موضوع: تعادل و تراجیح
تاریخ جلسه : ۱۳۹۶/۹/۲۹
شماره جلسه : ۴۲
-
ادامه بررسی کلام مرحوم صدر
-
بحث اخلاقی
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
-
جلسه ۹۹
-
جلسه ۱۰۰
-
جلسه ۱۰۱
-
جلسه ۱۰۲
-
جلسه ۱۰۳
-
جلسه ۱۰۴
-
جلسه ۱۰۵
-
جلسه ۱۰۶
-
جلسه ۱۰۷
-
جلسه ۱۰۸
-
جلسه ۱۱۰
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين
ادامه بررسی کلام مرحوم صدر
فرمایش مرحوم شهید صدر (رضوان الله تعالی علیه) مطرح شد و هم که به نظر میرسید ذکر کردیم. در ادامه بحث باید این نکته را مورد توجه قرار داد که به نظر ما فرقی نمیکند دو طرف تعارض دلیلین اجتهادیین یا اصل عملی باشند. وقتی در تعریف تعارض میگوئیم تعارض تنافی ادله به حسب الاثبات و الدلاله است دو جهت در مسئلهی تعارض به میان میآید. 1) تنافی بین دلیلین 2) به حسب مقام دلالت و اثبات.ما به حسب مقام دلالت و اثبات را که در کلام مرحوم آخوند ذکر شده بود به دلیلیت تفسیر کردیم ولی مرحوم اصفهانی به دلالت ظاهری تفسیر کرد. نتیجه این است که باید ببینیم این دو جهت در کجا موجود و در کجا مفقود است. اگر دو خبر واحد با هم تعارض کردند، خودِ این دو خبر محور برای تعارضاند و نسبت را باید بین خودِ این دو خبر ملاحظه کنیم. این خبر از حیث دلالت نافی آن خبر است و آن خبر هم نافی این خبر هست. مقوم تنافی دو خبر این است که می گوئیم شارع متعال در زمان واحد و بالفعل نمیتواند هر دو را حجت قرار داده باشد یعنی بگوید این خبر برای شما بالفعل حجتٌ و هم خبر دیگر برای شما بالفعل حجت است.
عین این بیان در دو اصل هم میآید. سال گذشته در خاتمهی استصحاب بحث تعارض قاعدهی ید و استصحاب را مطرح کردیم. اگر قاعدهی ید اصل عملی باشد بین استصحاب و ید تعارض دو اصل است. بحث تعارض استصحابین هم اینطور است یعنی در تعارض اصل سببی و اصل مسببی طرف تعارض را چه قرار میدهید؟ آبی است که قبلا کر بوده، لباسی هم داریم که نجس است منتهی شک دارید که این آب بر کریتش باقی است یا نه؟ از یک طرف استصحاب بقاء کُریت دارید و از آن طرف نمیدانید این لباس نجس پاک شد یا نشد. استصحاب بقاء نجاست در لباس دارید منتهی استصحاب بقاء نجاست مسبب است از آن کُریت و عدم کریت. اگر آب کُر باشد این لباس پاک شده و اگر کر نباشد این لباس به نجاست خودش باقی مانده.
در این مورد آیا در اصل سببی و مسببی تنافی را بین خود این دو اصل ملاحظه نمیکنید؟ یک اصل میگوید این آب کُر است و مطهرٌ و یک اصل هم میگوید این لباس نجس است و پاک نشده. دو اصل با هم تنافی میکنند و لذا اگر یادتان باشد بحثهای خیلی مفصلی را مطرح کردیم آیا اصل سببی بر مسببی ورود یا حکومت دارد؟ یا بحث تعارض استصحاب با اشتغال، تعارض استصحاب با تخییر، تعارض استصحاب با قاعدهی فراغ، تعارض استصحاب با قاعدهی قرعه، بنابر اینکه اینها اصل عملی باشند.
