موضوع: كفایة الاصول جلد اول(فقط متن)
تاریخ جلسه : ۱۳۷۲
شماره جلسه : ۷۱
-
در مورد انسان نسبت به افعالى كه انجام مىدهد نمىتوان مسئله جبر را مطرح كرد و گفت: نسبت به اين افعال مجبور است؛ زيرا انسان هم وجودى دارد و اين وجود منشأ براى آثار است...
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
-
جلسه ۹۹
-
جلسه ۱۰۰
-
جلسه ۱۰۱
-
جلسه ۱۰۲
-
جلسه ۱۰۳
-
جلسه ۱۰۴
-
جلسه ۱۰۵
-
جلسه ۱۰۶
-
جلسه ۱۰۷
-
جلسه ۱۰۸
-
جلسه ۱۰۹
-
جلسه ۱۱۰
-
جلسه ۱۱۱
-
جلسه ۱۱۲
-
جلسه ۱۱۳
-
جلسه ۱۱۴
-
جلسه ۱۱۵
-
جلسه ۱۱۶
-
جلسه ۱۱۷
-
جلسه ۱۱۸
-
جلسه ۱۱۹
-
جلسه ۱۲۰
-
جلسه ۱۲۰
-
جلسه ۱۲۱
-
جلسه ۱۲۲
-
جلسه ۱۲۳
-
جلسه ۱۲۴
-
جلسه ۱۲۵
-
جلسه ۱۲۶
-
جلسه ۱۲۷
-
جلسه ۱۲۸
-
جلسه ۱۲۹
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين
در مورد انسان نسبت به افعالى كه انجام مىدهد نمىتوان مسئله جبر را مطرح كرد و گفت: نسبت به اين افعال مجبور است؛ زيرا انسان هم وجودى دارد و اين وجود منشأ براى آثار است. اگر بگوييم اين افعال، آثار و افعال خداست معنايش اين است كه بگوييم: اين وجود انسانى هيچ اثرى ندارد؛ و حال آنكه گفته شد كه از نظر فلسفى، وجود بدون اثر يعنى: شىء معدوم. بنابراين انسان در افعالى كه انجام مىدهد اين چنين نيست كه مجبور باشد.
و از آن طرف اينطور هم نيست كه انسان، مستقل باشد و لذا تفويض هم باطل است. استقلال، يعنى اينكه بگوييم اين انسان، مستقل در افعالش است و خداوند هيچ نقشى در افعال او ندارد. اين هم گفتيم باطل است؛ زيرا وجود انسان وقتى عين ربط به خدا شد، آثار و افعال انسان هم مربوط به خدا مىشود و ما نمىتوانيم بگوييم كه انسان يك ذات فقيرى دارد ولى افعال او فقير نيست و مستقل است.
گفته شد كه انسان اراده دارد و در اصلِ وجود اراده هم كسى اختلافى ندارد و حتى اشاعره هم منكر اين نيستند كه انسان در بين موجودات يك امتيازى به نام اختيار و اراده دارد.
نكته حساس كه ريشه مطلب است اين است كه از يك طرف مىگوييم: انسان اراده دارد و اين فعل، فعلِ انسان است؛ و از طرف ديگر مىگوييم: خدا هم در اين فعل دخالت دارد و انسان مستقل نيست. و اين معناى أمر بين الأمرين است كه نه انسان را بهطور كلى ساقط مىكنيم و نه به او استقلال مىدهيم.
با اين بيان روشن شد كه انسان در افعالش اراده دارد ولى اين كه اين اراده چگونه در انسان پديد مىآيد و آيا اراده انسان متوقف بر يك اراده ديگرى است كه اگر چنين باشد سر از تسلسل درمىآورد؛ بحث ديگرى است.
بيان دقيق: خدا به انسان نفسى عنايت فرموده است كه اين نفس، قدرتِ خلق دارد. به بيان ديگر: خدا يك گوشهاى از خالقيت خود را به انسان عنايت كرده است، به اين معنا كه نفس انسان به مجرد اينكه بخواهد اراده كند، اراده مىكند و اراده را خلق مىكند و اين يك قدرتى است كه خدا به نفس انسان داده است.
اگر خدا اين انسان را بوجود نمىآورد و اين نيروى عظيمِ خالقِ اراده را در او قرار نمىداد انسان نمىتوانست اراده كند و به طرف افعال، حركتى داشته باشد؛ با توجه به اين جهت روشن مىشود كه افعالِ ما مرتبط به خداست. پس انسان از يك طرف استقلال ندارد و و از طرف ديگر اين فعل، فعلِ خود انسان است، زيرا اين انسان اراده كرد كه فلان كار كند.
