درس بعد

کتاب البیع بر اساس تحریر الوسیله 4

درس قبل

کتاب البیع بر اساس تحریر الوسیله 4

درس بعد

درس قبل

موضوع: كتاب البیع - بر اساس تحریر الوسیله 4


تاریخ جلسه : ۱۳۸۹/۱۲/۱۱


شماره جلسه : ۷۳

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • بررسی روایات دلالت کننده بر ضمان کاهش ارزش پول

دیگر جلسات


بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين


خلاصه بحث گذشت

ما در اين بحث كه آيا كاهش ارزش پول متعل‍ّق براي ضمان هست يا خير؟ بحث را به عنوان قاعده تمام كرديم و دوازده راه مجموعاً ذكر شد كه از اين دوازده راه ما در تمامش مناقشه كرديم الا در راه اول و راه اول اين بود كه آنجايي كه نقصان ارزش پول فاحش باشد، آنجا ضمان‌آور باشد. اما آنجايي كه نقصان فاحش نيست عرف و عقلا توجهي نمي‌كنند و متعلّق ضمان نيست. اما ما رواياتي هم داريم هر طائفه‌اي از رواياتي كه هست ما مي‌خواهيم اين روايات را هم مورد بحث قرار بدهيم و بعد ببينيم كه چه نتيجه‌اي را از اين روايات مي‌توانيم استفاده كنيم. نکته: در بعضي از موارد مثل باب قرض که خود شخص اقدام كرده، ضمان نیست. اگر كسي ده سال پيش هزار تومان قرض داده الآن نمي‌تواند بگويد معادل آن را بده، خودش اقدام به اين كار كرده، در مهريه اگر زن مطالبه مي‌كرده و مرد هم مهريه را به او مي‌داده باز استحقاق بيشتر را ندارد، اما اگر مطالبه كرده و نداده، اين تا زماني شد كه نقصان خيلي ثابت شد اينجا مسئله‌ي ضمان مطرح است. در آن راه دوازدهم يك وقتي است كه مقرض مي‌گويد من معادل پنج هزار تومان جنسي‌اش را در ذمه‌ي تو قرار دادم، اگر اين از اول بنايش بر اين باشد باز همينطور است، يعني صور دارد اين بحث‌هايي كه در اينجا كرديد روي قاعده، صورش را استخراج كنيد، اگر كسي قرض بدهد اما آنچه را كه در ذمه‌ي مقترض قرار مي‌دهد معادل جنسي اين پول باشد، بگويد هزار تومان به تو قرض مي‌دهم كه بشود با آن صد تخم‌مرغ تهيه كرد، در حقيقت آن صد تخم‌مرغ بر ذمه‌ي او بيايد، عند الاداء هم بايد به اندازه‌ي صد تا تخم‌مرغ به اين پول بدهد، اما اگر گفت من اين پول را هزار تومان به تو قرض مي‌دهم كه هزار تومان بر ذمه‌ي تو بيايد، اينجا خودش اقدام كرده، ولو نقصان شديدي هم پيدا كند ضمان در اينجا مطرح نمي‌شود، اما آنجايي كه كسي مال ديگري را غصب كرده و بر يدش تلف شد، يا مال ديگري را اتلاف كرد و حالا بعد از پنج شش سال مي‌خواهد بپردازد، اگر واقعاً نقصان فاحش باشد، قاعده اقتضا مي‌كند كه اين نقصان ضمان‌آور باشد.

اگر مطالبه نكرد معنايش این است كه خودش راضي بر اين است كه اين تأخير بيفتد كه در عبارتٌ اخراي اقدام است، چون اقدام يك مصداق ندارد، اين هم يكي از مصاديق اقدام است، مي‌توانسته بگيرد اما نيامده بگيرد، تقصير خودش است. عنواني كه در اقدام وجود دارد این است كه اين استناد را خود مقدم پيدا مي‌كند، اينجا شوهرش مي‌گويد تو سي سال پيش مي‌خواستي از من بگيري، تو نيامدي مطالبه كني، حالا كه نيامدي مطالبه كني پس خودت مقصري، و الا اگر آن موقع مطالبه مي‌كردي من مهريه‌ات را مي‌دادم، ظاهرش از قاعده همين اقتضا را مي‌كند. هر جا آن كسي كه صاحب پول است خودش اقدام بر تأخير كند، ديگري ضامن اين نقصان فاحش نيست، اگر صاحب پول خودش اقدام نكرد، بلكه مديون عمداً تأخير انداخت، اينجا مديون ضامن اين نقصان فاحش است.


