موضوع: آیات معاد 1
تاریخ جلسه : ۱۳۹۰/۸/۱
شماره جلسه : ۲۹
-
بحث در اين آيات شريفه 99 و 100 از سوره مباركه مؤمنون است «حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمْ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِي، لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحاً فِيمَا تَرَكْتُ كَلاَّ إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِنْ وَرَائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ»
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
بحث در اين آيات شريفه 99 و 100 از سوره مباركه مؤمنون است «حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمْ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِي، لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحاً فِيمَا تَرَكْتُ كَلاَّ إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِنْ وَرَائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ»
نكاتي را در اين آيه شريفه بيان كرديم كه مقصود از خطاب «إرجعون» آيا خداي تبارك و تعالي است، يا مخاطب ملائكه هستند؟ مراد از «أعمل صالحاً» چيست؟ برخي از نكات را ذكر كرديم، يكي از نكاتي كه هست این است كه ضمير «هم» در «إذا جاء أحدهم الموت» به چه چيز برميگردد و در نتيجه معلوم ميشود كه اين «رب إرجعون» را چه كساني ميگويند؟ مشهور از مفسّرين از جمله فخر رازي، صاحب مجمع البيان، آلوسي و عدهي زيادي گفتهاند اين ضمير به كفار برميگردد، «حتّي إذا جاء أحدهم الموت» يعني وقتي موت سراغ كفار ميآيد، فخر ازي ميگويد «الأكثرون علي أنّه راجعٌ إلي الكفار» صاحب مجمع البيان ميگويد «أحدهم أي هؤلاء الكفار» و آلوسي در روح المعاني ميگويد «والظاهر الذي لا ينبغي العدول عنه أنّ ضميرهم راجعٌ إلي الكفار» اين ضمير به كفار برميگردد، كه اگر اين ضمير به كفار برگشت كرد، نتيجه این استكه اين «رب إرجعون» را فقط كفار ميگويند، بر حسب اين آيه شريفه، اين كلامي است كه از كفار صادر ميشود و تقاضايي است كه كفار دارند كه به دنيا برگردند.
به نظر ميرسد كه ما وقتي مقول قول اينها را ببينيم كه «رب ارجعوني لعلّي أعمل صالحاً فيما تركت» بايد بگوئيم اين «هم» اختصاص به كفار ندارد. مخصوصاً كه اين «حتّي» را عرض كرديم ابتدائيه است و غايت براي آيات قبلي يا مطالبي كه در آيات قبل هست نيست! و كفار معنا ندارد كه بگويند حالا ما برگرديم به دنيا، عمل صالح انجام بدهيم، اينها از اساس اعتقادشان خراب بوده، اساس ايمانشان مشكل داشته، علي ايّحال با اينكه اكثر مفسّرين اين ضمير «هم» در اين آيه شريفه را به كفار برگرداندند، اما از آن مقول قول قائل كه «قال رب ارجعوني لعلي أعمل صالحاً فيما تركت» استفاده ميشود كه اين كلي است. يعني هر كسي از اين عالم ميرود، حالا يا كافر در درجهي اول، بعد مؤمنيني كه عمل صالح انجام ندادند يا حتّي آن مؤمني كه عمل صالح هم ممكن است انجام داده باشد ولي كم انجام داده باشد، وقتي ملاحظه ميكنيم كه يك عمل در دنيا چقدر در عالم آخرت اثر دارد، اين هم چنين تقاضايي دارد.
