موضوع: آیات معاد 1
تاریخ جلسه : ۱۳۹۰/۱۰/۱۳
شماره جلسه : ۵۱
-
بحث در مباحث مربوط به عالم برزخ است؛ مطالبي را قبلاً عرض كرديم و بيان شد كه وقتي انسان از اين دنيا رحلت ميكند روحش در عالم ديگري و در قالب مثالي، قالبي شبيه همين بدن دنيوي قرار ميگيرد و حيات دارد، درك دارد، ديدن، شنيدن و خوردن دارد منتهي به نحو خاصّ خودش.
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
بحث در مباحث مربوط به عالم برزخ است؛
مطالبي را قبلاً عرض كرديم و بيان شد كه وقتي انسان از اين دنيا رحلت ميكند روحش
در عالم ديگري و در قالب مثالي، قالبي شبيه همين بدن دنيوي قرار ميگيرد و حيات
دارد، درك دارد، ديدن، شنيدن و خوردن دارد منتهي به نحو خاصّ خودش. اين از آيات و
روايات استفاده ميشود كه بحث ما در اين آيه «وَلَا
تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاءٌ
عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ»
است كه گفتيم اين مطلب از اين آيه به خوبي استفاده ميشود.
يك نكتهاي را قبلاً عرض كرديم و گفتيم حتّي از «عند ربهم يرزقون» استفاده ميشود در آن عالم اينها عبادت هم دارند. عبادت را گفتيم مختصّ به عالم دنيا نيست بلكه در آن عالم هم عبادت دارند. حالا يك مؤيّدي به ذهنم رسيده كه اين آيه شريفه «وما خلقت الجن و الإنس إلا ليعبدون» كه ما جن و انس را خلق نكرديم مگر براي عبادت خدا، اين هم اطلاق دارد «وما خلقت الجن و الإنس إلا ليعبدون» يعني خلقت اينها براي عبادت خداست، حالا در بعضي از تفاسير ليعرفون دارد، معرفت خداست، اما اين عبادت و معرفت منحصر به دنيا نيست، نميتوانيم بگوئيم اين منحصر به دنياست. «وما خلقت الجن و الإنس إلا ليعبدون» يعني « ليعبدون في الدنيا و الآخرة، خلقت اينها براي اين است. آن وقت ميشود گفت شامل عالم برزخ هم ميشود، اطلاق اين آيه شريفه كاملاً ظهور روشني دارد كه حتّي در عالم برزخ هم هست، نميگويد ««وما خلقت الجن و الإنس إلا ليعبدون في الدني» نه! يعني در دنيا يعبدون، در برزخ و آخرت هم يعبدون. در دنيا يعرفون، در برزخ هم يعرفون، در آخرت هم يعرفون. از اطلاق اين آيه ميشود اين را استفاده كرد.
قبلاً عرض كرديم عبادت در اين دنيا تحت عنوان تكليف است، عبادت در برزخ (و در آخرت) تحت عنوان رزق است، يعني آنجا يك رزقي است كه نظير اينها ميشود كه اختياري است و تكليفي و اجباري هم نيست، اما معرفت اينها به خدا در آنجا بيشتر ميشود و خدا را عبادت ميكنند.
نكتهي دوم اينكه گفتيم در عالم برزخ روح در يك قالب مثالي قرار ميگيرد كه اين قالب مثالي، مثلاً يك جسم لطيف است كه از عوارض و ماده دور است و شبيه همين جسم دنيوي است، يعني نه كاملاً عنوان مجرّد محض را دارد و نه مادي محض است كه از آن تعبير ميكنند به تجرّد برزخي. با يك سؤالي كه غالباً مردم هم دارند (البته در روايات هم آمده) این است كه ما شيعه و پيروان اهلبيت عصمت و طهارت(ع) معتقديم كه هر مؤمني كه از دنيا ميرود وجود مبارك پيامبر(ص)، اميرالمؤمنين(ع) و ائمه اطهار(ع) بر بالين او حاضر ميشوند كه رواياتش را قبلاً خوانديم. آن وقت اين سؤال مطرح بود كه اگر در زمان واحد ده هزار شيعه از دنيا ميروند، چطور ميشود در زمان واحد اينها بر بالين همه حضور پيدا ميكنند؟
جوابش همين است: يكي از فرقهاي قالب مثالي و قالب جسميِ دنيوي همين است كه اين روح در اين جسم دنيوي محدود است و نميتواند همه جا باشد، يك جا هست، در زمان واحد دو جا نميتواند باشد، اما قالب مثالي با اين جسم دنيوي فرقش در همين است كه قالب مثالي در زمان واحد ميتواند صد تا باشد، اين ممكن است و شاهد اين مسئله هم همين مسئله رؤيت در خواب است. شما ببينيد يك وقتي پنج نفر با هم ميگويند ما ديشب خواب زيد را ديديم، همه خواب زيد را ديدند، زيد كه يكي بوده، چطور هم در خواب اين بوده و هم در بقيه! به اين معناست كه قالبهاي مثالي ميتواند متعدد و مختلف باشد و هيچ اشكالي ندارد و اين نكته را خود مرحوم مجلسي عليه الرحمه در جلد ششم بحار صفحه 271 فرمودهاند كه مضمون كلامشان همين است؛ حالا چون مربوط به پيامبر و ائمه معصومين(ع) است ميفرمايند افرادي كه داراي نفوس قويّهاند داراي قالبهاي مثالي متعدد هستند، نفوس ضعيفه از اين عالم كه ميروند يك قالب مثالي بيشتر ندارند، اما افرادي كه داراي نفوس قويّه هستند داراي قالبهاي مثالي متعدد هستند و بعد مرحوم علامه مجلسي ميفرمايد رواياتي كه دلالت دارد در هنگام احتضار، ائمه اطهار(ع) بربالين مؤمن و شيعه ميآيند، با همين بيان بايد توجيه شود.
