موضوع: كتاب الحج - (شرايط وجوب حجة الاسلام)
تاریخ جلسه : ۱۳۹۶/۱۲/۹
شماره جلسه : ۷۶
-
خلاصه بحث گذشته
-
اشکال محقق خویی(قدس سره) بر مقدمه اول دلیل پنجم
-
ارزیابی اشکال محقق خویی(قدس سره)
-
روایت اخلاقی
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
-
جلسه ۹۹
-
جلسه ۱۰۰
-
جلسه ۱۰۱
-
جلسه ۱۰۲
-
جلسه ۱۰۳
-
جلسه ۱۰۴
-
جلسه ۱۰۵
-
جلسه ۱۰۶
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين
خلاصه بحث گذشته
بحث در دلیل پنجم است بر دیدگاه مشهور که قائل به اجزاء حجّ صبی ممیِّزی که قبل از مشعر بالغ میشود. محقق خوئی(قدس سره) این دلیل را نقل کرده و میفرماید: احسن وجوه متقدمه است. این دلیل از دو مقدمه تشكیل میشود، 1) حج، چه آن حجی كه از صبی واقع شود و چه حجی كه از بالغ واقع شود، حقایق واحده هستند و طبیعت مشتركه دارند، اینها حقایق متباینه نیست، 2) تنها دلیلی كه دلالت بر عدم اجزاء دارد، آن است كه اگر صبی بعد تمامیة الاعمال بالغ شد، این حجّش مجزی از حجة الاسلام نیست، پس در غیر این مورد ما باید بر حسب آن مقدمه اول بگوئیم چون اینها حقایق واحده دارد و تباینی بینشان نیست، علی القاعده این حجّی كه صبی انجام داده و قبل المشعر بالغ شده باید مجزی از حجة الاسلام باشد.اشکال محقق خویی(قدس سره) بر مقدمه اول دلیل پنجم
مرحوم خوئی به هر دو مقدمه اشكال میكنند. اشکال ایشان بر مقدمه اول آن است که شما دلیل نیاوردید بر این كه حج، چه حجی كه از صبی صادر میشود و چه حجی كه از بالغ صادر میشود، اینها حقیقت واحده است، تنها مطلبی كه شما را به این نتیجه رسانده، این است كه اینها اتحاد در صورت داشته و شكلشان شكل واحدی است، اما به نظر ما وحدت در شكل و اتحاد در صورت، نمیتواند كاشف از وحدت در حقیقت باشد؛ چرا که ممكن است اینها در صورت واحد باشند، اما در حقیقت مختلف باشند.بنابراین، اولین دلیل ایشان آن است که شما بر این كه حج (چه حجی كه صبی انجام بدهد یا بالغ انجام بدهد)، حقیقتش حقیقت واحده است، هیچ دلیلی ندارید غیر از وحدت در صورت و وحدت در صورت به نظر ما كاشف از وحدت در حقیقت نیست. بعد میفرماید: بلكه اگر ما به ادله و روایات در حج مراجعه كنیم، از آن میفهمیم كه بین اینها اختلاف در حقیقت وجود دارد.
به عنوان مثال، اگر كسی حجّی را از غیر استطاعت با حالت تسکّعی انجام دهد (خیلی هم گرفتار زحمت و مشقت شده تا حجی را انجام داده)، همه فقها میگویند این حج مجزی از حجة الاسلام نیست. عبد اگر حج انجام داد و سال بعد آزاد شد، آن حجی كه در زمان عبد بودنش انجام داده، مجزی از حجة الاسلام نیست، این صبی اگر بعداً بالغ شد، همه میگویند آن حجی كه در زمان صباوت انجام داده مجزی از حجة الاسلام نیست. بنابراین، این حكم به اجزاء و عدم اجزاء كشف از اختلاف در حقیقت داشته و كشف از این میكند كه خود حجة الاسلام، حقیقتش با حج صبی مختلف است هر چند در صورت شبیه به هم هستند.
