موضوع: كفایة الاصول جلد اول(فقط متن)
تاریخ جلسه : ۱۳۷۲
شماره جلسه : ۱۵
-
صحّت حمل ـ عدم صحت سلب ـ
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
-
جلسه ۹۹
-
جلسه ۱۰۰
-
جلسه ۱۰۱
-
جلسه ۱۰۲
-
جلسه ۱۰۳
-
جلسه ۱۰۴
-
جلسه ۱۰۵
-
جلسه ۱۰۶
-
جلسه ۱۰۷
-
جلسه ۱۰۸
-
جلسه ۱۰۹
-
جلسه ۱۱۰
-
جلسه ۱۱۱
-
جلسه ۱۱۲
-
جلسه ۱۱۳
-
جلسه ۱۱۴
-
جلسه ۱۱۵
-
جلسه ۱۱۶
-
جلسه ۱۱۷
-
جلسه ۱۱۸
-
جلسه ۱۱۹
-
جلسه ۱۲۰
-
جلسه ۱۲۰
-
جلسه ۱۲۱
-
جلسه ۱۲۲
-
جلسه ۱۲۳
-
جلسه ۱۲۴
-
جلسه ۱۲۵
-
جلسه ۱۲۶
-
جلسه ۱۲۷
-
جلسه ۱۲۸
-
جلسه ۱۲۹
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين
در باب تبادر يك اشكال دور وجود دارد:
امّا بيان دور: اگر بخواهيم تبادر را از علائم معناى حقيقى بدانيم، تبادر نياز به منشأ دارد و يك منشأ و چيزى بايد باشد تا يك معنايى به ذهن انسان سبقت بگيرد و هيچ منشأيى غير از علم به وضع تصور نمىشود. انسان بايد عالم به وضع باشد تا معناى موضوعله به ذهن او تبادر پيدا كند. پس منشأ تبادر، علم به وضع است. پس به اين ترتيب تبادر متوقف بر علم به وضع است. از طرفى يكى از علائم علم به وضع را تبادر دانستيد، يعنى: براى شناخت معناى حقيقى كه همان موضوعله است گفته شد كه يكى از علائم، تبادر است. پس علم به موضوعله متوقف بر تبادر مىشود. از طرفى هم گفتيم تبادر متوقف به علم به وضع است؛ و اين دور است كه تبادر متوقف بر علم به وضع، و موضوعله هم متوقف بر تبادر است. و اين هم از اقسام دور محال است.
مرحوم آخوند در مقام جواب مىفرمايد: اين دو علمى كه در دو طرف قرار گرفتهاند با يكديگر فرق دارند، يعنى: درست است كه علم به وضع متوقف بر تبادر است، ولى اين نوع، يك نوع علمى است؛ و تبادر هم كه متوقف بر علم به وضع است يك نوع علم ديگر است. و اگر اين دو علم با هم مغاير شدند دور از بين مىرود در حاليكه دور شرطش اين است كه اين دو علم، يك نوع باشند.
ما يك علم اجمالى نهانى ارتكازى داريم، يعنى: در درون انسان يك چيزهايى مرتكز است و هر كسى يك چيزهايى را مىداند ولى به آنها توجه ندارد و علم به وجود آنها ندارد، لذا آنچه را كه در باطن مىداند از آن به يك علم ارتكازى اجمالى نهانى تعبير مىكنيم كه اين اوصاف درواقع صفت معلوم است، يعنى: معلوم آن، ارتكازى و اجمالى و فشرده است؛ و نيز علم بسيط هم مىنامند.
و گاهى انسان نسبت به آنچه كه مىداند، علم به آن هم دارد كه از اين علم به علم تفصيلى مركب تعبير مىشود؛ زيرا مركب از دو علم است، يعنى: علم به علم است.
بنابراين، ما دوجور علم داريم: علم تفصيلى و علم اجمالى.