وقتی در تعریف تعارض ضابطه دادیم تنافی مربوط به خود این دو دلیل میشود و فرق نمیکند دو طرف تعارض دلیلین اجتهادیین باشند یا دو خبر و دو اصل باشند. مخصوصاً با نکتهای که دیروز عرض کردیم که به نظر من بسیار نکتهی مهمی است. ما تعارض را امر ظاهری میدانیم و کاری به واقع نداریم. در ظاهر میگوئیم شارع بخواهد هم این و هم آن را حجت قرار بدهد نمیشود این دو، دو طرف تعارضاند و به حسب دلیلیت هم با هم تعارض میکنند؛ بنابراین اگر جایی به حسب دلیلیت با هم تعارض نداشتند مثل عام و خاص، مطلق و مقید، حاکم و محکوم تعارضی وجود ندارد. ولی دو طرف تعارض خود دو دلیل هستند و فرقی هم نمیکند اجتهادیین باشد دو اصل عملی باشد. بنابراین آنچه مرحوم صدر فرمودند به نظر ما مطلب تمامی نیست و من در کلمات دیگران هم این را ندیدم.
به بیان دیگر یک وقت می گوئیم طرف تعارض دو خبر هستند. در دلیلین اجتهادیین میگوئید طرف تعارض این است که دو خبر با هم تعارض کردند ولی همین جا میگوئید به حسب الدلیلیه یعنی دلیلی که خبر واحد را حجت میکند نمیتواند این دو را بالفعل معاً فی زمن واحد حجت کند. بین این دو تا نباید خلط کرد، از یک طرف، طرفِ تعارض چیست؟ خبرین اصلین است، اما یا یک خبر و یا اصل است، اما برای تقدیم و تأخیر میگوئیم نگاه کنیم این را چون وقتی میگوئیم به حسب الدلیلیه و الحجیه ببینیم آن دلیلی که این را حجت قرار داده آیا نیامده این دلیلی که اصل حجت قرار داده را تخصیص بزند؟! که ما نظرمان همین شد میگوئیم چرا ادلهی امارات ادله اصول را تخصیص میزند. پس در نتیجه وقتی تخصیص زد یکی را در نتیجه در آخر، یعنی در اول یک تعارض بدوی است و در آخرش میرسانیم به عام و خاص، أماره دلیل اصول را تخصیص میزند و میشود عام و خاص، ولی به این معنا نیست که بگوئیم طرف تعارض از اول آن دلیل دال بر حجیّت خبر واحد با دلیل دال بر حجّیت استصحاب است این معنا ندارد.
بحث بعدی که فقط من عنوانش را عرض میکنم؛ آقایان مطالعه کنید برای روز شنبه باز در کلمات مرحوم آقای صدر آمده این است که تعارض گاهی بین دو دلیل لفظی است و گاهی بین دو دلیل عقلی و گاهی اوقات یک طرف عقلی و یک طرف لفظی است، بعد اینجا باید ببینیم که آیا تعارض در دلیل لفظی با در دلیلین عقلیین بین شان تفاوت وجود دارد یا نه؟
بحث اخلاقی
یکی از مطالبی که در آیات قرآن و در روایات نسبت به آن میتوانیم بگوئیم تأکید شده مسئلهی بکاء از خوف و خشیت خداست. انسان نسبت به عظمت خدا اشک بریزد، ضعف خودش را در مقابل عظمت خدا احساس کند و هر چه بیشتر در مورد عظمت خدا قدرت خدا صفات خدا فکر کند و این فکر او را خاضع کند و این خضوع موجب جاری کردن اشک او بشود. این مسئله خیلی در قرآن و هم در روایات تأکید شده. مثلاً در آیه شریفهی «إِنَّ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذا يُتْلى عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّدا»[1]. اینکه انسان صورت خودش را روی خاک بگذارد یخرّون للاذقان، اذقان جمع ذقن به معنای چانه است، یخرون به معنای اینکه انسان خودش را بیندازد صورتش را و چانه اش را بر زمین قرار بدهد و یبکون اشک بریزد.ما برای گرفتاریهای دنیوی به راحتی اشک میریزیم. انسان وقتی برای خودش افسوس میخورد، گرفتاریهایی که دارد، مشکلاتی که دارد، مریضیهایی که دارد اشک میریزد، کسی به او اهانتی کرده تهمتی زده، در خلوت خودش ممکن است این کار را انجام بدهد عیبی هم ندارد این طبیعی است این دال بر ضعف هم نیست این اشک کشف از اهتمام به نفس خودش دارد و از یک جهت ارزش دارد ولی آنچه که بسیار مهم است این است که انسان از خوف خدا اشک بریزد، انسان خودش با خدای خودش خلوت کند، خودش را در محضر خدا ببیند، خودش را حدیث نفس کند بگوید عمری بر من گذشت و هیچی از تو نفهمیدم! من هیچ تو را ادراک نکردم، عظمت تو، قدرت تو، حالا اینجا باید خدا کمک کند که انسان چگونه حدیث نفس کند، چه چیز بر زبانش جاری شود، چه چیز بر دلش جاری شود، چه چیز بر فکرش جاری شود، این باید عنایتی از خود خداوند تبارک و تعالی باشد که حتما هست و نمی شود انسان با خدا خلوت کند حاجات مادی را هم کنار بگذارد.
