موضوع: آیات معاد 1
تاریخ جلسه : ۱۳۹۰/۱۱/۱۰
شماره جلسه : ۵۳
-
بحث در اين بود كه از آيه يازدهم سوره مباركه مؤمن «قَالُوا رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَأَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ» ميتوانيم مسئله برزخ را استفاده كنيم يا خير؟
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
بحث در اين بود كه از آيه يازدهم سوره مباركه مؤمن «قَالُوا رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَأَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ» ميتوانيم مسئله برزخ را استفاده كنيم يا خير؟
ديروز عرض كرديم در اين آيه شريفه احتمالاتي وجود دارد و چون مرحوم مجلسي رضوان الله عليه اينجا احتمالات را ذكر كردند و بعد كلامي را از شيخ بهائي عليه الرحمه نقل كردند مناسب ديديم كه اين عبارات هم خوانده شود، در جلد ششم بحار صفحه 211؛ ايشان عرض كردند كه در ذهن خيليها اين است كه مشهورِ از بين مفسّرين همين احتمال را پذيرفتند كه بگوئيم دو اماته؛ يكي اماته از دنياست و ديگري اماته در قبر است، يعني در قبر اماته كنند براي روز قيامت، و دو تا احياء يكي احياء در قبر است و ديگري احياء در روز قيامت است.
برخي پنداشتند كه اين نظر، نظر كثيري از مفسرين است و حالا اين عباراتي كه مرحوم مجلسي در اينجا از شيخ بهائي نقل ميكند معلوم ميشود كه مسئله اين چنين نيست و اين خودش نكته مهمي است. مرحوم مجلسي ميفرمايد «وقال الشيخ البهائي قدس الله روحه اشتهر الإحتجاج في الكتب الكلامية في إثبات عذاب القبر بقوله تعالي حكاية عن الكفار ـ ربنا أمتنا اثنتين» شيخ بهائي ميفرمايد در كتب كلامي به اين آيه براي عذاب قبر استدلال شده، بعد خود شيخ بهائي ميفرمايد «وتقريره» بيانش اين است «أنه سبحانه تعالي حكى عنهم» خدا از كفار حكايت ميكند «على وجهٍ يشعر بتصديق الاعتراف بإماتتين و إحيائينه» خدا يك چيزي را از قول كفار حكايت ميكند، طوري كه خود خداي تبارك و تعالي هم تصديق ميكند، كفار ميگويند ما تا حالا دو تا اماته داشتيم، دو تا احياء داشتيم؛ «فإحدى الاماتتين في الدني» اماته اولي همين مُردن است و وقتي كه اجل ميرسد و انسان ميميرد «وإلاخرى في القبر بعد السؤال» اماته دوم در عالم قبر است بعد از سؤال و جواب...، «وأحد الإحيائين فيه للسؤاله» يكي از دو احياء براي سؤال است، كه ميگويند وقتي ميّت را در قبر ميگذارند احياءش ميكنند براي سؤال «والآخر في القيامة» احياء دوم هم در قيامت است.
اين عبارت شيخ بهائي كه خود شيخ اين را بيان ميكند، با آنچه كه به مشهور مفسّرين نسبت داده شده چيز ديگري شد؛ آنچه كه به مشهور مفسّرين نسبت داده شده و مثل مرحوم علامه و ... قبول كردند این است كه اماته اولي همين مُردن طبيعي است و اماته دوم زماني است كه قيامت برپا ميشود، احياء اولي همين احياء در عالم قبر است كه در عالم قبر زنده بماند و احياء دوم هم احياء بعد از اماته دوم است، اما آنچه كه اينجا شيخ بهائي ميگويد این است كه اماته اولي در دنياست، اماته دوّم بعد از سؤال در عالم قبر است نه آن نفخ صوري كه در قيامت ميخواهد واقع شود. در عالم قبر كه گذاشتند، ميخواهند از او سؤال كنند زندهاش ميكنند كه ميشود احياء اول، بعد او را ميميرانند و دو مرتبه براي قيامت زندهاش ميكنند، كه اين با آنچه كه مشهور گفتند فرق پيدا كرد.
