درس بعد

کتاب البیع بر اساس تحریر الوسیله 4

درس قبل

کتاب البیع بر اساس تحریر الوسیله 4

درس بعد

درس قبل

موضوع: كتاب البیع - بر اساس تحریر الوسیله 4


تاریخ جلسه : ۱۳۹۰/۱۲/۱۵


شماره جلسه : ۷۵

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • جمع بین روایات

دیگر جلسات


بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين


جمع بین روایات

ملاحظه فرموديد كه اين سه روايت بين روايت اولي و روايت دوم و سوم به حسب ظاهر يك تنافي وجود دارد، در روايت اولي امام(عليه السلام) مي‌فرمايد اگر دراهمي كه قبلاً رايج بوده بين مردم آن دراهم از اعتبار افتاد، الآن كه مديون مي‌خواهد بپردازد، آن دراهمي كه امروز در ميان مردم رايج است بايد پرداخت شود، آنكه تنفق اليوم بين الناس، اما روايت دوم و سوم فرمود بر ذمه‌ي اين شخص همان دراهم گذشته است، همان دراهم اولي، اينجا چند جمع در كلمات فقها وجود دارد كه اگر به كتاب حدائق هم مراجعه فرموده باشيد ايشان در آنجا نقل كرده و مورد بحث قرار داده است. روايت اولي مي‌فرمايد دراهمي كه در ميان مردم رايج بوده الآن آن دراهم نيست بلكه دراهم ديگري است، در درهم هم ديروز عرض كرديم درهم چون خودش عنوان نقره را دارد، از اعتبار كه بيفتد باز يك مقدار ارزش دارد، خودش نقره است ولي اين ديگر به عنوان مبادله وسيله‌ي مبادله بين مردم نيست. اين نكته را هم عرض كنم كه بين دراهم و دنانير و پول كاغذي امروز هم فرق وجود دارد، پول كاغذي اگر از اعتبار بيفتد يك كاغذ باطله است اما درهم وقتي از اعتبار افتاد خود نقره بودنش ارزش دارد و در نتيجه درهمي كه امروز رايج است طبعاً اعلي از آن است و قيمتش بالاتر از او خواهد بود و لذا تنافي وجود دارد.

كساني كه مي‌گويند كاهش ارزش پول متعلق ضمان است به روايت اولي تمسّك مي‌كنند. در روايت اولي مي‌گويد آنچه كه قبلاً ينفق بين الناس، آن اعتباري ندارد. اعتبار با ما ينفق اليوم بين الناس است، نتيجه مي‌گيرند قبلاً با هزار تومان صد تا تخم‌مرغ مي‌خريدند و الآن با چه مقدار مي‌شود صد تا تخم‌مرغ خريد؟ با ده هزار تومان، پس ما ينفق اليوم الآن ده هزار تومان مي‌شود، اين بيان استدلال براي ضمان است. ما بررسي خواهيم كرد كه اگر اين روايت معارض هم ندارد آيا به اين روايت مي‌شود استدلال كرد يا نه؟ برخي در مقام اين جواب فقط پناه بردند به اين معارضه؛ مي‌گويند روايت اولي با روايت ثانيه و ثالثه تعارض دارد، إذا تعارضا تساقطا، ديگر اين روايت نمي‌تواند مدعا را اثبات كند، براي اينكه معارض دارد لوجود المعارض قابليّت استدلال ندارد. ما اول اين را بررسي كنيم ببينيم اين مشكله‌ي معارضه هست يا نيست؟ و اگر روشن كرديم كه مشكله‌ي معارضه نيست بايد ببينيم كه از مجموع اين سه روايت در ما نحن فيه چي استفاده مي‌شود، نمي‌توانيم فقط به روايت اولي تمسّك كنيم، اگر گفتيم اينجا مشكله‌ي معارضه وجود دارد اذا تعارضا تساقطا، مي‌رويم سراغ همان قاعده‌ي اوليه، فراموش نفرموديد كه ما دوازده راه به عنوان قاعده‌ي اوليه براي اثبات ضمان كاهش ارزش پول ذكر كرديم، از اين دوازده راه فقط راه اول را پذيرفتيم، در بقيه‌ي راه‌ها مناقشه بود، منتهي تمام آنها به عنوان قاعده‌ي اوليه بود،‌حالا مي‌خواهيم بيائيم به عنوان قاعده‌ي ثانويه ببينيم روايات چه مي‌گويد.

