موضوع: تعادل و تراجیح
تاریخ جلسه : ۱۳۹۶/۱۱/۷
شماره جلسه : ۶۷
-
خلاصه مباحث گذشته
-
بررسی کلام مرحوم خوئی
-
کلام مرحوم صدر و بررسی آن
-
بازگشت مرجح بدلیت به سایر مرجحات
-
کلام مرحوم آملی
-
بررسی کلام مرحوم آملی
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
-
جلسه ۹۹
-
جلسه ۱۰۰
-
جلسه ۱۰۱
-
جلسه ۱۰۲
-
جلسه ۱۰۳
-
جلسه ۱۰۴
-
جلسه ۱۰۵
-
جلسه ۱۰۶
-
جلسه ۱۰۷
-
جلسه ۱۰۸
-
جلسه ۱۱۰
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين
خلاصه مباحث گذشته
بررسی کلام مرحوم خوئی
مناقشهي ما بر کلام ایشان اين است كه هر چند هم در واجب موسع و هم در واجب تخييري متعلق يك عنوان جامع است، لكن اگر مکلف اين فرد از جامع را انجام داد، آن جامع در ضمن اين فرد محقق ميشود يا نميشود؟ اگر بگوئيد جامع در ضمن اين محقق نميشود به اين معناست كه از فرديت خارج بشود. اگر بگوئيد جامع در ضمن اين محقق ميشود در تزاحم همين مقدار كفايت ميكند چون در تزاحم لازم نيست كه بين متعلق ِواقعی، تزاحم باشد.
بعبارةٍ اُخري ميتوانيم فرق ديگري ميان تعارض و تزاحم پايهگذاري كنيم و بگوئیم، در باب تعارض توجه به خارج نداريم یعنی کاری نداریم که متعلق در ضمن كدام فرد میخواهد محقق شود. وقتي در تعارض ميگوئيم تنافي، به حسب الجعل است كه مرحوم نائيني و آقاي خوئي هم قبول كردند؛ بايد ببينيم متعلق اين دو دليل و حكم چيست؟ به لحاظ همان عنوان متعلق، ميگوئيم بين اين دو تعارض است.
اما وقتي در باب تزاحم ميگوئيد تنافي در مقام امتثال، يعني بايد متعلق را به لحاظ وجود خارجي ملاحظه و محاسبه كنيم. قبول داريم در واجب موسع وجوب به طبيعي صلاة تعلق پيدا كرده و یک فرد اين طبيعي اول وقت و يك فردش دوم وقت و... است. اما سوال این است که اگر مكلف نماز را در فرد اول ايجاد كرد، آيا اين فرد مصداق براي جامع هست يا نيست؟ اگر بگوئيد نيست به اين معناست كه فرديت ندارد و اگر بگوئيد هست ميگوئيم هذا يكفي در تزاحم چون همين كه امتثال خارجي، مصداق براي امتثال باشد ولو متعلق وجوب نباشد، یعنی متعلق وجوب، جامع باشد کفایت میکند.
در تزاحم روي فرد خارجي ميآئيم و با قطع نظر از امتثال تزاحمي به وجود نميآيد. مثلا در جايي كه دو غريق هستند و مكلف هيچ كدام را نجات نميدهد، تزاحمي ايجاد نمي شود. تزاحم بعد از شروع در امتثال است؛ وقتي شروع در امتثال كرديم يوجد التزاحم، اما قبل از شروع در امتثال تزاحم معنا ندارد. در تعارض با قطع نظر از امتثال و خارج ميگوئيم بين اين دو عنوان كه متعلق براي تكليف هستند تعارض است، اما در تزاحم از حين امتثال تزاحم شروع ميشود. به نظر ما کلام ایشان تبعيد مسافت و دور شدن از بحث تزاحم است.
کلام مرحوم صدر و بررسی آن
مرحوم آقاي صدر (قدس سره) مقدم شدن ما ليس له بدل بر ما له بدل را منحصر به جايي کردند كه بدل، طولي باشد اما در بدل عرضي باشد به همين استدلالي كه آقاي خوئي دارند تمسک میکنند. ایشان میگویند در بدل عرضي تكليف به جامع تعلق پيدا كرده و جامع با ما ليس له بدل تزاحمي ندارد و ميگويند موضوعاً از باب تزاحم خارج است. اما با بياني كه ما عرض كرديم ملاحظه فرموديد هم در جايي كه بدل طولي دارد هم در جايي كه بدل عرضي دارد اولاً هر دو داخل محل نزاع است و ثانياً هر دو موضوعاً داخل است و هيچ كدام موضوعاً از محل نزاع خارج نيست.