روایتی از وجود مبارک پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) را می دیدم که فرموده است خدای تبارک و تعالی میگوید عبد من وقتی مشغول عبادت من و راز و نیاز با من میشود و اصلاً از حاجات خودش غافل میشود با من اینقدر راز و نیاز میکند و حرف میزند از عظمت من، از قدرت من، از ذات من، بالأخره ما عبودیت خود را باید اینطوری اثبات کنیم، باورمان بشود که قدرت مطلقه خداست، علم مطلق خداست، وجود بینهایت خداست، مُلک در دنیا و قیامت برای خداست، همه چیز، صاحب اصلی ما خداست، اینها میشود عبودیت، اینها میشود بندگی، خدا میفرماید (بر حسب این روایت) که این اگر از حاجات دنیوی خودش غافل شود من بهترین چیزهایی را که افرادی که از من درخواست میکنند به آنها میدهم به این آدم میدهم. ما برای خودمان برنامه بگذاریم؛ حالا روز باشد، البته در روایات مسئلهی سواد و لیل را تأکید کردند، اگر موفق به نماز شب هم نمیشویم چند دقیقه بنشینیم یک استغفاری کنیم، یک ارتباطی با خدا پیدا کنیم، گاهی اوقات آدم حال ندارد نماز بخواند ولی میتواند یک استغفر الله ربی و اتوب إلیه در دل شب بگوید اشکش جاری شود، قیامت میکند در وجود آدم، اینها را البته آنهایی که برایشان واقع شده به ما میگویند، قیامت میکند در وجود انسان، چه تحولاتی را در آدم به وجود میآورد.
حالا ببینید من این روایت را بخوانم؛ صاحب وسائل (علیه الرحمه) یک بابی دارد در همین کتاب الجهاد در جهاد النفس «استحباب کثره البکاء من خشیه الله»[2] خود این یک امر مستحبی است، استحباب کثره البکاء، مرحوم کلینی هم در کافی یک بابی دارد به نام باب البکاء[3]، روایات زیادی در آنجا میآورد. مثلاً این روایت است که امام صادق از امام باقر (علیهما السلام) نقل میکند که قال رسول الله (صلی الله علیه و آله وسلم) «طُوبَى لِصُورَةٍ نَظَرَ اللهُ إِلَيْهَ» خوش به حال آن وجهی که خدا به آن نگاه میکند «تَبْكِي عَلَى ذَنْبٍ مِنْ خَشْيَةِ الله» گناهی کرده و این دارد از خوف خدا گریه میکند، «لَمْ يَطَّلِعْ عَلَى ذَلِكَ الذَّنْبِ غَيْرُه» غیر از خدا هیچ کسی هم از آن گناه اطلاع ندارد، پیامبر میفرماید طوبی برای این صورت[4].
امام باقر در روایتی میفرماید «مَا مِنْ قَطْرَةٍ أَحَبَّ إِلَى اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ قَطْرَةِ دُمُوع» هیچ قطرهای محبوبتر در نزد خدا نیست از آن قطره اشکی که «فِي سَوَادِ الليْلِ» است در دل شب است «مَخَافَةً مِنَ الله»[5]. مگر میشود آدم خدا را تصور کند و خوف در او ایجاد نشود، البته به همان میزان رحمت هم هست، خدا را که انسان تصور میکند ملازمه دارد به اینکه خوف از او پیدا میکند، آدم گاهی اوقات الفاظ را ردیف میکند و میگوید، قدرت مطلقه، علم مطلق، وجود مطلق، حیات مطلق، مولای علی الاطلاق اینها را آدم برای خدا میگوید ولی در درونش چیزی نمیآید، قرآن میفرماید « إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُكِيًّا»[6] انسان مومن کسی است که وقتی آیات رحمان بر او تلاوت میشود قهراً به سجده میافتد و شروع به گریه کردن میکند.