بررسی روایات دلالت کننده بر ضمان کاهش ارزش پول

حالا ببينيم روايات چهاقتضایی دارد؛ اينجا اولاي از روايات رواياتي است كه ما از آن به روايات دراهم تعبير مي‌كنيم، سه تا روايت است كه صاحب وسائل اين را در جلد هجدهم وسائل الشيعه، كتاب التجارة، باب حكم من كان له علي غيره دراهم فسقطت حتي لا تنفق بين الناس، مطرح کرده است: كسي كه از ديگري دراهمي مي‌خواهد، حالا اين علاوه‌ي اين را بعداً خواهيم گفت كه آيا ظهور در قرض دارد يا نه؟ مطلق ديون را شامل مي‌شود، دراهمي بر ذمه‌ي ديگري مالك است، حالا اين دراهم سَقَطَت، يعني دولت عوض شد، اين دراهم از اعتبار ساقط شده، حتي لا تنفق بين الناس، مي‌گويد اين پول‌ها رايج بين مردم نيست و در دست مردم ردّ و بدل نمي شود. مي‌دانيد صاحب وسائل هميشه عنواني كه در عناوين ابواب مي‌آورد، فتواي خود صاحب وسائل هم هست اما اينجا فتوا ندارد و يك علّتش هم اين است كه تعارض بين روايات وجود دارد و مشكل هم همين حلّ تعارض بين اين روايات است؛ سه تا روايت در اينجا نقل مي‌كنند: روايت اول[1] محمد بن يعقوب عن علي بن ابراهيم عن محمد بن عيسي عن يونس قال يونس كتبت إلي الرضا(عليه السلام)


بحث سندی

دو تا نكته از نظر سندي و علم درايه در اينجا مطرح است، يكي این است كه اين روايت مكاتبه است، البته ظاهراً بعضي از اهل درايه مي‌گويند نگوئيم مكاتبه بلكه كتابت. چون مكاتبه اين است كه راوي بنويسد و امام هم جواب را بنويسد، در بعضي از روايات امام فقط خودشان مطلبي را نوشتند، يك طرفه بوده. اما حالا در اينجا كه مکاتبه‌ است مي‌گويد خودم نوشتم به امام هشتم(عليه السلام)؛ آيا روايات مكاتبه‌اي اعتبار دارد يا نه؟ مشهور بين بزرگان و بين اهل درايه این است كه مي‌گويند مكاتبه اضعف از سماع است، آنجايي كه راويِ خودش يك مطلبي را از امام بشنود و نقل كند، اين اقوي است از آنجايي كه به عنوان الكتابة باشد و گاهي اوقات برخي مكاتبه را گفتند اعتباري ندارد، مثلاً در بين اهل سنت ظاهر این است كه شافعيّه معتقدند به اينكه كتابت و روايت مكتوب معتبر نيست و شاهدش هم این است كه مرحوم شهيد ثاني در كتاب البداية، يك مناظره‌اي را نقد مي‌كند از شافعي و اسحاق بن راهويه، كه اين هم از حفّاظ و محدّثين بزرگ اهل سنت بوده. اسحاق از شافعي سؤال مي‌كند كه اگر جلود ميته، حالا پوست گوسفند ميته‌اي را دباغي كنند، آيا دباغي كردن موجب طهارت اين جلود مي‌شود؟