مرحوم علامه مجلسي قبل از اين عبارت عبارتي را از مرحوم طبرسي در مجمع البيان آورده و ميگويد «قال رضي الله عنه في قوله تعالى: قالوا ربنا أمتنا اثنتين وأحييتن اثنتين، اختلف في معناه على وجوه» سه احتمال ذكر ميكند: «أحدها أن الاماتة الاولى في الدنيا بعد الحياة» اماته اولي در همين دنياست «والثانية في القبر قبل البعث» اماته دوم در عالم قبر است قبل از اينكه روز قيامت شود «والاحياء الاولى في القبر للمسألة» احياء اولي این است كه در قبر اين ميّت را براي سؤال و جواب زنده ميكنند «والثانية في الحشر» احياء دوم هم براي قيامت است. اين را از مرحوم مجلسي نقل ميكند، دو احتمال ديگر هم كه ديروز اشاره كرديم. ولي آنچه كه الآن شيخ بهائي ميگويد این است كه احياء اول را همين احياء براي سؤال و جواب در عالم قبر قرار داده ولي اماته را اماتهي بعد از سؤال قرار داده نه اماته براي روز بعث.
بعد شيخ بهائي ميفرمايد: «وأما الاحياء في الدنيا فإنما سكتو» ميگوئيم كفار چرا راجع به حيات دنيا حرفي نزدند؟ در دنيا هم يك زماني نبودند و خدا اينها را به دنيا آورده «لان غرضهم الاحياء الذي عرفوا فيه قدرة الله سبحانه على البعث» غرضشان آن احيايي است كه قدرت خدا در آن تجلّي كرده، قدرت خدا بر بعث در روز قيامت است. شبيه همان مطلبي كه ديروز از كلام مرحوم علامه طباطبائي نقل كرديم كه كفّار دارند يك اماته و احيايي را ميگويند كه براي اينها يقين به قيامت آورده، مورث براي يقين بوده، مرحوم شيخ بهائي هم نظير اين را در اينجا دارد، بعد ميفرمايد «ولهذا قالو فاعترفنا بذنوبنا أي بالذنوب التي حصلت بسبب إنكار الحشر» ذنوبي كه به سبب انكار حشر حاصل شده «والاحياء في الدنيا لم يكونوا فيه معترفين بذنوبهم» احياء در دنيا طوري نبوده كه سبب اعتراف اينها به ذنوبشان شود.
پس شيخ بهائي ميگويد اين احياء در دنيا نقشي در اعتراف ذنوب اينها ندارد. آنچه كه نقش دارد، آنچه كه مربوط به يقين به آخرت بوده بايد محور باشد لذا از اماته در دنيا و احياء در قبر و اماته و احياء براي قيامت بايد صحبت مطرح باشد.
بعد خود شيخ بهائي ميگويد «قال المحقق الشريف في شرح المواقف» كتاب قاضي عضد ايجي كه يكي از مهمترين كتب كلامي اهلسنت است و چهار جلد است و مباحث بسيار دقيق هم دارد، سيد شريف يكي از شرّاح اين مواقف است و شيخ بهائي هم مطلبي را از او نقل ميكند كه سيد شريف گفته «إن تفسير هذه الآية على هذا الوجه هو الشائع المستفيض بين المفسرين» اينكه ما كاري به احياء دنيا نداشته باشيم، آيه را اينطوري معنا كنيم كه اماته اول همان مُردن باشد، احياء اول همان زنده شدن در قبر باشد، اماتهي دوم در قبر و احياء دوم هم براي قيامت، سيّد شريف ميگويد اين تفسير شايع مستفيض بين المفسرين است. «ثم قال (همان محقق الشريف): وأما حمل الاماتة الاولى على خلقهم أمواتاً في أطوار النطفة، وحمل الاماتة الثانية على الاماتة الطارية على الحياةه» محقق شريف گفته حالا اگر كسي بگويد اين اماتتين (دو تا ميراندن) يكيش همان زماني بوده كه اينها نطفه بودند و مُرده بودند، يكيش هم همين موت طبيعي است و احيائين يكي همين حيات دنيوي است و دومي آن حياتي است كه مربوط به عالم قيامت است، كه ديروز عرض كرديم بعضيها اين احتمال را دادند كه كفار كه ميگويند «أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَأَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ» مُردنِ اول همان زماني بوده كه خاك و نطفه بودهاند، مُردن دوم هم موت طبيعيشان است، حيات اول هم حيات دنياست و حيات دوم هم قيامت است كه اصلاً ديگر دلالت بر برزخ ندارد.