ما باید خدا و عظمت خدا را از خود خدا بخواهیم برای ما تا یک اندازهای، آدم در دل شب برخیزد بگوید خدایا من بندگی تو را هنوز نکردم، من هنوز عبادت تو را نکردم، من هنوز تو را نشناختم. دعای «عرفنی نفسک» را زیاد بخوانید، عرفنی رسولک، عرفنی حجتک، این برای انسان یک خشوعی میآورد، اشک انسان را جاری میکند و این آثاری که در این روایات برایش ذکر شده[7].
در اصول کافی از امام صادق (علیه السلام) است «أَوْحَى اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى مُوسَى» خدا به موسی وحی کرد این وحی حالا وحی اعجازی نیست و فقط خطاب کرد، «أَنَّ عِبَادِي لَمْ يَتَقَرَّبُوا إِلَيَّ بِشَيْءٍ أَحَبَّ إِلَيَّ مِنْ ثَلَاثِ خِصَال» بندگان من با سه خصلت است که میتوانند به من نزدیک شوند هیچ چیز برایم محبوبتر از این سه خصلت نیست، موسی عرض کرد «يَا رَبِّ وَ مَا هُن» فرمود «يَا مُوسَى الزُّهْدُ فِي الدُّنْيَا وَ الْوَرَعُ عَنِ الْمَعَاصِي وَ الْبُكَاءُ مِنْ خَشْيَتِي». بکاء از خشیت خدا انسان را محبوب میکند در نزد خدا، آدمی هم که محبوب شود در نزد خدا، دائم النظر است، همیشه خدا به او نظر میکند، آدمی هم که دائم النظر باشد محفوظ میماند عاقبت بخیر میشود، این در بحرانها نمیلغزد، این در فعل و انفعالات دنیوی در جابجا شدن مقامها، یک وقت مقامش بالای بالا بوده حالا آمده پائین برایش فرق نمیکند، آدمی که محبوب خدا میشود اینطور میشود.
موسی کلیم الله بوده و میخواسته با خدا صحبت کند عرض میکند «يَا رَبِّ فَمَا لِمَنْ صَنَعَ ذَا» کسانی که این کار را انجام بدهند چه نتیجهای دارد؟ خدا فرمود «يَا مُوسَى أَمَّا الزَّاهِدُونَ فِي الدُّنْيَا فَفِي الْجَنَّة» کسانی که در دنیا زهد دارند در بهشت هستند، «وَ أَمَّا الْبَكَّاءُونَ مِنْ خَشْيَتِي فَفِي الرَّفِيعِ الْأَعْلَى لَا يُشَارِكُهُمْ أَحَد» بکاء از خشیت خدا آدم را در بهشت معمولی بالاتر میبرد، مع الرفیق الاعلی میکند، لا یشارکهم احدٌ یعنی احدی از اینهایی که بکاء نیستند. بکائین از خشیت خدا در جنت خدا هستند، در رفیق اعلی هستند، این کم مقامی است؟ که آدم نمیتواند درک کند رفیق اعلی چیست؟ فقط اجمالاً میفهمیم که از جنت عادی و عمومی مردم خیلی بالاتر است، اصلاً با آن خیلی فرق دارد آن جنت الجنه است، بهشت معمولی پیش او بهشت نیست، بهشت حقیقی حقیقی آن بهشت است[8].
در بعضی از روایات بکاء در سجده، انسان سرش را به سجده بگذارد و از خوف خدا اشک بریزد، حالا بعضی از روایاتش اطلاق دارد و بعضی هم مرحله بالاتری است، بکاء در سجده، «إِنَّ أَقْرَبَ مَا يَكُونُ الْعَبْدُ مِنَ الرَّبِّ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُوَ سَاجِدٌ بَاك» در حال سجده گریه میکند، این بهترین حالاتی است، نزدیکترین حال انسان به خدا همین حال است، در حال سجده باشد و اشک خدا را داشته باشد، در روایات هم سفارش شده که اگر انسان مشکلی هم دارد، حاجتی هم دارد، حمد خدا را بگوید، ثنای خدا را بگوید، صلوات بر پیامبر و آلش بفرستد و حاجتش را بخواهد و بکاء پیدا کند. در روایت دارد ولو به اندازه ی پر مگس، به نتیجه میرسد[9].
