موضوع: آیات معاد 1
تاریخ جلسه : ۱۳۹۰/۱۰/۳
شماره جلسه : ۴۶
-
يكي از آيات شريفهاي كه بايد به آن توجه داشت آيات 12 تا 14 سوره مباركه مؤمنون است
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
بحث به اينجا رسيد كه عرض كرديم از قرآن كريم استفاده ميشود كه بعد از اين عالم، عالم ديگري به نام عالم برزخ وجود دارد و به همين مناسبت بيان كرديم كه در قرآن كريم آيات هم دلالت بر اصل برزخ دارد و هم دلالت بر تجرّد نفس دارد و به عبارت ديگر دلالت دارد بر اينكه انسان غير از اين بدن ظاهري يك حقيقت ديگري به نام نفس دارد. اگر اين مطلب روشن نباشد مسئلهي برزخ و قيامت روشن نخواهد شد. كساني كه منكر قيامت يا منكر برزخاند از اين جهت غافلاند كه انسان دو بُعد دارد: يكي بُعد ظاهري به نام جسم و بدن و دوم بُعد حقيقي كه همان نفس و روح او را تشكيل ميدهد و اگر واقعاً به اين جهت توجه كنيم خيلي از مسائل در مورد عالم برزخ و عالم قيامت حل ميشود.
در بحث گذشته بعضي از آيات را اشاره كرديم؛ يكي از آيات شريفهاي كه بايد به آن توجه داشت آيات 12 تا 14 سوره مباركه مؤمنون است، خداي تبارك و تعالي ميفرمايد: «وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِنْ سُلَالَةٍ مِنْ طِينٍ» ما انسان را از گِل خالص آفريديم، بعد ميفرمايد: «ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَكِينٍ» بعد او را به عنوان يك نطفه در يك جايگاه مكين، مستقر و استواري قرار داديم و بعد ميفرمايد: «ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً» نطفه را به عنوان يك لخته خوني قرار داديم و تبديل به علقه ميكنيم «فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً» علقه را تبديل به مُضغه ميكنيم كه مضغه همان پاره گوشت است «فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً» مرحله سوم این است كه مضغه را تبديل به استخوان ميكنيم «فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً» مرحله چهارم این است كه اين استخوان را با گوشت ميپوشانيم. اين چهار مرحله و اگر بخواهيم دو مرحلهي قبل را هم بگوئيم شش مرحله ميشود؛ مرحله اول اينكه انسان از گِل خالص، مرحله دوم ميشود نطفه، مرحله سوم علقه، مرحله چهارم مضغه، مرحله پنجم عظام است و مرحله ششم این است كه اين اين عظام را با گوشت ميپوشانند. اين شش مرحله را خدا بيان ميكند و بعد از آن ميفرمايد: «ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ» بعد از اين شش مرحله در اين بدن يك خلق ديگري ايجاد ميكنيم اين «أنشأناه خلقاً آخر» يعني يك آفرينش ديگر. اين شش مرحله يك مرحلهي آفرينش انسان است و اين مرحله بعد كه خدا ميخواهد روح را در او داخل كند ـ خيلي تعبير مهمي است ـ «أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ»يعني تمام اين شش مرحله يك طرف و اين مرحله يك مرحلهي ديگري است. از نظر اهميّت اين مرحله كه ما ميخواهيم در اين انسان روح بدميم يك مرحله ديگري است. بعد قرآن ميفرمايد «فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ» اشتباهي كه خيليها ميكنند این است كه گاهي اوقات اين احسن الخالقين را فقط در مورد ظاهر انسان قرار ميدهند كه گِل بوده و بعد شده نطفه، بعد علقه شده، بعد عظام شده، بعد لحم شده، خدا به اين تبريك نميگويد. ظاهر آيه شريفه كه ميفرمايد «ثم أنشأناه خلقاً آخر فتبارك الله احسن الخالقين» يعني حالا ميشود احسن الخالقين، الآن خداي تبارك و تعالي با اين خلقتي كه در بشر بعد از اين شش مرحله به وجود آورده، خدا به خودش به عنوان احسن الخالقين تبريك ميگويد.
اين «فتبارك الله احسن الخالقين» را يا بايد بگوئيم ظهور در همين دارد به خاطر آن نفسي كه در اين بدن ظاهري ايجاد ميكند خدا تبريك گفته! يا به خاطر مجموع است، يعني آن شش مرحله و اين مرحله هم كه مرحلهي هفتم است مجموعاً سبب شده كه خدا بفرمايد «فتبارك الله احسن الخالقين». علي أيّ حال آنچه كه مهم است و اهميّت دارد در اين تبريك خداي تبارك و تعالي همين «ثم أنشأناه خلقاً آخر» است. آيه ميفرمايد انسان يك مراحل مادّي دارد، اما بداند يك خلقاً آخر كه همان قرار دادن روح در بدن او است، در اين بدن مادي و اين بسيار مهم است.
