درس بعد

کفایة الاصول

درس قبل

کفایة الاصول

درس بعد

درس قبل

موضوع: كفایة الاصول جلد اول(فقط متن)


تاریخ جلسه : ۱۳۷۲


شماره جلسه : ۴۱

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • حالا كه استطرادا در مورد افعال مطالبى را بيان كرديم براى اين‌كه اين استطراد شمول پيدا كند مختصرى هم راجع به اسم و حرف صحبت مى‌كنيم. البته قدرى از اين مطالب، تكرار همان مباحث در معانى حرفيه است ولى بعضى از مطالبى كه فوائدى هم در آنها هست در اين‌جا عنوان شده است

دیگر جلسات
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين


حالا كه استطرادا در مورد افعال مطالبى را بيان كرديم براى اين‌كه اين استطراد شمول پيدا كند مختصرى هم راجع به اسم و حرف صحبت مى‌كنيم. البته قدرى از اين مطالب، تكرار همان مباحث در معانى حرفيه است ولى بعضى از مطالبى كه فوائدى هم در آنها هست در اين‌جا عنوان شده است:

فرق ميان اسم و حرف: اسم آن طورى كه تعريف شده است، عبارت است از: الاسم ما دلّ على معنىً فى نفسه، يعنى: اسم آن است كه دلالت بر يك معناى استقلالى دارد؛ ولى در تعريف حرف مى‌گويند: حرف آن است كه دلالت بر يك معنايى در غير خودش دارد، يعنى: حرف يك معناى آلى و غير استقلالى دارد، مثلاً در «سرتُ من البصره» يك وسيله‌اى براى ارتباط بين سير و بصره به نام «مِن» داريم كه ابتدائيت را در مورد بصره افاده مى‌كند، و لذا مى‌گوييم: حرف يك معنايى را در غير خودش افاده مى‌كند، مثل «مِن» كه معناى ابتدائيت را در مورد بصره افاده مى‌كند.

آخوند اين مسئله را مفروغ‌عنه دانسته‌اند كه بين حرف و اسم ـ مثل «مِن» كه يكى از حروف است و «ابتداء» كه از اسماء است ـ فرق مسلّمى از اين جهت وجود دارد كه در يكى مسئله آليت مطرح است و ديگرى مفهوم استقلالى است، و اين مسئله را مسلّم عند الجميع مى‌دانند و مسلّم مى‌دانند كه فرق در اين جهت است كه «مِن» يك مفهوم غير استقلالى دارد و «ابتداء» يك مفهوم استقلالى دارد. ولى بحث در اين است كه اين فرق در كداميك از مراحل چهارگانه‌اى كه ذكر مى‌شود، مطرح است. إمّا مراحل چهارگانه مزبور عبارتند از:

مرحله اوّل: مرحله وضع است، يعنى: واضع مى‌نشيند و يك معنايى را تصور مى‌كند؛پس تصوّر المعنى، يعنى: وضع.

مرحله دوّم: مرحله موضوع‌له است، يعنى: واضع مى‌نشيند لفظى را در مقابل آن معناى تصورشده وضع مى‌كند.

مرحله سوّم: مرحله مستعمل‌فيه است، به اينكه كه اكنون كه استعمال مى‌كنيم در چه معنايى استعمال مى‌كنيم. مستعمل‌فيه گاهى اوقات با موضوع‌له مطابقت دارد كه استعمال، حقيقى مى‌شود؛ و گاهى مستعمل‌فيه غير از موضوع‌له است كه استعمال، مجازى مى‌شود.

مرحله چهارم: كيفيت ونوع و غرض از استعمال است، يعنى: به چه غرضى لفظ در معنا استعمال مى‌شود.

در بحث معانى حرفيه ملاحظه شد كه آخوند با مشهور مخالفت كرد به اين كه بين كلمه «مِن» و «ابتداء» در اين سه مرحله (وضع، موضوع‌له و مستعمل‌فيه) فرقى نيست، يعنى: همان‌طورى كه «ابتداء» يك وضع عامّى دارد، يعنى: واضع مفهوم كلّى ابتدائيت را تصور كرده است، «مِن» هم وضعش عام است و همان‌طور كه موضوع‌له در «ابتداء» مثل اسماء اجناس، كلّى است و واضع لفظ «ابتداء» را براى كلّى ابتداءها وضع كرده است و موضوع‌له يك معناى عام است، «مِن» هم موضوع‌له‌اش يك معناى عام است. و در مقام استعمال هم همانطور كه «ابتداء» در يك معناى عامى استعمال مى‌شود و مستعمل‌فيه، عام است «مِن» هم همين‌طور است و وقتى استعمال شد در يك معناى عامّى يعنى: كلّى ابتدائيت استعمال مى‌شود.

چون در اين سه مرحله بين حرف و اسم فرقى نيست، آخوند تصريح مى‌كند كه اگر هر كدام را به جاى ديگرى استعمال كرديم اين استعمال، مجازى نيست و اگر شما در «سرتُ من البصره» به جاى «مِنْ» كلمه «ابتداء» را قرار دهيد اين استعمال، مجازى نيست. پس فرق اين دو چيست؟ چون وجدانا مى‌بينيم كه يكى به جاى ديگر قابل استعمال نيست.

