درس بعد

کفایة الاصول

درس قبل

کفایة الاصول

درس بعد

درس قبل

موضوع: كفایة الاصول جلد اول(فقط متن)


تاریخ جلسه : ۱۳۷۲


شماره جلسه : ۳۳

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • أمر يازدهم: اشتراك لفظى

  • نظريه امكان وقوعى

  • ادلّه قائلين به امكان وقوعى مشترك لفظى

  • نظريه استحاله وقوعى

  • نظريه ضرورت وقوعى

دیگر جلسات
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين


أمر يازدهم: اشتراك لفظى
در اين امر بحث از اشتراك لفظى است.

تعريف مشترك لفظى بنابر آنچه كه مشهور بين قدماء بيان كردند اين است كه: آن لفظى را كه داراى وضع و موضوع‌له متعدد باشد مشترك لفظى گويند، مانند: لفظ عين كه واضع مكرّرا براى معانى متعدّد وضع كرده است و موضوع‌له آن متعدد است، پس هم وضع آن متعدد است و هم موضوع‌له آن متعدد است، يعنى: هربار براى يك معنايى وضع شده است.

در بين متأخرين بعضى‌ها گفته‌اند تحقيق آن است كه مشترك لفظى آن است كه فقط موضوع‌له آن متعدد است، اعمّ از اين‌كه وضع آن هم متعدّد باشد يا وضعش متعدّد نباشد؛ زيرا ممكن است واضع به يك وضع واحد، لفظ را براى معانى متعدده وضع كند. مثلاً روى نظريه مشهور در باب معانى حروف كه واضع لفظ «مِنْ» را وضع مى‌كند و اين لفظ را براى افراد و مصاديق قرار مى‌دهد، از همين باب مشترك لفظى است، يعنى: لفظ «مِن» را براى افراد مختلفه وضع مى‌كند.

پس تحقيق اين است كه در باب مشترك لفظى، موضوع‌له بايد متعدد باشد؛ اعمّ از اين‌كه وضع متعدد باشد يا نباشد.

 در باب مشترك لفظى در دو مقام بحث است:

1ـ آيا از حيث لغت، مشترك لفظى داريم يا خير؟

2ـ بر فرض اين‌كه از حيث لغت، مشترك لفظى داريم؛ آيا مشترك لفظى در قرآن هم واقع شده است يا نه؟

امّا مقام اوّل كه آيا از نظر لغت، مشترك لفظى داريم؛ سه نظريه به‌طور كلّى بين اصولى‌ها مطرح است:

1ـ نظريه اوّل:
امكان وقوعى.

2ـ نظريه دوّم:
استحاله وقوعى.

3ـ نظريه سوّم:
ضرورت وقوعى.

يك مطلبى بين اصولى‌ها مسلّم است كه همه قائل به امكان ذاتى هستند. امكان ذاتى، يعنى: نسبت يك شى‌ء او به وجود و عدم، ذاتا على السويه است، مثل انسان كه ممكن است موجود باشد و ممكن است معدوم باشد، و لذا امكان در انسان، امكان ذاتى است، يعنى: من حيث الذات نسبت او به وجود و عدم مساوى است.

در امكان ذاتى مشترك لفظى كسى مناقشه نكرده است. يك لفظ ممكن است براى دو معنا يا بيشتر، بالذات وضع شود. آن‌چه كه محلّ بحث است در مرحله وقوع است كه آيا امكان وقوعى هم دارد يا نه؟

نظريه امكان وقوعى
امكان وقوعى، يعنى: اگر آن شى‌ء واقع شود تالى فاسد ندارد و مفسده‌اى از آن بوجود نمى‌آيد.

مشهور قائل به امكان وقوعى هستند، يعنى: مشترك لفظى امكان دارد كه واقع شود و واقع هم شده است و از وقوعش مفسده‌اى هم بوجود نيامده است؛ و اينها سه دليل براى مدعاى خودشان اقامه كرده‌اند.

ادلّه قائلين به امكان وقوعى مشترك لفظى
دليل اوّل: نقلِ اهلِ لغت و نصّ اهل لغت است. اهل لغت در كتابهاى لغت گفته‌اند مثلاً كلمه عين براى 70 معنا وضع شده است. پس خود اهل لغت تصريح مى‌كنند.

دليل دوّم:
تبادر است. وقتى كه لفظ عين را استعمال مى‌كنيم از آن معانى متعدده به ذهن تبادر مى‌كند، و تبادر هم علامت اين است كه اين معانى، معانى حقيقى اين لفظ است.