راجع به اين قالب مثالي يك نظريهي ديگري هم وجود دارد كه حالا اگر اين را هم طرح كنيم خوب است، بعضيها ميگويند اساساً در همين عالم، در باطن هر كسي اين قالب مثالي وجود دارد. يعني اين اختصاص به عالم موت و برزخ ندارد، گفتهاند در همين عالم در باطن هر انساني قالب مثالي وجود دارد، آن وقت شاهدشان اين است كه ميگويند وقتي يك بچهاي را هيبنوتيزم ميكنند كه (همان خواب مغناطيسي را ميگويند)، روح اين بچه ميرود به هر جايي كه آن خواب كننده اراده كند، ميگويد الآن برو تهران، برو خانهي برادرت و ببين چه كسي در آن خانه است؟ جسم بچه اينجاست ولي خود بچه با روح خودش حركت ميكند و ميرود، يا انسان خودش در عالم خواب ميبيند كه رفت مكه، همين قالب مثالي انسان است، چطور شده كه به آنجا رفته، عبادت كرده، طواف كرده، همه اينها با قالب مثالي است، در اين مثال نوم و نوم مغناطيسي، اين بچه كه قالب مثالي او است از درون او بيرون ميآيد و در اين طرف و آن طرف سير ميكند.
بالاتر از اين؛ برخي مدّعياند كه افرادي كه داراي نفوس قويّه هستند اينها بدون اينكه مسئله خواب هم مطرح باشد روح خودشان را تخليه ميكنند، اينها گفتهاند و بعضي هم ادعا دارند كه قدرت بر تخليه روح دارند، روح خودشان را از جسم خودشان موقتاً تخليه ميكنند، دو مرتبه برميگردانند، موقتاً كه تخليه ميكنند باز در همين قالب مثالي قرار ميگيرد، اينها نكاتي است كه در مورد اين قالب مثالي مطرح است. علي ايّ حال بسياري از مطالب روح؛ مثلاً در باب احضار ارواح ميگويند چطور كسي كه از دنيا رفته را الآن شما به همان قيافه دنيوي ميبيني و با او صحبت ميكني، جوابش این است كه اين به عنوان قالب مثالي احضار ميشود و الا به عنوان جسم مادّي دنيوي امكان ندارد، بسياري از اين مطالب با اين عنوان قالب مثالي جوابش داده ميشود و حقيقت در آن روشن ميشود.
ديروز يك مقداري اشاره به مسئله تناسخ
شد، عرض كرديم كه بعضيها گفتهاند اگر بگوئيم روح از اين جسم بيرون ميرود در عالم
برزخ، حالا طبق قول سنّيها در جوف طير قرار ميگيرد يا طبق قول ما در يك قالبي مثل
قالب دنيا قرار ميگيرد، اين مستلزم تناسخ است و تناسخ را در جاي خودش گفتند محال
است. جواب اجمالي كه ديروز داديم در كلمات شيخ بهايي و ديگران هم آمده كه تناسخ در
جايي است كه روح وقتي از اين بدن منتقل ميشود به يك بدني در همين دنيا، به يك
قالبي در همين دنيا داخل بشود. اولاً تناسخ از ماده نسخ است، نسخ يعني چه؟ راغب در
مفردات ميگويد نسخ ««اضالة الشيء بشيء يتعاقب» اگر يك شيئ برود و جايش يك
شيئ ديگري بيايد، نور خورشيد ميرود و به جايش شب ميآيد، شب ميرود و به جايش روز
ميآيد، جواني ميرود و به جايش پيري ميآيد، اين را ميگويند نسخ. آن وقت آنچه كه
از تناسخ مراد است این است كه نفس انسان از اين جسم ظاهري انتقال پيدا كند به يك جسم
ديگر و به يك قالب ديگر.
