موضوع: تعادل و تراجیح
تاریخ جلسه : ۱۳۹۶/۱۲/۹
شماره جلسه : ۸۰
-
مرجح دوم (تقدیم مشروط به قدرت عقلی بر مشروط به قدرت شرعی)
-
معنای قدرت شرعی
-
حدیث اخلاقی هفته
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
-
جلسه ۹۹
-
جلسه ۱۰۰
-
جلسه ۱۰۱
-
جلسه ۱۰۲
-
جلسه ۱۰۳
-
جلسه ۱۰۴
-
جلسه ۱۰۵
-
جلسه ۱۰۶
-
جلسه ۱۰۷
-
جلسه ۱۰۸
-
جلسه ۱۱۰
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين
مرجح دوم (تقدیم مشروط به قدرت عقلی بر مشروط به قدرت شرعی)
مرجح دوم در مرجحات باب تزاحم این است كه مشروط به قدرت عقلیه بر مشروط به قدرت شرعیه مقدم شود. بزرگانی مثل مرحوم نائینی و جمعی از اعاظم این مرجح را پذیرفتند. اما در مقابل برخی مثل مرحوم آقای خوئی و شاهرودی قائلاند چنین مرجحی درست نیست.این مرجح در مواردی در فقه مطرح میشود كه یك موردش مثال معروف دوران بین طهارت خبثیه و طهارت حدثیه است كه میگویند وجوب طهارت خبثی مشروط به قدرت عقلی است اما وجوب طهارت حدثی مشروط به قدرت شرعی است. مثال دوم دوران امر بین اینكه مكلف پول را صرف در اداء دین یا حج كند. اینجا میگویند وجوب وفای به دین مشروط به قدرت عقلی و حجة الاسلام مشروط به قدرت شرعی است. این مثال معروف هم هست كه كسی نذر كند هر سال در عرفه كربلا باشد. اگر بخواهد هر سال عرفه در كربلا باشد نمیتواند حجة الاسلام انجام بدهد. آیا این نذر مانع از استطاعت این شخص میشود و بگوئیم این دیگر هیچ وقت مستطیع نمیشود؟ بگوئیم وجوب وفای به نذر مقید به قدرت عقلی است اما وجوب حج، مشروط به قدرت شرعی است. مشهور فقها از جمله صاحب جواهر، مرحوم سید در عروه، گفتهاند نذر محقق میشود و نذر را مقدم كردند و گفتند استطاعت در آن صورت منتفی میشود.
معنای قدرت شرعی
مرحوم خوئی میفرمایند قدرت شرعی «ما یكون ملاكه متوقفاً على القدرة». آن قدرتی در ملاك حكم دخالت دارد به طوری كه اگر انسان عاجز شد آن فعل ملاك ندارد. در مقابل قدرت عقلی است که همان قدرت تكوینی است. انسان اگر قدرت نداشت ملاك فعل از دست نمیرود اما چون قدرت شرعیه دخیل در ملاك است طوری است كه اگر این قدرت نباشد و انسان عاجز باشد آن فعل ملاك ندارد.مثالی كه مرحوم خوئی میزنند میفرمایند اگر دوران امر بین حفظ نفس و وضو باشد -مسئلهی اهمیت را فعلاً كار نداریم-، وجوب حفظ نفس منوط به قدرت عقلیه است اما وجوب وضو مشروط به قدرت شرعیه است. بعد میفرمایند در مسئلهی وجوب حفظ نفس از این راه هم قائل شویم به اینكه بر وجوب الوضو مقدم است. به عبارت دیگر اگر در جایی انسان بخواهد وضو بگیرد جانش در خطر است، دلیل وجوب حفظ نفس میگوید جانت را حفظ كن. هم میتوانیم به ملاك اهم بگوئیم مقدم بر وضو هست و هم میتوانیم به ملاك اینكه وجوب حفظ نفس مشروط به قدرت عقلیه است اما وجوب وضو مشروط به قدرت شرعیه است مقدم كنیم.
در مطلب دوم میفرمایند علت مشروط بودن وضو به قدرت شرعی این است که مقابل امر به وضو امر به تیمم داریم. امر به تیمم مقید به فقدان الماء است -إن لم تجدوا ماءاً- فقدان الماء یعنی عدم قدرت بر وضو. در توضیح میفرمایند مجرد وجدان خارجی ماء موجب سقوط تیمم نیست. ممكن است آب باشد اما مكلف قدرت بر استعمال نداشته باشد مثل همین موردی كه اگر بخواهد آب پیدا كند جانش در خطر است. لذا چون تیمم مشروط به عدم قدرت بر وضو است نتیجهاش این میشود كه وضو مشروط به قدرت است.