دليل سوّم:
عدم صحّت سلب است. در كلمه قرء كه مشترك لفظى بين طهارة و حيض است، نمى‌توانيم بگوييم: الطهارة والحيض ليستا بقرءٍ، يعنى: اين‌جا صحّت سلب ندارد، و عدم صحّت سلب هم يكى از علائم حقيقت است.

اين سه دليل براى امكان وقوعى است.

نظريه استحاله وقوعى
مى‌گويند: وقوع مشترك لفظى، محال است و امكان وقوعى ندارد و يك دليل اقامه مى‌كنند به اين بيان كه:

اگر مشترك لفظى باشد نياز به قرينه دارد، و وقتى متكلم گفت: رأيتُ عينا براى اين‌كه يكى از معانى را اراده كند بايد قرينه بياورد.

در باب مجاز قرينه‌اى كه نياز است قرينه صارفه نام دارد، ولى در باب مشترك لفظى، قرينه، قرينه معينه است، يعنى: قرينه‌اى كه يكى از اين معانى را معين مى‌كند.

قائل به استحاله وقوعى مى‌گويد: غالبا قرائن، مخفيه است و غالب قرائن در آنها خفاء وجود دارد، و خفاء قرائن باعث اخلال به حكمت وضع است. حكمتِ وضع، تفهيم و تفهّم است و چون غالبا قرائن مخفيه است و لذا اخلال به حكمت وضع بوجود مى‌آيد و تفهيم و تفهّم براى ما محقّق نمى‌شود؛ و لذا مشترك لفظى استحاله وقوعى دارد و طبق تعريفى كه براى استحاله وقوعى كرديم ـ چيزى كه از وقوعش تالى فاسد پيش آيد ـ اين‌جا از وقوع مشترك لفظى، اخلال به حكمت وضع لازم آمد.

آخوند دليل اينها را رد مى‌كند كه قبول نداريم غالبا قرائن مخفيه است و اين اوّل الكلام است و ما ادعا مى‌كنيم غالبا قرائن واضحه است.

نظريه ضرورت وقوعى
اصلاً چاره‌اى نيست و بالضروره بايد يك سرى الفاظ مشتركه داشته باشيم.

دليل آنها اين است كه وقتى معانى و حقايق عالم را ـ چه در ماديات و چه در غير ماديات ـ محاسبه مى‌كنيم، غير متناهى هستند و حدّ معيّن ندارند.[1]

امّا از آن طرف، الفاظ، متناهى هستند؛ زيرا بحث ما در لغت عرب است و لغت عرب از اين حروف 28گانه درست شده است و حروف تركيبيه هم حروف محدود و معين است. پس حروف، متناهى هستند و آن‌چه از الفاظ كه از اين حروف تشكيل مى‌شوند بايد متناهى باشند و نمى‌شود موادّ متناهى باشد ولى الفاظى كه از اين موادّ درست مى‌شوند نامتناهى باشند. و لذا چون‌كه موادّ، متناهى هستند، الفاظى كه از آنها تشكيل مى‌شود بايد متناهى باشد. پس حقايق و معانى، غير متناهى هستند و الفاظ، متناهى هستند.

اگر بگوييم مشترك لفظى نداريم، يك قدرى از الفاظ در مقابل معانى قرار مى‌گيرند و بقيه معانى، لفظى در مقابل آنها قرار نمى‌گيرد و لذا چاره‌اى نداريم كه بگوييم: بعضى از اين الفاظ بر 70 معنا دلالت دارند تا مشكلى براى ما ايجاد نشود.

جواب آخوند:
ايشان 4 جواب از اين بيان مى‌دهند:

1ـ جواب اوّل: شما گفتيد كه معانى، غير متناهى هستند. اگر بخواهيد بعضى از الفاظ را به نحو مشترك لفظى درست كنيد تا پاسخگوى معانى غير متناهيه شود مستلزم اين است كه وضع هم غير متناهى شود؛ زيرا در مقابل هر معنا يك وضعى لازم است، پس اگر معنا غير متناهى شد وضع هم بايد غير متناهى شود. در صورتى كه واضع الفاظ را بشر بدانيم وضعِ غير متناهى امكان ندارد؛ زيرا انسان، قدرت بر وضع غير متناهى ندارد، زيرا معانى نامتناهى با بشر محدود و متناهى تناسب ندارد تا وضع نامتناهى به آن تعلّق گيرد.

2ـ جواب دوّم: اگر بپذيريم كه واضع، بشر نيست و واضع، خداست و خدا هم قدرت بر وضع غير متناهى دارد. ما اين وضع را براى استعمال مى‌خواهيم. آيا استعمال ـ كه هدف از وضع است ـ متناهى است يا نامتناهى؟

استعمال، متناهى است؛ ولو اين‌كه استعمالاتِ تمام انسانها را جمع كنيم. بنابراين با توجّه به متناهى بودن استعمال، نياز به وضع نامتناهى نداريم و وضع نامتناهى فايده‌اى ندارد، مگر در آن مقدار متناهى كه نياز داريم.