ایشان میفرماید اصلاً خود روایتی كه دلالت بر اجزاء یا عدم اجزاء دارد، كشف از این میكند كه حقیقتشان با هم فرق داشته و دو چیز است؛ یعنی همین كه میگوئیم آیا حجّ صبی، مجزی از حجة الاسلام است، این میشود مجزی عنه، این اختلاف بین مجزی و مجزی عنه خودش قرینه میشود بر این كه اینها دو تاست؛ زیرا اگر یكی باشد معقول نیست كه بگوئیم یك چیزی از خودش مجزی باشد.[1]
خلاصه آن که ایشان در سه مرحله بر مقدمه اول اشکال میکند:
1) میفرماید ما دلیلی بر وحدت حقیقت نداریم غیر از اتحاد در صورت و اتحاد در صورت كاشف از وحدت در حقیقت نیست.
2) در مرحله دوم میفرماید ما به روایات مراجعه كنیم، از روایات استفاده میشود كه حج صبی با حجة الاسلام، حج عبد با حجة الاسلام، حج متسكّع با حجة الاسلام حقیقتش فرق دارد.
3) بعد این قسمت دوم را میگویند «و بعبارة اخری» كه به نظر ما یك مرحله و مطلب سومی است. میفرماید همین كه میگوئیم آیا این مجزی است یا مجزی نیست، در اجزا دو طرف میخواهد، یك طرف این كه میخواهد مجزی باشد و یك طرف آنكه مجزی عنه است و این خودش قرینه میشود بر این كه اینها دو چیز است و الا اگر یك چیز باشد، معقول نیست كه یك فعلی مُجزی از خودش باشد.
ارزیابی اشکال محقق خویی(قدس سره)
واقع مسئله این است كه ما اصلاً در این امور اعتباریه، این بحث كه آیا اینها حقایق متباینه دارد یا حقیقت واحده دارد، اشتباه است، ما در امور تكوینیه میگوئیم این موجود از كدام نوع است، از كدام جنس است، در چه چیزی مشترك است، حقیقتش با چه چیزی مشترك و با چه چیزی مشترك نیست؛ یعنی اموری كه ما برای جنس و فصل قائلیم (میگوئیم در جنس با بعضی از موجودات دیگر مشترك است)، امور واقعی است نه اعتباری.بنابراین، اساس این بحث غلط است؛ یعنی روی قول به این كه اینها حقیقت واحده دارند، میتوانیم قائل به عدم اجزاء شویم و روی قول به این كه اینها حقایق متباینه دارند میتوانیم قائل به اجزا شویم؛ زیرا اینها امور اعتباریه است. شارع میفرماید كه آیا این را مجزی از این میداند یا خیر؟ مثلاً وقتی ما در روایت داریم: «الطواف بالبیت صلاة»، مگر طواف و صلاة دو حقیقت نیستند؟ اما شارع آمده این را نازل منزله آن قرار داده، هر چند دو حقیقت داشته باشد.
این بحث، در جاهای دیگر فقه نیز میآید، مثلاً در بحث صلاة فقها میگویند در صلاة مستحبی را نمیشود نیت را به نماز واجب برگرداند، اما عكسش میشود؛ یعنی از نیت وجوب میتوانیم به نیت مستحب عدول كنیم. یا از نیت قضا به نیت ادا نمیتوانیم عدول كنیم، از نیت ادا به قضا میشود عدول كرد. اگر حقیقت واحده دارد، باید بشود از هر كدام به دیگری عدول كرد؟!
بنابراین، معلوم میشود این سرّش نیست؛ یعنی اشكالی كه ما داریم هم بر اصل استدلال و هم بر اشكال مرحوم خوئی، آن است که میگوئیم اصلاً اساساً این بحث غلط است و اگر قائل شویم به این كه حقیقت واحده دارد، باز میتوانیم قائل به عدم اجزا شویم، اگر قائل بشویم به اینكه حقایق متباینه دارد باز میتوانیم قائل به اجزا شویم و اینطور نیست كه یك فقیهی بگوید اگر حقیقت واحده داشته باشد، باید قائل به اجزا شود.