قد يقال كه اين روايت اولي دلالت بر ضمان دارد، روايتش را هم خوانديم، اين روايت اولي مي‌گويد پنج هزار تومان ده سال پيش را الآن بايد پنجاه هزار تومان بدهي، اين مدعاست، برخي در جواب اين مدّعا بلا فاصله به تعارض پناه بردند و گفتند اين روايت اولي با روايت ثانيه و ثالثه تعارض دارد، إذا تعارضا تساقطا، ما مي‌خواهيم اول بررسي كنيم ببينيم ايا تعارض اينجا هست يا نه؟ اگر ما هم نتوانستيم اين تعارض را حل كنيم ما هم همين حرف را مي‌زنيم مي‌گوئيم اينجا تعارض دارد و تعارض هم قابل حل نيست، اما اگر توانستيم تعارض را حل كنيم آن وقت بايد به مستدلّ بگوئيم با توجه به اين حلّ تعارض بايد ببينيم مستفاد از اين سه روايت چيست؟ در اينجا روايت اولي را نمي‌تواند ملاك براي استدلال قرار بدهد. روايت ثانيه و ثالثه مي‌گويند همان پول گذشته، در روايت ثانيه این است كه سلطان آمده دراهم جديد آورده، دراهم گذشته را اسقاط كرده، يك دراهمي كه اعلاست از دراهم گذشته آورده، حالا آيا منِ طلبكار دراهم اولي را طلب دارم يا دراهم جديد را؟ امام مي‌فرمايند دراهم اولي را، در روايت سوم هم همينطور است، يعني ما باشيم و روايت دوم و سوم، مي‌گوئيم همان دراهم را داشته و در ما نحن فيه مي‌گوئيم كسي 20 سال پيش مهريه قرار داده ده هزار تومان، صد هزار تومان، الآن چقدر بدهكار است؟ ما باشيم و روايت ثاني و ثالث مي‌گوئيم همان پول را بدهكار است. روايت اولي مي‌گويد پول جديد، البته عرض كردم يك اشكال كلّي وجود دارد كه ما نحن فيه،‌ يعني پول كاغذي از موضوع اين روايات كه بحث دراهم است به طور كلي خارج است. اول ببينيم كه آيا بين اين روايات تعارض هست يا نه؟

اگر اين به حسب ظاهر تعارض است، قابل جمع هست يا نه؟ اين كار اوليه‌اي است كه اينجا به حسب اجتهاد بايد انجام بدهيم. ظاهر روايات تعارض است چون موضوع همه‌اش دراهم است. موضوع جنس و مال و اينها نيست بلکه موضوع همه‌اش دراهم است، در اولي دارد إنّ لي علي رجلٍ ثلاثة آلاف درهم، سه هزار درهم از كسي مي‌خواهم، در دومي دارد كان لي علي رجلٍ دراهم، ‌در سومي هم دارد سقطت الدراهم أو تغيّرت، اما در روايت ثاني دارد سلطان آمده اسقاط كرده، اول اين را بررسي كنيم ببينيم آيا خود این اختلاف در موضوع مي‌تواند بين اين روايات اختلاف ايجاد كند؟ عرض كردم هر سه روايت مي‌گويد إنّ لي كان علي رجلٍ دراهم اين موضوع هر سه روايت است، موضوع اين است، حالا اگر بگوئيم كه اين روايت اولي مي‌گويد اين دراهم الآن ديگر بين مردم جريان ندارد، اما ندارد كه سلطان آمده اسقاط كرده يا غير سلطان، خودش خود به خود از بين رفته يا نه؟ روايت سوم هم دارد سقط في الدرهم أو تغيّرت، تغيّرت ممكن است كه نقره آن ظاهرش را از دست بدهد، اينقدر در اثر اينكه در دست مردم قرار گرفته، اين از بين رفته. آن سكه‌اي كه به نام سلطان خورده پاك و صاف شده، چون زیاد بين مردم بوده ديگر كسي اين را برنمي‌دارد، مثل اينكه در زمان ما پول كاغذي اگر گوشه‌اش پاره شود كسي بر نمي‌دارد، در آن زمان هم اينطور بوده كه اين دراهم مسكوك اگر به حسب ارتباط با دست يك مقداري پاك مي‌شد ديگر مورد خريد و فروش قرار نمي‌گرفت. ظاهر این است كه اين قيود دخالتي ندارد در مسئله، فرقي نمي‌كند بين اينكه سلطان اسقاط كند، يك درهم سالمِ سالم، سلطان آمده اسقاط كرده و درهم ديگري آورده، يك درهمي شكسته شود، اين يك.

