موضوع: كفایة الاصول جلد اول(فقط متن)
تاریخ جلسه : ۱۳۷۲
شماره جلسه : ۷۲
-
آيا سعادت و شقاوت از ذاتيّات انسان است؟
-
أقسام ذاتى
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
-
جلسه ۹۹
-
جلسه ۱۰۰
-
جلسه ۱۰۱
-
جلسه ۱۰۲
-
جلسه ۱۰۳
-
جلسه ۱۰۴
-
جلسه ۱۰۵
-
جلسه ۱۰۶
-
جلسه ۱۰۷
-
جلسه ۱۰۸
-
جلسه ۱۰۹
-
جلسه ۱۱۰
-
جلسه ۱۱۱
-
جلسه ۱۱۲
-
جلسه ۱۱۳
-
جلسه ۱۱۴
-
جلسه ۱۱۵
-
جلسه ۱۱۶
-
جلسه ۱۱۷
-
جلسه ۱۱۸
-
جلسه ۱۱۹
-
جلسه ۱۲۰
-
جلسه ۱۲۰
-
جلسه ۱۲۱
-
جلسه ۱۲۲
-
جلسه ۱۲۳
-
جلسه ۱۲۴
-
جلسه ۱۲۵
-
جلسه ۱۲۶
-
جلسه ۱۲۷
-
جلسه ۱۲۸
-
جلسه ۱۲۹
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين
آيا سعادت و شقاوت از ذاتيّات انسان است؟
مرحوم آخوند در پاسخ از اشكال آخر منتهى شد به اينكه اراده انسان به افعال خوب و بد به سعادت و شقاوت ذاتى او باز مىگردد. لذا ايشان سعادت و شقاوت را دو امر ذاتى دانستند كه سؤالبردار نيست به اينكه گفته شود: لِمَ جُعِل السعيد سعيدا ولِمَ جُعِل الشقىّ شقيّا؟ همانطور كه سؤال «لِمَ جُعِل الانسان انسانا» صحيح نيست، و هم اينجا بود كه مشكله جبر براى آخوند پيش آمده است.براى روشن شدن مطلب بايد مسئله سعادت و شقاوت بررسى شود و همچنين قاعده «الذاتى لا يعلّل» هم بايد بررسى شود.
بررسى قاعده فلسفى «الذاتى لا يعلّل»: اين قاعده از مسلّمات است.
توضيح: قضايايى كه جهتش، جهت امكانيه است كه ثبوت و عدم ثبوت محمول براى موضوع يكسان است، قضيه ممكنه است. ولى قضايايى كه ثبوت محمول براى موضوع، در آنها ضرورت دارد و اين ثبوت و عدم ثبوت متساوى الطرفين نيست، قضيه ضروريه است؛ مثلاً كتابت وجودش و عدم وجودش براى انسان على السويه است.
چون ثبوت ذاتى براى ذات ضرورى است پس ثبوت انسانيت براى انسان ضرورى است و محتاج دليل ديگرى نيست.
أقسام ذاتى
1ـ ذاتى باب ايساغوجى، يعنى: ذاتى در باب كليات خمس كه سهتا است: جنس، نوع، فصل (ماهيّت يا اجزاء ماهيت).
2ـ ذاتى باب برهان كه معنايش وسيعتر از ذاتى باب ايساغوجى است و امورى است كه لازم ماهيت است، مثل زوجيت كه لازم اربعه است.
حال نكتهاى كه هست اين است كه آخوند سعادت و شقاوت را مندرج در تحت قاعده «الذاتى لا يعلّل» كرده است و لذا اين دو را ذاتى دانسته است. پس ما بايد بررسى كنيم كه سعادت و شقاوت، ماهيت است و يا از اجزاء ماهيت و يا لازم ماهيت است.
سعادت و شقاوت عند العقلاء، به يك نحو است و عند المتشرّعه به نحو ديگر است.
سعادت عند العقلاء، يعنى: به كار بستن تمام قوى و رسيدن به تمام آمال دنيويه؛ و لذا كسى كه گرفتار مشكل دنيوى است و از لذّات و مشتهيات دنيوى مستفيد نمىشود، شقىّ است.
سعادت عند المتديّنين، يعنى: مهيّا كردن دار الآخرة والجنة و رسيدن به تمتّعات معنوى بىنهايت و غير منقطعه، و لذا در آيه مىفرمايد:
«فأمّا الذين شقوا ففى النار لهم فيها زفير وشهيق ـ وامّا الذين سعدوا ففي الجنّة خالدين فيها ...».