شافعي مي‌گويد بله، مي‌گويد دباغها طهورها. خود شافعي هم يك روايتي را ظاهراً از ابن ميمونه نقل مي‌كند كه ابن ميمونه از پيامبر نقل كرده كه دباغ موجب طهارت جلود است. اسحاق مي‌گويد يك ماه مانده به فوت پيامبر، پيامبر به عنوان كتابت فرموده است كه اين جلود نجس است و بايد از آن اجتناب شود، شافعي مي‌گويد اين كتابت كه به درد نمي‌خورد، آنچه كه من براي شما نقل مي‌كنم از ابن ميمونه نقل مي‌كنم به عنوان سماع است اما آنچه كه تو نقل مي‌كني به عنوان كتابت است! و در حقيقت خواسته بگويد حديثي كه به عنوان كتابت باشد معتبر نيست. اسحاق اينجا جواب خوبي داده كه من عمدتاً اين داستان را به همين دليل نقل كردم كه اسحاق مي‌گويد اگر كتابت معتبر نيست، پس نامه‌اي كه پيامبر(صلوات الله عليه) به قيصر نوشتند، به كسري نوشتند، به پادشاهان مختلف نامه‌ نوشتند (اين نامه‌ها را مرحوم آقاي احمدي ميانجي(رضوان الله عليه)، كتاب بسيار خوبي دارند به نام مفاتيح الرسول كه آنجا جمع‌آوري شده) آن وقت اسحاق به شافعي مي‌گويد اگر كتابت معتبر نيست پس بايد اين نامه‌هاي پيامبر هم حجت نباشد كه در اين مناظره دارد فسكتَ الشافعي، شافعي ساكت شد و نتوانست جواب بدهد. در باب كتابت بعضي‌ها مي‌گويند احتمال تقيّه وجود دارد، يعني احتمال تقيّه‌اش از سماع بيشتر است، چون بالأخره اين به خطّ مبارك امام معصوم(عليه السلام) است و احتمال اينكه امام(عليه السلام) تقيه كند وجود دارد، اين حرف زده شده ولي به نظر ما مطلب درستي نيست.

ما اگر در يك جا قرينه پيدا كرديم بر اينكه اين تقيه است بايد حمل بر تقيه كنيم، در همين جا حالا بعداً وقتي تعارض بين روايات را ملاحظه كنيد، راه‌هاي جمع ذكر شده، برخي از فقها مثل صاحب حدائق مي‌گويد همه‌ي اين راه‌ها مشكل دارند و بايد اين روايت را حمل بر تقيّه كرد، تا برسيم به اينكه آيا اين مطلب درست است يا نه؟ علي ايّ حال كتابت به خودِی خود اشكالي ندارد، حمل بر تقيّه نياز به دليل دارد، مجرّد كتابت موجب حمل بر تقيّه نمي‌شود. يك رساله‌اي را ما در كنگره‌ي مرحوم شيخ مفيد(رضوان الله عليه) داشتيم به نام حجّيت كتابت در فقه اسلامي. آنجا يكي از نكاتي را كه مطرح كرديم اين بود كه ممكن است بعضي‌ها بگويند كه انشاء متقّوم به لفظ است، حتماً در انشاء بايد لفظ باشد، اگر يك چيزي به غير لفظ باشد درست نيست، آن را هم آنجا اشكال كرديم، الآن بيع به نحو كتابت مي‌تواند باشد، خيلي از عقود را مي‌شود به نحو كتابت انجام داد. البته در مواردی مثل باب طلاق روايات خاصه داريم كه ان يقول الزوج، يعني كتابت موضوعيّت دارد، وا فقها تصريح كردند که بايد زوج به اين صيغه‌ي طلاق تلفظ كند، اما غير از اين مواردي كه دليل خاص داريم كتابت يك امر معتبري است و بين روايت و غير روايت هم فرق نمي‌كند،‌ لذا از اين جهت اشكالي بر اين روايت وارد نيست. نكته‌ي مهم ديگري که در سند اين روايت وجود دارد؛ ، كليني و علي بن ابراهيم بحثي ندارد، اما محمد بن عيسي كه محمد بن عيسي بن عبيد يقطيني است، از يونس به عبدالرحمن، اختلاف بر سر اين محمد بن عيسي است، راجع به اين محمد بن عيسي افرادي چون 1. ابن وليد (شيخ صدوق) 2. خودِ صدوق 3. شيخ طوسي 4. مرحوم علامه 5 . مرحوم محقق 6. مرحوم شهيد ثاني، او را تضعيف كردند. اين تضعيف دو جور است: يكي این است كه از بعضي از كلمات استفاده مي‌شود لأجل نفسه اين را تضعيف كردند، مثلاً بعضي‌ها گفتند محمد بن عيسي يذهب مذهب الغلات، غالي است.

