موضوع: كفایة الاصول جلد اول(فقط متن)
تاریخ جلسه : ۱۳۷۲
شماره جلسه : ۵۷
-
تنبيه چهارم: در بيان نوع تغاير بين ذات و مبادى صفات
-
تنبيه پنجم: در بيان چگونگى ارتباط بين مبدأ و ذات
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
-
جلسه ۹۹
-
جلسه ۱۰۰
-
جلسه ۱۰۱
-
جلسه ۱۰۲
-
جلسه ۱۰۳
-
جلسه ۱۰۴
-
جلسه ۱۰۵
-
جلسه ۱۰۶
-
جلسه ۱۰۷
-
جلسه ۱۰۸
-
جلسه ۱۰۹
-
جلسه ۱۱۰
-
جلسه ۱۱۱
-
جلسه ۱۱۲
-
جلسه ۱۱۳
-
جلسه ۱۱۴
-
جلسه ۱۱۵
-
جلسه ۱۱۶
-
جلسه ۱۱۷
-
جلسه ۱۱۸
-
جلسه ۱۱۹
-
جلسه ۱۲۰
-
جلسه ۱۲۰
-
جلسه ۱۲۱
-
جلسه ۱۲۲
-
جلسه ۱۲۳
-
جلسه ۱۲۴
-
جلسه ۱۲۵
-
جلسه ۱۲۶
-
جلسه ۱۲۷
-
جلسه ۱۲۸
-
جلسه ۱۲۹
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين
تنبيه چهارم: در بيان نوع تغاير بين ذات و مبادى صفات
براى روشن شدن اين تنبيه بايد مقدمتا عرض شود كه در مشتقات متعارفى كه وجود دارد مثل: ضارب و قائم، وقتى كه مىگوييم: زيدٌ ضاربٌ، بين مبدأ و ذات حقيقتا تغاير وجود دارد. در عالم خارج بين مبدأ ـ كه عبارت از ضرب است ـ و ذات كه زيد است حقيقتا تغاير است. ذات يك وجود مستقل خارجى است و ضرب هم يك مبدأ و فعل مستقل است، كما اينكه بين اين دو تغاير من حيث المفهوم هم وجود دارد و مفهوم اين دو متغاير هستند.از همين جا وارد بحث صفات كماليه و جماليهاى كه بر خدا اطلاق مىشود شدهاند. در مورد خدا هم مشتقاتى داريم و مىگوييم: اللّه عالمٌ، اللّه متكلّم و ساير صفات ديگر. در علم كلام و فلسفه تحقيق شده و بيان شده است كه بين صفات خدا و ذات خداوند هيچ نحوه تغايرى وجود ندارد و صفات كماليه خدا، عين ذات خداست؛ زيرا اگر اين صفات غير از ذات باشد و عين ذات نباشد مستلزم اين است كه مثلاً در صفت علم بگوييم: ذات خدا خالى از علم است و علم يك صفتى است كه بعدا حادث بر اين ذات و عارضِ بر اين ذات شده و زائد بر ذات است؛ و اين با آن وجودى كه براى خدا قائليم منافات دارد، زيرا آن وجودى كه براى خدا قائليم اشرف موجودات است بهطورى كه هيچ آنى نيست كه بگوييم ذات خدا خالى از علم است. و لذا در فلسفه و كلام مىگويند كه صفات كماليه خدا عين ذاتِ خداست. البته صفات جلاليه، چنين نيست زيرا صفات جلاليه سلب مىشود.
عين ذات بودن هم يعنى: ذات خداوند مصداق براى حقيقت علم است، مصداق براى حقيقت حيات است و همينطور ساير صفات ديگر. اينطور نيست كه بگوييم از ذات خدا اين صفات را انتزاع مىكنيم؛ بلكه ذات خدا، مصداق براى اين صفات است.
