موضوع: كفایة الاصول جلد اول(فقط متن)
تاریخ جلسه : ۱۳۷۲
شماره جلسه : ۵۸
-
نظر مرحوم آخوند در باب اعتبار و عدم اعتبار قيام مبدأ به ذات در صدق مشتق اين شد كه در استعمال حقيقى مشتق آنچه كه معتبر است اين است....
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
-
جلسه ۹۹
-
جلسه ۱۰۰
-
جلسه ۱۰۱
-
جلسه ۱۰۲
-
جلسه ۱۰۳
-
جلسه ۱۰۴
-
جلسه ۱۰۵
-
جلسه ۱۰۶
-
جلسه ۱۰۷
-
جلسه ۱۰۸
-
جلسه ۱۰۹
-
جلسه ۱۱۰
-
جلسه ۱۱۱
-
جلسه ۱۱۲
-
جلسه ۱۱۳
-
جلسه ۱۱۴
-
جلسه ۱۱۵
-
جلسه ۱۱۶
-
جلسه ۱۱۷
-
جلسه ۱۱۸
-
جلسه ۱۱۹
-
جلسه ۱۲۰
-
جلسه ۱۲۰
-
جلسه ۱۲۱
-
جلسه ۱۲۲
-
جلسه ۱۲۳
-
جلسه ۱۲۴
-
جلسه ۱۲۵
-
جلسه ۱۲۶
-
جلسه ۱۲۷
-
جلسه ۱۲۸
-
جلسه ۱۲۹
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين
البته اين نحوه و كيفيت تلبّس به اختلاف مواد و هيئات مختلف مىشود؛ و حتّى گاهى تلبّس به نحوهاى است كه هيچ حلول و صدورى در كار نيست و تلبّس به اين اندازه است كه ذات، منشأ براى انتزاع مبدأ مىشود؛ ولو اينكه بين مبدأ و ذات، خارجا و حقيقتا اتحاد است ولى نحوه ارتباطشان همين مقدار است كه ذات منشأ براى انتزاع مبدأ مىشود، مثل صفات ذاتيه خدا كه خود ذات خدا منشأ براى انتزاع اين اوصاف است.
اين انتزاع دوجور است:
1ـ خود مبدأ كه منتزَع از ذات است، يك ما به ازاء مستقلّى هم دارد.
2ـ خود منتزَع اصلاً وجودى ندارد و وجودش عين وجود منشأانتزاع است، يعنى: لاوجود إلّا للمنتزع عنه و فقط منتزَععنه وجود دارد و خود معناى انتزاعى مابه إزاء ندارد، مثل عناوين اعتباريه و اضافيّة مثل ابوّت كه انتزاع مىشود از شخصى كه عنوان أب را دارد. ابوّت مشتقى است كه انتزاع مىشود و خودش ما به إزاء مستقلى در خارج ندارد و وجودش همان وجود منشأ انتزاع ـ يعنى: پدر ـ است.
اين تحقيق آخوند بود كه بالاخره بايد بين ذات و مبدأ يك ارتباطى باشد، به طورى كه اين ارتباط در استعمال حقيقى مشتق كفايت مىكند.
ما در مورد صفات ذاتيه خدا كه عين ذات است، آنجا هم مىتوانيم مسئله قيام مبدأ به ذات را براى شما تصوير كنيم.
ديگران مىگويند: چون كه علم، عينِ ذات خداست، ديگر دو شىء نيست و كه بگوييم يكى به ديگرى قائم است. مشهور چنين مىگويند؛ ولى آخوند مىگويد: به نظر ما در همين موارد هم قيام وجود دارد ولى قيام أنحايى دارد:
يك قيام كه شاگردهاى آخوند در حواشى كفايه، از آن به قيام مشهورى تعريف كردهاند همين قيام متداول است، يعنى: يك مبدأيى قائم به يك ذاتى است مثل ضرب كه قائم به زيد است. در قيام مشهورى دوئيت معتبر است و دو چيز است.
يك قيامى هم داريم كه اشدّ و اكملِ افراد قيام است، ولى مسئله دوئيت هم در كار نيست. صفات خدا قائم به خداست ولى از نوع، قيامى كه هيچ دوئيتى در آن مطرح نيست فىالواقع عقل ما درك مىكند كه اين قائم به ذات است كه اين قيام به نحو اتحاد و عينيت است و قائم و مقومبه، عين يكديگر هستند.