3ـ جواب سوّم: غير متناهى بودن معانى، در صورتى است كه علاوه بر معانى كليه، افراد و جزئيات و معانى جزئيه را هم به حساب آوريم، يعنى: علاوه بر كلّى انسان، افراد و مصاديق آن را هم به حساب آوريم.

وحال آنكه ممكن است چنين بگوييم: اگر لفظى براى كلّى وضع شد، نياز ما برطرف مى‌شود و لزومى ندارد براى مصاديق آن هم الفاظى وضع شود، مثلاً لفظ انسان را كه براى كلّى وضع شده است بر افراد آن هم لفظ انسان را اطلاق مى‌كنيم و به اين ترتيب جواب شما داده خواهد شد كه معانى، متناهى هستند.

4ـ جواب چهارم: بر فرض پذيرش اين‌كه الفاظ و معانى، نامتناهى هستند، چه كسى گفته است راه حلّ، مشترك لفظى است؟ بلكه مجاز هم مى‌تواند مشكل را حلّ كند. بنابراين دليل شما اثبات نمى‌كند كه راه حلّ براى مشكل، مشترك لفظى باشد؛ بلكه باب مجاز هم براى حلّ مشكل باز است. در اينجا مرحوم آخوند با فافهم اشاره دارند به اينكه اين جواب چهارم ناتمام است، زيرا مجاز هم بنا بر مشهور نيازمند به وضع نوعى است و ممكن است اشاره به اين مطلب داشته باشد كه گرچه مواد الفاظ كه حروف هستند متناهى هستند، اما مانند اعداد  الفاظ مركبه آن غيرمتناهى است.

اين بحث در مقام اوّل بود كه آيا در لغت، مشترك لفظى داريم يا خير؛ كه نظر آخوند بر اين شد كه امكان وقوعى دارد.

مقام دوّم بحث:
حالا كسانى كه قائل به نظريه امكان وقوعى يا ضرورت وقوعى مشترك لفظى در لغت هستند اين نزاع را طرح كرده‌اند كه آيا در قرآن هم مشترك لفظى هست يا نه؟

بعضى‌ها ادعا كرده‌اند كه هر چند در لغت، مشترك لفظى داريم؛ ولى در قرآن مشترك لفظى نيست، به دو دليل:

1ـ مشترك لفظى، نياز به قرينه معينه دارد، هرجا خدا بخواهد مشترك لفظى بياورد بايد كنارش قرينه هم بياورد و اين تطويل بلا فائده مى‌شود؛ و خدايى كه مى‌تواند مقصودش را با يك لفظ بيان كند چه نيازى است كه با دو كلمه بيان كند؟! و آوردن كلام با دو لفظ، تطويل بلا فائده است و چنين تطويلى هم مخلّ به فصاحت است و هم سزاوار شأن حكيم نيست.

2ـ اين مستلزمِ اجمال است. وقتى كه خدا قرينه نياورد، كلامش مجمل مى‌شود و اجمال هم مخالف شأن حكيم است.

به عبارت ديگر:
خدا، يا قرينه مى‌آورد يا نمى‌آورد. اگر بياورد، تطويل بلا فائده است؛ و اگر نياورد، اجمال مى‌شود.

آخوند جواب مى‌دهد:

امّا اين‌كه گفتيد: تطويل بلا فائده؛ ما بعضى قرائن داريم كه حاليه است، و در قرائن حاليه لفظ اضافى نيست كه تطويل لازم آيد.

ولى بعضى قرائن، لفظيه است و گاهى آن قرينه لفظى مشتمل بر يك معنايى است كه مراد شارع است مثل: فجّرنا الارض عيونا ... كه خداوند از اين تفجير، چيزى را مى‌خواهد بفهماند و روى كلمه تفجير عنايتى دارد و براى غرضى اين قرينه را ذكر كرده است.

و امّا در مورد اجمال: گاهى غرض شارع به اين تعلّق گرفته است كه لفظى را مجمل بگويد؛ و خود قرآن مى‌گويد: در بين آيات قرآنى بعضى‌ها متشابه است، و خود مجمل يكى از مصاديق متشابه است.

پس نظر آخوند اين شد كه در قرآن، مشترك لفظى داريم.

و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین


[1] ـ  البته ظاهراً در اين استدلال تناهى و عدم تناهى رياضى و فلسفى را اراده ننموده‌اند، بلكه همان معناى عرفى را اراده نموده‌اند و از اين ديدگاه استدلال نموده‌اند.


برچسب ها :


نظری ثبت نشده است .