زیرا حقیقت واحده ممكن است داشته باشد و بگوید شارع میگوید این حقیقت كه صبی انجام میدهد، چه بسا این صبی با مستحباتش، با تمام جزئیاتش انجام داد، اما میگوید من این را قبول نمیكنم، باید وقتی بالغ شد دوباره انجام بدهد هر چند حقیقتش هم یكی باشد. این در اختیار شارع است نه این که عقل در اینجا به میدان آمده و بگوید اینها حقیقت واحده دارد حتماً باید قائل به اجزا شویم، شارع باید بگوید این را مجزی میداند یا نه، ما باید از ادله استفاده كنیم.
مثال دیگر در باب نیابت است. شما مگر نمیگوئید حج نایب مجزی از حج منوب عنه است، بله ممكن است نائب زن باشد و منوب عنه مرد باشد، این زن یك تكالیفی مربوط به خودش را انجام میدهد با این حال با توجه به ادله نیابت میگوئیم این حج جای حج منوب عنه را میگیرد هر چند این را زن انجام میدهد. فرض كنید در یك مواردی در حج برای زن، ترخیص شده كه برای مرد ترخیص نشده است.
بنابراین، اساس این بحث اینجا غلط است؛ زیرا طبق قول به وحدت ماهیت نیز میتوانیم عدم اجزاء را با ادله اثبات كنیم، ادله اگر گفت این مجزی از این نیست میپذیریم، لیکن اگر ادله گفت مجزی است، اگر قائل به تباین حقیقت هم شدید، دلیل میگوید مجزی است و باید بپذیرید.
مثلاً شما مگر نمیفرمائید: «من احرم و دخل الحرم و مات»، هیچ كاری انجام نداده، فقط محرم شده و وارد حرم شده (نه طواف انجام داده، نه نماز، نه سعی، فقط محرم شده)، این مجزی از حجة الاسلام است، این عمل كه انجام نشده و فقط احرام بوده، اینجا كه مسلم باید بگوئیم بین آنچه كه انجام شده، مجزی و مجزی عنه اختلاف است، ولی شارع میگوید من این را جای آن قبول میكنم.
بنابراین، وجود اختلاف ملازمه با عدم اجزاء ندارد، ما نظیر این مورد را داریم كه اختلاف هست و نتیجهاش اجزاء است. نبود اختلاف و وحدت ماهیت نیز ملازمه با اجزاء ندارد.
روایت اخلاقی
جزء وصایایی كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) به امام حسین(علیه السلام) فرمودند (كه در تحف العقول آمده)، آن است که میفرماید:«أَی بُنَی مَنْ نَظَرَ فِی عُیوبِ النَّاسِ وَ رَضِی لِنَفْسِهِ بِهَا فَذَاكَ الْأَحْمَقُ بِعَینِهِ»[2]
اگر كسی در عیوب مردم نظر كند، اما دنبال این باشد كه فلانی چه عیبی دارد، چه مشكلی دارد و چه نقطه ضعفی دارد، وقتی اطلاع به عیوب مردم پیدا میكند خوشحال میشود و میگوید حالا یك چیزی پیدا كردم، یك چیزی دارم، یك وقتی پدرش را درمیآورم! حضرت میفرماید این احمق است؛ یعنی عین حماقت است، یعنی دیگر این در حماقت هیچ نقصانی ندارد و این عین احمق است.
این تعبیر كه حضرت اینجا مسئله حماقت را مطرح میكند، غیر از مسئله گناهش كه اگر كسی بخواهد اطلاع بر عیوب مردم پیدا كند خودش گناه است، مثلاً بگوید از فلانی بپرسم كه شما از این آقا عیبی سراغ داری یا نه؟ این خودش گناه است، آن هم كه میداند اگر نقل كند گناه است، البته یك مواردی هست در امر ازدواج است، در یك موارد مهم و خطیری است كه میخواهند یك طلبهای را مثلاً مسئول یك كار بزرگی قرار بدهند، امام جمعه كنند قاضی كنند اینجا عیبی ندارد كه سؤال كنند، منتهی وقتی سؤال كردند اگر عیبی داشت، فقط باید در همین اندازه كه این مسئولیت را به او بدهند، اما حق اینكه این عیب را افشا كنند شرعاً ندارند.