بعضي‌ها گفتند اين خودش في نفسه مشكلي نداشته، محمد بن عيسي نمي‌تواند از يونس بن عبدالرحمن روايت نقل كند: لصغر سنّه. رجاليّين گفته‌اند حتي محمد بن عيسي از حسن بن محبوب نمي‌تواند روايت نقل كند، مي‌گوئيم چرا؟ مي‌گويند لصغر سنّه. يونس بن عبدالرحمن اقدم بر حسن بن محبوب بوده، قبل از حسن بن محمبوب بوده، تاريخ فوت حسن بن محبوب آنطور كه كشّي نقل كرده سنه‌ي 224 هجري است، در سنّ 75 سالگي از دنيا رفته، در حالي كه نجاشي سنه‌ي فوت يونس بن عبدالرحمن را 208 نقل مي‌كند، 16 سال قبل از حسن بن محبوب، يونس از دنيا رفته. آن وقت مي‌گويد محمد بن عيسي اينقدر كوچك بوده كه حتي از ابن محبوب نمي‌توانسته روايت نقل كند تا چه برسد به اينكه از يونس بن عبدالرحمن روايت نقل كند. باز شيخ صدوق در مورد ابن وليد ،‌مي‌گويد ابن وليد اين راه متعارف اجازه را قبول ندارد، اين كه يك شيخي به شاگردش بگويد عجزتُ لك أن تروي عني، دليل آنچه كه من نقل كردم ابن وليد گفته اين درست است. اين روشي كه مشهور قبول دارند در باب اجازه را ابن وليد قبول ندارد، گفته حتماً يا بايد شاگرد يقرأ علي الشيخ، خودش حديث را بخواند، يا شيخ بخواند و شاگرد فاهماً باشد، سامعاً فاهماً لكلامه باشد. آن وقت چون محمد بن عيسي بچه بوده، حتي اگر يونس بن عبدالرحمن به او بگويد عجزتُ لك اين فایده ندارد، اگر بگوئيم يكي يكي روايت را خوانده براي محمد بن عيسي، اينجا سنّش بسيار كم بوده و نمي‌تواند بالأخره درك كند مطالبي كه يونس بن عبدالرحمن قائل به اين روايت است كه نقل مي‌كند. عرض مي‌كنم كه باز مثلاً در اينكه يونس بن عبدالرحمن اقدم از حسن بن محبوب بوده، نجاشي مي‌گويد يونس در ايّآم هشام بن عبدالملك متولد شده، امام صادق(عليه السلام) را درك كرده ولو يونس از امام صادق روايتي نقل نكرده، اما حسن بن محبوب، امام صادق را درك نكرده است ، بعد از امام صادق متولد شده، لذا در اينكه يونس قبل از حسن بن محبوب بوده بحثي وجود ندارد و روشن است. اين يونس بن عبدالرحمن از امام هشتم(عليه السلام) روايت نقل مي‌كند، حالا اين مسئله‌ي صغر سن را چگونه بايد در اينجا حل كنيم؟

يعني آيا قابل حل هست يا نه؟ يعني اگر واقعاً يونس محمد بن عيسي اينقدر کم سن بوده كه نمي‌توانسته از يونس بن عبدالرحمن نقل كند، يا بايد بگوئيم بين محمد بن عيسي و يونس يك سقطي شده از جهت راوي، شخص ديگري واسطه بوده كه آن راهم نمي‌دانيم! در نتيجه روايت روايتِ ضعيفي است. مرحوم علامه در يكي از كتاب‌هايش مي‌فرمايد اين روايت ضعيف است. علامه در كتاب مختلف مي‌گويد اين روايت سند ديگري هم دارد كه در آن سند سهل بن زياد است، مي‌گويد في طريق الرواية سهل بن زياد و فيه قولٌ، يعني فيه اشكالٌ؛ صد در صد هم تضعيف نمي‌كند، بعد مي‌گويد فهي مشتملةٌ علي المكاتبة و هي اضعف من السماع، كه ما اين را جواب داديم و أيضاً فإنّ إبن الوليد كان يتوقّف فيما يرويه محمد بن عيسي عن يونس، ابن وليد در آنچه كه محمد بن عيسي از يونس نقل مي‌كند توقف كرده، صدوق هم نقل مي‌كند از استادش ابن وليد ما تفرّد به محمد بن عيسي في كتب يونس و حديثه لا يعتمد عليه، آن وقت آنچه كه محمد بن عيسي متفرّد به آن است و از كتب يونس نقل مي‌كند اين لا يعتمدُ عليه. ظاهر عبارت صدوق اين است كه مسئله‌ي صغر سن مطرح نيست، ظاهر عبارت صدوق این است كه آنچه كه محمد بن عيسي تفرّد به آن دارد، كما اينكه خود صدوق، مثلاً الآن ما سكوني را مي‌گوئيم عاميٌ اما ثقةٌ، روايات را موثق مي‌دانيم، اما صدوق وقتي كه به سكوني مي‌رسد مي‌فرمايد ما تفرّد به السكوني ما اين را قبول نداريم، اگر يك روايتي را فقط سكوني نقل كرده و ديگري نقل نكرده، حالا ظاهر قضيه اين است كه محمد بن عيسي خيلي روايت از يونس نقل كرده، رواياتي كه ديگران اصلاً نقل نكردند، اين کثرت راويت از يونس يك مقداري موجب وهم شده كه اگر يونس اين همه روايت داشته فقط چرا محمد بن عيسي نقل كرده؟ چرا ديگران نقل نكردند؟

