موضوع: آیات معاد 1
تاریخ جلسه : ۱۳۹۰/۷/۱۶
شماره جلسه : ۲۱
-
اين آيه 27 سوره مباركه محمد(ص) كه قبلاً خوانديم «فَكَيْفَ إِذَا تَوَفَّتْهُمْ الْمَلَائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ اذَلِكَ بِأَنَّهُمْ اتَّبَعُوا مَا أَسْخَطَ اللَّهَ وَكَرِهُوا رِضْوَانَهُ» بيان كرديم
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
بحث در اين بود كه اخراج روح مؤمن از بدن او با اخراج روح كافر از بدن او تفاوت زيادي دارد و آياتي كه دلالت بر اين معنا داشت را اشاره كرديم و برخي از رواياتي كه اين مطلب را دلالت دارد را هم اشاره كرديم.
اين آيه 27 سوره مباركه محمد(ص) كه قبلاً خوانديم «فَكَيْفَ إِذَا تَوَفَّتْهُمْ الْمَلَائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ اذَلِكَ بِأَنَّهُمْ اتَّبَعُوا مَا أَسْخَطَ اللَّهَ وَكَرِهُوا رِضْوَانَهُ» بيان كرديم كه از ذيل آيه به عنوان يك تعليل استفاده ميشود كه اين معنا اختصاص به كفار ندارد، اين «يضربون وجوههم و ادبارهم» شامل هر كسي ميشود كه در دنيا فعلي را انجام داده كه سخط خدا را به دنبال داشته، سخط همان غضب خداست و كسي كه عملي را انجام داده كه مانع از رضوان خدا و رضايت خدا شده. اين نكته را عرض كرديم كه اين «ذلك» به عنوان يك تعليل است كه در اين آيه شريفه آمده و ميشود اين مطلب را از آن اشاره كرد.
آيات قبل از اين آيه «إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمْ الْهُدَى الشَّيْطَانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَأَمْلَى لَهُمْ اذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لِلَّذِينَ كَرِهُوا مَا نَزَّلَ اللَّهُ سَنُطِيعُكُمْ فِي بَعْضِ الْأَمْرِ وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِسْرَارَهُمْ» يك روايتي در ذيل اين آيه در كتاب بحار نقل كرده، اين روايت قابل توجه است. در جلد 30 بحار صفحه 163، اين را از تفسير علي بن ابراهيم نقل ميكند. ما راجع به تفسير علي بن ابراهيم كه بالأخره اين تفسير مال چند نفر است؟ آيا مال علي بن ابراهيم است يا ابي الجارود است يا مال شاگرد علي بن ابراهيم؟ يك بحث مفصلي داريم كه در سايت هست و ميتوانيد از آن استفاده كنيد. در اين روايت «إن الذين ارتدوا علي ادبارهم من بعد ما تبيّن لهم الهدي» ايشان نقل ميكند «نزلت في الذين نقضوا عهد الله في أميرالمؤمنين» اين آيه در مورد آنهايي كه عهد خدا را در مورد اميرالمؤمنين نقض كردند نازل شده. يك نكتهاي را راجع به روايات تفسيري كنيم و آن این است كه گاهي اوقات در روايات به عنوان مصداق ميآيند يك مطلبي را ذكر ميكنند، «إن الذين ارتدوا» اگر در روايت وارد شود كه يكي از مصاديقش كساني هستند كه ولايت اميرالمؤمنين(ع) را نقض كردند. اما اين روايت يك مطلب بالاتري را ميگويد، اين آيه در مورد اينها نازل شده، نه اينكه اين آيه يك معناي كلّي قبلاً داشته، يك مصداقش هم ميتواند ناقضين عهد اميرالمؤمنين و ولايت اميرالمؤمنين باشد، چون در اين روايت دارد «نزلت في الذين نقضوا عهد الله في أميرالمؤمنين» آنهايي كه ولايت اميرالمؤمنين(ع) را قبول نكردند، اين آيه در مورد آنها نازل شده. «الشيطان سوّل لهم» باز در روايت دارد «أي حيّن لهم» يعني اين شكستن نقض را خيلي آسان كرد براي اينها. بعد مصداق «الشيطان» را ميگويد «وهو فلانٌ» فلانٌ را معنا نميكند كه مراد كيست، ولي روشن است! «و أملا أي بسط لهم أملا يكون مما قال محمدٌ شيئاً»، أملا را معنا كرديم كه در لغت يعني كسي كه آرزوي دراز دارد تعبير ميشود.
