواهد تحويل بگيرد؟
نكات ديگري هم در «والتفت الساق بالساق» بود كه ديروز عرض كرديم، ولو اينكه بحث ما در همان خصوصيّات در حالت نزع روح است، اما اينجا آيات بعد را هم يك معناي اجمالي كنيم تا وارد بحث بعدي شويم.
در آيه 31 ميفرمايد «فَلَا صَدَّقَ وَلَا صَلَّى» اين تصديق نكرد، نماز هم نخواند! يعني خدا را انكار كرد، نماز هم نخواند، يعني نه در اصول دين قدمي جلو گذاشت كه خدا را قبول كند و نه در فروع دين كه اهمّ در فروع دين نماز است، هيچ كدام از اينها را انجام نداده. بعضيها اين «لا صدق و لا صلّي» را گفتند چون در آيات قرآن هر جا مسئلهي نماز مطرح شده مسئلهي زكات هم مطرح شده، هر دو را آوردند در فروع دين «فلا صدّق» يعني زكات و صدقه نداده. اين مطلب درستي نيست، اگر ما در صد تا آيه ديديم كنار نماز، زكات ذكر شده «الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوْا الزَّكَاةَ» يا آيات ديگري كه زكات كنار نماز ذكر شده، اين دليل نميشود كه حتماً در هر آيهاي بايد اينطور باشد، اين اولاً. ثانياً آيه بعد كه ميفرمايد «وَلَكِنْ كَذَّبَ وَتَوَلَّى» اين قرينه خيلي روشني است كه اين صدّقَ به معناي صدقه و زكات نيست «فلا صدق و لا صلي» اين ايمان به خدا نياورد و نماز هم نخواند، درست است كسي كه ايمان به خدا ندارد نماز نميخواند، به اين دليل است كه شارع ميخواهد در اينجا اهميّت نماز را ذكر كند، يعني بالأخره الآن دست خاليِ خالي وارد عالم آخرت نشده، نه از ايمان بهرهاي دارد و نه از نماز بهرهاي دارد. «ولكن كذّب و تولّي» اين خدا را تكذيب كرد و به طاعت خدا پشت كرد، از اطاعت خدا سرپيچي كرد. آيه بعد ميفرمايد اين آدم به اين مقدار اكتفا نكرده «ثُمَّ ذَهَبَ إِلَى أَهْلِهِ يَتَمَطَّى» اين آدمي كه ايمان نياورد، نماز نخواند، تكذيب كرد و گفت اين حرفها دروغ است، خدا و قيامت و پيامبر دروغ است! و بعد به طرف اهل و خاندانش حركت كرد با غرور ، يعني اين كارها را كه كرد يك طرف و حالا هم خودش را مغرورانه وارد خانوادهاش ميكند كه من كسي هستم كه اينها را قبولن كردم، كه متأسفانه شبيه اين حالت گاهي اوقات در زمانه ما در بعضي از امور رخ ميدهد، بعضيها كه بعضي از فروع را قبول ندارند، حجاب را قبول ندارند، با حالت مغرورانه قلم ميزنند و مقاله مينويسند! با محالت غرور ميگويند ما كسي هستيم كه اين مطالبي كه خشكه مقدسها و امُلها ميگويند (به تعبير باطل خودشان) ما اينها را قبول نداريم، ما انسانهاي امروزي هستيم، اين غروري كه گاهي اوقات در برخي از مسلمانها در برخي از فروع وجود دارد يك غرور كافرانه است كه ريشهاش به همان غروري برميگردد كه كفار در انكار قيامت و دستورات خدا داشتهاند. اينها حرف پيامبر را قبول نميكردند و به مردم ميگفتند گوش نكنيد اينها دروغ است، بعد هم به اين انكار اكتفا نميكردند «ذَهَبَ إِلَى أَهْلِهِ يَتَمَطَّى».
در يتمطّي دو احتمال وجود دارد؛ يكي اينكه از مادهي مطي باشد به معناي پشت، تمطي يعني كسي كه پشت خودش را بكشد، آدمهاي مغرور را ديديد معمولاً پشت خودشان را سيخ نگه ميدارند به عنوان اينكه بگويند ما اين چنين هستيم، آدمهاي متواضع يك مقداري خميدهحال هستند، يا از ماده مطي است يا از مططَ كه به معناي كشيدن پا است، كسي كه پاي خودش را دراز ميكند كه يكي از ظواهر كار آدمهاي مغرور همين دراز كردن پايشان است، وقتي ميخواهند به كسي بياعتنايي كنند و يا تحقيرش كنند.
