موضوع: كفایة الاصول جلد اول(فقط متن)
تاریخ جلسه : ۱۳۷۲
شماره جلسه : ۴۰
-
آخوند فرمودند: افعال گرچه نزد نحاة، مشتق هستند ولى از محل نزاع در مشتق اصولى خارجند. به همين مناسبت، مرحوم آخوند يك مطلبى را كه نحوىها در باب افعال مطرح كردهاند.
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
-
جلسه ۹۹
-
جلسه ۱۰۰
-
جلسه ۱۰۱
-
جلسه ۱۰۲
-
جلسه ۱۰۳
-
جلسه ۱۰۴
-
جلسه ۱۰۵
-
جلسه ۱۰۶
-
جلسه ۱۰۷
-
جلسه ۱۰۸
-
جلسه ۱۰۹
-
جلسه ۱۱۰
-
جلسه ۱۱۱
-
جلسه ۱۱۲
-
جلسه ۱۱۳
-
جلسه ۱۱۴
-
جلسه ۱۱۵
-
جلسه ۱۱۶
-
جلسه ۱۱۷
-
جلسه ۱۱۸
-
جلسه ۱۱۹
-
جلسه ۱۲۰
-
جلسه ۱۲۰
-
جلسه ۱۲۱
-
جلسه ۱۲۲
-
جلسه ۱۲۳
-
جلسه ۱۲۴
-
جلسه ۱۲۵
-
جلسه ۱۲۶
-
جلسه ۱۲۷
-
جلسه ۱۲۸
-
جلسه ۱۲۹
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين
بين نحوىها مشهور است كه افعال به نحو دلالت تضمّنى دلالت بر زمان دارند، يعنى: فعل ماضى دلالت بر زمان گذشته دارد و فعل مضارع ... و بهطورى اين مسئله مشهور است كه بعضى از نحاة در مقام تعريف فعل، دلالت بر زمان را در تعريف اخذ كرده و گفتهاند: الفعل كلمةٌ تدلّ على معنى فى نفسه مقترنةً بأحد الأزمنة الثلاثة، كه اينجا در تعريف فعل، اقترانِ به زمان را أخذ كردند كه مسئله اقتران شبيه به دلالت تضمّنى است، يعنى: فعل به دلالت تضمّنى دلالت بر زمان دارد و زمان جزء موضوعله فعل است.
آخوند مىفرمايد: اين حرف باطل است و به نظر ما فعل دلالت بر زمان ندارد و زمان جزء موضوعله افعال نيست:
ابتداءً يك نقض وارد است به اين بيان كه شما زمان را در فعل ماضى و مضارع تصوير كرديد، ولى در فعل امر چه زمانى را تصوير مىكنيد و فعل امر دلالت بر چه زمانى دارد؟ شما نمىتوانيد در فعل امر، زمانى را بيان كنيد، و همينطور در فعل نهى كه در موضوعله آن زمانى وجود ندارد.
وقتى به لغت رجوع كنيم فعل امر (اضرِب) و فعل نهى (لا تضرب) يك ماده دارد و يك هيئت، و هيچيك از ماده و هيئت اينها دلالت بر زمان ندارد؛ زيرا مادّه آنها «ضرب» است كه دست بر زمان ندارد و هيئت هم كه انشاء طلب است دلالت بر زمان ندارد، بلكه تكلّم متكلّم و اينكه متكلّم مىگويد: اضرِب، اين انشاء متكلم، در زمان حال واقع شده است؛ و اينكه انشاء، در زمان حال است غير از اين است كه بگوييم: زمان حال، داخل در موضوعله فعل امر است.
پس اين سخن نحوى ها كه «افعال، مقترن به زمان هستند» شامل فعل امر هم هست و حال آنكه در فعل امر ـ مادّتا و هيئتا ـ زمان وجود ندارد.
ما اصلاً ادّعا مىكنيم كه خود فعل ماضى و مضارع هم فىنفسه دلالت بر زمان ندارند، ماضى و مضارع هم مادّه و هيئت دارند و مادّتا و هيئتا در آنها زمان اخذ نشده است؛ مثل ضَرَبَ كه فعل ماضى است، نه مادّتا دلالت بر زمان دارد و نه هيئت آن كه فَعَلَ است دلالت بر زمان دارد.
بله، اگر وضع را كنار بگذاريم و بگوييم: اگر متكلم، كلامى و فعلى را گفت و اين فعل را از نظر زمان، مطلق گذاشت؛ و علاوه بر اطلاق كلامش، اين فعل را هم به يك زمانى اسناد داد؛ اين اسناد به يك زمان لازمهاش اين است كه حتما بايد اين فعل در يك زمانى اتفاق افتاده باشد.
بالاخره اگر بخواهيم بگوييم در موضوعله فعل ماضى يا مضارع، زمان اخذ شده است، در دو مورد اشكال مىكنيم:
1ـ آنجا كه فاعل را خودِ زمان قرار داده و بگوييم: مضى الزمان. اينجا اگر بگوييد كه «مضى» فعل ماضى است و دلالت بر زمان گذشته دارد، معناى اين جمله اين است كه: زمان در زمان گذشته گذشت؛ و حال آنكه «زمان در زمان» غلط است و اتحاد ظرف و مظروف مىشود. و لذا شما نحوىها چارهاى نداريد كه در «مضى الزمان» بگوييد: فعل ماضى دلالت بر زمان ندارد و فعل ماضى را از زمان مجرّد كنيد و استعمال شما، استعمال مجازى بشود.