قبلاً هم نظیر این بیان را داشتیم و در كلمات دیگران هم بود. از راه مقابله كه امر به تیمم منوط به عدم قدرت بر وضو هست كشف میكنیم كه خود وضو مشروط بر قدرت میشود. از كجا این قدرت دخیل در ملاك است؟ این را ذكر نمیكند. یك صورت قدرت در اینجا این است كه اصلاً آبی نیست و فاقد الماء میشود. یك صورتش این است كه آب هست اما نمیتواند شرعاً یا عقلاً استفاده كند چون مثلا جانش در خطر است. میخواهند بفرمایند چون توسعه دارد یعنی حتی در صورتی كه آب هم موجود است اما شرع به او اجازه نمیدهد از این آب استفاده كند مشروط به قدرت شرعیه میشود. البته قبلاً در این مطالب ملاحظه و بحث داشتیم حالا كلام ایشان را میگویئم و اشكالی هم كه ایشان وارد كرده را ذكر میكنیم بعد مطالبی كه در ذهنمان هست را عرض میكنیم.
برخی از امثلهی قدرت شرعی قابل درک برای عقل نیست. مثلاً شارع میگوید من واجب اهمی دارم كه عقل اهمیتش را نمیفهمد و این سبب میشود واجب مهم ملاك نداشته باشد. در قدرت شرعیه میتوانیم تصویر كنیم كه گاهی اوقات شارع ما را عاجز میداند و این عجز سبب میشود كه بگوئیم ملاك از بین رفته. مثلاً اگر گفتیم انجام حج موجب وهن دین شود عقل كه چیزی به نام وهن دین نمیفهمد! بله عنوان كلی وهن را میفهمد ولی وهن دین را متوجه نیست. ما میدانیم شارع اگر عملِ واجبی و اختصاص به حج ندارد مثلا اگر امر به معروف و نهی از منكر موجب وهن دین شد، شارع میگوید حالا كه وهن دین است من تو را از انجام این واجب عاجز میدانم.
به بیان دیگر ولو مرحوم خوئی این را ندارند اما از مجموع كلمات دست میآید كه قدرت شرعی دو مصداق دارد. یك مصداقش عجزی است كه اصلاً عقل در آنجا ادراكی ندارد. شارع میگوید اگر فعل واجب تو موجب ایذاء ابوین شد ملاك ندارد. همان مثالی كه قبلاً خواندیم. كسی خدمت رسول الله6 آمد كه به جهاد برود. عرض كرد من پدر یا مادری دارم كه اینها نمیخواستند برای رفتن به جهاد خدمت شما بیایم. حضرت فرمود اگر یك ساعت با اینها مأنوس باشی خیرٌ از اینكه یك سال در جهاد باشی. آدم میفهمد كه اگر فعل واجبی سبب ایذا پدر یا مادر شد ملاكش را از دست میدهد ولو عقل چنین ادراكی ندارد. فوقش این است كه عقل برای پدر و مادر احترامی یک مقدار زائد بر دیگران قائل است اما این احترامی را که شرع برای پدر و مادر قائل است اصلاً عقل ادراك نمیكند.
مصداق دوم قدرت شرعی همین قدرت تكوینی عقلی است. منتهی این قدرت تكوینی عقلی دو جور است. الف- دخیل در ملاك نیست یعنی اگر شخص عاجز بود آن فعل ملاكش را دارد. ب- قدرت عقلیای است كه اگر نباشد آن فعل ملاك را ندارد. از عبارات مرحوم خوئی همین استفاده میشود[1].
حدیث اخلاقی هفته
روایتی در معانی الاخبار از امام باقر7 نقل شده که میفرماید قال امیرالمؤمنین (علیه السلام) «جُمِعَ الْخَیرُ كُلُّهُ فِی ثَلَاثِ خِصَال». تمام خیر در این سه خصلت جمع شده. «النَّظَرِ وَ السُّكُوتِ وَ الْكَلَام» بعد میفرمایند «وَ كُلُّ نَظَرٍ لَیسَ فِیهِ اعْتِبَارٌ فَهُوَ سَهْوٌ» هر نظری كه در آن عبرت نباشد سهو است. حالا سهو در اینجا آیا همان معنای نسیان را دارد یا غفلت را دارد؟ میفرمایند در هر نظری باید عبرت باشد. انسان به هر چه كه نظر كرد باید یك عبرتی هم بگیرد و او را پلی قرار بدهد برای مقصود نهایی.«وَ كُلُّ سُكُوتٍ لَیسَ فِیهِ فِكْرَةٌ فَهُوَ غَفْلَةٌ» سكوتی كه در آن فكر نباشد. اینكه در روایات وارد شده كه از خصوصیات مؤمن صمت و سكوت است، سكوتی كه در آن فكر باشد و الا آدم ساكتی كه در حال سكوت عقلش كار نكند سكوتش چه ارزشی دارد؟ سكوتی كه انسان در آن حال دائماً فكر كند این خصوصیاتی كه در این روایت ذكر میشود، بزرگان از علما را كه خدمت شان میرسیدیم یا حالاتشان را برای انسان نقل میكنند این جهات در بزرگان ما بوده. اگر نگاهی میكردند در این نگاه عبرت بود، حالا به هر چه نگاه میكردند! اگر سكوت میكردند سكوتشان همراه با فكر بوده و میفرماید در هر سكوتی كه فكر نباشد غفلت است[2].