روى اين مبنا بين خدا و علم و حيات تغايرى وجود ندارد، در حالى كه وقتى «عالم» را بر انسان معمولى اطلاق مىكنيم و مىگوييم: زيدٌ عالمٌ، بين زيد و علم تغاير حقيقى وجود دارد.
صاحب فصول گفته است: ما وقتى به كلمات علماء مراجعه مىكنيم مىبينيم كه اجماع قائم شده است بر اينكه بين مبدأ و ذات بايد تغاير باشد.
صاحب فصول اين اجماع راملاك قرار داده و در مورد صفات جاريه بر خدا نظريهاى داده است به اين كه در مورد صفات خدا يا قائل به نقل مىشويم و مىگوييم: «عالم» در مورد انسانها در جايى است كه بين علم و ذات تغاير است، ولى اين عالم در مورد خداوند به يك معناى حقيقى دوّم نقل داده شده است و آن جايى است كه بين علم و ذات تغايرى نيست.
و يا مسئله تجوّز را مطرح مىكنيم كه اطلاق عالم بر خدا به نحو استعمال مجازى است.
البته مسئله تجوز را آخوند مطرح مىكند، ولى طبق آنچه كه عناية الاصول مىگويد: مسئله تجوّز در كلمات فصول نيامده است و آخوند آن را به صاحب فصول نسبت داده است.
مرحوم آخوند بعد از نقل كلام صاحب فصول، نظريه خودشان را ذكر مىكنند كه:
آخوند نظرش اين است كه آن مقدارى كه اجماع داريم، اجماع بر اصلِ مغايرت است كه اجماع قائم است كه بين مبدأ و ذات بايد يك مغايرتى باشد؛ ولى كجاى اين اجماع آمده است كه اين مغايرت بايد مغايرت خارجى و حقيقى باشد؟! بلكه آن مقدار كه اجماع داريم اصل مغايرت بين مبدأ و ذات است و اين مغايرت، اعمّ است كه مغايرت خارجى و حقيقى باشد و يا مغايرت فقط مغايرت مفهومى باشد، و بين مبدأ و ذات اگر مغايرت مفهومى بود ـ ولو اينكه در خارج بين آنها اتحاد باشد ـ همين مقدار مغايرت، كفايت مىكند.
در صفات خدا بين ذات خدا و صفات خدا اتحاد خارجى است ـ زيرا صفات خدا عين ذات خداست و ذات خدا هم مصداق صفات اوست ـ ولى بين آنها تغاير مفهومى است و اينطور نيست كه وقتى مىگوييم اللّه به معناى «عالم» باشد؛ و همين مقدار مغايرت كفايت مىكند.
تنبيه پنجم: در بيان چگونگى ارتباط بين مبدأ و ذات
بعد از اينكه گفتيم بين مبدأ و ذات بايد يك نحوه مغايرتى باشد، يك اختلاف ديگرى بين اصولىها مطرح است و آن اين است كه در صدق مشتق به نحو حقيقت آيا معتبر است كه مبدأ به آن ذات قائم باشد يا قيام المبدأ بالذات معتبر نيست؟ پس نزاع در اين است كه آيا در صدق مشتق بايد مبدأ قائم به ذات باشد يا قيام معتبر نيست؟اينجا سه نظريه ـ غير از نظريه آخوند ـ وجود دارد. قبل از ذكر اين سه نظريه بايد گفت كه اينجا دو نوع اختلاف است:
يكى اينكه آيا قيام مبدأ به ذات، معتبر است يا نه؟
و آنها هم كه قيام را معتبر مىدانند اختلاف دارند كه آيا قيام بايد حلولى باشد مثل مرض كه بر ذات حلول مىكند يا موت كه بر ذات حلول مىكند، و يا اگر به نحو قيام حلولى نبود و صدورى بود ـ مثل ضارب كه ضرب از ذات صادر مىشود ـ كافى است؟ مجموع اين دو اختلاف، موجب اقوالى شده است؟
قول اوّل: اشاعره گفتهاند: در صدق مشتق، اوّلاً بايد مبدأ قائم به ذات باشد؛ و ثانيا قيامش هم بايد حلولى باشد. از اينجاست كه اشاعره مسئله كلام نفسى را قائل شدهاند.