براي تناسخ انواع و اقسامي را ذكر
كردند؛ نوع اولش «انتقال نفس الإنسانية من النشئة الأولي إلي النشأة الآخرة
كه خود اين يك نوع انتقال است، نفس انسان از اين دنيا به دنياي ديگر منتقل ميشود،
نوع دوم ««إنتقال النفس من مرتبة إلي مرتبة أفضل» همان تكاملي كه نفس انسان
در اين عالم پيدا ميكند، هر روزي و هر سالي نفس انسان يك حقيقت ديگري با سال
گذشتهاش پيدا ميكند. همين كه بچه نوجوان ميشود، بعد جوان و بعد هم پير ميشود،
دائماً حالتها فرق پيدا ميكند. قسم سوم ««إنتقال النفس بعد خروجها عن هذه
الدني» آن تناسخ مصطلح كه محل نزاع است همين قسم سوم است؛ يعني بعد از اينكه
از اين دنيا خارج شد، تناسخيها ميگويند اين نفس انسان دو مرتبه در يك نطفه يا
جنين انساني قرار ميگيرد كه به آن تناسخ مصطلح ميگويند.
آنهايي كه منكر معادند، كه يكي از
بحثهاي مهم همين تناسخ است، چون كساني كه قائلاند به اينكه قيامتي نيست، از اين
طرف روح را هم نميتوانند منكر شوند، انسان دو بُعد دارد: جسم و روح. منكرين معاد
به مسئلهي تناسخ پناه بردند، ميگوئيم وقتي اين انسان مُرد، اگر شما ميگوئيد
قيامتي وجود ندارد، روحش به كجا ميرود؟ ميگويند اين روح برميگردد به همين عالم
دنيا، دوباره در يك جنين انساني قرار ميگيرد و ميگويند اگر در اين مدتي كه در اين
دنيا كار خوب كرده باشد، وقتي برگشت دو مرتبه به يك جنين ديگر آن هم كارهاي خوب
انجام ميدهد، اگر كار بدي كرده باشد، كارهاي بد را انجام ميدهد.
در باب تناسخ مصطلح؛ سه قسم وجود دارد كه حالا باز در ميان اين سه قسم، قسم اول و دوم از همه مهمتر است، يك قسم تناسخ نامحدود و مطلق داريم، تناسخ نامحدود و مطلق يعني نفس انسان از اين بدن خارج ميشود و داخل در يك بدن ديگر ميشود، او از دنيا ميرود و داخل در بدن سوم ميشود، باز هم از دنيا ميرود داخل در بدن چهارم ميشود و همينطور استمرار پيدا ميكند، در شرح حكمت الإشراق اين عبارت را آوردند ««ومن القدماء من يقول بعدم تجرّد جميع النفوس بعد المفارقة» گروهي از قدما قائلند به اينكه نفوس بعد از مفارقت از اين بدن تجرّد پيدا نميكند، ««فإنهم يزعمون أنّ النفوس جرميّةٌ دائمة الإنتقال في الحيواناته» اين نفوس به حيوانات ميرود در حيوانان ديگر، و بعد ميگويد ««وهؤلاء أضعف الحكماء» ضعيفترين فلاسفه هستند. صاحب شرح حكمت الإشراق اشكال ميكند ميگويد اين چه حرفي است كه شما حكما زديد كه اين نفس انساني بعد داخل در يك حيوان ميشود در حالي كه عنايت خدا و سنّت الهي این است كه همه اين موجودات به كمال برسند و كمالش به اين نيست كه بعد از اينكه از اين عالم رحلت كرد روحش داخل در يك حيوان قرار بگيرد، اين را ميگويند تناسخ نامحدود و مطلق.
اما گروه دومي از فلاسفه هستند كه قائل به تناسخ محدود هستند يا تناسخ نزولي؛ اينها ميگويند نفوس بشر در اين عالم دو قسم است، يك قسم آنهايي هستند كه نفوس قويّهاند كه وقتي از اين بدن خارج ميشود، هنگام مُردن اينقدر اينها قوي هستند كه ديگر به اين عالم برنميگردند. در حكمت عملي و حكمت علمي اينقدر اينها قوي شدند كه به اين نشئه برنميگردند، بلكه به مجرّدات و مفارقات ملحق ميشوند، چون به كمال مطلوبشان رسيدند ديگر به اين عالم برنميگردند، اما ميگويند گروه دوم نفوسي هستند كه حضّي از كمال (در اين دنيا) نبردند الا يك مقدار كم، اينها دوباره بايد به اين عالم برگردند تا مجدّداً رشد كنند.