در روایت دیگری كه امیرالمؤمنین به امام حسین (علیهما السلام) وصایایی دارد. آنجا حضرت فرمودند «الْفِكْرَةُ تُورِثُ نُوراً»[3]. نفس فكر برای انسان نورانیت میآورد. انسان شب قبل از خوابیدن وقتی میخواهد محاسبه نفس كند این است كه امروز چقدر حرف زدیم؟ چقدر فكر كردیم؟ چقدر در مورد خدای تبارك و تعالی، قیامت، آینده دنیا، چقدر نشستیم فكر كردیم؟ گاهی اوقات انسان وقتی میخواهد از 20 نمره بدهد شاید یك هم نمیتواند به خودش نمره بدهد كه امروز غیر از ساعاتی كه خوابیدیم و مشغول غذا بودیم چقدر فكر كردیم؟
خودمان را تمرین بدهیم، اولاً تمرین بدهیم به اینكه تا میشود حرف نزنیم. آن افرادی كه عادت كردند حرف بزنند اینها نمیدانند كه چه سرمایهی عظیمی به نام صمت را از دست میدهند و این تعبیر خیلی تعبیر عجیبی است. «كَمْ مِنْ كَلِمَةٍ سَلَبَتْ نِعْمَة»[4] گاهی اوقات یك كلمه، نعمتی را از انسان میگیرد. گاهی اوقات یك تعبیر تُند در خانواده به همسر به فرزند، انسان با تشر به او بگوید بنشین، همین نعمت نماز شب، نعمت نماز اول وقت را از انسان میگیرد نعمت حضور در درس را از انسان میگیرد! اینها اموری است كه ما باید خیلی مراقبت كنیم تا چه برسد به اینكه انسان بخواهد روی منبر اگر تریبونی دارد شروع به حرف زدن كند، از یك طرف دین را مورد اتهام قرار بدهد، از یك طرف اشخاص را مورد اتهام قرار بدهد، این چیزهایی كه متأسفانه در زمان ما خیلی فراوان شده. نباید بگوئیم دیگران مشكل دارند و ما نداریم. ما خودمان از همه بیشتر، من خودم را عرض میكنم ولو امروز داریم میشنویم، از همین امروز تصمیم بگیریم بر طبق این روایت عمل كنیم.
استاد بزرگوار ما جناب آقای حسنزاده آملی كه من بحث الهیات، اشارات و هیئت را خدمت ایشان خواندم، میدیدیم در جلسات گاهی اوقات زودتر میآمدند تا طلبهها بیایند یا بعد از آن جلسات دیگر، وقتی ساكت هستند دارند فكر میكنند یا من در حالات مرحوم والدمان زیاد دیدم مخصوصاً این سال آخر عمر كه گاهی اوقات مرور میكنند لحظات و ساعاتی كه ایشان داشت كاملاً با سالهای قبل تفاوت داشت. ایشان همیشه با ما در جلسات صحبت میكرد. مباحث علمی مطرح میشد ولی دائماً در سال آخر در حال فكر بود، کاملا محسوس بود.
بزرگان این چنین هستند، ما هم یك مقداری این را یاد بگیریم سكوت كنیم اما سكوتی كه در آن فكر باشد. بگوئیم یك مدتی از عمر ما گذشت چی شدیم؟ كجا میخواهیم برویم؟ دنبال چی هستیم؟ ما كه در این راه برای قرب به خدا آمدیم حالا نسبت به ده سال پیش آیا تقرب پیدا كردیم یا نكردیم؟ مشكل چی بوده؟ اینها میشود فكر. چه راهی وجود دارد كه حالا آن ده سال، این بیست سی سال گذشته را جبران كنم یا آن مقداری كه باقی مانده؟ «كل سكوتٍ لیس فیه فكره فهو غفله». در همان روایتی كه میگوید فكر نورانیت میآورد مقابلش هم غفلت میگوید ظلمت میآورد.