مرحوم علامه طباطبائي رضوان الله تعالي عليه ميفرمايند اين خلقاً آخر يعني تا اين مرحله اين بدن كه خاك و نطفه و علقه و مضغه و عظام و گوشت بود، داراي شئون و حيات و اراده نبود، چرا خدا فرموده خلقاً آخر؟ براي اينكه اين روح است كه جسم را تدبير ميكند، اراده و شعور دارد، «يفعل أفعالاً من الشعور و الإرادة و الفكر» حالا ميتواند فكر كند، اگر آن روح نباشد اين بدن مادّي هيچ ارزشي ندارد، يك چيز جامد است مثل بقيه جامدات. ميتواند تصرّف در اكوان كند، تدبير در امور عالم كند، ميتواند تبديل و تغيير و تحويل به وجود بياورد.
اينجا نتيجه اين شد كه انسان يك ظاهر مادّي دارد و يك حقيقت ديگري به نام روح دارد. حالا يك بحثي هست كه ممكن است اين را فردا اگر مناسب باشد يك مقدار توضيح بدهيم؛ آن كيفيّت ارتباط نفس با بدن است كه اينجا در فلسفه ارسطو يك مبنا وجود دارد و در فلسفه ابن سينا يك مبناي ديگري هست، در حكمت متعاليه و فلسفه ملاصدرا يك مبناي سوّمي وجود دارد كه اينها را خواهيم گفت كه اين كيفيت ارتباط بدن با اين روح به چه نحوي است؟ مرحوم علامه در همين جا در ذيل فرمايششان ميفرمايند «وبهذا يتضح كيفية تعلقها بالبدن ابتداء» ابتداءاً چگونه اين تعلق به بدن پيدا ميكند؟ و بعد با مُردن اين منقطع از اين بدن مادي و طبيعي ميشود «ثم بالموت تنقطع العلقة» بعد ميفرمايند «فهي» اين نفس انسان «في أوّل وجودها عين البدن» همان كه تعبير ميكنند جسمانية الحدوث و روحانية البقاء «فهي في أول وجودها عين البدن ثم تمتاز بالإنشاء منه ثم تستقل عنه بالكليّة» كه عرض كردم باز بعضي از ادلهي ديگر را هم اشاره كنيم. چون گفتيم اين مطلب بسيار مهم است، غفلت از اينكه انسان غير از اين ظاهر يك حقيقت ديگري به نام نفس دارد سبب غفلت از قيامت ميشود، سبب غفلت از برزخ و عدم توجه به اينها ميشود. و اگر انسان اين مسئله را براي خودش حل كند، مسائل فراواني كه بعداً به عنوان سؤال قبر و عذاب قبر و اين مسائلي كه مربوط به عالم برزخ است خود به خود حل ميشود.
حالا اين آيه شريفه است كه ميفرمايد «ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَر» خدا كه خالق ماست ميفرمايد همه مراحل ظاهري كه تمام شد ما يك خلق ديگري را ايجاد ميكنيم، يعني به اين انسان خلقت جديدي ميدهيم كه همان مرحله انسانيّـت و نفس او باشد و همان دميدن روح در او باشد و بعد هم «فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ». چند دليل ديگر وجود دارد براي اينكه ما دو بُعد داريم، عرض كردم همه اينها براي این استكه انسان به دو بُعد وجوديِ خودش حسابي توجه داشته باشد. يك دليل این است كه اين اجزائي كه ما داريم در حال تغيير و تغيّر و تبدّل است، دست انسان، سلولهاي ظاهري بدن انسان تغيير و تبدّل پيدا ميكند اما آنچه كه هست این است كه خود اين حقيقت انسان تغيير پيدا نميكند، انسان ده سال پيش را با انسان امسال را نميگويند كه اينها دو تا انسانند، اين همان است، اين آدمي كه الآن ميبينيم ميگوئيم همان زيدي است كه 20 سال پيش ديديمش، در حالي كه تمام سلولهاي بدنش تغيير پيدا كرده و ما يك قاعدهاي داريم و آن این است كه «الباقي مغايرٌ للمتبدل» اگر يك چيزي باقي ماند با آنكه تغيير پيدا ميكند بايد دو چيز باشد. اگر ديديد ظاهر عوض ميشود، يك زماني دست داشت و حالا ندارد، يك زماني چشم داشت و حالا ندارد، يك زماني گوش داشت و حالا ندارد، خيلي از اجزاءش را ممكن است از دست بدهد، آن اجزايي هم كه باقي ميماند سلولهايش ـ علم پزشكي هم اين مطلب را ثابت كرده ـ در حال تغيير است و هر زماني اين سلولها از بين ميروند و سلولهاي جديدي به جايش به وجود ميآيد، اما مع ذلك ميگوئيم اين همان آدمي است كه ما بيست سال پيش، پنجاه سال پيش ديديم، پس معلوم ميشود در انسان يك حقيقت باقي وجود دارد و قاعده این است كه «الباقي مغايرٌ للمتبدّل».
