موضوع: كفایة الاصول جلد اول(فقط متن)
تاریخ جلسه : ۱۳۷۲
شماره جلسه : ۴۸
-
اعمّىها به سه دليل استدلال كردند.
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
-
جلسه ۹۹
-
جلسه ۱۰۰
-
جلسه ۱۰۱
-
جلسه ۱۰۲
-
جلسه ۱۰۳
-
جلسه ۱۰۴
-
جلسه ۱۰۵
-
جلسه ۱۰۶
-
جلسه ۱۰۷
-
جلسه ۱۰۸
-
جلسه ۱۰۹
-
جلسه ۱۱۰
-
جلسه ۱۱۱
-
جلسه ۱۱۲
-
جلسه ۱۱۳
-
جلسه ۱۱۴
-
جلسه ۱۱۵
-
جلسه ۱۱۶
-
جلسه ۱۱۷
-
جلسه ۱۱۸
-
جلسه ۱۱۹
-
جلسه ۱۲۰
-
جلسه ۱۲۰
-
جلسه ۱۲۱
-
جلسه ۱۲۲
-
جلسه ۱۲۳
-
جلسه ۱۲۴
-
جلسه ۱۲۵
-
جلسه ۱۲۶
-
جلسه ۱۲۷
-
جلسه ۱۲۸
-
جلسه ۱۲۹
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين
اعمّىها به سه دليل استدلال كردند:
ادلّه كسانى كه مشتق را حقيقتِ در اعمّ مى دانند.1ـ تبادر: وقتى مشتق، بدون قرينه استعمال مىشود آنچه كه به ذهن تبادر مىكند اعمّ از متلبّس و منقضى است؛ و تبادر هم علامت حقيقت است.
آخوند مىگويد: قبلاً بيان كرديم كه آنچه كه متبادر است خصوص متلبّس است؛ و با اين بيان، جواب از اين دليل اعمىها را مىدهند.
2ـ عدم صحّت سلب: اعمّى مواردى را مثال مىزند كه در اين موارد، با اين كه مبدأ منقضى شده است ولى سلب مشتق از ذات صحيح نيست؛ مثلاً اگر امروز در مورد زيدى كه ديروز زده شده است، بگوييم: زيد ليس بمضروب، اين غلط است؛ و در اين گونه موارد مىبينيم كه سلب مشتق از ذاتى كه مبدأ از او منقضى شده است، صحيح نيست؛ و خوانديم كه يكى از دلايل حقيقت، عدم صحّت سلب است و صحّت سلب، دليل مجاز است.
مثال ديگر در مورد مقتول است. زيدى كه يك سال قبل كشته شده و قتل بر او واقع شده است الآن هم بايد گفت: زيد مقتول، و در جلسه دادگاه كسى نمىتواند بگويد: زيد ليس بمقتول.
پس عدم صحّت سلب، دليل است بر اين كه مشتق، حقيقت در اعمّ است.
جواب آخوند: شما در اين مثالها يك اشتباهى را مرتكب شديد، و لذا ما بايد ببينيم كه تلبّس چگونه معنا مىشود؟ در اين دو مثال دو معنا براى تلبّس وجود دارد:
1ـ معناى اوّل: معناى حقيقى تلبّس است. مضروب، تلبّس حقيقىاش زمانى است كه فعل ضرب بر او واقع مىشود و حال تلبّس حقيقى او زمانى است كه حادثه ضرب بر او واقع مىشود.
ما اگر تلبّس و حال آن را به معناى حقيقى گرفتيم، الآن كه مىگوييم: زيد ليس بمضروب في زمان نطق، اين قضيه صحيح است و اين صحّت سلب، مسلّم است؛ زيرا الآن و در زمان نطق، وقوع ضرب بر زيد تحقّق ندارد.
2ـ معناى دوّم: براى حالِ تلبّس يك معناى مجازى بكنيم، يعنى: تلبّس معنايش اين است كه اين مبدأ بر اين ذات واقع شود، ولى اين كه اين مبدأ در يك زمانى نبوده و بعد واقع شده است و سپس تمام شده است، اينطور معنا نكنيم؛ بلكه بگوييم: مقتول، يعنى: ذاتى كه قتل بر او واقع شده است، و الآن اگر جنازهاى بعد از دو سال پيدا شد، مقتول است.
اگر تلبّس را اينطور معنا كرديم روى اين فرض و اين معنا، صحت سلب وجود ندارد و سلبِ مضروب از زيد صحيح نيست.
آخوند مىگويد: شما از محلّ نزاع دور شديد؛ زيرا محلّ نزاع ما در موضوعله مشتق است، امّا اينكه براى مبدأ، معناى حقيقى يا مجازى كنيم ربطى به محلّ نزاع ندارد. شما اگر براى ضرب و قتل يك معناى حقيقى كرديد تلبّسش به يك نحو است، و اگر براى ضرب و قتل يك معناى مجازى كرديد تلبّسش توسعه پيدا مىكند؛ ولى در هر دو صورت، مسئله ربطى به محلّ نزاع ندارد.
3ـ أخبار: اعمّىها به يك رواياتى از ائمه عليهمالسلام استدلال كردند. ائمه عليهمالسلام تأسيّا به پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله براى ابطال خلافت ابىبكر و عمر و عثمان استدلال كردند به آيه شريفهاى كه در جريان نصب حضرت ابراهيم به مقام امامت نازل شده است بعد از اينكه خداوند حضرت ابراهيم را به مقام امامت رساند و از مقام نبوت و خليل بودن رفعت داد و به مقام امامت رساند، حضرت ابراهيم سؤال كرد: ومن ذريّتى، خداوند فرمود: لا ينال عهدى الظالمين.
اعمّىها به قسمت آخر آيه كه ائمه استدلال كردند كه امامت، عهد خدا است و عهد خدا به ظالم نمىرسد و تمسّك كردهاند وقتى اهل سنت هم قبول دارند كه عمر و ابوبكر كانا كافرين قبل الاسلام؛ و إنّ الكفر والشرك لظلم عظيم و لذا ائمه مىخواهند بگويند كه اين دو نفر مصداق ظالمين هستند و لذا امامت براى آنها روا نيست.
اعمّى مىگويد: استدلال ائمه به آيه روى اين مبناء است كه مشتق ـ كه كلمه «ظالم» در آيه است ـ حقيقت در اعمّ باشد. اگر كسى قائل شد كه مشتق، حقيقت در متلبّس است؛ در زمانى كه اين دو نفر لباس خلافت را پوشيدند به ظاهر مسلمان بودند، و بنابراين استدلال امام به آيه براى ابطال خلافت اين دو نفر باطل خواهد شد. و حال آنكه بالضرورة نمىتوان ملتزم به بطلان استدلال امام شد؛ پس كشف مىكنيم كه هنوز اطلاق ظلم و ظالم بر اين دو نفر صحيح است، ولو اينكه بعدا اسلام آوردند و كفر و شرك از آنها منتفى شد و اين بدين معنا است كه مشتق، حقيقت در اعمّ است.
نظری ثبت نشده است .