بگویند اینجا مجوز بر این است كه بپرسید بگوئید این صلاحیت امامت جماعت دارد یا نه؟ اگر دیدید ندارد همین اندازه فقط این مسئولیت را نشود به او داد، ولی اینكه پخش كنند در خانواده و محلهاش، بین طلاب و آشنایان این كار حرامی است، امیرالمؤمنین(علیه السلام) میفرماید این حماقت است. حال ببینیم چرا حماقت است؟ اصلاً این كه انسان این روحیه را داشته باشد از عیوب دیگران خوشحال شود، این یك بدبختی بزرگی است. آیا وقتی برای شما نقل كردند فلانی فلان عیب را دارد و هر كسی شنید چه عكس العملی نشان میدهد؟ آیا بلا فاصله میگوید خدایا شكر كه من چنین عیبی ندارم! خدایا این شخص را هدایت كن این عیب از وجودش برود! یا میگوئیم عجب، خوشحال میشویم یك چیزی گیر آوردیم به وقت خودش حسابش را برسیم!
غالباً طرف دوم هستیم، غالباً خوشحال میشویم از عیوب دیگران، این ضعف نفسانی انسان است، این بدبختی انسان است، این بیچارگی آدم است، عظمت روح به این است كه انسان وقتی شنید یك كسی مقامات علمی پیدا میكند خوشحال شود. اگر دید یك كسی مقامات معنوی دارد خوشحال بشود و از خدا بخواهد نصیب او هم بكند، اگر دید یك كسی اعتبار اجتماعی دارد، این روزها گاهی اوقات انسان در فضای مجازی میبیند، یك روحانی یا غیر روحانی را یك سرّی از اسرارش را مطرح میكنند مثلاً میگویند فلانی دزدید، فلانی اختلاس كرد، فلانی فلان كار را كرد اینها را مطرح میكنند، واقعاً خیلی امتحان بزرگی است برای همه ما.
این طرفیها این جناح تا میبینند از آن طرف چند تا دزد معرفی شد خوشحال میشوند در صفحاتشان مینویسند كه خودش برده، زنش برده، بچهاش برده، آن طرفیها هم از این طرفیها پیدا میكنند! اینها هیچ كدام با اسلام سازگاری ندارد. من كاری به صحت و سقمش ندارم، این باید در محكمه ثابت شود ولی نفس همین كه من خوشحال بشوم، یك چیزی از جناح مقابل پیدا كردیم در بوق كنیم، آن جناح مقابل از این جناح یك چیزی پیدا كند و در بوق كند، این مصداق همین است. همه اینها به تعبیر امیرالمؤمنین(علیه السلام) احمق هستند این ضعف نفسانی ماست. من كاری به سیاسیون نداریم، هر كاری میخواهند بكنند خودمان را دریابیم! خودمان را درست كنیم واقعاً.
از امروز این تعهد را بكنیم هر وقت هر كسی آمد پیش شما عیب دیگری را گفت برخورد كنید، چقدر در سیره امام رضوان الله علیه موارد زیادی بوده، ما از مرحوم والدمان و از دیگران هم مربوط به امام(قدس سره) شنیدیم كه طوری بود اصلاً كسی جرأت نمیكرده یك عیب مسلم شخصی را جلوی امام نقل كند! حال که ما خیلی فاصله داریم با امام، اما بیائیم واقعاً در زندگی خودمان کمی دقت کنیم. خانوادهمان اگر گفت فلان فامیل ما، فلان همسایه، مبادا اجازه بدهید چنین حرفی را بزند، به هیچ وجه بخواهد عیب دیگری را برای شما بگوید، بچههایتان را تربیت كنید و تربیت كنیم، و قبل از اینها خودمان را. اما آدم میبیند كه وقتی خانوادهاش میگوید فلانی چنین مشكلی دارد، آدم میگوید دیگه چی غیر از این! انگار یك سُروری به آدم دست میدهد این خیلی بیچارگی است.
