موضوع: كفایة الاصول جلد اول(فقط متن)
تاریخ جلسه : ۱۳۷۲
شماره جلسه : ۶۵
-
دفع توهّم
-
متوهّم
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
-
جلسه ۹۹
-
جلسه ۱۰۰
-
جلسه ۱۰۱
-
جلسه ۱۰۲
-
جلسه ۱۰۳
-
جلسه ۱۰۴
-
جلسه ۱۰۵
-
جلسه ۱۰۶
-
جلسه ۱۰۷
-
جلسه ۱۰۸
-
جلسه ۱۰۹
-
جلسه ۱۱۰
-
جلسه ۱۱۱
-
جلسه ۱۱۲
-
جلسه ۱۱۳
-
جلسه ۱۱۴
-
جلسه ۱۱۵
-
جلسه ۱۱۶
-
جلسه ۱۱۷
-
جلسه ۱۱۸
-
جلسه ۱۱۹
-
جلسه ۱۲۰
-
جلسه ۱۲۰
-
جلسه ۱۲۱
-
جلسه ۱۲۲
-
جلسه ۱۲۳
-
جلسه ۱۲۴
-
جلسه ۱۲۵
-
جلسه ۱۲۶
-
جلسه ۱۲۷
-
جلسه ۱۲۸
-
جلسه ۱۲۹
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين
دفع توهّم
بعد از اينكه آخوند گفتند بين طلب و اراده اتحاد است و هيچ تغايرى بين آن دو نيست، آخوند يك توهّمى را مطرح مىكند و جواب مىدهد.متوهّم
(قوشجى، شارحِ تجريد الاعتقاد) بعد از ردّ كلام اشاعره، توهم كرده است كه آنچه كه در نفس وجود دارد، مثل علم به نسبت در قضيه زيد قائم و يا وجود اراده يا كراهت در باب انشاءات، مدلولات كلام لفظى هستند، يعنى: مدلول جمله خبرى همان علم به نسبت، در نفس است ...مرحوم آخوند اين توهم را دفع مىكنند به اين كه: ما گرچه گفتيم در عالمِ نفس، غير از علم و طلب يك صفت ديگرى كه مغاير باشد نيست؛ بلكه در نفس انسان يك چيز است كه گاهى اوقات از آن تعبير مىكنيم به علم يا طلب يا ... كه به حسب اختلاف موارد، تعابير مختلف مىكنيم.
ولى حالا كه وجودِ صفتِ ديگر را انكار كرديم معنايش اين نيست كه همين صفتِ قائمه به نفس ـ مثل علم و اراده ـ مدلول كلام لفظى باشد و اين طور نيست كه بگوييم: «زيد قائم» كه خبر و يك كلام لفظى است، مدلولش همان علم در عالم نفس است. مدلول كلام لفظى اين صفات مشهوره نفسانيه نيستند.
امّا اينكه مدلول كلام لفظى چيست بايد جدا جدا بررسى شود:
امّا در جملات إخباريه: مدلول جمله اخبارى، ثبوت و عدم ثبوتِ نسبت در موطن خودش است.
نسبت دو طرف لازم دارد: منسوب و منسوباليه. اين دو اگر عنوان خارجى را داشته باشند اين نسبت هم جايگاهش عالم خارج است مثل: زيد قائم. و اگر دو طرف نسبت عنوان ذهنى را داشته باشند و هر دو از كليات باشند مثل: الانسان نوعٌ كه دو طرف نسبت، عنوان ذهنى است و لذا نسبت هم جايگاهش عالم ذهن است.
پس خلاصه اينكه مدلول جملات اخباريه، ثبوت و عدم ثبوت نسبت در وعاء خودش و در نفس الأمر است كه هر چيزى نفس الأمرى دارد و آخوند براى اينكه يك تعبير جامعى بكند گفته است: «فى نفس الأمر» كه الفاظ، نفس الأمرشان عالم ذهن است و امور خارجيه، نفس الأمر و وعاء آنها خارج است (نفس الأمر، قدر جامع بين تمام مراتب خارج و واقع و ذهن و اعتبار است).
امّا در صيغ انشائى: مدلول صيغ انشايى يك وجودات انشايى است. صيغ انشايى ـ چه طلبى و چه غير طلبى ـ دالّ بر ايجاد مفاهيمشان در عالم ايجاد و انشاء و اعتبار هستند. اسم اين را «وجود انشايى» مىگذاريم، يعنى: اين طلبى را كه با «إفْعَل» ايجاد شد وجود يا طلب انشايى مىناميم؛ تمنّى كه با «ليت» ايجاد شد به آن تمنّى انشايى مىگوييم.
