موضوع: تعادل و تراجیح
تاریخ جلسه : ۱۳۹۷/۲/۱۶
شماره جلسه : ۱۰۶
-
خلاصه مباحث گذشته
-
ادامه بررسی کلام مرحوم صدر
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
-
جلسه ۹۹
-
جلسه ۱۰۰
-
جلسه ۱۰۱
-
جلسه ۱۰۲
-
جلسه ۱۰۳
-
جلسه ۱۰۴
-
جلسه ۱۰۵
-
جلسه ۱۰۶
-
جلسه ۱۰۷
-
جلسه ۱۰۸
-
جلسه ۱۱۰
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين
خلاصه مباحث گذشته
بحث در اینست كه در تزاحم بین اهم و مهم به چه دلیل و به چه بیان صناعی، اهم بر مهم مقدم میشود؟ طبق آنچه مرحوم آقای صدر فرمودند یك بیان مربوط به مرحوم نائینی و یك بیان مرحوم آقای خوئی است و ایشان میخواهند بفرمایند ظاهر و واقع این دو بیان دو راه است.ادامه بررسی کلام مرحوم صدر
ما در بحث دیروز روشن كردیم كه این دو راه به یك بیان، منتهی به یك راه میشوند ولی مجدداً عرض میكنم تا نتیجهی روشنتری از این بحث گرفته شود چون در باب تزاحم مهمترین مرجح این است كه در دوران بین اهم و مهم، به چه بیانی باید اهم را مقدم كنیم؟ما باشیم و عبارات فوائد الاصول، نائینی فرمود ما از خود خطاب اهم، خطابی به نام «احفظ قدرتك للأهم» استفاده میكنیم و فرمودند نفس خطاب اهم معجز مولوی نسبت به مهم است اما دیگر صحبتی از عقل به میان نیاوردند. همچنین مرحوم نائینی صحبتی از اینكه هر خطابی لبّاً مقید به عدم الاشتغال بالمساوی یا بالاهم است به میان نیاورد. اما آقای صدر فرمودند این برمیگردد به اینكه اطلاق خطاب اهم در فرض اشتغال به مهم باقی است و تقیید نمیخورد اما اطلاق خطاب به مهم تقیید میخورد.
اولاً این قید لبّی عام كه اولا در هر خطابی عقل میگوید مكلّف باید نسبت به متعلقش قادر باشد و ثانیا عقل میگوید این وجوب و خطاب در صورتی كه شما مشغول به مساوی یا اهم نشوید وجود دارد مربوط به مسئلهی اشتغال است اما بحث نائینی در اشتغال نیست. ما وقتی كلام نائینی را قبلاً توضیح دادیم گفتیم نائینی میگوید در جایی كه متساویین است اشتغال هر كدام معجز از دیگری است اما در جایی كه اهم و مهم است خود خطاب اهم معجز مولوی عن المهم است و كاری به اشتغال ندارد. یعنی شما ولو اشتغال به مهم هم پیدا نكنید اما خطاب اهم شما را عن المهم عاجز میكند. در ادامه این بحث پیش آمد كه لازمهاش این است كه تعدد عقاب نباشد اما ایشان مسئلهی تعدد عقاب را مطرح كرد و اشكالاتی كه قبلاً عرض كردیم. پس اولین مطلب ما این است كه این بیانی كه مرحوم آقای صدر از كلام مرحوم نائینی دارند با آنچه كه در فوائد الاصول آمده مطابقت ندارد.
ثانیاً شما مسئلهی قید لبّی را مطرح میكنید و میفرمائید اینجا اطلاق اهم مقید نمیشود اما اطلاق مهم مقید میشود. این به همین بیان دوم كه حكم عقل است برمیگردد یعنی شما در نتیجه میگوئید عقل میگوید اگر یكی اهم است باید او را انجام داد. در مباحث اخیر ملاحظه فرمودید مرحوم آقای صدر چند مطلب را مسلم میگیرد؛ یك مطلب اینست كه وقتی دو واجب داشته باشیم در صورتی تزاحم بین اینها به وجود میآید كه هر كدام نسبت به امتثال و اشتغال دیگری اطلاق داشته باشد. بعد اگر توانستیم این اطلاقها را به نحوی درست كنیم فبها و اگر نتوانستیم سر از تعارض در میآورد. ولی اگر گفتیم اطلاق این مقید به عدم اشتغال به دیگری میشود اما عكسش نیست یا مشروط به قدرت عقلی را بر مشروط به قدرت شرعی مقدم كردیم اینها این اطلاقها را حل میكند.