تذكّر: اين تفصيل و اجمال با اجمال و تفصيل در كتاب براءة و اشتغال فرق دارد، زيرا تفصيل در براءة معنايش اين است كه متعلّق علم، يك شىء معين مشخص است؛ و در مقابلش اجمال، يعنى: مردّد بودن از حيث متعلّق. و لذا علم اجمالى و علم تفصيلى در اينجا يك اصطلاح ديگرى است غير از علم تفصيلى و اجمالى در بحث براءة و اشتغال. علم اجمالى در اينجا به معناى علم ارتكازى و علم بسيط، و علم تفصيلى به معناى علم مركب است.
در مانحنفيه مسئله اينطور است كه انسان يك علم ارتكازى به معانى الفاظ دارد؛ مثلاً وقتى انسان متولد شد در اثر مكالمه با ديگران يك علم ارتكازى نسبت به معناى «اسد» در درونش هست، ولى نسبت به اين معنا و علم خودش، علم ندارد، يعنى: توجهى نسبت به اين معناى ارتكازى ندارد، گرچه معناى «اسد» ـ حيوان مفترس ـ در درونش هست.
تبادر براى علم تفصيلى است. وقتى كه مىگوييم تبادر علامت براى معناى حقيقى است، يعنى: علامت براى علم تفصيلى است، يعنى: علامت است براى اينكه به آن علم اجمالى ارتكازى علم پيدا كند و علم به علمى ديگر پيدا كند.
پس در حلّ اين دور، مىگوييم: اين دو طرف، دو علم است. درست است كه تبادر توقف بر علم به وضع دارد، ولى تبادر توقف بر علم ارتكازى اجمالى دارد. امّا علمى كه متوقف بر تبادر است، علم تفصيلى است، يعنى: اگر بخواهيم علم تفصيلى و علم مركب ـ يعنى: علم به علم خودمان ـ پيدا كنيم نياز به تبادر است. بنابراين، اين دو علم در دو طرف قضيه، دو نوع مغايرند.
اين راهى كه براى جواب دور طى شد نسبت به اهل لسان صحيح است، مثل «اسد» در مورد عربزبان.
امّا نسبت به كسى كه اجنبى است مثل ما كه انگليسىزبان نيستيم، تبادر معناى ديگرى دارد؛ لذا براى تبادر نسبت به كسى كه اهل محاوره نيست راه ديگرى را طى مىكنيم و مىگوييم: نزد كسى كه اهل محاوره نيست، تبادر نزد اهل محاوره علامت حقيقت است، يعنى: ما كه عرب نيستيم ولى نمىدانيم «ماء» به چه معناست، به عربزبان مىگوييم: «ماء» بياور، و او فورا سراغ مايع بارد خارجى مىرود؛ پس مىفهميم كه اين مايع بارد خارجى معناى حقيقى آن لفظ است. پس نزد شخص اجنبى، تبادر نزد اهل محاوره علامت حقيقت است.
ما كه مىگوييم تبادر، علامت حقيقت است آنجا است كه تبادر مستند به خود لفظ باشد بدون هيچ قرينه حاليه يا مقاليه.
از نظر ثبوت سه صورت داريم:
1ـ يك وقت معنايى از لفظى تبادر مىكند و ما يقين مىكنيم قرينهاى در كار نيست؛ در اينجا تبادر، علامت حقيقت است قطعا.
2ـ يك وقت يك معنايى از لفظى تبادر مىكند و ما يقين مىكنيم كه منشأ تبادر، قرينه است؛ در اينجا قطعا تبادر، علامت حقيقت نيست.
3ـ يك وقت يك معنايى از لفظى تبادر مىكند و ما شك داريم آيا اين تبادر، مستند به قرينه است يا مستند نيست؛ اينجا بحث است.
توضيح: در صورت اوّل و دوّم هيچ نگرانى نداريم؛ بلكه مشكل ما در صورت سوّم است و آيا اينجا بگوييم كه تبادر به كمك اصل عدم قرينه علامت حقيقت است؟ به اين بيان كه با اصل عدم قرينه، وجود قرينه را نفى كنيم تا درنتيجه تبادر مستند به خود لفظ شود و سپس بگوييم: تبادر علامت حقيقت است؛ چنانچه ميرزا در قوانين چنين قائل شده است.