«وَ كُلُّ كَلَامٍ لَیسَ فِیهِ ذِكْر» وقتی كلمهی ذكر به صورت مطلق در روایات میآید یعنی ذكر خدای تبارك و تعالی و ما یتعلق به خدای تبارك و تعالی، هر كلامی كه در آن خدایی و سبقهی خدایی نباشد لغو است، بعد میفرماید «فَطُوبَى لِمَنْ كَانَ نَظَرُهُ عِبْرَةً» خوشا به حال كسی كه نظرش عبرت است. مثلاً گاهی اوقات آدم میبیند این نظر را از خودمان و مجموعهی خودمان در حوزه، افرادی سالها زحمت كشیدند اما یك دفعه اعتقاداتشان را از دست میدهند، آدم فكر كند نگاه كند چی شد كه اینطور شد؟ اینها برای ما مهم است.
مگر تضمینی از ناحیهی خدای تبارك و تعالی به ما داده شده كه تا آخر بر همین ایمان محكم هستیم؟ چه میدانیم چه خواهیم شد؟ ولی وقتی نظر منشأ اعتبار و عبرت باشد، سكوت موجب فكر باشد، این فكری كه در اینجاست كه حالا وقت نیست من عرض كنم، واقعاً اگر انسان در حال سكوت فكر كند از خودش نمیتواند تجاوز به دیگران كند. اصلاً وقت و مجال ندارد سراغ عیوب دیگران برود اما حالا كار ما چی شده؟ كار ما این شده كه بگردیم عیوب دیگران را پیدا كنیم. وقتی شنیدیم یك كسی عیبی دارد و مشكلی دارد منتظر باشیم رفیقمان بیاید بگوئیم خبر داری؟ بعد بنشینیم راجع به آن صحبت كنیم، كار ما این شده. به خودمان مشغول باشیم چه كار به دیگران داریم؟
«كَلَامُهُ ذِكْراً وَ بَكَى عَلَى خَطِیئَتِهِ» خوشا به حال كسی كه فكر كند به یاد خدا بیفتد بر خطاهای خودش بُكا داشته باشد «وَ أَمِنَ النَّاسُ شَرَّه» كاری كند كه مردم از شرّ او در ایمن باشد. اینكه فلانی از ما وحشت دارد من اگر چیزی از او میدانم و بگویم چیزی از او باقی نمیماند! به این معناست كه دیگران از شرّ ما در ایمن نیستند، اگر یك كسی میداند كه من عیبی و گناهی و جرمی از او را خبر دارم اینقدر باید از جهت ایمانی درجهی من درست باشد خیالش راحت است كه اگر صدها شمشیر هم به گردن من بیاید چنین مطلبی را مطرح نخواهم كرد این میشود. اما آدمی كه به عناوین مختلف میخواهد دیگران را گرفتار كند، شرّش به دیگران برسد این شرط مسلمان بودن و شرط تدین نیست. حضرت میفرماید مراقبت كنید كه شرّتان به دیگران نرسد و خیال مردم راحت باشد، بگویند از اینها به ما بدی نمیرسد.
امیدواریم كه ان شاء الله بتوانیم این خصال ثلاث را برای خودمان جمع كنیم ان شاء الله.
[1] ـ مصباح الأصول ( طبع موسسة إحياء آثار السيد الخوئي )، ج2، ص: 432: المرجح الثاني: كون أحد الواجبين غير مشروط بالقدرة شرعاً، فيقدّم على واجب مشروط بها شرعاً. و المراد بالثاني ما يكون ملاكه متوقفاً على القدرة، ففي صورة العجز ليس له ملاك أصلًا، بخلاف الأوّل فانّ المراد به ما يكون ملاكه غير متوقف على القدرة، فهو تام الملاك و لو مع العجز، و إن كان المكلف معذوراً في فواته عقلًا، كما إذا دار الأمر بين حفظ النفس المحترمة من الهلاك، و بين الوضوء فانّ ملاك حفظ النفس و مصلحته غير متوقف على القدرة، و إن كان العاجز معذوراً عقلًا، بخلاف الوضوء فانّه مشروط بالقدرة شرعاً بقرينة مقابلة الأمر به للأمر بالتيمم المقيد بفقدان الماء....
[2] ـ معاني الأخبار، النص، ص: 344: حَدَّثَنَا أَبِي رَحِمَهُ اللهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع جُمِعَ الْخَيْرُ كُلُّهُ فِي ثَلَاثِ خِصَالٍ النَّظَرِ وَ السُّكُوتِ وَ الْكَلَامِ وَ كُلُّ نَظَرٍ لَيْسَ فِيهِ اعْتِبَارٌ فَهُوَ سَهْوٌ وَ كُلُّ سُكُوتٍ لَيْسَ فِيهِ فِكْرَةٌ فَهُوَ غَفْلَةٌ وَ كُلُّ كَلَامٍ لَيْسَ فِيهِ ذِكْرٌ فَهُوَ لَغْوٌ فَطُوبَى لِمَنْ كَانَ نَظَرُهُ عِبْرَةً وَ سُكُوتُهُ فِكْرَةً وَ كَلَامُهُ ذِكْراً وَ بَكَى عَلَى خَطِيئَتِهِ وَ أَمِنَ النَّاسُ شَرَّهُ.