بازگشت مرجح بدلیت به سایر مرجحات
بحث مهم دیگر در این مرجح اين است كه آيا اين مرجح يعني تقدم ما ليس له بدل بر ما له بدل مرجح مستقلي است و در عرض مرجحات ديگر باب تزاحم قرار ميگيرد يا نه اصالت ندارد و به يكي ديگر از مرجحات باب تزاحم برمیگردد.؟!
کلام مرحوم آملی
مرحوم حاج شيخ محمدتقي آملي در مصباح الهدي كه شرح عروهي ايشان است، بياني دارد که از آن بيان استفاده ميشود تقدم ما ليس له بدل بر ما له بدل از اين جهت است كه به تزاحم بين واجب مطلق و واجب مشروط برميگردد و در تزاحم بين اين دو، واجب مطلق مقدم ميشود.
ذیل فرعي كه سيد در عروه مطرح کرد و فرمود اگر كسي مقداری آب دارد که يا براي تطهير بدنش و لباسش كفايت ميكند و يا براي وضو، فتواي مشهور اين بود كه تعييناً يا احتياطاً بايد اول ازالهي خبث كند و بعد که فاقد الماء شد، تيمم كند. در ادامه اين فرع مطرح ميشود كه اگر اين آدم با اين آب وضو گرفت، آيا وضويش صحيح است يا نه؟ مرحوم آملی ميگويد وضو باطل است. مرحوم سيد در عروه هم ميگويد «إذا توضأ أو اغتسل حينئذ بطل لأنه مأمور بالتيمم و لا أمر بالوضوء أو الغسل»[1].
در سایر موارد تزاحم، مثلاً در تزاحم بين اهم و مهم، اگر مكلف اهم را انجام ندهد، مهم را از راه خطاب تَرتُبي و يا از راه وجود ملاك درست ميكنند و ميگويند اگر بين صلاة و ازالهي نجاست تزاحم شد، چون ازالهي نجاست واجب مضيق است بايد بر صلاة مقدم شود. اگر ازاله را كنار گذاشت و رفت نماز خواند؛ نماز يا به جهت وجود ملاك و یا از راه خطاب ترتبي كه بگوئيم شارع ميگويد «إن عصيتَ تجب عليك الصلاة» یا «إن عصيتَ الأهم يجب عليك المهم» تصحیح میکنند.
مرحوم آقاي آملي در این مورد ميفرمايد هر چند در جاهاي ديگر باب تزاحم طرف ديگر را از راه وجود ملاك يا از راه خطاب ترتبي تصحيح ميكنيم؛ اما اينجا اگر كسي به جاي اينكه آب را در تطهير بدن يا لباسش استعمال كند رفت وضو گرفت، اين وضو باطل است و از راه ملاك و خطاب ترتبي هم نميشود وضو را درست كرد. ميگوئيم چرا؟ ايشان ميفرمايند «السر في تقديم ما لا بدل له هو طولية التكليف ببدل ما له البدل بالنسبة إلى مبدله». سر تقدیم ما لا بدل اين است كه تكليف در طرف ديگر كه بدل دارد طولي است.
ميگوئيم در طول اوست يعني چه؟ میگویند «و لازمه اشتراط التكليف بالمبدل بالقدرة» يعني اگر كسي قدرت به مبدل داشت بايد او را انجام بدهد و اگر نسبت به مبدل قدرت نبود ثمّ و در طول آن مبدل، سراغ بدل ميآيد. «و صيرورة القدرة شرطا شرعيا» اين قدرت شرط شرعي است يعني شارع كه براي اين مبدل بدلي را قرار ميدهد میگوید اگر قدرت بر مبدل نداشتي بدل را انجام بده. «فيصير التزاحم بينهما من قبيل التزاحم بين الواجب المطلق و الواجب المشروط» تزاحم بين ما لا بدل له و ما له بدل از اين قبيل ميشود. ما لا بدل له مطلق و ما له بدل واجب مشروط است. «فيسقط الخطاب المشروط بانتفاء شرطه و سقوط موضوعه» چون بين مبدل و ما لا بدل تزاحم است، بر مبدل قدرت ندارد. در نتيجه هم خطابِ مشروط و هم موضوعش ساقط ميشود «و من المعلوم كون دخل القدرة شرعا».