يكى از اوصافى كه براى خدا بيان مىشود اين است كه متكلّم است. اشاعره گفتهاند:اين كلام و تكلّم، كلام نفسى است؛ زيرا كلام لفظى يك امر حادث است و يك امر حادث نمىتواند در امر قديم حلول كند و لذا بايد كلام را به كلام غير لفظى تعريف كنيم كه از آن به كلام نفسى تعبير كردهاند و اين كلام نفسى قديم است و قائم به ذات خداست و در ذات خدا حلول كرده است. پس همين بحث موجب قائل شدن اشاعره به كلام نفسى در مورد خدا شده است.
قول دوّم: گفتهاند: در اطلاق مشتق اصلاً، قيام مبدأ به ذات معتبر نيست به سه دليل:
1ـ نظرى به مثالهايى همچون ضارب و مولِم (بهدردآورنده) مىافكنيم كه در اينها قيامِ حلولى به خود ضارب نداريم؛ زيرا ضارب به معناى زننده است و ضرب در ضارب حلول نكرده است و ضرب در مضروب اثر مىكند و در مضروب حلول مىكند.
پس در ضارب، قيام حلولى نسبت به خود ضارب معنا ندارد؛ و در مولِم هم همينطور است كه الم در مولَم حلول كرده است.
2ـ يك سرى مشتقاتى در مورد خدا داريم كه عين ذات خداست كه در آنجا مسئله قيام مطرح نيست. علم، عين ذات خداست و عينيت با قيام منافات دارد كه بگوييم: اين علم قائم به ذات خداست.
3ـ ما يك مشتقاتى داريم كه مبدأ آنها عنوان صفتى را ندارد، بلكه مبدأ آنها اسم ذات است مثل: لابن (لبنفروش)، تامر (خرمافروش) كه تامر از تمر گرفته شده است و اسم ذات است و صفت نيست؛ و اين اسم ذات معقول نيست كه قائم به چيزى باشد.
پس لبن و تمر يك چيز خارجى است و نمىتواند قائم به چيزى باشد.
قول سوّم: نظريه صاحب فصول است كه در واقع تفصيلى است بين آنجا كه مبدأ، اسم ذات باشد و آنجا كه مبدأ، صفت باشد.
اگر در يك مشتقى، مبدأ از اوصاف باشد، اين مبدأ بايد قائم به ذات باشد؛ چه اينكه قيام حلولى باشد مثل مرض و موت و جوع كه حلول مىكند در مريض و ميّت و جائع، و يا اينكه قيام صدورى باشد مثل ضرب كه از ضارب صادر مىشود.
ولى آنجا كه مبدأ مشتق، اسم ذات است اصلاً قيام معتبر نيست.
نظريه خود آخوند: قيام معتبر نيست، آنچه كه معتبر است اين است كه بين اين ذات و اين مبدأ بايد يك نحوه علقه و ارتباط و اضافهاى در كار باشد؛ والاّ اگر هيچ ارتباطى نباشد نمىتوانيم بگوييم اين ذات به آن مبدأ متلبّس است.
البته موارد اين ارتباط و اضافه مختلف است:
1ـ در بعضى از موارد اين مبدأ، قيام به ذات دارد به نحو قيام صدورى.
2ـ در بعضى از موارد اين مبدأ، قيام به ذات دارد به نحو قيام حلولى.
3ـ در بعضى از موارد قيام نيست و مسئله اتحاد است.
و در بعضى از موارد قيام نيست و مسئله انتزاع است.
پس به اختلاف مواد و اختلاف هيئات مشتق، اين مسئله اختلاف پيدا مىكند و نمىتوان بهطور كلّى حرف زد كه بايد قيام باشد يا نبايد قيام باشد.
نظری ثبت نشده است .