اما بر حسب اين تفصيلي كه در اينجا آمده أملا لهم، شيطان را مصداقش را ذكر كرده و اين «بسط لهم عن لا يكون ممّا قال محمدٌ شيئاً» يعني طوري زمينه را فراهم كردند كه آنچه كه پيامبر(ص) در مورد اميرالمؤمنين بيان كرده چيزي باقي نماند.
«ذلك بأنّهم قالوا للذين كرهوا ما نزّل الله» اين آيه بعد است كه ميگويد «أي يعني أميرالمؤمنين، سنطيعكم في بعض الأمر يعني في الخمس عن لا يردّوه إلي بني هاشم» اينها آمدند به همان افراد گفتند كه ما با شما هستيم كه يك كاري كنيم كه ديگر خمس به دست بني هاشم نرسد «والله يعلم إسرارهم قال الله فكيف إذا توفتهم الملائكة يضربون وجوههم و ادبارهم بنكسهم و بغيهم و امساكهم الأمر بعد عن ابرم عليه ابرام» چرا ملائكه به صورت اينها ميزنند؟ چون اينها نقض پيمان كردند. چرا به پشت اينها ميزنند در زمان قبض روح؟ براي اينكه اينها امساك كردند آن امر محكمي كه قبلاً در نزدشان ثابت بود. و خدا ميفرمايد شما كه اين كار را كرديد «إذا ماتوا ساقتهم الملائكة إلي النار فيضربونهم من خلفهم و من قدّامهم ذلك بأنهم اتبعوا ما اسخط الله» ما اسخط الله يعني ولايت آنهايي كه به ناحق جاي پيامبر نشستند، كه من ذكر اين روايت را بيشتر به اين جهت امروز خواستم عرض كنم كه از آيه استفاده ميشود كه هر كسي كه ولايت اميرالمؤمنين(ع)را قبول نكند و ولايت آنهايي كه بهناحق جاي پيامبر(ص) نشستند را بپذيرد اين هم از مصاديق «اتبعوا ما اسخط الله» است.
ما اسخط الله يعني چه؟ يعني موالات فلان و فلان، اولي و دومي، «و ظالمي أميرالمؤمنين عليه السلام» و لذا در آخر آيه دارد «فأحبط أعمالهم» اينها چون ولايت اميرالمؤمنين را انكار كردند هر عملي هم كه قبلاً انجام دادند از نماز و روزه و حج و زكات و جهاد و هر كاري هم كه در زمان پيامبر انجام دادند، همه مورد حبط قرار ميگيرد و از بين ميرود.
اين روايت را در كتب خودمان داريم، در جلد سيزدهم روح المعاني (آلوسي)، آلوسي متوفاي 127 قمري است و تفسير روح المعاني يكي از تفاسير بسيار مهم در نزد اهل سنت است؛ آنجا روايتي را از ابن مسعود نقل ميكند، عجيب است! آلوسي خودش معروف است به بغض نسبت به اميرالمؤمنين يا شيعيان، اين روايت را از ابن مسعود نقل ميكند كه ابن مسعود ميگويد «ما كنّا نعرف المنافقين علي عهد رسول الله(ص) إلا ببغضهم عليّ بن ابيطالب» اصلاً منافق در زمان پيامبر معيار و شاخصهاش اين بود كه بغض نسبت به اميرالمؤمنين داشت. بعد ميگويد عين همين روايت را ابن عساكر از ابن سعيد نقل ميكند و بعد ميگويد «و عندي أنّ بغضه رضي الله تعالي عنه من اقوي علامات النفاق» ميگويد نه تنها بغض اميرالمؤمنين از علائم نفاق است بلكه از قويترين علائم نفاق است. «فإن آمنت بذلك فياليت شعري ماذا تقول في يزيد» آلوسي ميگويد اگر اين حرف را از من قبول ميكني كه بغض اميرالمؤمنين از اقوي علائم نفاق است راجع به يزيد چه ميگوئي؟ «أكان يحبّ عليّاً كرّم الله تعالي وجه أن كان يبغضه» يزيد نسبت به اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب بغض داشت يا او را دوست داشت؟ «ولا اظنّك في مريةٍ من أنّه عليه اللعنة كان يبغضه» اينجا آلوسي يزيد را لعن كرده، شما ديديد كه چقدر اهل سنت و وهابيّت به فضاحت افتادند كه الآن برخيشان ميگويند در اينكه آيا ميشود يزيد را لعن كرد يا نه، اشكالٌ و بعد ميگويد جايز نيست! اينجا خودش ميگويد تو شك نداري كه يزيد عليه اللعنة «كان يبغضه أشدّ البغض و كذا يبغض ولديه الحسن و الحسين، علي جدّهما و أبويهما و عليهم الصلاة و السلام» بعد دنبالهاش ميگويد «كما تدلّ علي ذلك الآثار المتواترة».