در ادامه ميگويند كه چون قدرت دخيل در موضوع است وقتي قدرت نباشد موضوع وجود ندارد، وقتي موضوع وجود ندارد ملاك وجود ندارد، لذا اينجا ملاكي هم نيست و اگر كسي با اين آب وضو گرفت ملاك ندارد و وقتي ملاك نداشت اين وضو باطل ميشود. اولاً از كلام ایشان حرفی شبیه کلام مرحوم صدر استفاده ميشود كه ايشان هم مسئلهي ما لا بدل و ما له بدل را فقط در بدل طولي مطرح ميكند چون اين حرف فقط در بدل طولي مطرح است و خود ايشان هم طوليت را تصريح كرده يعني در جايي كه بدل بدل عرضي است گویا ايشان ميخواهد بگويد تزاحم وجود ندارد كه ما همان جا هم قبول كرديم. و ثانیا ایشان بدل طولي را به واجب مطلق و واجب مشروط برميگردانند، و در تزاحم بين واجب مطلق و مشروط، واجب مطلق مقدم ميشود[2].
بررسی کلام مرحوم آملی
فرمايش ايشان قابل مناقشه است. از ایشان میپرسیم طوليّتی که از حکم شارع يا عقل استفاده میشود، في نفسه شرط است يا نه، اگر شما لعرض و لمانعٍ هم قدرت پيدا نكردي باز به اين بدل ميرسي؟! همهي دعواهاي ما اينجا همين است. اگر شارع از اول بگويد من وضو را بر شما واجب ميكنم و اگر قدرت نداشتيد نوبت به تيمم ميرسد. بعد بگويد قدرت نداشتيد مطلقا چه في نفسه قدرت نداشتيد مثلا اصلاً آب نداريد يا آب داريد لمانعٍ نمیتوانید مثلا بايد صرف چيز ديگري كنيد مثل صرف ازالهي خبث. اگر شارع اينطور فرموده بود كه اصلاً بحثي نبود. مسلم ميگوئيم وقتي اينجا اين آب را صرف ازالهي خبث كند قدرت ندارد و نوبت تيمم ميرسد.
ولي بحث ما اين است، آن مقداري كه دليل داريم، دليل ميگويد اين وضو و طهارت مائيه بر شما اگر في نفسه قدرت بر او داريد واجب است. الآن آبي داريم و في نفسه قدرت بر طهارت مائيه داريم، ميخواهيم ببينيم آيا اينجا هم كه حالا مزاحمت ميكند با ما ليس له بدل كه طهارت خبثيه باشد، به صرف اينكه شارع در بعضي از موارد براي طهارت مائيه بدل قرار داده ميتوانيم بگوئيم پس مرجح ميشود؟
اين تعبيري كه ميكنيم جسارت نباشد؛ اين بيان به مثابه اين است كه ميان دعوا ايشان نرخ تمام كرده! اين را عرض كردم براي اينكه مقصودم روشن شود. ما ميخواهيم ببينيم اينجا اگر گفتيم «ما ليس له بدل» مرجح است نتيجهاش اين ميشود كه شارع اين بدل را در طول مبدل قرار داده مطلقا. يعني اين مبدل اعم از اينكه قدرت في نفسه داري يا نداري. اعم از اينكه مانع عرضي باشد، اگر مانع عرضي هم شد باز انتقل إلي البدل. يا اينكه ما ليس له بدل نميگويد اين چگونه است؛ كما اينكه صناعت هم همين است.
يك دليل داريم كه ميگويد ازالهي خبث از بدل و لباس مصلي لازم است. اين دليل چطور ميتواند بر دليل ديگر تصرف كند بگويد ما له بدل مقيّد بشود به اينكه اين در ميان نباشد. در ما له بدل طوليّت درست است. طوليت ميگويد اگر شما نتوانستيد طهارت مائيه، برويد سراغ طهارت ترابيه، ولي ظاهرش اين است كه اگر قدرت في نفسه نداشتيد. ظاهرش اين است كه اگر خودتان فرض كنيد براي بدنتان اين آب ضرر دارد. اما كجايش دلالت دارد كه اگر مزاحمت با يك واجب ديگر داشت و آن واجب ليس له بدل، آن هم تصرف در اين دليل طهارت مائيه كند و بگويد اينجا شما ديگر قدرت نداريد. و بالجمله اينكه اين قدرت در طهارت مائيه قدرت شرعي يا عقلي است، اين اول الدعواست. ظاهر ادله اين است كه فقط قدرت عقليه در آن دخالت دارد.