از اين وجود انشايى يك چيزى را اعتبار مىكنيم و يك آثارى بر اين اعتبار مترتب است، مثلاً در باب ملكيت وقتى بايع گفت: «بعتُ» با اين «بعتُ» مفهوم بيع را ايجاد مىكند؛ بعد از ايجاد اين مفهوم، عنوانى را به نام ملكيت اعتبار و انتزاع مىكنيم و اين ملكيت، موضوع براى آثار عقليه و عقلائيه و شرعيه مىشود و آثارى را بر آن مترتب مىكنيم.
لذا آخوند مىفرمايد: مدلول صيغ انشائيه، آن صفات معروفه مثل اراده و كراهت و تمنّى نفسانى نيست؛ بلكه مدلولش همين ايجاد مفاهيم در عالم اعتبار است.
ـ اگر كسى از ما سؤال كند كه شما كه مىگوييد اراده نفسانى و طلب نفسانى مدلولِ صيغ انشايى نيست آيا به هيچ وجه دلالت بر آن هم ندارد يا اينكه ممكن است به يك نحوى دلالت بر آن داشته باشد؟
آخوند مىگويد: ما كه دلالت را انكار كرديم، دلالت مطابقيه را انكار مىكنيم كه «لعلّ» به دلالت مطابقيه بر ترجّى نفسانى كه قائم به نفس است دلالت ندارد؛ ولى دو راه براى دلالت اين انشاءات ـ مثل ليت و لعلّ ـ بر تمنّى و ترجّى نفسانى وجود دارد:
1ـ واضع بگويد: «لعلّ» را براى ايجاد مفهوم ترجّى وضع كردم و به شرطى دلالت بر مفهوم ترجّى دارد كه در همان زمان در نفس متكلم، ترجّى باشد، و همينطور هم در «ليت».
آخوند از اين به دلالت التزاميه عقليه يا وضعيّه تعبير مىكند، يعنى: اين صيغ انشايى بر اين اوصاف نفسانيه از راه دلالت التزاميه وضعيّه دلالت دارند.
2ـ از راه دلالت التزاميه عرفيه است كه مسئله انصراف است. انصراف هم نياز به كثرت استعمال دارد به اين بيان كه: چون غالبا و كثيرا اين صيغ انشائيه را در مدلولاتشان در زمانى استعمال كردند كه آن اوصاف نفسانيه هم هست و لذا اين كثرت استعمال منشأ انصراف مىشود كه هر كجا متكلم گفت: «ليت يا لعلّ»، مىفهميم كه در نفس او هم تمنّى و ترجّى وجود دارد.
اين دو راه براى ارتباط الفاظ انشايى با آن اوصاف نفسانيه وجود دارد.
دليل سوّم اشاعره: بر تغاير بين طلب و اراده هر چند اين دليل اختصاص به بحث طلب و اراده ندارد:
شما كه قائل به اتحاد طلب و اراده هستيد در اين مواردى كه خدا، كفّار يا عصاة را مكلّف مىكند؛ اگر قائل به اتحاد طلب و اراده باشيد يكى از اين دو محذور پيش مىآيد:
1ـ تكليف در اين موارد، تكليف صورى است و جدّى نيست.
2ـ تخلّف مراد از اراده است.
و هر دو محذور باطل است.
توضيح مطلب: اينجا كه خدا كفّار را مكلّف مىكند دو فرض بيشتر نيست: يا واقعا خدا اراده جدّى ندارد يا اراده جدّى دارد.
اگر خدا اراده جدّى ندارد، شما قائل به اتحاد طلب و اراده هستيد و وقتى كه اراده جدّى نبود، طلب جدّى نيست و وقتى كه طلب جدّى نبود، تكليف جدّى هم نيست پس وقتى كه خدا به كفّار مىگويد: ايمان بياوريد اين يك تكليف جدّى نيست و صورى است.
اگر خدا اراده جدّى دارد، چطور خدا اراده جدّى دارد در حالى كه مرادش محقّق نيست و در جاى خودش اثبات شده است كه انفكاك مراد از اراده خدا محال است (كن فيكون). پس مراد از اراده تخلّفناپذير است. اگر خدا در اين موارد اراده جدّى دارد پس چرا مراد خدا تخلّف پيدا كرده است.
نظری ثبت نشده است .