2ـ آنجا كه فاعل را يك موجود مجرد و غير زمانى قرار دهيم مثل: «عَلِمَ اللّه». اگر بگوييد كه فعل ماضى دلالت بر زمان گذشته دارد، معناى اين جمله چنين است: خدا در زمان گذشته دانست؛ و حال آنكه بطلان اين روشن است.
پس با توجه به اين دو مورد مىفهميم كه در موضوعله فعل ماضى مسئله زمان نيست، يعنى: به ضميمه اينكه مىدانيم استعمالاتِ مثل «مضى الزمان» و «عَلِمَ اللّه» غلط نيست و صحيح است، و عنايت و تجريد و تجوّز در آنها وجود ندارد، مىگوييم كه خود فعل ماضى دلالت بر زمان ندارد و در موضوعله فعل ماضى، زمان وجود ندارد.
بعيد نيست در فعل ماضى آنجا كه به يك زمانى نسبت داده مىشود، بتوان از يك راهى زمان گذشته را استفاده كرد، و در فعل مضارع هم اگر فاعل آن يك موجود زمانى شد زمان حال يا استقبال را استفاده كرد؛ و آن راه اين است كه.
در هر يك از فعل ماضى يا مضارع خصوصيتى وجود دارد كه آن خصوصيت دلالت بر وقوع نسبت بين فعل و فاعل دارد، و اين نسبت اگر به يك فاعل زمانى نسبت داده شد لامحاله در زمان وقوع يافته است. بنابراين مىتوان گمفت افعال به دلالت التزامى دلالت بر زمان دارد.
در فعل ماضى خصوصيتى كه وجود دارد، خصوصيت تحقق و ثبوت است، يعنى: فعل ماضى دلالتِ بر تحقق نسبت بين فعل و فاعل دارد. اين فاعل اگر فاعلِ زمانى باشد و مثلاً گفتيم: ضَرَبَ زيدٌ، زمان گذشته داخل در موضوعله ضَرَبَ نيست، بلكه ضَرَبَ دلالت دارد بر اينكه بين فاعل (زيد) و ضَرْب يك نسبتى تحقق پيدا كرده است كه دلالت بر تحقق و ثبوت دارد. با توجّه به تحقق و ثبوت نسبت از يك طرف و زمانى بودن فاعل از طرف ديگر، لامحاله اين نسبت بايد در زمان گذشته تحقق پيدا كند.
در فعل مضارع خصوصيّتى آن خصوصيت ترقّب و انتظار است و «يضرب» يعنى: «ضرب» مورد انتظار است. حالا با توجه به اين خصوصيت، اگر فعل به فاعل زمانى نسبت داده شود اين خصوصيت بر زمان حال يا استقبال انطباق پيدا مىكند و خود زمان حال يا استقبال داخل در موضوعله نيست.
پس در فعل ماضى و مضارع خصوصيتى است كه از راه انطباق اين خصوصيت، زمان ماضى و مضارع را مىفهميم.
شما نحوىها در جمله اسميه مىگوييد كه دلالت بر ازمنه ثلاثه دارد، و خود شما نحوىها اين را از طريق وضع قائل نمىشويد بلكه از راه خصوصيت، اين ازمنه را براى جمله اسميه ثابت مىكنيد، و آن خصوصيت، خصوصيت استمرار است كه قابل انطباق بر ازمنه ثلاثه است. حال كه چنين است، در فعل ماضى و مضارع هم زمان ماضى و مضارع را از راه خصوصيت ثابت كنيد.
سپس آخوند دو مؤيد براى اخذ زمان در فعل از راه خصوصيت بيان مىكند:
مؤيد اوّل: شما كه مىگوييد فعل مضارع، مشترك بين حال و استقبال است، آيا مىخواهيد بگوييد كه زمانى اعمّ و قدر مشترك بين حال و استقبال است؟
مسلّم اين نيست؛ زيرا زمانى كه قدر مشترك بين حال و استقبال باشد نداريم، پس اينكه مىگوييد: زمانى مشترك بين حال و استقبال داريم، از راه همان خصوصيت است. به عبارت ديگر، كسانى كه زمان را جزء موضوعله افعال قرار دادهاند قطعاً مراد آنان مصداق زمان است، در حالى كه مشترك معنوى در صورت متصور است كه موضوعله را مفهوم زمان به صورت عام قرار دهيم.
مؤيد دوّم: گاهى فعل ماضى حقيقتا در استقبال استعمال مىشود و گاهى فعل مضارع حقيقتا در ماضى استعمال مىشود. ولذا ما دوجور ماضى و مضارع داريم:
ماضى و مضارع حقيقى كه ملاك را در آنها زمان نطق قرار مىدهيم، مثلاً: «ضَرَبَ زيدٌ» كه نسبت به زمان إخبار، ماضى حقيقى مىشود.
ولى لازم نيست ماضى و مضارع هميشه حقيقى باشد و گاهى فعل ماضى حقيقتا در استقبال استعمال مىشود ولى ماضى اضافه است: زيد مىآيد بعدا نزد من ولى قبل از اينكه بيايد كتك خورده است «ضُرِبَ قبله» كه اين ماضى اضافى است.
و همينطور مضارعى داريم كه حقيقتا در ماضى استعمال مىشود ولى مضارع اضافى است. دو سال پيش آمد نزد من وهو يضرب.
اگر بخواهيد بگوييد ماضى حتما بايد در زمان حقيقى استعمال شود نسبت به زمان تكلّم پس با اين استعمالات چه مىكنيد؟
نظری ثبت نشده است .