اينجا يك نكتهاي در اين آيه شريفه وجود دارد و آن این است كه اين گوينده ميگويد خدايا مرا به دنيا برگردان تا اعمل صالحاً، يك عمل صالح انجام بدهم، بگوئيم اين قرينه بشود در اينكه اين گوينده اصلاً در نامهي اعمالش عمل صالح نيست، وقتي هم از اين دنيا ميخواهد برود، خودش در همان لحظات اول اين را متوجه ميشود كه در نامه اعمال او عمل صالح نيست و از خدا طلب ميكند كه برگردد يك عمل صالح انجام بدهد، كه اگر اين نكته را ما بگوئيم، آن وقت نتيجه اين ميشود كه آيه شريفه مربوط به كساني است كه هيچ عمل صالح انجام ندادند. «رب ارجعون» را كساني ميگويند كه اصلاً در دنيا موفق به انجام يك عمل صالح هم نشدند! حالا كه از دنيا ميروند مواجه ميشوند با اينكه اين عمل صالح در آن عالم چه ارزشي دارد از خدا تقاضا ميكنند كه اينها برگردند و عمل صالح انجام بدهند. در هر صورت ما چه «لعلّي اعمل صالحاً» را بگوئيم مربوط به كساني است كه هيچ عمل صالحي انجام ندادهاند، حالا ميخواهند به دنيا برگردند و عمل صالح انجام بدهند، يا ميگوئيم نه! اينها ميبينند عمل صالحشان كم است، از خدا ميخواهند كه به دنيا برگردند لااقل يك عمل صالح انجام بدهند. در هر صورت اين ضمير «هم» در اول آيه اختصاص به كفار ندارد و ما قرينهاي نداريم كه اين ضمير «هم» مختص به كفار باشد. ولو آلوسي گفته «لا ينبغي العدول عنه» كه بايد حتماً بگوئيم ضمير هم به كفار برميگردد ولي هيچ قرينهاي ندارد.
حالا اگر ما بپذيريم كه ضمير «هم» به كفار برميگردد، بگوئيم خداي تبارك و تعالي ميفرمايد كفار وقتي از دنيا ميروند ميگويند «رب ارجعوني لعلي اعمل صالحاً فيما تركت» ما ميتوانيم در اينجا بگوئيم اين ملاك در غير كفار هم وجود دارد. اگر ما به اين نتيجه رسيديم كه ضمير «هم» در اول آيه مربوط به كفار است و بگوئيم آيه ميفرمايد كفار وقتي از دنيا ميروند ميگويند «رب ارجعوني لعلّي اعمل صالحاً» آيا نميتوانيم از اين قول بگوئيم هر كسي كه در بعد از فوت اين ندامت و حسرت را پيدا ميكند اين قول را دارد، درست است كه در مورد كفار خدا بيان ميكند، ولي باز نميتوان اختصاص منحصر به كفار را استفاده كرد، بگوئيم اصلاً شامل مؤمنين نميشود، مؤمنين «رب ارجعون» نميگويند. به نظر ما اگر ضمير هم به كفار برگردد، باز از آيه انحصار استفاده نميشود.
آيه به منزلهي این استكه «رب ارجعون» علّتش ندامت و حسرت است، يعني كسي كه از اين عالم ميرود ندامتش شروع ميشود، مگر آنهايي كه اولياي خدا و مؤمنين درجه يك هستند، اما آنهايي كه ندامت و حسرتشان شروع ميشود اولين حرفي كه ميزنند این است كه «رب ارجعون».
پس دو تا مطلب مهم است؛ يا ما از اول با فخر رازي و صاحب مجمع البيان و آلوسي و عدهي زيادي مخالفت ميكنيم ميگوئيم بر خلاف اينها ضمير «هم» به كفار برنميگردد، يا اگر گفتيم ضمير «هم» به كفار برميگردد، بايد بگوئيم بر فرض اينكه به كفار برگشت كند اختصاصي به كفار ندارد، اين «رب ارجعوني لعلّي اعمل صالحاً» معلول آن ندامت است. يعني نتيجه ميگيريم هر كسي بعد از موت ندامت و حسرت برايش آمد اين جملهي «رب ارجعونِ» را ميگويد.
«كَلاَّ إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَ» اين كلّا مقول قول خداي تبارك و تعالي است، خدا ميفرمايد هرگز! اين يك كلامي است، كلمه را گاهي اوقات بر كلام هم اطلاق ميكنند، نه بر يك لفظ! اين كلامي است كه خود اين گويندهاش است، اين «هو قائله» يعني چه؟ دو احتمال در اينجا وجود دارد: يكي این است كه يعني خودش ميگويد و غير از اين حرف ديگري نيست و كسي جوابش را نميدهد! «كلا إنها كلمةٌ هو قائله» يعني روزي كه از دنيا ميرود اين حرف را ميزند «رب ارجعون» كسي جوابش را نميدهد «لا يجاب عليه» جواب داده نميشود «ولا تسمع منه» چرا؟ چون اگر جواب بر آن داده شود، آن جواب دهنده معنايش اعتنا كردن به كلام اين است، در حالي كه به اين حرف هم نبايد اعتنا شود، اين آدمي كه «حتي إذا جاء أحدهم الموت قال رب ارجعوني لعلّي اعمل صالحاً فيما تركت» اينقدر حرفش بيارزش است كه نبايد به او جواب داده شود، نبايد مسموع شود، اگر مسموع شود، آن گوينده اعتناي به او كرده و اين آدم كه اين حرف را الآن ميزند ارزشي براي اعتنا ندارد، پس اين يك احتمال در «كلا إنها كلمةٌ هو قائله» يعني حرفي است كه ارزش شنيدن و جواب دادن و دنبال كردن ندارد، اين يك احتمال.