در همين كتاب شرح حكمت الإشراق ميگويد ««و أما الحكماء الأوائل» اوليهاي از حكما ««كهرمس انباذقلس فيثاغورس» مثل افرادي كه چقدر در هندسه و رياضي آدمهاي نابغهاي بودند ««سقراط «أفلاطون و غيرهم من حكماء اليونان» حكماي مصر، فارس، هند و چين، ««هم القائلون بتجرد النفوس الكاملة بعد المفارقة البدنية» اينها ميگويند انسانها در اين دنيا دو دستهاند؛ يك دستهشان نفوس كامله دارند كه وقتي از اين عالم نفسشان ميرود ملحق به مجرّدات ميشود، اما گروه دوم آنهايي هستند كه نفس ناقصي دارند، ««فإنهم لا يتجرّدون بالكليّة بل تتناسخ أرواحهم في أبدان الحيوانات الصامتة بحسب الهيئات الرديئة التي لهم» اينها نفوس رديئهاي بودند كه خدا اينها را ميبرد در حيوانات صامته، به خاطر آن اخلاق رذيلهاي كه در دنيا داشتند، منتقل به آنها ميشود.
پس قول به تناسخ، آن هم تناسخ محدود،
حالا تناسخ نامحدود خيلي قائل ندارد و يك عدهي قليل العلم و ضعيف العلمي قائل
شدند، اما تناسخ محدود و تناسخ نزولي يعني روح از بدن خارج شود و تنزل كند و داخل
در يك حيوان بشود، بزرگاني از فلاسفه مثل سقراط و افلاطون و حكماي يونان قائل شدند،
اما اين هم در حكمت اسلامي ابطال شده، در حكمت اسلامي بيان ميكنند؛ اولاً براهيني
كه براي معاد ميآورند همان براهين استحاله تناسخ را اثبات ميكند، اين اولاً.
ثانياً اين نفس كه در اين بدن هست روي قول به تناسخ بايد در يك زماني از اين بدن
بيايد و به بدن ديگري برود. اگر بگوئيم اين نفس يك عرض است، همه در فلسفه خواندند
كه عرض محتاج به موضوع است و اصلاً عرض بدون موضوع معنا ندارد و امكان ندارد، اگر
اين نفس بخواهد روي قول به تناسخ از اين بدن خارج شود و داخل در بدن حيواني شود،
يلزم كه در يك زماني اين نفس بلا موضوع باشد «وهذا محالٌ» يلزم كه بگوئيم اين عرض
غير متقوّم به موضوع باشد، در جاي خودش اثبات شده كه عرض غير متقوّم به موضوع نيست.
نكتهي ديگر كه در همين شرح حكمت الإشراق است این است كه شما با آن سنّت الهيه ميخواهيد چكار كنيد؟ سنّت الهيه این است كه هر نفسي را به كمال برساند، اگر يك نفسي از اين قالب انساني خارج شود و در يك قالب حيواني قرار بگيرد چه زماني به كمال ميرسد؟ اصلاً نفس در اين قالب انساني است كه فقط قابليّت رسيدن به كمال دارد، اما اگر در قالبهاي ديگر داخل شود اين قابليّت رسيدن به كمال را ندارد.
حالا اگر بنا باشد اين روح دوباره در بدن يك حيوان قرار بگيرد امكان ندارد. پس سه دليل مهم در بطلان تناسخ در ذهن شريفتان باشد؛ يكي خود ادله معاد كه دليل خيلي روشني است كه يك زماني بايد اين انسان با همين بدن دنيوياش محشور شود، با همين بدن جسماني و روح دوباره به همين بدن جسماني بيايد. نميشود بگوئيم اين روح برود در يك حيواني و يا در يك انسان ديگر و از آن هم برود در يك انسان ديگر و اين مزخرفاتي كه گفتهاند.
ثانياً اگر بخواهيم اين را بگوئيم،
لازمهاش این است كه عرض بلا موضوع باشد.
ثالثاً اين برخلاف سنّت الهي است كه
خداي تبارك و تعالي بخواهد هر موجودي را به كمال برساند.
اين بحث تناسخ يك بحث بسيار مهمي است كه در فلسفه مطرح ميشود و مع الأسف بزرگاني از فلاسفه مثل سقراط و افلاطون و فيثاغورس و ... كه نوابغ علمي بودند و هستند قائلند، اما اين برخلاف اين سه دليلي است كه عرض كرديم.
و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
نظری ثبت نشده است .