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين
خلاصه مباحث گذشته
بررسی کلام مرحوم خوئی
مناقشهي ما بر کلام ایشان اين است كه هر چند هم در واجب موسع و هم در واجب تخييري متعلق يك عنوان جامع است، لكن اگر مکلف اين فرد از جامع را انجام داد، آن جامع در ضمن اين فرد محقق ميشود يا نميشود؟ اگر بگوئيد جامع در ضمن اين محقق نميشود به اين معناست كه از فرديت خارج بشود. اگر بگوئيد جامع در ضمن اين محقق ميشود در تزاحم همين مقدار كفايت ميكند چون در تزاحم لازم نيست كه بين متعلق ِواقعی، تزاحم باشد.
بعبارةٍ اُخري ميتوانيم فرق ديگري ميان تعارض و تزاحم پايهگذاري كنيم و بگوئیم، در باب تعارض توجه به خارج نداريم یعنی کاری نداریم که متعلق در ضمن كدام فرد میخواهد محقق شود. وقتي در تعارض ميگوئيم تنافي، به حسب الجعل است كه مرحوم نائيني و آقاي خوئي هم قبول كردند؛ بايد ببينيم متعلق اين دو دليل و حكم چيست؟ به لحاظ همان عنوان متعلق، ميگوئيم بين اين دو تعارض است.
اما وقتي در باب تزاحم ميگوئيد تنافي در مقام امتثال، يعني بايد متعلق را به لحاظ وجود خارجي ملاحظه و محاسبه كنيم. قبول داريم در واجب موسع وجوب به طبيعي صلاة تعلق پيدا كرده و یک فرد اين طبيعي اول وقت و يك فردش دوم وقت و... است. اما سوال این است که اگر مكلف نماز را در فرد اول ايجاد كرد، آيا اين فرد مصداق براي جامع هست يا نيست؟ اگر بگوئيد نيست به اين معناست كه فرديت ندارد و اگر بگوئيد هست ميگوئيم هذا يكفي در تزاحم چون همين كه امتثال خارجي، مصداق براي امتثال باشد ولو متعلق وجوب نباشد، یعنی متعلق وجوب، جامع باشد کفایت میکند.
در تزاحم روي فرد خارجي ميآئيم و با قطع نظر از امتثال تزاحمي به وجود نميآيد. مثلا در جايي كه دو غريق هستند و مكلف هيچ كدام را نجات نميدهد، تزاحمي ايجاد نمي شود. تزاحم بعد از شروع در امتثال است؛ وقتي شروع در امتثال كرديم يوجد التزاحم، اما قبل از شروع در امتثال تزاحم معنا ندارد. در تعارض با قطع نظر از امتثال و خارج ميگوئيم بين اين دو عنوان كه متعلق براي تكليف هستند تعارض است، اما در تزاحم از حين امتثال تزاحم شروع ميشود. به نظر ما کلام ایشان تبعيد مسافت و دور شدن از بحث تزاحم است.
کلام مرحوم صدر و بررسی آن
مرحوم آقاي صدر (قدس سره) مقدم شدن ما ليس له بدل بر ما له بدل را منحصر به جايي کردند كه بدل، طولي باشد اما در بدل عرضي باشد به همين استدلالي كه آقاي خوئي دارند تمسک میکنند. ایشان میگویند در بدل عرضي تكليف به جامع تعلق پيدا كرده و جامع با ما ليس له بدل تزاحمي ندارد و ميگويند موضوعاً از باب تزاحم خارج است. اما با بياني كه ما عرض كرديم ملاحظه فرموديد هم در جايي كه بدل طولي دارد هم در جايي كه بدل عرضي دارد اولاً هر دو داخل محل نزاع است و ثانياً هر دو موضوعاً داخل است و هيچ كدام موضوعاً از محل نزاع خارج نيست.