يك درهمي شكسته شود ارزش آن كم مي‌شود، يك درهمي ممسوح شود، يك درهم ديگري بايد به جايش داده شود، بين اينها فرق نمي‌كند، آنچه كه ملاك است این است كه آن درهمي كه بر ذمه آمده الآن آن درهم رواج بين مردم ندارد، درهم شكسته شده و مكسور در بين مردم رواج ندارد، همان طور كه پول كاغذي اگر پاره شود بين مردم رواج ندارد، ملاك اين است، لذا نمي‌شود از اين راه وارد شويم و بگوئيم بين اينها اختلاف است، بگوئيم روايت دوم دارد سلطان اسقاط كرده، اما روايت اولي و ثالثه ندارد سلطان اسقاط كرده، يا خود به خود از بين رفته و يا در اثر همين مسح و تماس با آن ديگر قابل موازنه‌ي بين مردم نيست، كما اينكه حتي در پول كاغذي هم همين اتفاق مي‌افتد، گاهي اوقات اينقدر در حسب استعمال يك پول كاغذي را استفاده مي‌كنند كه ديگر قابل معامله نيست و كسي او را در معامله قبول نمي‌كند. پس اين را به عنوان اختلاف موضوعي از اين جهت نمي‌توانيم بگوئيم و ملاك هماني است كه عرض كردم به حسب ظاهر در تمامش این است كه دراهمي بر ذمه‌ي كسي است، الآن آن دراهم نيست، اينجا ضمان به چه نحوي است؟ ملاك در هر سه روايت همين است كه دراهمي كه آن زمان بوده الآن لا يباع بها شيءٌ، آن يك جهتش است، مي‌خواهم بگويم الآن ممسوح هم لا يباع به شيءٌ است، من سكه‌هايي را دادم به اين آقا به عنوان قرض، يا فرض كنيد سكه‌اي را به اين آقا دادم كه برود براي من جنسي را بخرد، بعد از دو سال آمد گفت من نتوانستم جنسي بخرم و اين هم سكه‌هايت، اينقدر اين را در دستش نگه داشته كه ممسوح شده و تغييري در آن بوجود آمده است، در نتيجه ديگر فرقي نيست كه سلطان اسقاط كند يا نه؟

ملاك اين بوده كه دراهمي را شخص از ديگري مي‌خواسته در پنج سال پيش، الآن آن دراهمي كه بر ذمه‌ي آن شخص واقع شده با آن دراهم خريد و فروش در بازار نمي‌شود. شما با توجه به اينكه روايت ثالثه دارد لا يباع بها شيءٌ، روايت اولي هم دارد وليست تنفق اليوم، حالا ببينيد اين روايت ثانيه كه مي‌گويد وجاءت دراهم أعلي من الدراهم الاولي و لها اليوم وديعةٌ فأيّ شيءٍ لي عليه الاولي التي اسقطه السلطان، اين التي اسقطه السلطان را هم قرينه مي‌گيريم كه ولها اليوم وضيعةٌ يعني اين هم باز مورد خريد و فروش واقع نمي‌شود. آن اسقطها را قرينه بر اين مي‌گيريم، نتيجه چي شد؟ نتيجه اين شد كه اولا موضوع هر سه روايت يكي است، شخصي بر ذمه‌ي ديگري دراهم دارد. ثانیا الآن دراهمي كه در دست مردم است و موجب خريد و فروش و معامله واقع مي‌شود آن دراهم نيست و آن دراهم لا يباع بها شيءٌ، ليست تنفق اليوم، لها اليوم وضیعة که اين هم معنايش همين است، يعني اينقدر قيمتش كم شده كه ديگر با اين خريد و فروش نمي‌شود چون اسقطه السلطان است.پس موضوع ها يكي شد، حالا كه موضوع يكي شد، اشكال این است كه از جهت حكمي اختلاف دارد، در روايت اولي مي‌گويد ما تنفق اليوم اين را بايد بدهد، در روايت ثانيه و ثالثه مي‌گويد همان دراهم اولي را بايد بدهد.