همهی بحثها اینست كه آیا واقعاً این دو اطلاق ثابت است یا نه؟ آیا وقتی مولی میگوید صلِّ یعنی میگوید صل مطلقا چه مشغول به واجب دیگری هستی یا نیستی! و آیا نسبت به واجب دیگر، مثلاً فرض كنید ازالهی نجاست از مسجد، بگوئی ازل النجاسة عن المسجد، چه مشغول به نماز هستی یا نیستی؟ در بیان اطلاق هم باز به یك سبك واحد وارد نمیشوند گاهی اوقات میگویند هذا واجبٌ سواءٌ اشتغلت بواجبٍ آخر أم لا و ذاك واجبٌ سواءٌ اشتغلت بهذا الواجب أم لا و مسئله را روی اشتغال میآورد. گاهی اوقات میخواهند اطلاقها را بیان كنند میگویند صلّ اطلاق دارد اعم از اینكه ازالهی نجاست واجب باشد یا نباشد، ازل النجاسه هم اطلاق دارد اعم از اینكه صلاة واجب باشد یا نباشد.
عرض ما اینست كه این اطلاقها را از كجا آوردید؟ صلِّ دلالت بر وجوب صلاة دارد و نسبت به خصوصیات در خود صلاة در مقام بیان است اما اینكه آیا چیز دیگری واجب است یا نه یا شما اشتغال به دیگری داری یا نه ساکت است، یقین داریم مولی از این جهت در مقام بیان نیست. نمیشود در قانون، قانونگذار بگوید من این را واجب میكنم اعم از اینكه در عرض این چیز دیگری بر تو واجب كرده باشم یا نكرده باشم و به واجبات دیگر نظر ندارد.
روی مبنای امام (رضوان الله تعالی علیه) و مرحوم والد ما (قدس سره) كه اینها خطابات قانونیه را قبول دارند مسئله خیلی واضح است. روی مبنای خطابات قانونیه وقتی شارع متعال میگوید صلّ خصوصیات و حالات مكلف را در نظر نمیگیرد ولی مشهور میگویند صلّ اطلاق دارد اعم از اینكه مكلف قادر یا عاجز باشد یا عالم یا جاهل باشد. اینها خصوصیات مكلف را در نظر می گیرند و میگویند خطاب نسبت به همهی این حالات اطلاق دارد. در مقابل امام میفرمایند در خطابات قانونیه، به خود مكلف توجه نمیشود چه رسد به حالات و خصوصیات مكلف. خطاب قانونی همین اندازه است كه شارع متعال در قرآن كریم بر لسان نبی یا بر لسان حجت خودش میفرماید هذا واجبٌ یعنی در مقام اصل تشریع وجوب برای عملی است و فعلاً كاری به خصوصیات ندارد. لذا میگوئیم این خطاب شامل مجنون و صبی، عاجز، مسلمان، کافر و... هم میشود.
اما روی مبنای كسانی كه خطابات قانونیه را قبول ندارند انصافش این است كه چنین اطلاقی نیست. مثلاً مولی بگوید صلِّ، بگوئیم صل اطلاق دارد اعم از اینكه هوا گرم یا سرد باشد. واضح است که میگوئید اصلاً نظر به گرمی و سردی هوا ندارد چون از این جهت یقین داریم در مقام بیان نیست. به نظر ما در جعل یك حكم و وجوب برای یك واجب، اینكه آیا در عرض این، چیز دیگری واجب است یا نه مد نظر شارع نیست. مثلا شارع بگوید هذا الامر واجبُ اعم از اینكه فلان امر واجب باشد یا نباشد آن عمل هم واجبٌ اعم از اینكه این واجب باشد یا نباشد.
در كلمات مرحوم صدر و مرحوم نائینی و البته بیشتر روی كلمات مرحوم صدر این مسئله روشن و مطرح است. میگویند اگر دو واجب بخواهند با هم تزاحم كند تا هر دو اطلاق نداشته باشد و ما اطلاق هر كدام را با این قید لبی عام به عدم الاشتغال بالآخر تقیید نزنیم، تزاحم درست نمیشود. ما عرض میكنیم نیازی به این حرفها نیست. بحث اشتغال بحثی است كه عقل حاكم در اوست. ما با این مطلب مرحوم آقای صدر كه ایشان این را از واضحات میگیرد و در بحثهای بعدی دیدم ایشان برایش برهان اقامه میكند مخالفیم. ایشان میگویند عقل میگوید شارع كه این را بر شما واجب كرده در صورتی كه شما اشتغال به ضد مساوی یا اهم نداشته باشید. یعنی ایشان این را به عنوان قید برای دلیل قرار میدهد. میگوید دلیل ابتدا و به حسب ظاهر مطلق است ولی وقتی توجه میكنیم عقل چنین قید لبی برای همه خطابات دارد. قبلاً عرض كردیم نفس اشتغال به تکلیف دیگر عقلاً مانع میشود از اینكه خطاب دیگر برایش فعلیت داشته باشد. بله وقتی دو خطاب آمد و هنوز اشتغالی نداشت هر دو فعلیت دارد. ولی وقتی مشغول به یكی شد فعلیت خطاب دیگر ساقط میشود نه اینكه بگوئیم او مقید نشده و این مقید شده یا هر دو مقید شدند.