بازگشت مرجح بدلیت به سایر مرجحات
بحث مهم دیگر در این مرجح اين است كه آيا اين مرجح يعني تقدم ما ليس له بدل بر ما له بدل مرجح مستقلي است و در عرض مرجحات ديگر باب تزاحم قرار ميگيرد يا نه اصالت ندارد و به يكي ديگر از مرجحات باب تزاحم برمیگردد.؟!
کلام مرحوم آملی
مرحوم حاج شيخ محمدتقي آملي در مصباح الهدي كه شرح عروهي ايشان است، بياني دارد که از آن بيان استفاده ميشود تقدم ما ليس له بدل بر ما له بدل از اين جهت است كه به تزاحم بين واجب مطلق و واجب مشروط برميگردد و در تزاحم بين اين دو، واجب مطلق مقدم ميشود.
ذیل فرعي كه سيد در عروه مطرح کرد و فرمود اگر كسي مقداری آب دارد که يا براي تطهير بدنش و لباسش كفايت ميكند و يا براي وضو، فتواي مشهور اين بود كه تعييناً يا احتياطاً بايد اول ازالهي خبث كند و بعد که فاقد الماء شد، تيمم كند. در ادامه اين فرع مطرح ميشود كه اگر اين آدم با اين آب وضو گرفت، آيا وضويش صحيح است يا نه؟ مرحوم آملی ميگويد وضو باطل است. مرحوم سيد در عروه هم ميگويد «إذا توضأ أو اغتسل حينئذ بطل لأنه مأمور بالتيمم و لا أمر بالوضوء أو الغسل»[1].
در سایر موارد تزاحم، مثلاً در تزاحم بين اهم و مهم، اگر مكلف اهم را انجام ندهد، مهم را از راه خطاب تَرتُبي و يا از راه وجود ملاك درست ميكنند و ميگويند اگر بين صلاة و ازالهي نجاست تزاحم شد، چون ازالهي نجاست واجب مضيق است بايد بر صلاة مقدم شود. اگر ازاله را كنار گذاشت و رفت نماز خواند؛ نماز يا به جهت وجود ملاك و یا از راه خطاب ترتبي كه بگوئيم شارع ميگويد «إن عصيتَ تجب عليك الصلاة» یا «إن عصيتَ الأهم يجب عليك المهم» تصحیح میکنند.
مرحوم آقاي آملي در این مورد ميفرمايد هر چند در جاهاي ديگر باب تزاحم طرف ديگر را از راه وجود ملاك يا از راه
راه خطاب ترتبي تصحيح ميكنيم؛ اما اينجا اگر كسي به جاي اينكه آب را در تطهير بدن يا لباسش استعمال كند رفت وضو گرفت، اين وضو باطل است و از راه ملاك و خطاب ترتبي هم نميشود وضو را درست كرد. ميگوئيم چرا؟ ايشان ميفرمايند «السر في تقديم ما لا بدل له هو طولية التكليف ببدل ما له البدل بالنسبة إلى مبدله». سر تقدیم ما لا بدل اين است كه تكليف در طرف ديگر كه بدل دارد طولي است.
ميگوئيم در طول اوست يعني چه؟ میگویند «و لازمه اشتراط التكليف بالمبدل بالقدرة» يعني اگر كسي قدرت به مبدل داشت بايد او را انجام بدهد و اگر نسبت به مبدل قدرت نبود ثمّ و در طول آن مبدل، سراغ بدل ميآيد. «و صيرورة القدرة شرطا شرعيا» اين قدرت شرط شرعي است يعني شارع كه براي اين مبدل بدلي را قرار ميدهد میگوید اگر قدرت بر مبدل نداشتي بدل را انجام بده. «فيصير التزاحم بينهما من قبيل التزاحم بين الواجب المطلق و الواجب المشروط» تزاحم بين ما لا بدل له و ما له بدل از اين قبيل ميشود. ما لا بدل له مطلق و ما له بدل واجب مشروط است. «فيسقط الخطاب المشروط بانتفاء شرطه و سقوط موضوعه» چون بين مبدل و ما لا بدل تزاحم است، بر مبدل قدرت ندارد. در نتيجه هم خطابِ مشروط و هم موضوعش ساقط ميشود «و من المعلوم كون دخل القدرة شرعا».