احتمال دوم این است، «كلا إنّها كلمةٌ هو قائله» اين معنا خيلي لطيف است! يعني حرفي كه زد، رجوعي در كار نيست «إنها كلمةٌ هو قائله» يعني اين تا قيامت ميگويد «رب ارجعون» خيلي لطافت دارد در اين معنا. «إنها كلمةٌ هو قائله» يعني از بعد از مُردن همينطور ميگويد «رب ارجعوني» تا قيامت، تا وقتي كه در آتش ميرود و اين خيلي لطافت دارد. در معناي اول ميگوئيم «كلا إنها كلمةٌ هو قائله» يعني خودش گفته و كسي هم نبايد گوش بدهد و ارزش گوش دادن هم ندارد و يك بار هم گفته و تمام شده، ولو اينكه ديروز عرض كرديم يك احتمال در «رب ارجعون» این استكه جمع جاي سه بار نشسته، يعني رب ارجعني رب ارجعني رب ارجعني، اين خلاف ظاهر است! اما اينجا كه اين معناي دوم را ميكنيم «كلا إنها كلمةٌ هو قائله» يعني اين مستمراً اين قول از آن صادر ميشود چون اين ندامت و اين حسرت دائمي است، كسي كه مبتلاي به آن ندامت بشود اين تقاضا را دارد. «رب ارجعوني لعلي اعمل صالحاً فيما تركت» به نظر ما اين معناي دوم اقوي و اظهر از معناي اول است، ولو در خيلي از تفاسير و ترجمهها همين معناي اول آمده «كلا إنها كلمةٌ هو قائله» چون «هو» هم ضمير فصل است و مسندٌ إليه هم وارد شده دلالت بر حصر دارد. فقط خودش گوينده آن است.
نكته ديگر راجع به آيه دهم سوره منافقون «وَأَنْفِقُوا مِنْ مَا رَزَقْنَاكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِىَ أَحَدَكُمْ الْمَوْتُ فَيَقُولَ رَبِّ لَوْلَا أَخَّرْتَنِي إِلَى أَجَلٍ قَرِيبٍ فَأَصَّدَّقَ وَأَكُنْ مِنْ الصَّالِحِينَ» گفتيم ابن عباس به قرينهي اين آيه، آيهي سوره مؤمنون را هم گفت «لعلّي اعمل صالحاً گفت من به دنيا و از مالم يك زكاتي بدهم كه گفتيم اولاً قول ابن عباس بر ما حجّت نيست و ثانياً اينطور نيست كه بگوئيم آن آيه تكرار اين آيه است يا بالعكس.
ما در آيه سوره مؤمنون استفاده كرديم «لعلي اعمل صالحاً» هم در امور مالي و هم در واجبات غير مالي مثل صلاة و روزه و زكات و حج و ... كه تصادفاً عرض كرديم حج هم در بعضي رواياتش آمده. حالا آيا اين آيه 10 سوره منافقون فقط اختصاص به زكات دارد؟ و انفقوا مما رزقناكم اين امر به انفاق و زكات است، واجباتي است كه بايد انجام بدهد، «مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِىَ أَحَدَكُمْ الْمَوْتُ فَيَقُولَ رَبِّ لَوْلَا أَخَّرْتَنِي إِلَى أَجَلٍ قَرِيبٍ»وقتي موت به سراغ انسان ميآيد يعني آثار موت ميآيد، كه حالا يك كلامي از اميرالمؤمنين عليه السلام هست در خطبهي 109 نهج البلاغه كه موت وقتي سراغ انسان ميآيد اول زبان انسان از كار ميافتد، گوش ميشنود و چشم هم ميبيند، بعد گوش انسان از كار ميافتد ميبيند اطرافيانش حرف ميزنند و حركات لبها را ميبيند ولي چيزي نميفهمد، و بعد در مرحلهي آخر چشم از كار ميافتد، اين خيلي خطبهي جالبي است راجع به كيفيت هجوم موت بر انسان، نكاتي در اين خطبه هست كه بعداً عرض ميكنيم.