[3] ـ تحف العقول، النص، ص: 89.
[4] ـ تحف العقول، النص، ص: 90.
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين
مرجح دوم (تقدیم مشروط به قدرت عقلی بر مشروط به قدرت شرعی)
مرجح دوم در مرجحات باب تزاحم این است كه مشروط به قدرت عقلیه بر مشروط به قدرت شرعیه مقدم شود. بزرگانی مثل مرحوم نائینی و جمعی از اعاظم این مرجح را پذیرفتند. اما در مقابل برخی مثل مرحوم آقای خوئی و شاهرودی قائلاند چنین مرجحی درست نیست.این مرجح در مواردی در فقه مطرح میشود كه یك موردش مثال معروف دوران بین طهارت خبثیه و طهارت حدثیه است كه میگویند وجوب طهارت خبثی مشروط به قدرت عقلی است اما وجوب طهارت حدثی مشروط به قدرت شرعی است. مثال دوم دوران امر بین اینكه مكلف پول را صرف در اداء دین یا حج كند. اینجا میگویند وجوب وفای به دین مشروط به قدرت عقلی و حجة الاسلام مشروط به قدرت شرعی است. این مثال معروف هم هست كه كسی نذر كند هر سال در عرفه كربلا باشد. اگر بخواهد هر سال عرفه در كربلا باشد نمیتواند حجة الاسلام انجام بدهد. آیا این نذر مانع از استطاعت این شخص میشود و بگوئیم این دیگر هیچ وقت مستطیع نمیشود؟ بگوئیم وجوب وفای به نذر مقید به قدرت عقلی است اما وجوب حج، مشروط به قدرت شرعی است. مشهور فقها از جمله صاحب جواهر، مرحوم سید در عروه، گفتهاند نذر محقق میشود و نذر را مقدم كردند و گفتند استطاعت در آن صورت منتفی میشود.
معنای قدرت شرعی
مرحوم خوئی میفرمایند قدرت شرعی «ما یكون ملاكه متوقفاً على القدرة». آن قدرتی در ملاك حكم دخالت دارد به طوری كه اگر انسان عاجز شد آن فعل ملاك ندارد. در مقابل قدرت عقلی است که همان قدرت تكوینی است. انسان اگر قدرت نداشت ملاك فعل از دست نمیرود اما چون قدرت شرعیه دخیل در ملاك است طوری است كه اگر این قدرت نباشد و انسان عاجز باشد آن فعل ملاك ندارد.مثالی كه مرحوم خوئی میزنند میفرمایند اگر دوران امر بین حفظ نفس و وضو باشد -مسئلهی اهمیت را فعلاً كار نداریم-، وجوب حفظ نفس منوط به قدرت عقلیه است اما وجوب وضو مشروط به قدرت شرعیه است. بعد میفرمایند در مسئلهی وجوب حفظ نفس از این راه هم قائل شویم به اینكه بر وجوب الوضو مقدم است. به عبارت دیگر اگر در جایی انسان بخواهد وضو بگیرد جانش در خطر است، دلیل وجوب حفظ نفس میگوید جانت را حفظ كن. هم میتوانیم به ملاك اهم بگوئیم مقدم بر وضو هست و هم میتوانیم به ملاك اینكه وجوب حفظ نفس مشروط به قدرت عقلیه است اما وجوب وضو مشروط به قدرت شرعیه است مقدم كنیم.
در مطلب دوم میفرمایند علت مشروط بودن وضو به قدرت شرعی این است که مقابل امر به وضو امر به تیمم داریم. امر به تیمم مقید به فقدان الماء است -إن لم تجدوا ماءاً- فقدان الماء یعنی عدم قدرت بر وضو. در توضیح میفرمایند مجرد وجدان خارجی ماء موجب سقوط تیمم نیست. ممكن است آب باشد اما مكلف قدرت بر استعمال نداشته باشد مثل همین موردی كه اگر بخواهد آب پیدا كند جانش در خطر است. لذا چون تیمم مشروط به عدم قدرت بر وضو است نتیجهاش این میشود كه وضو مشروط به قدرت است.