محقق شريف گفته «قد رد بأن الاماتة إنما تكون بعد سابقة الحياة» كه ديروز هم در كلمات مرحوم علامه بود كه اماته با فوت فرق دارد، اماته يعني ميراندن، ميراندن يعني حيات را از كسي گرفتن، آن زماني كه اين نطفه بوده كه اصلاً حياتي نداشته تا اماته در آنجا صدق كند «ولا حياة في أطوار النطفة» گفته اولاً اين اشكال «وبأنه قول شذاد من المفسرين» قول نادري است «والمعتمد هو قول الاكثرين. انتهى كلامه».
شيخ بهائي اين كلام شارح مواقف را كه نقل ميكند ميفرمايد: «فقد جعل التفسير بالوجه الاول مستفيضاً، وبالوحه الثاني شاذاً، ويخطر بالبال أن الامر بالعكس» شيخ بهائي ميگويد مسئله عكس است «فإن الشائع المستفيض بين المفسرين هو ما جعله شاذ» ميفرمايد آنچه كه بين مفسّرين مشهور است همان احتمال دومي است كه سيّد شريف گفت شاذ است «و الشاذ النادر هو ما جعله مستفيض» اين تفسير نادري كه ايشان گفت مشهور است «ولعل هذا من سهو قلمه» شايد اين اشتباه قلم بوده. بعد شيخ بهائي ميگويد: «فإن التفاسير المشهورة التي عليها المدار في هذه الاعصار» شيخ بهائي ميگويد تفاسيري كه مشهور است يكي كشاف است، مفاتح الغيب، معالم التنزيل، مجمع البيان، جوامع الجامع، تفسير نيشابوري و تفسير بيضاوي است كه ميفرمايد «ولم يختر أحد من هؤلاء تفسير الآية بالوجه الاول» هيچ يك از اينها نيامدند آن معناي اول را بگويند كه بگوئيم اماتهي اول يعني مُردن، اماته دوم وقتي نفخ صور براي قيامت ميشود، احياء اول احياء در قبر و احياء دوم هم براي قيامت است! ميفرمايد اينها كه مدار تفسير در زمان ما هست هيچ يك اين را نگفتند «بل أكثرهم إنما اختاروا التفسير الثاني» اكثراً تفسير دوم را گفتند. لذا ممكن است در بعضي از اين تفاسير فارسي هم ببينيد اين اشتباه را كردند كه ميگويند اكثر مفسرين گفتند «أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَأَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ» يعني مُردنِ اول، مُردن براي قيامت كه ميشود دوم، حيات اول در برزخ حيات در قيامت است. اگر بگوئيم اين يك تفسير مشهور است، يك مقدار مخالفت كردن با اين مشكل است.
ديروز كه گفتيم اصلاً ولو مشهور هم باشد به نظر ما با آن قرائني كه ارائه داديم اصلاً آيه در مقام بيان اين جهات نيست، كفار اينها را نميخواهند بگويند بلكه گفتيم به نظر ما احتمالي كه در كلام مجمع البيان هم نيامده، اما در عبارات علامه به عنوان آخرين احتمال ذكر شده، ما گفتيم كفّار به قرينهي آيه قبل كه خدا ميفرمايد «لمقت الله اكبر من مقتكم انفسكم» كفار در قيامت داخل جهنم دائماً سوخته ميشوند و زنده ميشوند! اين كنايه از تكرار است، «ربنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَأَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ» يعني خدايا چند بار ما را ميميراني و چند مرتبه داري ما را زنده ميكني! ما به ذنوبمان اعتراف كرديم.