در قيام آنچه كه معتبر است اين است كه اگر اين ذات نباشد اين مبدأ هم نيست اين ملاك قيام است كه در مورد قيامهاى معروف، مشخص است، ولى در خداوند، ذات خداوند متّصف به اين اوصاف هست به نحو اين قيامى كه ذكر شد.
ما وقتى به عقل مراجعه مىكنيم، مىگويد: من علم را بر ذات خدا تطبيق مىكنم و مىگويم كه خدا ذاتى است متلبّس به علم و عقل تلبّس ذات خدا را به علم مىفهمد ولى عرف نمىفهمد.
قاعده كلّى در فرق عرف و عقل
آخوند يك فرق مهمّى ميان عقل و عرف بيان مىكند و آن اين است كه:تعيين مفاهيم الفاظ عرفيه، كار عرف و وظيفه آن است، مثلاً اينكه خون چيست را بايد از عرف پرسيد؛ ولى تطبيق اين مفاهيم بر مصاديق، كار عرف نيست و كار عقل است، مثلاً عرف در باب اطاعت و مخالفت به طور كلّى بيان مىكند كه مخالفت و اطاعت مولى يعنى چه؟ امّا آيا اين عملى كه انجام داديم مصداقِ براى اطاعت خداست يا مصداق نيست كه از آن به «تطبيق» تعبير مىكنيم كار عرف نيست و كار عقل است كه مىگويد آيا اين مفهوم كلّى بر اين مورد جزئى خارجى تطبيق مىكند يا نه.
در مانحنفيه عرف مىگويد: در استعمال حقيقى مشتق، تلبّس لازم است و اين كلّى را عرف ارائه مىدهد، ولى اينكه در كجا تلبّس هست و كجا نيست دخالتى براى عرف نيست. به عقل كه مراجعه مىكنيم، عقل مىگويد: به نظر، من ذات خدا متلبّس به علم است و علم به معناى انكشاف شىء است و لذا در نزد خدا همه اشياء انكشاف دارد و وقتى انكشاف دارد پس خداوند هم متلبّس به علم است، ولى اين تلبّس را عرف نمىفهمد؛ زيرا عرف به نظر سطحى نگاه مىكند و مىگويد: در تلبّس بايد دو چيز باشد: ذات و مبدأ، و اين ذات گاهى متلبّس است و گاهى متلبّس نيست؛ و لذا عرف نمىتواند اين تلبّس را در مورد خدا تطبيق كند.
خلاصه اينكه آن اوصافى كه بر خدا اطلاق مىشود به همان معنايى است كه بر غير خدا اطلاق مىشود و عالم در مورد خدا معنايى غير از عالمِ در مورد ديگران ندارد؛ زيرا اينجا سه صورت را مىگوييم:
1ـ اطلاق عالم در مورد خدا به عينه مانند اطلاق عالم در مورد زيد است. اين مطلوب و ادعاى ماست.
2ـ عالم در مورد خدا يك معنايى مقابل با عالمِ در مورد ممكنات، دارد. عالمِ در مورد ممكنات مقابل آن جهل است و حال آن كه نمىتوان جهل را به خدا نسبت داد و ذات خدا مبرّاى از جهل است.
3ـ عالمِ در مورد خدا اصلاً معنا ندارد و صِرف لقلقه لسان است؛ و به عبارت ديگر: اين همه اوصاف كه در مورد خدا در ادعيه و روايات آمده است بايد لقلقه زبان باشد. و به اين هم نمىتوان ملتزم شد، پس همان صورت اوّل ثابت مىشود.
از اين بيان، جواب صاحب فصول هم داده مىشود؛ زيرا صاحب فصول بعد از اينكه قائل به نقل شد در تنبيه چهارم گفت: روى اين جهت نقل نمىتوانيم آن عالمى را كه در مورد خدا استعمال مىكنيم در مورد ديگران هم بكار ببريم. ولى آخوند مىگويد: اينجا سه صورت دارد كه دو صورت آن قابل قبول نيست، پس مطلوب ثابت مىشود كه عالم در مورد خدا همان عالم در مورد ديگران است.
نظری ثبت نشده است .