درس بعد

کفایة الاصول

درس قبل

کفایة الاصول

درس بعد

درس قبل

موضوع: كفایة الاصول جلد اول(فقط متن)


تاریخ جلسه : ۱۳۷۲


شماره جلسه : ۴۳

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • روشن شد كه مراد از «حال» در عنوان نزاع، حالِ تلبّس است؛ و مراد حال نطق ـ زمان حالى كه در مقابل ماضى و استقبال قرار مى‌گيرد ـ نيست

دیگر جلسات
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين



روشن شد كه مراد از «حال» در عنوان نزاع، حالِ تلبّس است؛ و مراد حال نطق ـ زمان حالى كه در مقابل ماضى و استقبال قرار مى‌گيرد ـ نيست.[1] و نتيجه اين شد كه چنان‌چه در مثالى، زمان نسبت و زمان تلبّس با يكديگر متحد باشند اين استعمال، حقيقى است؛ اعمّ از اين‌كه اين تلبّس و نسبت در زمان گذشته باشد، يعنى: در گذشته هم متلبس شده است و هم متكلم نسبت در كلامش را در گذشته قرار داده است، و يا تلبّس و نسبت هر دو نسبت به زمان حال باشد، و يا تلبّس و نسبت هر دو در زمان آينده باشد؛ در تمام اين موارد استعمال، حقيقى است.

آخوند مثالهايى را از قبيل: سيكون زيد ضاربا غدا ... دليل گرفتند كه مراد از حال، حالِ نطق نيست؛ زيرا در اين مثال، تلبّس و نسبت را در آينده قرار داديم، و در زمان نطق نه تلبّس است و نه نسبت، و حال آن‌كه اين استعمال، حقيقى است.

از اين فرقى كه بين زمان نسبت و زمان تلبس قائل شديم، محلّ نزاع هم روشن مى‌شود كه:

محلّ نزاع آن جايى است كه بين زمان نسبت و زمان تلبّس اختلاف باشد، به اينكه متكلّم چيزى را كه تلبّس آن در گذشته بوده و مثلاً در گذشته اين ذات، لباس ضرب را پوشيده است، زمان نسبت آن را الآن قرار بدهد و بگويد: زيد الآن ضارب است. اين محلّ نزاع است. كما اين‌كه مثال «زيدٌ ضاربٌ امسَ» را مى‌توان دوجور با آن برخورد كرد:

1ـ اگر در «زيد ضارب امس» بياييم «امس» را قيد تلبّس قرار دهيم كه تلبّس در زمان گذشته بوده ولى متكلّم مرادش از نسبت، زمان حال، يعنى: زمان نطق باشد؛ اين داخل در محلّ نزاع مى‌شود.

2ـ اگر «امس» را قيد نسبت قرار داديم و فرض كرديم تلبّس هم در گذشته بوده است، معنايش اين مى‌شود كه زمان نسبت و زمان تلبّس با هم متحد مى‌شوند و وقتى متحد شدند اين استعمال، حقيقى مى‌شود.

آخوند در ادامه مى‌فرمايد: يك مؤيد مى‌آوريم بر اين‌كه مراد از «حال» در عنوان محل نزاع، حال تلبّس است:

مؤيد: اجماعى است كه اهل عربيّت دارند كه اهل عربيّت در باب اسم مى‌گويند: اسم دلالت بر زمان ندارد و در مقام تعريف اسم مى‌گويند: اسم بر خلاف فعل بر زمان دلالت ندارد.

و روشن است كه اين اوصاف متحده با ذوات مثل ضارب، كاتب و ... و اين مشتقات از مصاديق اسم است؛ و وقتى از مصاديق اسم شد اهل عربيت هم مى‌گويند كه اسم دلالت بر زمان ندارد، پس اين‌جا كه مى‌گوييم آيا مشتق حقيقت در خصوص متلبّس فى الحال است، مراد حالِ نطق نيست؛ چون خود اهل ادب مى‌گويند كه اسماء دلالت بر زمان ندارند، پس بايد بگوييم حال، حال تلبّس است نه زمان نطق.

إن قلت:
اين اجماع اهل عربيّت با يك كلامى كه نحوى‌ها گفته‌اند منافات دارد. نحوى‌ها گفته‌اند: اسم فاعل يا اسم مفعول اگر بخواهد عمل كند، عمل كردن آنها مشروط بر اين است كه دلالت بر زمان حال يا آينده كنند. پس اين اجماع اهل عربيت با اين حرف نحوى‌ها منافات دارد.