آخوند مىفرمايد: به نظر ما آنچه كه ميرزا در قوانين قائل شده است باطل است؛ زيرا اصل عدم قرينه يك اصل عقلايى است و ما در اصول عقلائيه بايد سراغ عقلاء برويم كه اين اصل را كجا جارى مىكنند و كجا جارى نمىكنند. عقلاء اين اصل را در جايى جارى مىكنند كه شك دارند آيا متكلّم معناى حقيقى را اراده كرده يا معناى مجازى، و آنجا كه شك در مراد متكلّم هست اصل عدم قرينه را آورده و جارى مىكنند. پس عقلاء اصل عدم قرينه را به هنگام شك در مراد جارى مىكنند و حال آنكه در مانحنفيه ما شك در مراد نداريم زيرا لفظى بكار رفته و مراد متكلّم را هم مىدانيم و معنايى به ذهن تبادر كرده است، ولى شك ما در منشأ تبادر است و لذا اصل عدم قرينه در اينجا جارى نمىشود.
تا اينجا آخوند فرمود: تبادر، علامت حقيقت است؛ و نگفت: عدم تبادر، علامت مجاز است.
صحّت حمل ـ عدم صحت سلب ـ
يكى ديگر از علائم معانى حقيقيه، عدم صحّت سلب است؛ و در مقابلش صحّت سلب، علامت مجازى است؛ و به عبارت ديگر: صحت حمل، علامت حقيقى بودن و صحّت سلب، علامت مجازى بودن است.توضيح: اگر بخواهيم ببينيم كه يك معنايى، موضوعله يك لفظى است مىآييم معنا را موضوع و آن لفظ را محمول قضيه قرار مىدهيم و بعد مىبينيم آيا حمل لفظ و يا سلب لفظ از آن معنا صحيح است يا نه؟ مثلاً نمىدانيم لفظ «اسد» در چه معنايى، حقيقى است و لذا لفظ «اسد» را محمول يك قضيه قرار مىدهيم و آن معناى ارتكازى (حيوان مفترس) را موضوع قرار مىدهيم و مىگوييم: حيوان مفترس اسد است، و اين حمل صحيح است؛ پس معلوم مىشود «حيوان مفترس» ـ كه حمل آن صحيح و سلب آن صحيح نيست ـ معناى حقيقى است.
حالا كه صحبت از حمل شد بايد بگوييم كه در باب قضاياى حمليه بين موضوع و محمول اتحاد لازم است و اگر اتحاد نباشد اصلاً، حمل باطل است. اين اتحاد سه جور تصوير دارد:
1ـ اتحاد مفهومى: مثل «انسان و بشر» كه دو لفظ هستند و هر دو از نظر مفهوم اتحاد دارند.
هرجا اتحاد مفهومى وجود داشت به دنبال آن اتحاد ماهوى و وجودى هم هست.
2ـ اتحاد ماهوى: مثل اينكه مىگوييم: الانسان حيوان ناطق، اينجا اتحاد ماهوى است؛ ولى دو مفهوم و دو تصور هستند، گرچه ماهيت انسان با ماهيت حيوان ناطق يكى است. پس در اين مثال، تغاير مفهومى است ولى اتحاد ماهوى است.
و هر كجا اتحاد ماهوى باشد اتحاد وجودى هم هست و مصاديق انسان در خارج با مصاديق حيوان ناطق يكى است.
3ـ اتحاد وجودى: از نظر ماهوى و مفهومى تغاير است و از نظر وجودى بين موضوع و محمول اتحاد است، مثل: انسان ناطق كه انسان و ناطق اتحاد وجودى دارند ولى تغاير مفهومى و ماهوى هم دارند.
نظری ثبت نشده است .