ميخواهم بگويم كه اين روايت در ذيل همين آيه روح المعاني آورده و شاهدش هم این است كه نظير اين روايتي كه ما در بحار يا برخي كتب ديگرمان داريم. مثلاً مرحوم فيض در صافي جلد پنجم صفحه 29 از روضة الواعظين نقل ميكند از امام باقر (ع)، راجع به اين آيه كه «اتبعوا ما اسخط الله و كرهوا رضوانه» ميگويد «كرهوا عليّاً أمر الله بولايته» اينها نسبت به اميرالمؤمنيني كه خدا امر به ولايت او كرده بود كراهت داشتند. ما اسخط الله را هم در دنبالهاش ذكر ميكند.
نتيجه:
فقط ميخواستم عرض كنم كه نتيجه این است كه دنبال آن بحث گذشته اين «ذلك» تعليل است و اين تعليل به اين معناست كه هر كسي در دنيا عملي را انجام بدهد كه موجب سخط خدا بشود، اولين گرفتارياش در نزع او از بدنش است! حالا اين درجات و مراتب دارد، غضب خداي تبارك و تعالي هم مراتب دارد، مسئلهي مخالفت با ولايت اميرالمؤمنين، كه خدا به پيامبر فرمود اگر اين را نگوئي اصلاً رسالت خود را انجام ندادي، آن در اعلي درجهي سخط خداست اگر كسي اين ولايت را قبول نكند، از آن كه پائين بيائيم، اعمال ديگري هم وجود دارد كه اين موجب سخط خداست و انسان بايد خيلي مراقب باشد كه در زندگي كاري نكند كه موجب سخط خداي تبارك و تعالي بشود.
در دنبالهي بحث، بحث ما در این است كه ميخواهيم از آيات و روايات بفهميم كيفيت نزع روح مؤمن و كافر به چه نحوي است؟ اينجا سؤال این است كه آيا ما بيائيم بر حسب همين ظاهر آيات كه در مورد ظالمين، كافرين، منافقين، آنهايي كه با و افكار اعمالشان سخط خدا را به دنبال داشتند، بگوئيم قبض روح اينها بسيار شديد و مشكل است، و در مقابل، قبض روح مؤمنين خوب است. «الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمْ الْمَلَائِكَةُ طَيِّبِينَ» كه ما بحث مفصلي كرديم درباره اين طيّبين، آيا مسئله اينطور است؟ يا ممكن است كه در اين روايات، وقتي انسان روايات را ميبيند يك سؤالاتي به وجود بيايد، چه بسا در يك نظر بدوي انسان بگويد بعضي از روايات با هم سازگاري ندارد! آيا ميتوانيم بگوئيم موت براي هر انساني سخت است، چه مؤمن و چه غيرمؤمن، اصلاً بگوئيم موت يك ماهيّت بسيار سختي دارد هم براي مؤمن و هم براي غير مؤمن. منتهي يك سختيهاي مضاعفي هست كه «يضربون وجوههم و ادبارهم» مال كفار و منافقين است كه مؤمن از آنها راحت است، ولي خود نزع روح بسيار مشكل است. در روايات در سيرهي پيامبر اكرم (ص) ملاحظه كرديد كه حضرت در هنگام احتزار يك ظرف آبي كنارشان بود و دائماً دست مباركشان را ميزدند به اين آب و به صورتشان ميزدند و ذكر «لا اله الا الله» ميگفتند و ميفرمودند كه «إنّ للموت سكرات» موت سكرات دارد، يعني سكرات شامل انبياء هم ميشود، يعني با دست زدن به آب و خواندن «لا اله الا الله» حضرت ميخواسته اين كار را يك مقداري براي خودش آسان كند و آمادگي پيدا كند.