حال به طور كلّى يقين داريم كه سعادت و شقاوت ـ چه به معناى عقلايى آن و چه به معناى شرعى و ايمانى آن ـ از اجزاء ماهيت نيست، زيرا در هيچيك از جنس و فصل انسان، سعيد و شقى مأخوذ نيست.
و لازم ماهيت هم نيست، زيرا لازم ماهيت دو خصوصيّت دارد:
1ـ از تصور ماهيت به تصور اين لازم منتقل شويم.
2ـ اين لازم، توقف بر وجود ماهيت ندارد، مثل اينكه زوجيت متوقف بر وجود اربعه نيست.
و اين دو خصوصيت هيچ كدام در سعادت و شقاوت نيست؛ زيرا ما از انسان به هيچ وجه به سعيد و شقىّ منتقل نمىشويم، و خصوصيت دوّم را هم ندارد چون تا انسان بوجود نيايد نمىشود گفت: سعيدٌ أو شقىٌّ.
پس تا اينجا معلوم شد كه سعادت و شقاوت نه ذاتى باب ايساغوجى است و نه ذاتى باب برهان. لهذا سعادت و شقاوت جزء ذاتيات انسان نيست، بلكه مربوط به بُعد وجودى انسان است و مربوط به ماهيّت و ذات نيست و آيه شريفه «فأمّا من طغى ... فإنّ الجحيم هى المأوى». بر همين مطلب دلالت دارد كه اين آيه در كنار آيه «وأمّا من شقوا ففى النار ...» نشاندهنده آن است كه شقى كسى است كه طغيان كند و آخرت را به دنيا بفروشد. ادامه همين آيه «فأمّا من طغى ...» در كنار آيه «وأمّا الذين سعدوا ...» نشاندهنده آن است كه سعيد كسى است كه ناهى نفس خود باشد و از خدا بترسد.
و امّا رواياتى كه آخوند به آنها استناد كرد و مؤيد گرفت كه سعادت و شقاوت ذاتى است، دلالت آنها بر مدّعاى مرحوم آخوند تمام نيست؛ زيرا:
اوّلاً: اگر سعادت و شقاوت ذاتى است، چرا مىفرمايد: «فى بطن امّه»؟ كما اينكه انسان، انسان است نه فى بطن امّه و نه در يك عالم خاص. بنابراين، تعبير «فى بطن امّه» قرينه بر عدم ذاتى بودن است.
و ثانيا: در معناى اين روايت بايد گفت كه روايت ديگرى در توحيد صدوق وارد شده است كه آن را تفسير مىكند:
عن محمد بن أبيعمير، قال: سألت موسى بن جعفر عليهالسلام عن قول رسولاللّه صلىاللهعليهوآله«الشقىّ شقى فى بطن امّه ...»؟ فقال عليهالسلام: الشقى من علم اللّه وهو فى بطن امّه أنّه سيعمل عملَ الأشقياء ...
بنابراين روايت، يعنى خدا مىداند كه اين انسانى كه بوجود خواهد آمد، سعيد يا شقى است.
و همچنين در روايت «الناس كمعادن ...» ـ كه برداشت آخوند اين بود كه اگر چيزى را از معدن خارج كنيم، اگر طلا باشد طلا بودن خود را و اگر نقره باشد نقره بودن خود را نشان مىدهد ـ معناى روشن و ظاهرش اين است كه هر انسانى، جوهرهاى دارد كه از پيشينيان خود كسب كرده است كه اين جوهره يا جوهره لطيفه است و يا جوهره خبيثه است كه به هر حال اراده خود انسان دخيل است كه هرگاه بخواهد اين جوهره را تغيير دهد، مىتواند.
امام قدسسره در آخر مطلب خود در اين رساله اشاره به طينت كرده و مىفرمايند: طينت هر انسانى، هر جورى باشد جلوى اراده انسانى را نمىگيرد و آنچه ملاك براى عقاب و ثواب است، اراده است. بعد از اين مىفرمايند كه منشأ اختلاف طينت چيست؟ در فلسفه و عرفان ثابت شده است كه خداوند، ذاتِ فيّاض على الاطلاق است و اگر غير از اين باشد واجب الوجود نيست؛ پس از جهت خداوند، فاعليت تام است لكن انسانها در جذب اين فيضها، مختلف هستند. حال در مورد اختلاف طينت مسائلى را مىفرمايند كه قابل توجه است ولى با همه آن مسائل، اراده را از انسان سلب نكردهاند.
خلاصه اينكه انسان افعالش را بالاراده انجام مىدهد ولى بالاستقلال انجام نمىدهد و اين عين ربط او و فقر او به خداست. پس نظريه امر بين الأمرين، نظريهاى عرفانى، برهانى و قرآنى است.
نظری ثبت نشده است .