بنابراين نتيجه مىشود كه يك حدّ وسط بين جبر و تفويض وجود دارد كه آن حدّ وسط اين است كه:
انسان بهطور كلّى از خاصيت و اثر گذاردن ساقط نمىشود و نيرويى دارد كه با آن اراده مىكند، و از طرف ديگر اين نيروى خالقِ اراده را خدا به انسان داده است پس مستقل نيست.
از اينجا اين نكته روشن مىشود كه نسبت به فعلى كه انسان انجام مىدهد مىتوان گفت: هم مورد اراده انسان است و هم مورد اراده حق تعالى است، ضمن اينكه اينجا مسئله اشتراك نيست، يعنى: اراده خدا و اراده انسان مشتركا و در عرض يكديگر در تحقق اين فعل دخالت ندارند؛ بلكه اراده خدا و انسان در طول يكديگرند، يعنى: خدا اراده كرد كه انسان پديد بيايد پس اراده كرد كه نيرويى به نام نفس داشته باشد و اراده كرد كه آن نيرو، اراده را به دنبال داشته باشد. پس مسئله اشتراك نيست تا بعد بگوييم اگر انسان گناهى را مرتكب شد، اين گناه مشترك بين خدا و انسان باشد و لذا نبايد عقوبت، منحصر به انسان باشد.
امام قدسسره در اينجا يك تنبيهى دارند كه يك مقدارى حقيقت جبرىها و تفويضىها را روشنتر كردهاند و مىفرمايند:
المفوّضه آمدهاند: أخرج الممكن عن حدّه إلى حدّ الواجب فهم مشركون. در روايتى از امام رضا عليهالسلام هم همين تعبير آمده است كه تفويضى مشرك است؛ زيرا ممكن را از حدّ خودش بالا بردند و در رديف خدا قرار دادند. جبرىها هم واجب تعالى را از آن مرتبه عالى كه دارد تنزل دادهاند و گفتهاند: حتى تمام گناهانى كه انسان انجام مىدهد مباشرتا كار خداست و لذا در روايت امام رضا عليهالسلاماينها هم كافر محسوب شدهاند، زيرا خداوند را تنزّل دادهاند.
والأمر بين الأمرين هو طريقة الوسطى الّتى للاُمة المحمّدية، والأمر بين الأمرين حفظُ مقام الربوبيّة وحدود الإمكانية.
الجبريّ مجوس هذه الاُمّة. مجوسىها براى عالم دو مبدأ قائلند كه عبارتند از: مبدأ خوبيها (يزدان) و مبدأ بديها (اهريمن)؛ و جبرى، مجوس است، زيرا هر زشتى كه انسان انجام مىدهد به خدا نسبت مىدهد.
والتفويضى يهود هذه الاُمّة؛ زيرا يهودىها گفتند: يد اللّه مغلولة. بعد امام صادق عليهالسلامدر روايتى فرمودهاند: اينكه خدا در قرآن حكايت مىكند از يهودىها گفتهاند كه دست خدا بسته است، مراد اين نيست كه خدا دست را روى دست گذاشته است؛ بلكه مراد ايشان اين است كه خدا وقتى عالم را ايجاد كرد ديگر كارش تمام شد و ديگر نه مىتواند زياد كند و نه مىتواند كم كند. فقال اللّه تكذيبا لقولهم: غُلّت أيديهم ولعنوا بما قالوا بل يداه مبسوطتان.
البته تعابير الجبريّ مجوس والمفوّضة يهود كه در كلام امام(قده) آمده است مأخوذ از روايات است.
بنابراين در روايات راجع به جبرىها دو تعبير كافر و مجوس، و راجع به مفوّضه هم دو تعبير مشرك و يهود آمده است.
امام قدسسره در اينجا به يك سرى آيات و روايات استشهاد كردهاند كه از آنها هم مسئله أمر بين الأمرين به خوبى استفاده مىشود.
آيـات
1ـ «وما رميتَ إذ رميتَ ...»: در اين آيه هم نسبت رمى را به پيامبر مىدهد و هم نفى مىكند، يعنى: اينكه اين هم به اراده تو بود و هم اگر خدا نمىخواست، تو نمىتوانستى.2ـ «وما تشاؤن إلاّ أن يشاء اللّه».