در نهج البلاغه در خطبهي 109 آمده «إن للموت غمرات» ديگر نميگويد موت كافر يا موت مؤمن. موت غمرات دارد، غمرات يعني شدائد، غمره به معناي شدائد است، منتهي يك شدائدي كه همهي وجود را ميگيرد، ألم و درد يك قسمتي از بدن را ميگيرد اما غمره يعني يك دردي كه همهي وجود را ميگيرد «إنّ للموت غمرات». اميرالمؤمنين فرمود: «هي افضع عن تستغرق بصفةٍ» اصلاً نميتوانم توصيفش كنم، شديدتر این است كه با يك لفظ بيان شود كه موت چيست؟ «أو تعتدل علي عقول أهل الدني» اميرالمؤمنين ميفرمايد موت را نميتوانم طوري بيان كنم كه عقول اهل دنيا بتوانند آن را بسنجند، مثلاً بگويند درد اين موت 20 درجه است، دردش مثل اين ضربه است، يك وقتي است كه يك دردي و مشكلي است كه آدم ميتواند ميزان سنجي كند بگويد اين به اندازهي ده ضربه است كه به سر آدم ميخورد، به اندازهي این است كه آدم را از يك ارتفاع صد متري بيندازند، ميفرمايند ميزاني ندارد از ميزانهاي اهل دنيا كه بتوانيم موت را معنا كنيم.
از همين جا وارد اين آيه شريفه شويم در سورهي مباركه «ق» آيه 19 «وَجَاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذَلِكَ مَا كُنْتَ مِنْهُ تَحِيدُ» سكرات موت فرا ميرسند و به حق هم ميآيند اين «بالحق» متعلق به «جاءت» است، يعني اين سكرات حقّاً ميآيد، يعني اين يك مطلب ثابت مسلّمي است كه موت داراي سكرات است. «ذلك ما كنت منه تحيد» خداي تبارك و تعالي ميفرمايد اين سكرات همان است كه تو از آن فرار ميكردي. نكتهاي كه در اين آيهي شريفه وجود دارد این است كه معلوم ميشود موت يك حقيقت سُكرآميز دارد، يعني اينقدر شديد است كه عقل انسان نميتواند او را درك كند، چه چيز را ميگويند سُكر، در جايي كه فرض كنيد يك كسي شرابي ميخورد حالت مستي پيدا ميكند، آنجايي كه يك كسي اينقدر دردش شديد است كه به حالت سُكر ميرسد. البته در اين طرف قضيه هم هست كه انسان گاهي در لذّت به حالت سُكر مي رسد، سكر در اين حالتهاي مختلف است. مثلاً قدر جامع اينها گيجي، حيرت، سردرگمي است، يعني موت يك خصوصيّاتي دارد كه اصلاً نميفهمد كه چه اتفاقي ميافتد، حالا چرا؟ طبيعت مرگ اينطور است، ملك الموت كه ميخواهد نزع روح كند اين يك حالتي است كه تازه براي انسان اتفاق ميافتد، تا به حال نبوده و انسان تا به حال نميتوانسته تصوير كند كه چطور هست؟ اينكه در بعضي روايات داريم حتّي برخي از اولياء خدا ترس از موت داشتند، براي این است كه با هيچ تصويري از تصاوير دنيوي قابل تطبيق نيست، و لذا تعبير به سُكر ميشود، سكرة الموت. خود موت اينطور است يا انسان ميبيند يك شرايط عجيبي كه تا به حال نديده، يك موجودات عجيبي كه تا به حال نديده، يك عالم عجيبي كه تا حالا نديده.
