درس بعد

کفایة الاصول

درس قبل

کفایة الاصول

درس بعد

درس قبل

موضوع: كفایة الاصول جلد اول(فقط متن)


تاریخ جلسه : ۱۳۷۲


شماره جلسه : ۴۵

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • مرحوم آخوند در توضيح دليل دوّم ـ يعنى: صحّت سلب، كه براى مختار خودشان در باب مشتق اقامه كردند ـ مى‌فرمايند: اگر مبدأيى قبلاً با ذاتى متحد بوده و الآن مبدأ از اين ذات منقضى شده است ما مى‌توانيم آن مبدأ را از آن ذات سلب كنيم. در تكميل مى‌فرمايند

دیگر جلسات
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين



مرحوم آخوند در توضيح دليل دوّم ـ يعنى: صحّت سلب، كه براى مختار خودشان در باب مشتق اقامه كردند ـ مى‌فرمايند: اگر مبدأيى قبلاً با ذاتى متحد بوده و الآن مبدأ از اين ذات منقضى شده است ما مى‌توانيم آن مبدأ را از آن ذات سلب كنيم. در تكميل مى‌فرمايند:

همان‌طورى كه بين مبادى مشتقات تضادّ است، بين خود اين مشتقات و اوصاف هم تضادّ است. بين قيام و قعود تضادّ است و اجتماع آنها در آنِ واحد نسبت به مورد واحد محال است؛ بين دو وصفى كه از اين دو مبدأاشتقاق پيدا مى‌شود ـ يعنى: قائم و قاعد ـ نيز تضاد وجود دارد.

اگر بگوييم مشتق حقيقت در اعمّ است لازمه‌اش اين است كه يك ذات واحد را هم بتوانيم بگوييم: قائم و هم بتوانيم بگوييم: قاعد، و در هر دو هم حقيقت باشد، يعنى: زيدى كه قبلاً قائم بوده است ولى در زمان تكلم ما مبدأ قيام در او نيست و ضدّ قيام كه قعود است الآن براى او ثابت است. اگر بگوييم مشتق حقيقت در اعمّ است لازمه‌اش اين است كه الآن بتوانيم بگوييم: زيد هم قائم است و هم قاعد.

پس براى اين‌كه گرفتار اين تضاد نشويم بايد بگوييم: مشتق حقيقت در متلبّس است و نسبت به ما انقضى، استعمالش مجاز است.

اين صحّت سلب را عضدى طور ديگرى بيان كرده است و درنتيجه دليل مستقلّ ديگرى درست كرده است. عضدى صحت سلب را طورى بيان كرده است كه از آن به برهان تضادّ تعبير مى‌كنند كه در حقيقت دليلِ سوّم مسئله است. گفته است اگر ما بگوييم استعمال مشتق حقيقت در اعمّ است لازمه‌اش اين است كه تضادّى كه بين مشتقات است ـ مثل عالم و جاهل ـ از تضادّ خارج شده و عنوان مخالف را پيدا كند. در منطق بيان شده است كه متضادين، اجتماع آنها در محل واحد امكان ندارد؛ و متخالفين دو چيزى هستند كه با يكديگر مقابلند و قابل اجتماع در شى‌ء واحد هستند مثل سفيدى و ترشى، سياهى و شيرينى. پس اگر گفتيم: كسى كه الآن مبدأ علم از او منقضى شده و جاهل است، حقيقتا عالم باشد ـ بنا بر اين‌كه مشتق، حقيقت در اعمّ است ـ لازمه اين حقيقتِ در اعمّ بودن اين است كه تضادى كه بين مشتقات است از عنوان تضادّيّت خارج شده و عنوان تخالف را پيدا كند، زيرا اين علم و جهل با هم در فرد واحد اجتماع كردند؛ و حال آن‌كه متضادين قابل اجتماع نبودند.

پس اين مشتقات متضادّه ـ بنا بر حقيقت در اعمّ بودن ـ از تضادّ خارج مى‌شوند، زيرا قابل جمع در امر واحد هستند؛ در حالى كه با مراجعه به ارتكاز خود درمى‌يابيم كه ارتكازا بين علم و جهل، تضادّ است و در امر واحد قابل اجتماع نيست.

آخوند هم اين دليل عضدى را مى‌پذيرند و مى‌فرمايند: ايرادى را محقق رشتى صاحب بدائع الاصول بر اين برهان تضاد كرده است كه وارد نيست. محقق رشتى به برهان تضاد اشكال دور كرده است كه اين برهان تضاد دچار دور است و دور هم محال است.