يك شاهد دوم این است كه انسان گاهي عالم به خودش هست اما غافل از اجزاء و بدنش است، اين مطلب بسيار مهم است كه «قد يكون عالماً بنفسه و غافلاً عن جميع اعضائه و اجزاءه» آن وقت دليل ميگويد «المعلوم مغايرٌ للمغفول»، «المعلوم مغايرٌ لما ليس بمعلوم»، الآن ميگوئيم هستي؟ ميگوييد بله من هستم، توجه به خودتان داريد، گاهي اوقات ميگوئيد من چه كسي هستم يا چه چيزي هستم؟ اما به اعضا و جوارح بدن، به اين امور ظاهري هيچ توجهي نداريم. پس معلوم ميشود دو تا متعلق است، اگر يك چيز بود، اين يك متعلّق همانطوري كه در اصول ميگويند يك متعلق نميتواند دو حكم مغاير پيدا كند، يك متعلّق نميتواند هم معلوم باشد و هم مغفول باشد، هم معلوم باشد و هم مجهول باشد. اينكه انسان اعضاء و جوارحش براي او مجهول است يا مورد غفلتش است، اما ذات خودش مورد علم است، اين هم دليل ديگري است بر اينكه انسان غير از اين ظاهر بدن يك حقيقت ديگري دارد كه اسم آن را ميگذاريم نفس انسان و روح انسان.
بعد كه اين را اثبات كرديم ميگوئيم چه اشكال دارد، انسان كه خودش از دنيا ميرود اين بدن است كه از بين ميرود و آن حقيقت باقي ميماند، وقتي اين را تصوير كنيد كه انسان داراي دو بُعد است، به راحتي ميتوانيم بگوئيم اين بُعدش از بين رفت و آن را در خاك گذاشتند و تمام شد، آن بُعد ديگرش كجا رفت؟ حقيقت ديگرش كجا رفت؟ بايد يك جايي باشد، از تصوير اين مطلب كاملاً اين مسئلهي برزخ و قيامت روشن ميشود.
شاهد سوم اينكه ميگويند در وقت خوابيدن، اعضاي بدن رو به ضعف و سُستي ميشود، چشم، گوش، تا جايي كه چشم نميبيند، گوش نميشنود، اعضاي بدن ضعيف ميشود. اما نفس انسان قوي ميشود، رابطه عكس دارد و اين خيلي مطلب جالبي است، در وقت نوم اعضاي ظاهري بدن ضعيف ميشود اما قواي نفس قوي ميشود. در موقع نوم انسان به وسيله نفسش افراد زيادي را مشاهده ميكند، افرادي كه در سرزمينهاي ديگر هستند، كربلا و مكه را مشاهده ميكند! اطلاع بر آنچه كه عنوان غيب داشته در همين زمان پيدا ميكند، اين دليل بر اين ميشود كه بدن با آن نفس دو تاست، اگر بنا بود كه يكي باشد و ما يك چيز بيشتر نباشيم و وقت نوم اين قوا ضعيف ميشود بايد قوه ادراكي هم ضعيف شود، قوه تعقل بايد ضعيف شود، در حالي كه ميبينيد قوهي تعقل در همان حال نوم قويتر ميشود، اين هم يكي از شواهدي است بر اينكه ما غير از اين بدن مادي يك حقيقت ديگري داريم.
از مباحث مقدماتي بحث برزخ و معاد این استكه ما بايد اثبات كنيم دو تا حقيقت داريم، دو بُعد داريم؛ يك بُعدمان ظاهري و مادي است و يك بعدمان بُعد پنهاني و غيرمادي است. اول بايد باورمان شود، عرض كردم خيلي از اوقات عدم توجه به اين مسئله سبب خيلي از انكارها براي انسان ميشود، بعد كه اثبات كرديم ميگوئيم حالا اينكه در آن عالم ميرود قالب ميخواهد يا نه؟ كسي ممكن است بگويد بعد از اينكه اين نفس از اين بدن خارج شد، ديگر نيازي به قالب ندارد، اصلاً قالب نميخواهد، بعد توضيح ميدهيم، فقط بايد اصل آن را روشن كنيم.