در روايات عالم برزخ كه يك كسي از اين دنيا به آن دنيا ميرود اهل آن عالم اطلاع پيدا ميكنند اما چون خودشان اين مسير را طي كردند اينها به هم ميگويند فعلاً سراغش نرويم، بگذاريم يك مدّتي از اين حالت خارج شود، چون اگر به سراغش بروند هم فايده ندارد، مثل اينكه يك كسي در يك استخري در حال غرق شدن باشد اين را بيرون بياورند، اصلاً نميفهمد كه چه كسي كمكش ميكند و چه كسي آمد بالاي سرش و چه كسي نيامد؟ اين شدائد و گرفتاريها را دارد.
پس آيا نزع خود سَكره است، خود حقيقت مرگ اين چنين است؟ بعد اينكه ديدن شدائد و خصوصيّات بسيار عجيب آن عالم برايش سُكرآور است، و يا اينكه بگوئيم مثلاً اينهايي كه دنياپرست هستند كه در يك آن ميبينند دارند همه چيز را از دست ميدهند، اين برايشان اين حالت را به وجود ميآورد.
حالا براي اينكه اين روشن بشود، ما روايات متعددي داريم در مورد همين نزع روح انسان مؤمن، انسان كافر، اينها را يك مرور اجمالي روي بعضي از اين روايات داشته باشيد.
بحث این است كه آيا موت يك شدائد ذاتي دارد كه همه او را ميبينند؟ پيامبر، ائمه، اولياي خدا، انسانهاي مؤمن تا بيائيم به اضعف انسانها از حيث ايمان برسيم، بگوئيم همه اين شدائد را ميبينند، كه از آيه قرآن همين استفاده ميشود «جاءت سكرة الموت» آن وقت بعد ميگوئيم تفاوت با ظالمين و كفار چيست؟ بگوئيم ظالمين غير از سكره، غمرات را ميبينند، غمرات شدائد خيلي بدتري است، غير از غمرات يضربون وجوههم و ادبارهم شامل آنهاست، اين را بگوئيم يا اينكه بگوئيم اصلاً موت براي انبياء و اوليا، حتي سكره هم ندارد، انتقال از يك عالم به عالم ديگر بسيار راحت كه از بعضي از روايات همين استفاده ميشود.
جابر از امام باقر(ع) اين روايت را نقل ميكند «قال رسول الله (ص) الناس اثنان واحدٌ أراح و آخر استراح فأما الذي استراح فالمؤمن إذا مات استراع من الدنيا و بلاعها» پيامبر فرمود اينهايي كه از دنيا ميروند دو گروهند، يكيشان اراح است و ديگري استراح است، استراح يعني آن كسي كه راحت ميشود، مؤمن از دنيا و بلاء دنيا راحت ميشود «و أما الذي أراح» آن كسي كه راحت ميكند «فالكافر إذا مات أراح الشجر والدواب و كثيراً من الناس» معلوم ميشود اين آدم كافري كه در دنيا بوده باعث ايضاء همهي موجودات عالم است، وقتي اين را قبض روحش ميكنند موجودات ديگر يك نفس راحتي از دست او ميكشند. (جلد 6 بحار صفحه 151 به بعد)
روايت بعد محمد بن عطيه از امام صادق(ع) نقل ميكند «قال رسول الله(ص) الموت كفارةٌ لذنوب المؤمنين» خود موت كفاره است، باز اين تأييد ميكند كه موت گرفتاريهايي دارد و رواياتي هم داريم كه اين موت سبب تصفيه ميشود، اگر سبب تصفيه ميشود نسبت به انبياء و اولياء چطور؟ آنهايي كه ذنوبي ندارند مسئله چيست؟ عرض كردم در اينجا مرحوم مجلسي رضوان الله عليه حدود 52 روايت نقل كرده و همه اين روايات هم نكات خوبي دارد، جمعبندي اي از اين روايات را انشاءالله در جلسات بعد بايد داشته باشيم.
و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
نظری ثبت نشده است .