حالا كه به اعتراف شيخ بهائي آن تفسير اول، تفسير مشهور نيست، خود همين يك مقدار راه را باز ميكند براي اين احتمال. بعد شيخ بهائي ميفرمايد «وأما التفسير الاول فبعضهم نقله ثم زيفه» تفسير اول را بعضيها نقل كردند و بعد هم اشكال كردند «وبعضهم اقتصر على مجرد نقله من غير ترجيح» بعضيها هم كه نقل كردند ولي ترجيح ندادند! «فلو كان هو الشائع المستفيض كما زعمه السيد المحقق لما كان الحال على هذا المنوال» بعد عبارت كشاف را ميآورد كه زمخشري: «قال في الكشاف: أراد بالاماتتين خلقهم أمواتا أولا، وإماتتهم عند انقضاء آجالهم، وبالاحيائين الاحياء الاولى، وإحياء البعث» كشاف يكي از احيائين را حيات دنيا قرار داده.
بعد خود شيخ بهائي گويا به اين نظريه تمايل پيدا ميكند كه در «أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ» اماته اول همان زماني است كه مُرده (نطفه) بودند، آن وقت ميفرمايد حالا اگر كسي سؤال كند «كيف صح أن يسمى خلقهم أمواتا إماتة؟» آن زماني كه نطفه و ميّت بودند چطور ميشود گفت اماته. در جواب ميفرمايد اين از باب ضيق فم الركية است، اين از باب سبحان من صغر جسم البعوضه، منزه است خدايي كه پشه را كوچك آفريد، يعني اول بعوضه بزرگ بوده و بعد كوچك كرده؟ نه، از اول همينطور آفريده، اماته هم يعني از اول اينها به عنوان ميّت بودند، ميفرمايد اين از باب ضيق فم الركية است و از اين جهت اشكالي ندارد. اين اشكال اول را شيخ بهائي اينطور جواب ميدهد.
اشكال دوم؛ روي تفسير دوم ـ كه البته آن را هم ما اختيار نكرديم ـ كه بگوئيم اماته اولي همان زمان نطفه است، اماته ثانيه زمان مرگ است، حيات اولي حيات در دنياست و حيات ثانيه حيات آخرت است كه اصلاً دلالت بر برزخ ندارد، يك اشكال اين بود كه به آن زماني كه نطفه است ميگويند اموات، ميّت، نميگويند اماته. جواب داد كه اين مثل «سبحان من صغر جسم البعوضة است. اشكال دوم این است كه «كيف تسبب هذا لقوله فاعترفنا بذنوبنا؟» اين مُردن اول و حيات دنيا چگونه در اعتراف كفار به ذنوبشان سببيت دارد؟ مُردن در دنيا سببيّت دارد، اينها ميگفتند ما ميميريم «إن هي إلا حياتنا الدنيا نموت و نحي» اصلاً چيزي نيست! ولي وقتي ديدند كه مردند و دوباره زدند و دوباره مردند و بعد زنده شدند! اينها سببيّت دارد كه اينها اعتراف به ذنوبشان كنند. اما آن مُردن اول چطور سببيّت براي اين دارد؟ شيخ بهائي جواب ميدهد:
«قلت: قد أنكروا البعث فكفرو» كفار بعث و حشر در قيامت را انكار كردند و كافر شدند «وتبع ذلك من الذنوب ما لا يحصى» بعد هم رفتند سراغ معصيت و گناه «لان من لم يخش العاقبة تخرق في المعاصي» كسي كه از عاقبت نترسد در معاصي غوطهور ميشود «فلما رأوا الاماتة والاحياء قد تكررا عليهم» وقتي ديدند يك زماني مُرده بودند و بعد زنده شدند و دومرتبه مُردند و خدا در قيامت زندهشان كرد «علموا بأن الله تعالى قادرٌ على الاعادة قدرته على الانشاء» علم پيدا كردند به اينكه خدا قدرت بر اعاده دارد «فاعترفوا بذنوبهم التي اقترفوها من إنكار البعث».