سعی کنیم ان شاء الله، عرض میکنم واقعاً عمرها که الآن اصلا معلوم نیست چقدر است! آدم نمیتواند از یک ثانیه خودش باخبر بشود و بداند که هست، ما استفاده کنیم، حالا گرفتاریها و مسائل خیلی زیاد است آنچه آدم را آرام میکند و در انسان تحولی ایجاد میکند زندگی خانوادگی را صفای دیگری میدهد کار انسان، درس و بحث را، هر کسی هر اشتغالی هم دارد به آن بها میدهد این است و ان شاء الله در زندگی خودمان زیاد پیاده کنیم.
[1] ـ اسرا، 107.
[2] ـ وسائل الشيعة ؛ ج15 ؛ ص223.
[3] ـ الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج2 ؛ ص481.
[4] ـ وسائل الشيعة ؛ ج15 ؛ ص225: عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِيسَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ أَبِي زِيَادٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ ع قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ ص طُوبَى لِصُورَةٍ نَظَرَ اللهُ إِلَيْهَا تَبْكِي عَلَى ذَنْبٍ مِنْ خَشْيَةِ اللهِ لَمْ يَطَّلِعْ عَلَى ذَلِكَ الذَّنْبِ غَيْرُه.
[5] ـ وسائل الشيعة ؛ ج15 ؛ ص228: مُثَنًّى الْحَنَّاطِ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: مَا مِنْ قَطْرَةٍ أَحَبَ إِلَى اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ قَطْرَةِ دُمُوعٍ فِي سَوَادِ الليْلِ مَخَافَةً مِنَ اللهِ لَا يُرَادُ بِهَا غَيْرُهُ.
[6] ـ مریم، 58.
[7] ـ الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج1 ؛ ص337: ...اللهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِيَّكَ اللهُمَّ عَرِّفْنِي رَسُولَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي رَسُولَكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَكَ اللهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي...
[8] ـ الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج2 ؛ ص482: ابْنُ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِهِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللهِ ع أَوْحَى اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى مُوسَى ع أَنَّ عِبَادِي لَمْ يَتَقَرَّبُوا إِلَيَّ بِشَيْءٍ أَحَبَّ إِلَيَّ مِنْ ثَلَاثِ خِصَالٍ قَالَ مُوسَى يَا رَبِّ وَ مَا هُنَّ قَالَ يَا مُوسَى الزُّهْدُ فِي الدُّنْيَا وَ الْوَرَعُ عَنِ الْمَعَاصِي وَ الْبُكَاءُ مِنْ خَشْيَتِي قَالَ مُوسَى يَا رَبِّ فَمَا لِمَنْ صَنَعَ ذَا فَأَوْحَى اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْهِ يَا مُوسَى أَمَّا الزَّاهِدُونَ فِي الدُّنْيَا فَفِي الْجَنَّةِ وَ أَمَّا الْبَكَّاءُونَ مِنْ خَشْيَتِي فَفِي الرَّفِيعِ الْأَعْلَى لَا يُشَارِكُهُمْ أَحَدٌ وَ أَمَّا الْوَرِعُونَ عَنْ مَعَاصِيَّ فَإِنِّي أُفَتِّشُ النَّاسَ وَ لَا أُفَتِّشُهُمْ.
[9] ـ الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج2 ؛ ص483: عَنْهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللهِ ع لِأَبِي بَصِيرٍ إِنْ خِفْتَ أَمْراً يَكُونُ أَوْ حَاجَةً تُرِيدُهَا فَابْدَأْ بِاللهِ وَ مَجِّدْهُ وَ أَثْنِ عَلَيْهِ كَمَا هُوَ أَهْلُهُ وَ صَلِّ عَلَى النَّبِيِّ ص وَ سَلْ حَاجَتَكَ وَ تَبَاكَ وَ لَوْ مِثْلَ رَأْسِ الذُّبَابِ إِنَّ أَبِي ع كَانَ يَقُولُ إِنَّ أَقْرَبَ مَا يَكُونُ الْعَبْدُ مِنَ الرَّبِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُوَ سَاجِدٌ بَاكٍ.
نظری ثبت نشده است .