ما هم ديروز از اين آيه شريفه استفاده كرديم گفتيم «حتي إذا جاء أحدهم الموت» نه اينكه نزع روح تمام شده باشد، گفتيم اين آيه دلالت دارد هر انساني اعم از مؤمن يا كافر، دو سه لحظه قبل از مُردن متوجه فوت خود ميشود بدون هيچ ترديدي و لذا در اين آيه منافقون ميفرمايد «فيقول رب لو لا أخرتني» هنوز موت واقع نشده و از خدا ميخواهد يك مقداري تأخير بيندازد.
چرا موت به تأخير بيفتد؟ ميخواهم صدقه بدهم، اين يك. اما دنبالهاش دارد «و اكن من الصالحين» اين يك عنوان ديگري غير از صدقه است، ميخواهم صالح شوم، صالح يعني آدمي كه ايمان و عملش درست باشد، يعني برخلاف آن حرفي كه ابن عباس زده كه اين آيه مخصوص به زكات است نه، ذيل آيه «فأصدّق فأكن من الصالحين» به نظر ميرسد اين يك عنوان ديگري است. آيه بعد هم ميفرمايد «وَلَنْ يُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْساً إِذَا جَاءَ أَجَلُهَا وَاللَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ».
بحث ديگري كه اينجا وجود دارد این است كه در آيات قرآن بحث مسئله توبه مطرح است و ندارد كه انسان در چه زماني توبه كند! البته توبه يك واجب فوري است ولي قبول شدن توبه مقيّد به زمان خاصي نيست، در جواني توبه كند، در پيري توبه كند! در حال مريضي توبه كند يا سلامت! توبه مقيّد به زمان خاصي نيست. آيهاي كه داريم از سورهي نساء آيه 18 است «وَلَيْسَتْ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ حَتَّى إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمْ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ» شيخ طوسي اعلي الله مقامه الشريف در كتاب تفسير تبيان جلد 9 صفحه 102 در ذيل آيهي سوره مباركه غافر آيه 14 «فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا قَالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَكَفَرْنَا بِمَا كُنَّا بِهِ مُشْرِكِينَ48ا فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إِيمَانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَ» اين فتوا را داده كه توبه در لحظهي مرگ يا مشاهدهي آثار مرگ مورد قبول نيست! حالا ميخواهيم ببينيم آيا از اين آيه سوره مؤمنون هم ميشود همين نظر را استفاده كرد؟ از اين آيه منافقون هم ميشود استفاده كرد؟ «رب لو لا أخرتني إلي أجل قريب» وقتي اين حرف گوش داده نميشود آن توبهاش هم قبول نميشود.
يك وقتي هست كه ما از آيه استفاده ميكنيم كه اينها بعد از اينكه نزع روح شدند ميگويند «رب ارجعوني لعلّي اعمل صالحاً» آنجا كه جاي توبه نيست! ولي وقتي از آيه استفاده كرديم كه اينها در حين ملاحظهي آثار موت اين حرف را ميزنند، اين جملهشان مورد قبول نيست! حالا اگر واقعاً دو سه لحظه، يعني كسي كه ملك الموت را ديد، بالأخره هم مؤمن هم كافر، يا ملك الموت و يا ملائكهي مسئول قبض روح را ميبينند، همه ميبينند، آيا در آن لحظه توبه قابل قبول است يا نه؟ شيخ طوسي از آن آيات اين استفاده را كرده، آن آيات را بايد با اين دو آيهاي كه مورد بحث است كنار هم قرار بدهيم ببينيم آيا به اين بحث ميتوانيم برسيم كه آيا توبه در آن لحظه استثناء خورده؟ خدا كه توبه را قبول ميكند، آيات و رواياتي كه داريم و عموم و اطلاقي هم كه دارد، بگوئيم يك استثناء خورده در همين دنيا و آن هم در دو سه دقيقه آخر، بگوئيم اين مورد قبول نيست.
و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
نظری ثبت نشده است .