بيانِ دور:
مرحوم رشتى به عضدى مى‌گويد: شما از راه تضاد مى‌خواهيد بگوييد كه مشتق، حقيقت در اعمّ نيست و از راه تضاد مى‌خواهيد اثبات كنيد، مشتق، حقيقت در خصوص متلبّس است.

به تعبير ديگر: شما از راه تضادّ، به اين بيان كه اشتراط را وقتى مى‌توانيم بگوييم: زيد عالم است، كه متلبّس به علم باشد. در حالى كه خودِ اشتراط ـ كه شما از راه تضاد آن را اثبات مى‌كنيد ـ ، بر تضاد متوقف است، يعنى: ابتداء بايد بگوييم كه مشتق شرطش اين است كه ذات متّصف به مبدأ باشد، و اگر اين شرط باشد بين عالم و جاهل تضادّ است. ولى اگر كسى گفت: عالم، يعنى: كسى كه يك زمانى مبدأ علم در او بوده است، و اشتراط را نپذيرفت ديگر تضادّى پيش نخواهد آمد.

پس تضاد متوقف بر اشتراط است، يعنى: واضع بايد ابتداء شرط بكند كه «عالم» بر ذاتى اطلاق مى‌شود ه اين ذات مشروط به اين است كه متصف به مبدأ باشد؛ و شما ـ عضدى ـ مى‌خواهيد ثابت كنيد كه مشتق، حقيقت در متلبّس است و اين را از راه برهان تضادّ درست مى‌كنيد، و اين دور است، يعنى: تضاد متوقف بر اشتراط است و اشتراط را هم متوقف بر تضادّ مى‌كنيد.

آخوند مى‌گويد: اين اشكال وارد نيست، يعنى: درست است كه اشتراط و ثبوت آن و اين‌كه بگوييم مشتق شرطش آن است كه ذات متصف به مبدأ باشد، متوقف بر تضادّ است؛ ولى اين‌كه تضاد متوقف بر اشتراط باشد نمى‌پذيريم، زيرا تضادّ امر ارتكازى است و به وضع واضع نيست.

إن قلت: مستشكل مى‌گويد: اگر منشأ تضاد بين احكام، اشتراط باشد و يا كشف از اشتراط بكند، مطلب تمام است يعنى: ما از راه تضاد بدست مى‌آوريم كه مشتق، حقيقت در متلبّس است؛ زيرا اگر حقيقت در اعمّ باشد تضادّ نيست. ولى تضاد بين اوصاف كه مرتكز در اذهان است، منشأ آن انسباق اطلاقى است نه اشتراط، يعنى: وقتى اين اوصاف را استعمال مى‌كنند ـ مثل: عالم و جاهل ـ كثيرا مّا استعمال مى‌كنند در ذاتى كه متّصف به مبدأ است؛ و لذا به مجرّدى كه لفظ «عالم» گفته مى‌شود، متلبّس به مبدأ به ذهن سبقت مى‌گيرد.

پس انسباق يا تبادر اطلاقى كه منشأ آن كثرت استعمال است موجب تضادّ است؛ و به عبارت ديگر: اين ارتكازِ تضادّ بين اوصاف، به اين جهت ـ يعنى: انبساط اطلاقى ـ برمى‌گردد، نه به اشتراط؛ و وقتى به اشتراط برنگشت و منشأ تضاد آن تبادر اطلاقى شد ـ يعنى: تبادرى كه مستند به لفظ نيست و مستند به اطلاق است ـ اين تضاد براى ما كشفِ از وضع نمى‌كند؛ زيرا انسباق كار واضع نيست، بلكه اشتراط كار واضع بود.

قلت:
اين اشكال شما در صورتى صحيح است كه مشتق، كثيرا مّا در متلبس به مبدأ استعمال شود؛ در حالى كه ما ادعا مى‌كنيم كه استعمال مشتق در منقضى، كثير است، بلكه استعمالش در منقضى، اكثر است.

پس اگر گفتيم استعمالِ غالب، در منقضى است نه در متلبّس ديگر نمى‌توانيم بگوييم تبادرِ اين‌كه مشتق غالبا در متلبّس استعمال مى‌شود به جهت اطلاق است.

و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین



برچسب ها :


نظری ثبت نشده است .