خودمان را در این مسیر درست كنیم، این خیلی برای آدم از این سیر و سلوكها و این چلهنشینیها هزاران مرتبه این اثرش بیشتر است. اگر یك نفر آمد پیش ما خواست عیب دیگری را بگوید ما با او برخورد كنیم، اگر سرّش را فاش كرد با او برخورد كنیم، واقعاً هم ناراحت شویم نه این كه بخواهم مقام زهدمان را به رخ او بكشیم، گاهی اوقات انسان میخواهد مقام زهدش را به رخ بكشد. این كه میگوید غیبت نكن به دیگری میگوییم من خیلی آدم مبرایی هستم و اهل شنیدن غیبت نیستم، این خودش گناه است.
درونمان را بنگریم آیا از غیبت شنیدن واقعاً بین خودمان و خدا ناراحت هستیم یا نه؟ این مهم است این از خیلی از چله نشینیها و از اذكار اثرش بیشتر است. امام اینطور خودش را تربیت كرد، كجای زندگی امام دارد كه چله نشینی كرده، كجای زندگی امام دارد كه شبانه روز به ذكر مشغول باشد، ذكر لفظی خوب است ولی آنچه بوده در مقام عمل بوده و خودش را در مقام عمل ساخته، ان شاء الله ما به دعای امیرالمؤمنین(علیه السلام) و به دعای امام حسین(علیه السلام) بتوانیم كمی خودمان را اصلاح كنیم.
[1] ـ «و الجواب: أنه قد ظهر من بیان الاستدلال توقفه على إثبات مقدمتین: الاولى: أن الحجّ حقیقة واحدة كالصلاة، غایة الأمر واجب بالنسبة إلى بعض و مندوب بالنسبة إلى آخرین، فالحج الصادر من الصبی عین الحجّ الصادر من البالغ. الثانیة: أن الروایات الدالة على عدم إجزاء حجّ الصبی عن حجّة الإسلام لا تشمل ما إذا بلغ فی أثناء الحجّ. و إثبات كلیهما ممنوع. أمّا الأُولى: فلم یدل علیها أی دلیل غیر اتحاد الصورة، و هو لا یكشف عن وحدة الحقیقة، نظیر صلاة النافلة و الواجبة و القضاء و الأداء و صلاة الظهر و صلاة العصر فإنّ صورة ذلك كلّه متحدة، و لكنّها حقائق مختلفة. و بالجملة: وحدة الصورة لا تكشف عن وحدة الحقیقة، بل الأدلة و الروایات تدل على العكس، فإن الروایات الواردة فی المقام الدالة على عدم إجزاء حجّ الصبی عن حجّة الإسلام تكشف عن اختلاف الحقیقة، و كذا الروایات الواردة فی عدم إجزاء حجّ العبد، و كذا حجّ المتسكع، فإن الحكم بالإجزاء أو عدم الإجزاء یكشف عن اختلاف الحقیقة، و أن حجّة الإسلام لها عنوان خاص تختلف حقیقته عن حجّ الصبی و إن كان مشابهاً مع حجّ الصبی صوره، فإن حجّ الإسلام مما بُنی علیه الإسلام بخلاف حجّ الصبی، و لذا لا یكون مجزئاً عن حجّ الإسلام. و بعبارة اخرى: هذه الروایات الدالة على الإجزاء و عدمه تكشف عن الاختلاف فی الحقیقة بین المجزی و المجزى عنه، فإن المجزی غیر المجزى عنه، إذ لا معنى لكون الشیء مجزئاً عن نفسه، فإن أجزاء شیء عن شیء یقتضی الاثنینیة و الاختلاف بینهما.» موسوعة الإمام الخوئی؛ ج26، ص: 33 – 34.
[1] ـ تحف العقول ؛ النص ؛ ص89 و بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج74، ص: 237.
نظری ثبت نشده است .