علي ايّحال اينها آيات خدا را تكذيب كردند، نماز هم نخواندند، با يك چنين حالي به سراغ اهلشان ميآيند. آيه بعد ميفرمايد «أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى، ثُمَّ أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى» اين دو آيه خيلي مورد بحث واقع شده كه به چه معناست؟ اين اولي را آيا ما افعل تفضيل بگيريم؟ «أولي لك فأولي» آن وقت اگر افعل تفضيل بگيريم بايد خبر يك مبتداي محذوف باشد، يعني خدا ميخواهد بفرمايد «النار أولي لك» آتش جهنّم شايسته توست، چهاربار در اين دو آيه ميفرمايد أولي «أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى، ثُمَّ أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى» تكرار براي تأكيد است، يعني خدا ميفرمايد حالا اين كار را ميكني ولي بدان آتش جهنّم شايستهي توست، چهار مرتبه اين معنا در آن ميآيد، اين يك احتمال. يعني تو أحقّ به آتش هستي.
يك احتمال ديگر این است كه اين أولي اسم فعل باشد و افعل تفضيل نباشد؛ يعني اسم فعل معنايش این استكه «وليك شرٌّ بعد شر» تو كه تكذيب خدا كردي، گرفتاري روي گرفتاري به سراغت ميآيد! يك مقدارش در دنيا و يك مقدار عمدهاش هم در آخرت. كه اگر اينطور بگوئيم، «اولي لك فأولي» در آيه اول مربوط به دنياست «ثم أولي لك فأولي» مربوط به آخرت است، يعين وليك شرٌّ بعد شر، اين هم احتمال ديگري كه در اينجاست.
احتمال سوم این استكه أولي از وَلي است به معناي قرب، أولي يعني «قرب الهلاك» بگوئيم كه «أهلكك الله تعالي» أولي را بگوئيم به معناي قرب است آن هم نه هر قربي! «غلّب في قرب الهلاك» وقتي يك كسي در حال نابودي است عرب به او ميگويد أولي لك، اين غلبه داده شده به يك قرب خاص آن هم قرب هلاكت، مثل كلمهي بعداً كه در عرب ميگوييم بعداً، يعني دور باد. ولي اين كلمه بُعداً در هلاك استعمال ميشود. نتيجه به اين معناست كه «أولي لك» يعني «قاربه ما يهلكه» چيزي كه اين را هلاك بكند نزديك ميشود كه همان آتش جهنم باشد. اين حرف را اصمعي ميگويد و صعلب گفته «لم يكن أحدٌ في أولي أحسن مما قاله الأصمعي» روي اين حساب أولي خودش فعل است و ديگر افعل تفضيل نيست، اسم فعل نيست، أولي فعل است و يك ضمير مستتر در آن هست كه به همان هلاك برميگردد به قرينهي سياق آيه. يعني آن هلاك «أهلكك الله تعالي»، اين هم يك احتمال كه در اينجا وجود دارد.
احتمال چهارم این استكه در يك روايتي آمده پيامبر(ص) أخذ بيد أبي جهل دست ابوجهل را گرفت، پيامبر(ص) به او فرمود «أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى، ثُمَّ أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى» ابوجهل گفت «بأي شيءٍ تهددني» داري من را تهديد ميكني؟ اين معلوم ميشود كه أولي لك فأولي را مربوط به كسي كه مشرف بر هلاكت است استعمال ميكنند، كسي كه مشرف بر نابودي است استعمال ميكنند و افعل تفضيل در اينجا نيست! ابوبكر به پيامبر عرض كرد «لا تستطيع أنت و لا ربّك أن تفعلا بي شيئ» نه تو و نه خداي تو قدرت نداريد كاري براي من انجام بدهيد و من عزيزترين اهل اين وادي هستم، آن وقت «فأنزل الله سبحانه كما قال له رسول الله» يعني خداي تبارك و تعالي اين را همانطور كه پيامبر به ابوجهل فرمود اينجا تكرار فرموده و حكايت كرده. اين معناي چهارم، كه بگوئيم اين حكايت همان كلام پيامبر است.
معناي پنجم این استكه اين «أولي لك ألماً للويل» به يك كسي كه ميخواهند بگويند بدبختي، ميگويند «أولي لك» يعني نه اسم فعل بگيريم، نه افعل تفضيل بگيريم، هيچ كدام از اينها را نگيريم، حالا نظير آنچه كه پيامبر به ابوبكر فرموده، شايد اين هم به همان برگردد كه بگوئيم «أولي لك» ألم است براي بيان نابودي، براي بيان اينكه كسي در حال نابود شدن است، به او گفته ميشود «أولي لك».