قبلاً هم نظیر این بیان را داشتیم و در كلمات دیگران هم بود. از راه مقابله كه امر به تیمم منوط به عدم قدرت بر وضو هست كشف میكنیم كه خود وضو مشروط بر قدرت میشود. از كجا این قدرت دخیل در ملاك است؟ این را ذكر نمیكند. یك صورت قدرت در اینجا این است كه اصلاً آبی نیست و فاقد الماء میشود. یك صورتش این است كه آب هست اما نمیتواند شرعاً یا عقلاً استفاده كند چون مثلا جانش در خطر است. میخواهند بفرمایند چون توسعه دارد یعنی حتی در صورتی كه آب هم موجود است اما شرع به او اجازه نمیدهد از این آب استفاده كند مشروط به قدرت شرعیه میشود. البته قبلاً در این مطالب ملاحظه و بحث داشتیم حالا كلام ایشان را میگویئم و اشكالی هم كه ایشان وارد كرده را ذكر میكنیم بعد مطالبی كه در ذهنمان هست را عرض میكنیم.
برخی از امثلهی قدرت شرعی قابل درک برای عقل نیست. مثلاً شارع میگوید من واجب اهمی دارم كه عقل اهمیتش را نمیفهمد و این سبب میشود واجب مهم ملاك نداشته باشد. در قدرت شرعیه میتوانیم تصویر كنیم كه گاهی اوقات شارع ما را عاجز میداند و این عجز سبب میشود كه بگوئیم ملاك از بین رفته. مثلاً اگر گفتیم انجام حج موجب وهن دین شود عقل كه چیزی به نام وهن دین نمیفهمد! بله عنوان كلی وهن را میفهمد ولی وهن دین را متوجه نیست. ما میدانیم شارع اگر عملِ واجبی و اختصاص به حج ندارد مثلا اگر امر به معروف و نهی از منكر موجب وهن دین شد، شارع میگوید حالا كه وهن دین است من تو را از انجام این واجب عاجز میدانم.
به بیان دیگر ولو مرحوم خوئی این را ندارند اما از مجموع كلمات دست میآید كه قدرت شرعی دو مصداق دارد. یك مصداقش عجزی است كه اصلاً عقل در آنجا ادراكی ندارد. شارع میگوید اگر فعل واجب تو موجب ایذاء ابوین شد ملاك ندارد. همان مثالی كه قبلاً خواندیم. كسی خدمت رسول الله6 آمد كه به جهاد برود. عرض كرد من پدر یا مادری دارم كه اینها نمیخواستند برای رفتن به جهاد خدمت شما بیایم. حضرت فرمود اگر یك ساعت با اینها مأنوس باشی خیرٌ از اینكه یك سال در جهاد باشی. آدم میفهمد كه اگر فعل واجبی سبب ایذا پدر یا مادر شد ملاكش را از دست میدهد ولو عقل چنین ادراكی ندارد. فوقش این است كه عقل برای پدر و مادر احترامی یک مقدار زائد بر دیگران قائل است اما این احترامی را که شرع برای پدر و مادر قائل است اصلاً عقل ادراك نمیكند.
مصداق دوم قدرت شرعی همین قدرت تكوینی عقلی است. منتهی این قدرت تكوینی عقلی دو جور است. الف- دخیل در ملاك نیست یعنی اگر شخص عاجز بود آن فعل ملاكش را دارد. ب- قدرت عقلیای است كه اگر نباشد آن فعل ملاك را ندارد. از عبارات مرحوم خوئی همین استفاده میشود[1].
حدیث اخلاقی هفته
روایتی در معانی الاخبار از امام باقر7 نقل شده که میفرماید قال امیرالمؤمنین (علیه السلام) «جُمِعَ الْخَیرُ كُلُّهُ فِی ثَلَاثِ خِصَال». تمام خیر در این سه خصلت جمع شده. «النَّظَرِ وَ السُّكُوتِ وَ الْكَلَام» بعد میفرمایند «وَ كُلُّ نَظَرٍ لَیسَ فِیهِ اعْتِبَارٌ فَهُوَ سَهْوٌ» هر نظری كه در آن عبرت نباشد سهو است. حالا سهو در اینجا آیا همان معنای نسیان را دارد یا غفلت را دارد؟ میفرمایند در هر نظری باید عبرت باشد. انسان به هر چه كه نظر كرد باید یك عبرتی هم بگیرد و او را پلی قرار بدهد برای مقصود نهایی.«وَ كُلُّ سُكُوتٍ لَیسَ فِیهِ فِكْرَةٌ فَهُوَ غَفْلَةٌ» سكوتی كه در آن فكر نباشد. اینكه در روایات وارد شده كه از خصوصیات مؤمن صمت و سكوت است، سكوتی كه در آن فكر باشد و الا آدم ساكتی كه در حال سكوت عقلش كار نكند سكوتش چه ارزشی دارد؟ سكوتی كه انسان در آن حال دائماً فكر كند این خصوصیاتی كه در این روایت ذكر میشود، بزرگان از علما را كه خدمت شان میرسیدیم یا
حالاتشان را برای انسان نقل میكنند این جهات در بزرگان ما بوده. اگر نگاهی میكردند در این نگاه عبرت بود، حالا به هر چه نگاه میكردند! اگر سكوت میكردند سكوتشان همراه با فكر بوده و میفرماید در هر سكوتی كه فكر نباشد غفلت است[2].