شاهد چهارم این است كه احوال نفس با احوال بدن مغايرت دارد، وقتي خبر خوشي از بهشت و خدا و پيامبر به شما بدهند نفستان خوشحال ميشود، وقتي كه ذكر خدا ميگوئيد آرامش پيدا ميكنيد، اما بدن اينطور نيست. ممكن است يك كسي در شديدترين وضع بدِ جسماني باشد، دستش معلول باشد، پايش مجروح باشد، صورتش مجروح باشد، اما اين از نظر آرامش نفس از انسانهاي سالم به مراتب بالاتر باشد! معلوم ميشود كه آن حقيقتي كه متّصف به صفت آرامش است غير از اين ظاهر جسماني اوست. پس اينكه احوال نفس با احوال بدن مغاير است، حتي گاهي ضد است، يعني آن چيزي كه موجب آرامش نفس است، موجب مشقّت بدن است، امام سجاد(ع) وقتي سجده ميكرد پيشاني مباركش در اثر سجده پينه ميبست و معروف بود به ذو الثفنات، بدن آزار ميبيند ولي روح آرامش پيدا ميكند، اين هم باز يك دليل ديگر و يك شاهد ديگر است بر اينكه ما يك روح داريم، يك جسم داريم، يك نفس داريم و يك بدن داريم. اينها قرائن روشن و شواهدي است بر اينكه انسان دو حقيقت دارد. بسياري از افرادي كه مشركاند، كافرند، اسلام را قبول ندارند، خدا و دين را قبول ندارند، بسياري از آنها از اين جنبهي دوم غافلاند، فكر ميكنند همه حقيقتشان همين ظاهر جسماني است اما حقيقت ديگري در آنها نيست و الا اگر بپذيرند كه حقيقت ديگري وجود دارد اينها هم خدا را ميپذيرند و هم قيامت را و هم برزخ را، به تمام اينها ملتزم ميشوند.
پس روشن شد كه در قرآن كريم آيات دلالت دارد بر اينكه ما داراي دو بُعديم، آيات شريفه دلالت بر وجود نفس انسان دارد، اين اولاً. غير از آيات هم ادلهي ديگر كه دلالت بر اين هست كه ما نفس داريم و نفس ما غير از بدن ظاهري ماست، اينها هم وجود دارد كه به اينها هم في الجمله اشاره كرديم. البته در فلسفه و ... بحثهاي خيلي مفصلي راجع به نفس هست، ادله تجرّد نفس ادلهي فراواني است كه حالا ما نميخواهيم وارد آن بحثهاي فلسفي و آن بحثهاي مفصل شويم.
در آيه شريفه 154 از سوره مباركه بقره ـ كه بحثش را مفصل گفتيم ـ «وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْيَاءٌ وَلَكِنْ لَا تَشْعُرُونَ» نكاتي را در مورد احياء بودن ذكر كرديم كه معنايش این است كه اينها كه كشته ميشوند آن نفسشان حيات دارد و باقي ميماند ولي مردم متوجه او نميشوند. از اينجا ميخواهيم منتقل شويم به آيه شريفه 169 از سوره مباركه آل عمران كه اين آيه نكات مهمي دارد و بعضي از خصوصيات برزخ از اين آيه شريفه به خوبي استفاده ميشود. آيه ميفرمايد «وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتاً» گمان نكنيد اينهايي كه در راه خدا كشته ميشوند مُردهاند، بعد ميفرمايد «بَلْ أَحْيَاءٌ» يك: زندهاند، دو: «عِنْدَ رَبِّهِمْ» سه: «يُرْزَقُونَ»، چهار: «فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمْ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ» پنج: «وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ». در آيه بعد هم ميفرمايد: «يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنْ اللَّهِ وَفَضْلٍ» اين شش. بعد ميفرمايد: «وَأَنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ» خدا اجر مؤمنين را ضايع نميكند. حالا بحث مهم این است كه اين شش خصوصيّت را براي آدمي كه كشته شده و بدنش تكه تكه شده و اصلاً چيزي از بدنش باقي نمانده، در يك انفجاري تبديل به خاكستر شده، ولي خداي تبارك و تعالي اين شش خصوصيّت را براي اين انسان ذكر كرده.
و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
نظری ثبت نشده است .