از اين عبارت صدوق استفاده مي‌شود كه مسئله و مشكله مسئله‌ي سن نبوده، حالا يك شاهد خوبي هم ما غير از اينكه اين كلام صدوق را شاهد قرار مي‌دهيم براي اينكه مسئله‌ي صغر سن مطرح نبوده، اين را دقت كنيد. باید توجه داشت که اولا يونس در سنه‌ي 208 فوت شده، اگر محمد بن عيسي قبل از 208 نبوده باشد، يا بوده شش هفت ساله بوده و نمي‌توانسته روايت نقل كند، در حالي كه شيخ طوسي، محمد بن عيسي را از اصحاب امام هشتم قرار داده، از اصحاب امام هشتم و امام جواد(عليه السلام) قرار داده و گفته پنج سال از زمان امام جواد را هم درك كرده. امام هشتم چه سنه‌اي فوت شده؟‌ 203، ببينيد اين نكته است؛ امام هشتم 203 قمري فوت شده و يونس 208 فوت شده، شيخ مي‌گويد محمد بن عيسي از اصحاب امام هشتم بوده و از ايشان روايت نقل كرده، پس قطعاً مي‌توانسته روايت نقل كند ثانیادر روايت ديگري که صحيحه هم است امام هشتم(عليه السلام) به دو نفر نيابت حج دادند و فرمودند برويد حج انجام بدهيد، يكيش همين يونس بوده و يكيش محمد بن عيسي بوده. اگر واقعاً صغر سن بوده اينها چطور مي‌توانستند نيابت در حج پيدا كنند، بنابراين يكي به قرينه‌ي آن كلام صدوق كه مي‌گويد تفرّد و يكي هم به قرينه‌ي كلام شيخ كه از آن استفاده مي شود كه محمد بن عيسي از اصحاب امام هشتم بوده، قبل از سنه‌ي 203 هجري هم بوده، يعني لااقل يونس را بيش از ده سال درك كرده، حالا مسئله‌ي روايت نيابت حج را هم كنار بگذاريم، اينطوري نبوده كه از يونس نتواند روايت نقل كند، حالا اين را باز دنبال كنيد ببينيد مشكل اين روايت چيست؟

و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
*********************************
[1] «مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ قَالَ كَتَبْتُ إِلَى الرِّضَا(ع) أَنَّ لِي عَلَى رَجُلٍ ثَلَاثَةَ آلَافِ دِرْهَمٍ وَ كَانَتْ تِلْكَ الدَّرَاهِمُ تُنْفَقُ بَيْنَ النَّاسِ تِلْكَ الْأَيَّامَ وَ لَيْسَتْ تُنْفَقُ الْيَوْمَ فَلِي عَلَيْهِ تِلْكَ الدَّرَاهِمُ بِأَعْيَانِهَا أَوْ مَا يُنْفَقُ الْيَوْمَ بَيْنَ النَّاسِ قَالَ فَكَتَبَ إِلَيَّ لَكَ أَنْ تَأْخُذَ مِنْهُ مَا يُنْفَقُ بَيْنَ النَّاسِ كَمَا أَعْطَيْتَهُ مَا يُنْفَقُ بَيْنَ النَّاسِ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى مِثْلَه» وسائل الشیعه، ج 18، ص 206، (23503)1.‌‌

برچسب ها :


نظری ثبت نشده است .