در روایت دیگری كه امیرالمؤمنین به امام حسین (علیهما السلام) وصایایی دارد. آنجا حضرت فرمودند «الْفِكْرَةُ تُورِثُ نُوراً»[3]. نفس فكر برای انسان نورانیت میآورد. انسان شب قبل از خوابیدن وقتی میخواهد محاسبه نفس كند این است كه امروز چقدر حرف زدیم؟ چقدر فكر كردیم؟ چقدر در مورد خدای تبارك و تعالی، قیامت، آینده دنیا، چقدر نشستیم فكر كردیم؟ گاهی اوقات انسان وقتی میخواهد از 20 نمره بدهد شاید یك هم نمیتواند به خودش نمره بدهد كه امروز غیر از ساعاتی كه خوابیدیم و مشغول غذا بودیم چقدر فكر كردیم؟
خودمان را تمرین بدهیم، اولاً تمرین بدهیم به اینكه تا میشود حرف نزنیم. آن افرادی كه عادت كردند حرف بزنند اینها نمیدانند كه چه سرمایهی عظیمی به نام صمت را از دست میدهند و این تعبیر خیلی تعبیر عجیبی است. «كَمْ مِنْ كَلِمَةٍ سَلَبَتْ نِعْمَة»[4] گاهی اوقات یك كلمه، نعمتی را از انسان میگیرد. گاهی اوقات یك تعبیر تُند در خانواده به همسر به فرزند، انسان با تشر به او بگوید بنشین، همین نعمت نماز شب، نعمت نماز اول وقت را از انسان میگیرد نعمت حضور در درس را از انسان میگیرد! اینها اموری است كه ما باید خیلی مراقبت كنیم تا چه برسد به اینكه انسان بخواهد روی منبر اگر تریبونی دارد شروع به حرف زدن كند، از یك طرف دین را مورد اتهام قرار بدهد، از یك طرف اشخاص را مورد اتهام قرار بدهد، این چیزهایی كه متأسفانه در زمان ما خیلی فراوان شده. نباید بگوئیم دیگران مشكل دارند و ما نداریم. ما خودمان از همه بیشتر، من خودم را عرض میكنم ولو امروز داریم میشنویم، از همین امروز تصمیم بگیریم بر طبق این روایت عمل كنیم.
استاد بزرگوار ما جناب آقای حسنزاده آملی كه من بحث الهیات، اشارات و هیئت را خدمت ایشان خواندم، میدیدیم در جلسات گاهی اوقات زودتر میآمدند تا طلبهها بیایند یا بعد از آن جلسات دیگر، وقتی ساكت هستند دارند فكر میكنند یا من در حالات مرحوم والدمان زیاد دیدم مخصوصاً این سال آخر عمر كه گاهی اوقات مرور میكنند لحظات و ساعاتی كه ایشان داشت كاملاً با سالهای قبل تفاوت داشت. ایشان همیشه با ما در جلسات صحبت میكرد. مباحث علمی مطرح میشد ولی دائماً در سال آخر در حال فكر بود، کاملا محسوس بود.
بزرگان این چنین هستند، ما هم یك مقداری این را یاد بگیریم سكوت كنیم اما سكوتی كه در آن فكر باشد. بگوئیم یك مدتی از عمر ما گذشت چی شدیم؟ كجا میخواهیم برویم؟ دنبال چی هستیم؟ ما كه در این راه برای قرب به خدا آمدیم حالا نسبت به ده سال پیش آیا تقرب پیدا كردیم یا نكردیم؟ مشكل چی بوده؟ اینها میشود فكر. چه راهی وجود دارد كه حالا آن ده سال، این بیست سی سال گذشته را جبران كنم یا آن مقداری كه باقی مانده؟ «كل سكوتٍ لیس فیه فكره فهو غفله». در همان روایتی كه میگوید فكر نورانیت میآورد مقابلش هم غفلت میگوید ظلمت میآورد.
«وَ كُلُّ كَلَامٍ لَیسَ فِیهِ ذِكْر» وقتی كلمهی ذكر به صورت مطلق در روایات میآید یعنی ذكر خدای تبارك و تعالی و ما یتعلق به خدای تبارك و تعالی، هر كلامی كه در آن خدایی و سبقهی خدایی نباشد لغو است، بعد میفرماید «فَطُوبَى لِمَنْ كَانَ نَظَرُهُ عِبْرَةً» خوشا به حال كسی كه نظرش عبرت است. مثلاً گاهی اوقات آدم میبیند این نظر را از خودمان و مجموعهی خودمان در حوزه، افرادی سالها زحمت كشیدند اما یك دفعه اعتقاداتشان را از دست میدهند، آدم فكر كند نگاه كند چی شد كه اینطور شد؟ اینها برای ما مهم است.