ديروز يك نكتهاي را به عنوان حاشيه بر فرمايش مرحوم علامه گفتيم و آن اين بود كه اساساً ما چه دليلي داريم كه اين اماته و احياء «أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَأَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ» در مقام بيان اين هستند كه به خدا بگويند خدايا ما ديگر يقين به قيامت پيدا كرديم و بايد مورث براي يقين باشد. كجاي آيه دلالت بر اين معنا دارد؟ اينها ميگويند چون دارد «فاعترفنا بذنوبن» همان عذاب خدا هم موجب اعترافشان ميشود، خدا در جهنّم اينقدر اينها را عذاب ميكند تا اعتراف به ذنوب ميكنند، لذا اين فرمايش كه هم مرحوم شيخ بهائي و هم مرحوم علامه طباطبائي دارد كه بگوئيم اماتهاي در آيه مدّنظر است و احيايي در آيه مدّ نظر است كه مورث براي يقين باشد، هيچ قرينهاي بر اين ادعا و شاهدي بر اين ادعا ندارد. اينجا كلام شيخ بهائي تمام ميشود.
علامه مجلسي در اينجا كلامي را از مرحوم امين الاسلام طبرسي نقل ميكند منتهي نه در مجمع البيان بلكه در جوامع الجامع «وقال الشيخ أمين الاسلام في جوامع الجامع: أراد بالاماتتين خلقهم أمواتاً أول» ميفرمايد اماته اول همان زماني بوده كه نطفه بودند، اماته دوم وقتي است كه اجل اينها برسد، احياء اول زندگي دنيوي است و احياء دوم هم زندگي اخروي است، اين را در جوامع الجامع نقل ميكند و بعد ميفرمايد «وقيل: الاماتتان هم التي في الدنيا بعد الحياة، والتي في القبر قبل البعث» اين قولي كه قبلاً ديگران گفتند مشهور است در جوامع الجامع مرحوم طبرسي ميگويد اين به عنوان «قيل» نقل ميكند كه اماته اولي همين مُردن طبيعي است و اماته دوم هم قبل از قيامت است، احياء اولي ميگويد «هم الذي في القبر للمسألة» در قبر زنده ميكنند براي سؤال و جواب «والتي في البعث» احياء دوم هم براي روز قيامت است.
علامه مجلسي ميفرمايد «وفي كلام هذين الفاضلين كفاية» يعني ما دو تا فاضل مهم (يكي شيخ بهائي و يكي امين الاسلام طبرسي) را داريم كه هر دو آن تفسير و احتمال اول را كه از آن برزخ استفاده شود قبول ندارند! عرض كرديم اگر تفسير اول را بگوئيم كه اماتهي اول مُردن طبيعي است، اماته دوم قبل البعث است، احياء اول احياء در قبر است و احياء دوم هم در بعث است، برزخ از آن استفاده ميشود، ولي اين دو بزرگوار هيچ كدام قبول نكردند.
«ثم قال رحمه الله وعساك تقول» امين الاسلام «إن تفسير الآية على ما هو الشائع المستفيض كما ذكرته يقتضي سكوت الكفار عن الاحياء والاماتة الواقعين في القبر، فما السبب في سكوتهم عنهما؟» اين هم نكته لطيفي است؛ به مرحوم طبرسي و شيخ بهائي اشكال ميشود كه شما اگر آمديد مُردن اول را زمان نطفه قرار داديد، مُردن دوم را موت طبيعي قرار داديد، ميگوئيم لازمهاش این است كه در اين آيه از مُردن در قبر ديگر خبري نباشد و كفار از احياء و اماته در قبر ديگر حرفي نزده باشند و سكوت كرده باشند، آن وقت اين سكوتشان چه وجهي دارد؟ دوران عمرشان را دارند بيان ميكنند، زماني كه نطفه بودن را گفتند، دنيايشان را گفتند، مُردنشان را هم گفتند و قيامتشان را هم گفتند، اما احياء در قبر و اماته در قبر را نگفتند! چه وجهي دارد سكوت كنند؟ جواب ميدهد (كه در جوابش هم يك نكته لطيفي وجود دارد) «فنقول: إن الحياة في القبر حياة برزخية ناقصة» در عالم قبر، انسان يك حيات ناقص برزخي پيدا ميكنيم، يعني چه؟ «ليس معها من آثار الحياة سوى الاحساس بالالم أو اللذة» هيچ آثاري از آثار حيات نيست غير از درد و لذت! «حتى أنه قد توقف بعض الامة في عود الروح إلى الميت» بعضيها گفتند اينكه مشهور شده مُرده را در قبر ميگذارند روح به اين جسد برميگردد درست نيست «فلذلك لم يعتدوا بها في جنب الحياتين الاخريين» چون حيات برزخي (حيات ناقصه) را كفار به آن توجهي نكردند.