دیدگاه‌ها در جمع بین این روایات

جمع اوّل: كه شيخ طوسي عليه الرحمة كرده، این است كه ما بيائيم در اين روايات يك كلمه‌ي قيمت در تقدير بگيريم. شیخ طوسی در كتاب استبصار جلد سوم صفحه‌ي 100 مي‌فرمايد «فأمّا ما رواه محمد بن احمد بن يحيي عن سهل بن زياد (يعني روايت اولي).... فلا ينافي الخبرين الاوّلين (اولين در استبصار همين دوم و سوم در وسائل است. شيخ مي‌گويد بين روايت اول و دوم و سوم تنافي نيست! چرا؟) لِأَنَّهُ إِنَّمَا قَالَ لَكَ أَنْ تَأْخُذَ مِنْهُ مَا يُنْفَقُ بَيْنَ النَّاسِ يَعْنِي بِقِيمَةِ الدَّرَاهِمِ الْأُولَى مَا يُنْفَقُ بَيْنَ النَّاسِ لِأَنَّهُ يَجُوزُ أَنْ تُسْقَطَ الدَّرَاهِمُ الْأُولَى حَتَّى لَا يَكَادُ تُؤْخَذُ أَصْلًا فَلَا يَلْزَمُهُ أَخْذُهَا وَ هُوَ لَا يَنْتَفِعُ بِهَا وَ إِنَّمَا لَهُ قِيمَةُ دَرَاهِمِهِ الْأَوَّلَةِ وَ لَيْسَ لَهُ الْمُطَالَبَةُ بِالدَّرَاهِمِ الَّتِي تَكُونُ فِي الْحَال‌‌» شيخ مي‌فرمايد ما بيائيم يك كلمه‌ي قيمت در اينجا در تقدير بگيريم، ما ينفق بين الناس را بگوئيم قيمة ما ينفق بين الناس، دراهم را در خبر دوم و سوم به قيمت دراهم اولي معنا كنيم بگوئيم در اين روايت دوم كه مي‌گويد لك الدراهم الاولي، يعني قيمت دراهم اولي، در روايت اول كه مي‌گويد لك أن تأخذ منه ما ينفق بين الناس يعني قيمة ما ينفق بين الناس، اگر يك قيمت در روايت اول و دوم و سوم در تقدیر بگيريم تنافي همين مي‌شود. مي‌گويد درهمي كه شما پنج سال پيش از اين آقا مي‌خواستيد ارزش آن چقدر بوده؟ الآن بايد بگيريد، وقتي مي‌گويد لك الدراهم الاولي يعني همان قيمت آن را بايد بگيريد، آن دراهم را آن زمان با چه چيز مي‌توانستي بخري؟ با آن دراهم مي‌توانستي 20 كيلو گوشت بگيري الآن هم با ما ينفق بين الناس به اندازه‌ي ده كيلو گوشت بايد بگيري، قيمت اين را بايد بگيري.

صاحب حدائق مي‌فرمايد اين جمع لا يخلو من بعدٍ، چون قرينه‌اي كه اين مضاف برايش دلالت داشته باشد ندارد، مضاف كلمه‌ي قيمت، مي‌گوئيم شما از كجا كلمه‌ي قيمت آوردي؟ در روايت ثانيه مي‌گويد لك الدراهم الاولي، يعني عين همان دراهم، در روايت اولي دارد لك ما ينفق اليوم، يعني عين همين دراهمي كه الآن در دست مردم است، قرينه‌اي براي مضاف نداريم، و سياق روايت دلالت دارد كه جواب بر حسب سؤال است، مگر راوي سوال از قيمت كرده؟ راوي سؤال از خود دراهم كرده است. پس اين اشكال را مرحوم صاحب حدائق دارد و مي‌فرمايد جمع شيخ درست نيست، هيچ قرينه‌اي برايش نداريم، اساساً مي‌دانيد براي جمع بين روايات اگر يك جمعي برايش شاهد نباشد اسمش را مي‌گذارند جمع تبرعي، اين جمع يك جمع تبرعي است و هيچ شاهدي برايش نداريم و نمي‌توانيم اين جمع را بپذيريم[1]. جمع دوم را صدوق كرده و جمع سوم را صاحب حدائق كرده كه فردا دنبال مي‌كنيم.

و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
*********************************
[1] .«لا يخلو من بعد، لعدم قرينة يونسه بهذا المضاف الذي قدره في الكلام، بل السياق ظاهر في أن الجواب وقع على حسب السؤال المتعلق بعين كل من النقد الأول أو الثاني، و ان أجيب في الخبر الأول بالنقد الثاني، و في الأخيرين بالنقد الأول» یوسف بن احمد البحرانی، الحدائق الناضره، ج3، ص 144.‌‌

برچسب ها :


نظری ثبت نشده است .