مگر تضمینی از ناحیهی خدای تبارك و تعالی به ما داده شده كه تا آخر بر همین ایمان محكم هستیم؟ چه میدانیم چه خواهیم شد؟ ولی وقتی نظر منشأ اعتبار و عبرت باشد، سكوت موجب فكر باشد، این فكری كه در اینجاست كه حالا وقت نیست من عرض كنم، واقعاً اگر انسان در حال سكوت فكر كند از خودش نمیتواند تجاوز به دیگران كند. اصلاً وقت و مجال ندارد سراغ عیوب دیگران برود اما حالا كار ما چی شده؟ كار ما این شده كه بگردیم عیوب دیگران را پیدا كنیم. وقتی شنیدیم یك كسی عیبی دارد و مشكلی دارد منتظر باشیم رفیقمان بیاید بگوئیم خبر داری؟ بعد بنشینیم راجع به آن صحبت كنیم، كار ما این شده. به خودمان مشغول باشیم چه كار به دیگران داریم؟
«كَلَامُهُ ذِكْراً وَ بَكَى عَلَى خَطِیئَتِهِ» خوشا به حال كسی كه فكر كند به یاد خدا بیفتد بر خطاهای خودش بُكا داشته باشد «وَ أَمِنَ النَّاسُ شَرَّه» كاری كند كه مردم از شرّ او در ایمن باشد. اینكه فلانی از ما وحشت دارد من اگر چیزی از او میدانم و بگویم چیزی از او باقی نمیماند! به این معناست كه دیگران از شرّ ما در ایمن نیستند، اگر یك كسی میداند كه من عیبی و گناهی و جرمی از او را خبر دارم اینقدر باید از جهت ایمانی درجهی من درست باشد خیالش راحت است كه اگر صدها شمشیر هم به گردن من بیاید چنین مطلبی را مطرح نخواهم كرد این میشود. اما آدمی كه به عناوین مختلف میخواهد دیگران را گرفتار كند، شرّش به دیگران برسد این شرط مسلمان بودن و شرط تدین نیست. حضرت میفرماید مراقبت كنید كه شرّتان به دیگران نرسد و خیال مردم راحت باشد، بگویند از اینها به ما بدی نمیرسد.
امیدواریم كه ان شاء الله بتوانیم این خصال ثلاث را برای خودمان جمع كنیم ان شاء الله.
[1] ـ مصباح الأصول ( طبع موسسة إحياء آثار السيد الخوئي )، ج2، ص: 432: المرجح الثاني: كون أحد الواجبين غير مشروط بالقدرة شرعاً، فيقدّم على واجب مشروط بها شرعاً. و المراد بالثاني ما يكون ملاكه متوقفاً على القدرة، ففي صورة العجز ليس له ملاك أصلًا، بخلاف الأوّل فانّ المراد به ما يكون ملاكه غير متوقف على القدرة، فهو تام الملاك و لو مع العجز، و إن كان المكلف معذوراً في فواته عقلًا، كما إذا دار الأمر بين حفظ النفس المحترمة من الهلاك، و بين الوضوء فانّ ملاك حفظ النفس و مصلحته غير متوقف على القدرة، و إن كان العاجز معذوراً عقلًا، بخلاف الوضوء فانّه مشروط بالقدرة شرعاً بقرينة مقابلة الأمر به للأمر بالتيمم المقيد بفقدان الماء....
[2] ـ معاني الأخبار، النص، ص: 344: حَدَّثَنَا أَبِي رَحِمَهُ اللهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع جُمِعَ الْخَيْرُ كُلُّهُ فِي ثَلَاثِ خِصَالٍ النَّظَرِ وَ السُّكُوتِ وَ الْكَلَامِ وَ كُلُّ نَظَرٍ لَيْسَ فِيهِ اعْتِبَارٌ فَهُوَ سَهْوٌ وَ كُلُّ سُكُوتٍ لَيْسَ فِيهِ فِكْرَةٌ فَهُوَ غَفْلَةٌ وَ كُلُّ كَلَامٍ لَيْسَ فِيهِ ذِكْرٌ فَهُوَ لَغْوٌ فَطُوبَى لِمَنْ كَانَ نَظَرُهُ عِبْرَةً وَ سُكُوتُهُ فِكْرَةً وَ كَلَامُهُ ذِكْراً وَ بَكَى عَلَى خَطِيئَتِهِ وَ أَمِنَ النَّاسُ شَرَّهُ.
[3] ـ تحف العقول، النص، ص: 89.
[4] ـ تحف العقول، النص، ص: 90.
نظری ثبت نشده است .