به بیان دیگر وقتی خطاب آمد حاكم به امتثال عقل است. عقل میگوید اگر شما از همین مولی واجبی دیگر را انجام میدهی اشتغال به آن واجب سبب میشود كه این از فعلیت ساقط شود نه اینكه اطلاقش تقیید بخورد و در زمان اشتغال به دیگری تكویناً عاجز هستی. مرحوم نائینی فرمود هر كدام معجز شرعی از دیگری است در حالیکه صحیح نیست. جایی كه هر دو مساویاند شما اشتغال به هر كدام پیدا كردید قدرت تكوینی بر دیگری ندارید، عجز تكوینی پیدا میكنید نه عجز شرعی.
در جایی هم كه یكی اهم است و دیگری مهم، نائینی دلیل نیاورد فقط فرمود اهم معجز شرعی است، به چه دلیل؟ اگر کلام ایشان به بیان مرحوم صدر برگردد كه هر خطابی لباً مقید است این درست است و یك وجه صناعی میشود اما دیگر دو بیان نشد و یك بیان است. ضمن اینکه این قید مرحوم آقای صدر را هم قبول نداریم و میگوئیم اگر اشتغال به واجبی پیدا كردید تكویناً عاجزید از اینكه واجب دیگر را به جا بیاورد.
عرض ما اینست كه در باب اهم و مهم اگر مكف گوش به حرف عقل نداد و شروع به انجام مهم کرد، اولاً مهم امر دارد و طبق كلام نائینی خطاب اهم مُعجِز یا مُعَجِّز از مهم است. وقتی معجز از مهم هست مهم در مقابل اهم وجوب ندارد. اتفاقاً آقای صدر از نائینی در اجود التقریرات نقل میكند كه نائینی میفرماید نسبت اهم به مهم مثل نسبت واجب به مباح است یا مثل نسبت واجب به مستحب است. همان طور كه مباح و مستحب با واجب نمیتواند تزاحم كند، مهم هم نمیتواند با اهم تزاحم كند. لازمهی فرمایش نائینی این است كه اگر كسی مهم را انجام داد لغو و باطل باشد چون ایشان خطاب به اهم را معجز شرعی میداند. اما روی مبنای ما اذ اشتغلت بالمهم این امر صحیح است چون امر دارد. دو واجب داریم یكی اهم است و یكی مهم. از حیث امتثال عقل میگوید برو سراغ اهم ولی شما مهم را امتثال کردید. با امتثال مهم تكویناً عاجز شدید از اینكه اهم را به جا بیاورید.
مثلا اگر قدرت دارید ایستاده نماز بخوانید ولی آمپولی به خودتان بزنید و خودتان را ضعیف كنید به طوری كه قدرت اینكه ایستاده نماز بخوانید نداشته باشید. اینجا تكلیف شما به اینكه نشسته بخوانید تبدّل پیدا میكند و نشسته خواندن نماز درست است. ولی به همین اندازه كه آن ملاك اصلی را اختیاراً تفویت كردید معاقب میشوید چون به اختیار خودتان آن را تفویت كردید. اینجا نمیگویند چون باید ایستاده میخواندید و ترك كردید باید عقاب شود بلکه شما را بر تعجیز عقاب میكنند.
اهم و مهم هم همینطور است. اگر گفتیم حاكم به امتثال عقل است، عقل در دوران اهم و مهم میگوید اهم مقدم است. بحث اطلاق و تقیید را كه این بزرگان فرمودند نتوانستیم بپذیریم. نتیجه این میشود كه اگر مكلف اختیاراً اشتغال به مهم پیدا كرد به این معناست كه به دست خودش خود را عاجز از اهم كرده و برای این تعجیز عقابش میكنند نه برای تفویت ملاك اهم چون از آوردن آن عاجز است. مثلاً اگر اهم صد درجه و مهم شصت درجه مصلحت دارد. بعد از انجام مهم، 40 درجهی اهم از دستش میرود. ما قبول نمیكنیم كه این را بر اینكه 40 درجه را از دست داده عقاب كنند بلکه چون خودش را از اتیان آن 40 درجه عاجز كرد عقاب میشود.
این تحقیق ما در این بحث است و به نظر ما حق همین است.
فرق دوم بین مبنای مرحوم نائینی و بیان آقای خوئی طبق کلام مرحوم صدر این است که طبق بیان دوم كه عقل میگوید باید اهم را مقدم كنیم بحث وارد و مورود در كار نیست ولی طبق مبنای اول ورود مطرح میشود كه توضیحش را انشاءالله خودتان تحقیق كنید.
نظری ثبت نشده است .