باز عبارتي را از شرح المقاصد ميآورد «قال في شرح المقاصد: اتفق أهل الحق» شارح مقاصد ميگويد اهل حق اتفاق دارند «على أنه تعالى بعيد إلى الميت في القبر نوع حياة قدر ما يتألم ويلتذ» يك حياتي كه فقط لذت و خوشي و درد را بفهمد «ولكن توقفوا في أنه هل يعاد الروح إليه أم لا؟ وما يتوهم من امتناع الحياة بدون الروح ممنوعٌ» اينكه گفتند بعد از اين كه روح از بدن خارج شد روح مجدداً بخواهد برگردد، بگوئيم يك كسي زنده هست ولي روح ندارد! اين حرف درستي نيست ممكن است زنده باشد و روح هم نداشته باشد، اينكه كسي زنده باشد و روح نداشته باشد در حيات كامله است «وإنما ذلك في الحياة الكاملة التي تكون معها القدرة والافعال الاختيارية».
شيخ بهائي در ادامه دارد «والحق أن الروح يتعلق به» ميگويد روح تعلق پيدا ميكند «وإلا لما قدر على إجابة الملكين» جگونه ميخواهد در عالم قبر به نكير و منكر جواب بدهد؟ «ولكنه تعلقٌ ضعيف» يك تعلق ضعيفي است، «كما يشعر به ما رواه في الكافي عن الصادق (ص)في حديث طويل: فيدخل عليه ملكا القبر: منكر و نكير فيلقيان فيه الروح إلى حقويه» روح را تا اينجا برايش وارد ميكند!
شيخ بهائي اينجا چند حرف زده؛ حالا تفسير جوامع الجامع را هم نگاه كنيد: شيخ بهائي كه آن تفسير را اختيار كرده كه موت اول همان زمان نطفه است، اين اشكال پيش آمد كه چرا از حيات و موت در قبر خبري نيست و اينها سكوت كردند؟ جواب ميدهد كه حيات در قبر يك حيات ناقص است، حيات برزخي حيات ناقص است و غير از درد و خوشي انسان چيزي را نميفهمد! و ميخواهد بگويد بر حسب بعضي از ظواهر روايات، وقتي كه نكير و منكر وارد عالم قبر ميشوند و روح را تا حقويه داخل در بدن ميكنند. اينها با آن رواياتي كه انسان از دنيا ميرود روحش در يك قالب مثالي واقع ميشود به حسب ظاهر منافات دارد مگر اينكه بگوئيم باز مجدّداً از آن قالب مثالي ـ چون بالأخره روح با اين بدن تعلق دارد، این است كه رواياتي هم داريم كه خدا روح ميّت را در روزهاي پنجشنبه و جمعه در همين قبر قرار ميدهد و او منتظر آمدنِ افراد براي فاتحه است ـ دوباره به خود اين بدن قرار ميدهد؟ اين خيلي بعيد است! پنجشنبه و جمعه هم انسان اين بدن را ببيند مثل روز چهارشنبه هيچ تغيير در او به وجود نميآيد. قالب مثالي است كه تسلط بر اينجا و با همان قالب مثالي حضوري در اينجا دارد.
غرض اصلي ما اين بود كه اگر ما آن تفسير اصلي را ـ يعني آن كه خيلي از مفسرين به حسب ادعا گفتند را ـ قبول نكنيم استيحاش نكنيم، اولاً شيخ بهائي و امين الاسلام يك معناي ديگري را قبول كردند و ما هم يك معناي ديگري قبول كرديم و گفتيم امتنا اثنتين كنايه از تكرار است.
و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
نظری ثبت نشده است .