چون در اين «أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى، ثُمَّ أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى» بين مفسّرين خيلي حرف است كه اين را چطور معنا كنيم؟ آيا طبق معناي اول بگوئيم النار أولي لك، نار براي تو شايسته است؟ يا بياييم اسم فعل بگيريم، اينكه ألم بگيريم. مرحوم علامه اينجا ميفرمايد اين أولي لك خبرٌ مبتدا، خبر يك مبتداي محذوف است و آن مبتدا چيست؟ «هو» كه «ضميرٌ عائدٌ إلي ما ذكر من حال هذا الإنسان» آن انساني كه لم يصدق و لم يصلّ و كذب و تولي ثم ذهب إلي أهله يتمطي، اين خيلي نكتهي لطيفي است ببينيد مرحوم علامه چه فرموده، ميفرمايد: اين كلام «أولي لك كلمة طبعٍ طبع الله بها علي قلبه حرّم به الإيمان و التقوي» آدمي كه تكذيب خدا كند، نماز نخواند، بعد هم به اين كار خودش افتخار كند و مغرورانه در بين خانوادهي خودش حضور پيدا ميكند، خدا يك مُهري بر قلب او ميزند، اين «أولي لك فأولي ثم أولي لك فأولي» چهار بار مهر خوردن بر قلب اين آدم كافر است، اين چهار بار را مرحوم علامه نفرمودند، بلكه ميفرمايند «فيكون الكلام كلمة طبعٍ طبع الله بها علي قلبه» خدا قلب اين آدم را مهر ميكند كه ديگر ايمان و تقوا بر اين آدم حرام ميشود و ديگر روي سعادت را نميبيند «وكتب عليه أنه من أصحاب النار» آن وقت ميفرمايند آيهي شريفهاي كه در سوره مباركه محمد(ص) آمده «فَإِذَا أُنزِلَتْ سُورَةٌ مُحْكَمَةٌ» اين آيه شريفه را به عنوان مؤيّد براي اين فرمايش خودشان ذكر كردند «وَيَقُولُ الَّذِينَ آمَنُوا لَوْلَا نُزِّلَتْ سُورَةٌ» آنهايي كه ايمان نياوردند ميگويند چرا سورهاي نازل نشد؟! «فَإِذَا أُنزِلَتْ سُورَةٌ مُحْكَمَةٌ وَذُكِرَ فِيهَا الْقِتَالُ رَأَيْتَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ نَظَرَ الْمَغْشِىِّ عَلَيْهِ مِنْ الْمَوْتِ فَأَوْلَى لَهُمْ» ميفرمايد اينها وقتي كه يك سورهاي محكم نازل شد كه در آن آيات قتال بود «ينظرون إليك نظر المغشيّ عليه من الموت» يك چنين نظري به تو ميكنند كه ديگر انكار ميكنند و قبول نميكنند، مخالفت ميكنند، بعد خدا ميفرمايد «فأولي لهم» يعني طبع علي قلوبهم، هر چه سوره و آيه جديد نازل شود گوش اينها گوش نميكنند.
نكتهاي كه از اين آيات ميشود استفاده كرد این است كه درست است كه آيه در مورد كافر است ولي از آن استفاده ميشود تكذيب آيات خدا، اگر انسان تكذيب كرد، تكذيب آيات خدا يكيش همين است كه انسان بيايد حجاب را انكار كند، بيايد ارث زن و مرد را بگويد نصف نيست، اينكه زن نصف مرد ارث ميبرد دروغ است، يا نعوذ بالله بگويد اگر خدا در قرآن هم گفته ما قبول نداريم، يا مسئلهي تعدّد زوجات را بعضي از زنهاي مؤمنهي ما ميگويند همهي دستورات را قبول داريم ولي اين را قبول نداريم، اينها تماماً ميآيند در مسير تكذيب آيات الهي، آن وقت تمام اينها مشمول اين طبع علي قلوبهم ميشوند، مشمول كلمهي طبع ميشوند، منتهي كافر «أولي لك فأولي ثم أولي لك فأولي» چهار مرتبه اين مهر بر قلبشان زده ميشود، چهار قبضه ميشود، بنابراين نتيجه این است كه ما بايد نسبت به دين خدا و آنچه كه خداي تبارك و تعالي فرموده خيلي مواظبت كنيم.
و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
نظری ثبت نشده است .