آخوند مى‌گويد: فرق ميان اينها در كيفيت و غرض از استعمال است. واضع گفته است: اگر غرض، غرضِ استقلالى باشد لفظِ «ابتداء» را بياور؛ و اگر غرض، غرضِ آلى باشد «مِنْ» را بياور، پس فرق بين «مِنْ» و «ابتداء» در غرضِ استعمالى است. بنابر اين اگر در جمله‌اى مثل «سرتُ من البصره» به جاى «مِنْ» كلمه «ابتداء» را قرار دهيم، اين استعمالِ در غير ما وضع له نيست و لذا گفتيم استعمالِ مجازى نيست؛ بلكه اين استعمالِ به غير ما وضع له و استعمالِ به غير آن شرطى است كه واضع كرده است، يعنى: واضع شرط كرده بود كه اگر غرضت، آلى است، «مِنْ» بياور؛ و اگر شما به جاى «مِنْ»، كلمه «ابتداء» را آورديد، استعمال به غير ما وضع له مى‌شود، يعنى: به غير شرطى كه واضع كرده است.

حرف و اسم از نظر معنا، فى‌نفسه و با قطع نظر از لحاظ آلى و لحاظ استقلالى، يك معناى كلّى طبيعى[1] داشته و دلالت بر طبيعت دارد و قابلِ صدق بر كثيرين است.

امّا وقتى همان معناى كلّى طبيعى را مقيد به لحاظ كرديم ـ لحاظ آلى در باب حرف و يا لحاظ استقلالى در باب اسم ـ جزئى مى‌شود، آن هم جزئى ذهنى.

وقتى معنا را مقيد به لحاظ آلى يا ... كرديم، به يك عنوان هم كلّى عقلى مى‌شود؛ زيرا لحاظ، يعنى: آن‌چه كه قائم به نفس است و لحاظ، يعنى: تصورِ نفس؛ و چون تصوّر و لحاظ، عقلى است لذا مى‌گوييم: مِنْ كه فى‌نفسه يك كلّى طبيعى است و دلالت بر طبيعت ابتدائيت دارد، وقتى مقيد به اين لحاظ شد كلّى عقلى مى‌شود.

اين كلّى عقلى در اين‌جا با كلّى عقلى در منطق فرق دارد. در منطق مى‌گويند: انسان به وصف اين‌كه معروض كليّت قرار مى‌گيرد، كلّى طبيعى مى‌شود و خود مفهوم كلّى، كلّى منطقى است، و اين عرض و معروض، يعنى: اين معروضِ مقيدِ به عرض و انسانِ مقيدِ به كليّت، كلّى عقلى مى‌شود. ولى در اين‌جا كلّى طبيعى، يعنى: خودِ طبيعت؛ و لذا مى‌گوييم: اين معناى ابتدائيت را اگر مقيد به يك امر ذهنى و امر عقلى كرديم اين را كلّى عقلى مى‌ناميم، ولو اين‌كه به اصطلاح منطق، كلّى عقلى نباشد؛ زيرا كلّى عقلى در منطق، كلّى طبيعىِ مقيدِ به مفهوم كلّى است، مثل اينكه انسانِ مقيد به مفهوم كليّت را در منطق، كلّى عقلى گويند. ولى در اين‌جا كلّى عقلى، يعنى: معنايى كه مقيد به قيد ذهنى است، ولو اين‌كه اين قيد ذهنى، جزئى هم باشد. اين تقيّد معنا به قيد ذهنى را آخوند اصطلاحا كلّى عقلى مى‌گويد.

پس كلّى ابتدائيت در كلمه «مِن»، وقتى كه مقيد به لحاظ آلى شد، چون لحاظ همان تصور نفس است و نفس هم جزئى است و لذا تصور آن هم جزئى بوده و اين قيد نيز جزئى مى‌شود؛ اين معناى مقيد به قيد جزئى (لحاظ آلى) كلّى عقلى نام دارد.

و چون‌كه لحاظ، همان وجود قيد است و اين وجود، جزئى است؛ زيرا وجود تا جزئى نشود و تشخص پيدا نكند موجود نمى‌شود، پس آن طبيعت ابتدائيت از اين جهت كه مقيدِ به اين قيد ـ لحاظ آلى كه وجود جزئى ذهنى دارد ـ شده است جزئى ذهنى مى‌شود.

پس تقيد به اين لحاظ، در مرحله غرض استعمال است و در مرحله وضع و ... نيست.

خلاصه
مِنْبه يك اعتبار، كلّى طبيعى است و به اعتبار دوّم، كلّى عقلى است و به اعتبار سوّم، جزئى ذهنى است. پس منافاتى ندارد يك شى‌ء، كلّى طبيعى باشد و جزئى ذهنى هم باشد؛ و منافاتى ندارد كه يك شى‌ء، كلّى عقلى باشد و جزئى ذهنى هم باشد، ولى اين به اعتبارات مختلف است.

مِنْ اگر فى‌نفسه لحاظ شود ـ يعنى: كارى به لحاظ و استعمال نداشته باشيم ـ، عبارت است از: كلّى ابتدائيت كه يك طبيعت است و قابل صدق بر كثيرين است و به اين اعتبار، كلّى طبيعى است. و اگر به لحاظِ تقيد به لحاظ آلى ملاحظه شود، كلّى عقلى است و اگر به اعتبار اين‌كه وجود ذهنى دارد ملاحظه شود، جزئى ذهنى است.

و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین


[1] ـ كلّى طبيعى در اين‌جا، كلّى طبيعى در منطق نيست؛ بلكه كلّى طبيعى در اين‌جا، يعنى: خود طبيعت، مثل طبيعتِ ابتدائيت كه قابلِ صدقِ بر كثيرين است.

برچسب ها :


نظری ثبت نشده است .