قلت:
اين تنافى وجود ندارد؛ زيرا آن‌چه كه نحوى‌ها مى‌گويند به حسب وضع نيست، بلكه به حسب قرينه است و بايد يك قرينه‌اى باشد كه دلالت كند اسم فاعل دلالت بر زمان دارد؛ امّا بحثى كه ما در اينجا داريم اين است كه خود وضع دلالت بر زمان كند.

پس مرحوم آخوند تا اين‌جا يك دليل آورد كه همان مثالها بود و يك مؤيد آورد.

بعضى‌ها گفته‌اند كه مراد از حال در محلّ نزاع، حالِ نطق ـ زمان حالى كه در مقابل ماضى و استقبال است ـ است و دو دليل اقامه كرده‌اند:

دليل اوّل: وقتى لفظ «حال» به صورت مطلق استعمال مى‌شود اطلاقش دلالت بر حال نطق دارد. و در محلّ نزاع هم گفته‌اند: هل المشتق ... فى الحال كه «حال» به صورت مطلق آمده است، پس بايد مراد، حالِ نطق باشد.

دليل دوم:
وقتى كه يك مشتقى را ـ مثل اسم فاعل ـ استعمال مى‌كنيم ظهور در حال نطق دارد، يعنى: وقتى مى‌گوييم: زيد ضارب است، به اين معنا است كه همين الآن كه اين جمله را اداء مى‌كنم، زيد ضارب است. براى اين دليل دوّم دو راه بيان مى‌كنند كه چرا مشتق ظهور در حالِ نطق دارد:

راه اوّل:
تبادر و انصراف است. وقتى ضارب به صورت مطلق استعمال مى‌شود آن‌چه كه متبادر از آن است، زمان حال و حالِ نطق است.

راه دوّم:
قرينه حكمت است. وقتى مى‌گوييم: ضارب، مقدّمات حكمت اقتضاء مى‌كند كه مراد از «حال»، حالِ نطق باشد.

در مقدّمات حكمت مى‌گويند: اگر يك چيزى نياز به بيان داشته باشد و متكلّم آن را نياورد و قرينه‌اى بر آن اقامه نكند معلوم مى‌شود آن چيز را اراده نكرده است. ما در اين‌جا سه حال داريم. در ميان اين سه حال، اگر متكلم حالِ تلبّس يا حال نسبت را اراده كند، اين نياز به بيان دارد و قرينه مى‌خواهد؛ ولى اگر حال نطق را اراده كند قرينه نمى‌خواهد، زيرا لفظِ حال نسبت به زمان نطق، غالبِ براى اين زمان است و وقتى كه مى‌خواستند بين ماضى و مستقبل لفظى را وضع كنند كه دلالت بر زمانى بين اين دو كند، لفظ «حال» را آوردند، پس لفظ «حال» براى زمان نطق ساخته شده است. پس وقتى كه كلمه «حال» گفته شد، بلافاصله زمان نطق به ذهن مى‌آيد.

پس اگر زمان تلبّس يا زمان نسبت مراد باشد بايد علاوه بر لفظ «حال» يك قيد و قرينه هم بياورند و مثلاً بگويند: حال التلبّس، ولى لفظ «حال» به تنهايى و بدون قرينه، غالبا براى زمان نطق است.

جواب آخوند:
اصلاً متعرّض جواب دليل اوّل نمى‌شوند و دليل دوم را چنين پاسخ مى‌دهند:

ما قبول داريم و منكر اين نيستيم كه مشتق به يكى از اين دو راه كه بيان كرديد ظهور در حال نطق دارد، ولى بحث ما بحث از مشتق به حسب وضع است كه خود هيئت براى چه وضع شده است، و بحث ما بحث از مشتق به حسب قرينه نيست. و تبادر و مقدّمات حكمت قرينه است براى اين‌كه مشتق ظهور در زمان نطق دارد؛ و اين تبادر و مقدّمات حكمت، قرينه است و مراد را براى ما درست مى‌كنند، ولى موضوع‌له مشتق را درست نمى‌كند و بحث ما در مشتق، تعيين موضوع‌له مشتق است.

و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین


[1] ـ البته مرحوم مشكينى در حاشيه فرموده اينكه آخوند آورده است كه مراد حال متلبس است، سهو قلم ازايشان يا از ناسخ است و بايد بگويند مراد حال نسبت است، زيرا اگر مراد حال تلبس باشد، بايد مشتق حقيقت باشد در چيزى كه هنوز متلبّس نشده است و در آينده متلبس مى‌شود، چون در اين فرض هم صدق مى‌كند كه ذات متلبس به مبدأ است. از مرحوم محقق قمى در قوانين و نيز در برخى از نسخ كفايه حال نسبت استفاده مى‌شود.

برچسب ها :


نظری ثبت نشده است .