3ـ در جريان مسافرت حضرت موسى و خضر عليهماالسلام، حضرت خضر عليهالسلامتعابيرى دارد كه از آنها امر بين الأمرين استفاده مىشود:
الف ـ حضرت خضر عليهالسلام كشتى را سوراخ كرد. بعد از اينكه حضرت موسى عليهالسلاماعتراض كرد، فرمود: «فاردتُ أن اعيبها» كه اراده را به خودش نسبت مىدهد؛ در حالى كه خضر عليهالسلام پيامبر است و مىداند كه اگر خدا اراده نمىكرد او نمىتوانست اين كار را بكند ولى در عين حال نمىگويد كه خدا كرد و من هيچكاره بودم.
ب ـ جريان كشتن آن پسر: بعد از اعتراض حضرت موسى عليهالسلام، حضرت خضر عليهالسلام گفت: «فأردنا أن يبدله» كه تعبير به أَرَدْنا ـ اراده كرديم ما ـ كه هم به خودش اسناد مىدهد و هم به خدا.
ج ـ در تعمير ديوار، حضرت خضر عليهالسلام در حالى كه خودش ديوار را تعمير كرده است ولى در عين حال مىفرمايد: «فأراد ربُّك» يعنى: اسناد به خدا مىدهد.
پس در تمام اين آيات اين نكته لطيف أمر بين الأمرين نهفته است كه هم به خودش نسبت مىدهد و هم به خدا.
4ـ مسئله توفّى: در قرآن در مورد توفّى و ميراندن، گاهى اوقات به خود خدا نسبت مىدهد: «اللّه يتوفّى الأنفس حين موتها»، گاهى اوقات به ملكالموت نسبت داده است: «قل يتوفاكم ملك الموت الّذى وكّل بكم» و گاهى اوقات هم به ملائكه نسبت داده است: «إذ يتوفّى الذين كفروا الملائكة».
در اينجا بين آيات قرآنى تعارضى نيست و آيات فقط در مقام تبيين أمر بين الأمرين است يعنى: آنجا كه ملائكه قبض روح مىكنند هم مىتوان به ملائكه اسناد داد و هم به خدا اسناد داد و فاعليت آنها در طول فاعليت خداست.
5 ـ آياتى كه اضلال و گمراه كردن را گاهى به خود خدا نسبت مىدهد: «يضلّ اللّه من يشاء» و گاهى اضلال را به خود شيطان نسبت داده است: «إنّه عدُوّ مضلّ مبين» و گاهى اوقات اضلال را به افراد انسانى نسبت داده است: «واضلّ فرعون قومه».
در اينجا هم بيان دقيق آيات اين چنينى، مسئله امر بين الأمرين است، يعنى: اگر اضلال به فرعون نسبت داده مىشود از اين جهت است كه نفس او عين ربط به خداست و خدا اين قدرت اضلال را به او داده است؛ پس از يك طرف به خدا نسبت داده مىشود و از يك طرف به فرعون، نه اينكه بگوييم بين آيات تعارض است.
پس ما در مورد افعالمان كه مىگوييم: أمر بين الأمرين، معنايش همين است كه ذكر شد. سپس امام قدسسره مىفرمايد:
وأنت اذا كنت ذا قلبٍ متنوّر بنور فهم القرآن بعد تطهيره من أرجاس التعلّق إلى الطبيعة فانّه قرآن كريم وكتاب مكنون في لوح محفوظ لا يمسّه الاّ المطهّرون، لوجدتَ هذه اللطيفة [أمر بين الأمرين] فى آياتٍ لا يمسّه العامّة.
در قرآن خيرات را مستقيما به خدا نسبت مىدهد، و شرور را مستقيما به خود انسانها نسبت مىدهد. با اينكه تمام اينها مربوط به خداست.
توجيه: آنچه كه از ناحيه خدا نازل مىشود خير است ولى اينها وقتى در عالم مادّه مىآيد بالعرض تبديل به شرّ مىشود مثلاً آب باران وقتى در مسيرى افتاد و مصادف با امورى شد، تبديل به سيل شده و شرّ ظاهر مىشود. پس خيرات بالذات مربوط به خداست و بالعرض از انسانها هم صادر مىشود، و شرور بالذات مربوط به انسانها است و بالعرض منسوب به خدا مىشود، يعنى: از اين باب كه قدرت انجام را خدا به انسان داده است به خدا منسوب مىشود.
نظری ثبت نشده است .