در ادامه ميگويند كه چون قدرت دخيل در موضوع است وقتي قدرت نباشد موضوع وجود ندارد، وقتي موضوع وجود ندارد ملاك وجود ندارد، لذا اينجا ملاكي هم نيست و اگر كسي با اين آب وضو گرفت ملاك ندارد و وقتي ملاك نداشت اين وضو باطل ميشود. اولاً از كلام ایشان حرفی شبیه کلام مرحوم صدر استفاده ميشود كه ايشان هم مسئلهي ما لا بدل و ما له بدل را فقط در بدل طولي مطرح ميكند چون اين حرف فقط در بدل طولي مطرح است و خود ايشان هم طوليت را تصريح كرده يعني در جايي كه بدل بدل عرضي است گویا ايشان ميخواهد بگويد تزاحم وجود ندارد كه ما همان جا هم قبول كرديم. و ثانیا ایشان بدل طولي را به واجب مطلق و واجب مشروط برميگردانند، و در تزاحم بين واجب مطلق و مشروط، واجب مطلق مقدم ميشود[2].
بررسی کلام مرحوم آملی
فرمايش ايشان قابل مناقشه است. از ایشان میپرسیم طوليّتی که از حکم شارع يا عقل استفاده میشود، في نفسه شرط است يا نه، اگر شما لعرض و لمانعٍ هم قدرت پيدا نكردي باز به اين بدل ميرسي؟! همهي دعواهاي ما اينجا همين است. اگر شارع از اول بگويد من وضو را بر شما واجب ميكنم و اگر قدرت نداشتيد نوبت به تيمم ميرسد. بعد بگويد قدرت نداشتيد مطلقا چه في نفسه قدرت نداشتيد مثلا اصلاً آب نداريد يا آب داريد لمانعٍ نمیتوانید مثلا بايد صرف چيز ديگري كنيد مثل صرف ازالهي خبث. اگر شارع اينطور فرموده بود كه اصلاً بحثي نبود. مسلم ميگوئيم وقتي اينجا اين آب را صرف ازالهي خبث كند قدرت ندارد و نوبت تيمم ميرسد.
ولي بحث ما اين است، آن مقداري كه دليل داريم، دليل ميگويد اين وضو و طهارت مائيه بر شما اگر في نفسه قدرت بر او داريد واجب است. الآن آبي داريم و في نفسه قدرت بر طهارت مائيه داريم، ميخواهيم ببينيم آيا اينجا هم كه حالا مزاحمت ميكند با ما ليس له بدل كه طهارت خبثيه باشد، به صرف اينكه شارع در بعضي از موارد براي طهارت مائيه بدل قرار داده ميتوانيم بگوئيم پس مرجح ميشود؟
اين تعبيري كه ميكنيم جسارت نباشد؛ اين بيان به مثابه اين است كه ميان دعوا ايشان نرخ تمام كرده! اين را عرض كردم براي اينكه مقصودم روشن شود. ما ميخواهيم ببينيم اينجا اگر گفتيم «ما ليس له بدل» مرجح است نتيجهاش اين ميشود كه شارع اين بدل را در طول مبدل قرار داده مطلقا. يعني اين مبدل اعم از اينكه قدرت في نفسه داري يا نداري. اعم از اينكه مانع عرضي باشد، اگر مانع عرضي هم شد باز انتقل إلي البدل. يا اينكه ما ليس له بدل نميگويد اين چگونه است؛ كما اينكه صناعت هم همين است.
يك دليل داريم كه ميگويد ازالهي خبث از بدل و لباس مصلي لازم است. اين دليل چطور ميتواند بر دليل ديگر تصرف كند بگويد ما له بدل مقيّد بشود به اينكه اين در ميان نباشد. در ما له بدل طوليّت درست است. طوليت ميگويد اگر شما نتوانستيد طهارت مائيه، برويد سراغ طهارت ترابيه، ولي ظاهرش اين است كه اگر قدرت في نفسه نداشتيد. ظاهرش اين است كه اگر خودتان فرض كنيد براي بدنتان اين آب ضرر دارد. اما كجايش دلالت دارد كه اگر مزاحمت با يك واجب ديگر داشت و آن واجب ليس له بدل، آن هم تصرف در اين دليل طهارت مائيه كند و بگويد اينجا شما ديگر قدرت نداريد. و بالجمله اينكه اين قدرت در طهارت مائيه قدرت شرعي يا عقلي است، اين اول الدعواست. ظاهر ادله اين است كه فقط قدرت عقليه در آن دخالت دارد.
نظری ثبت نشده است .