درس بعد

کتاب الحج

درس قبل

کتاب الحج

درس بعد

درس قبل

موضوع: كتاب الحج - (شرايط وجوب حجة الاسلام)


تاریخ جلسه : ۱۳۹۷/۱/۲۲


شماره جلسه : ۹۱

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • مسئله هشتم تحریر الوسیله

  • دیدگاه مرحوم حکیم در مسئله

  • روایتی اخلاقی از امام کاظم(عليه السلام)

دیگر جلسات


بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين


مسئله هشتم تحریر الوسیله
امام خمینی(قدس سره) در مسئله هشتم می‌فرماید: «لو حج ندباً باعتقاد أنه غیر بالغ و بان بعد الحج خلافه أو باعتقاد عدم الاستطاعه فبان خلافه، لا یجزی عن حجة الاسلام علی الاقوی الا اذا امكن الاشتباه فی التطبیق»[1]؛ اگر كسی به اعتقاد این كه بالغ نیست یك حجّی را به عنوان حج استحبابی انجام بدهد و بعد از حج روشن شود كه این اشتباه كرده و در زمان حج بالغ بوده یا فكر می‌كرد مستطیع نبوده و نیت حج استحبابی كرد، بعد از آن كه حجّش تمام شد، اموالش را بررسی كرد و ملاحظه كرد كه در ایام حج مستطیع بوده، حال بحث این است كه آیا این حجی كه به اعتقاد این كه بالغ نیست اما واقعاً بالغ بوده یا به اعتقاد این كه مستطیع نیست، اما واقعاً مستطیع بوده، به نیت استحبابی انجام داده، مُجزی از حجة الاسلام است یا خیر؟

مرحوم امام می‌فرماید: «لا یجزی عن حجة الاسلام علی الاقوی»؛ این مُجزی نیست، بعد یك استثنایی زده و می‌فرماید: مگر این که مسئله از باب اشتباه در تطبیق باشد (كه این را توضیح خواهیم داد)، اما مرحوم سید در عروه اجزاء را اختیار نموده و می‌فرماید: اوجه همین اجزاء است.[2] عجیب این است كه مرحوم امام در عروه در اینجا حاشیه‌ای ندارند. مرحوم خوئی نیز قائل به عدم اجزاء است، اما در اینجا حاشیه‌ای ندارند.

نکته شایان ذکر آن که کسانی که محشین عروه هستند، اگر نسبت به یك مسئله‌ای حاشیه‌ای نزنند، به این معناست كه رأی‌شان موافق با رأی صاحب عروه است. در اینجا فقط مرحوم بروجردی و مرحوم گلپایگانی می‌فرمایند: «محل تأملٍ و اشكال»[3]، اما باز فتوای به عدم اجزاء ندادند. به هر حال، مرحوم سید درباره شخصی كه واقعاً بالغ بوده اما خیال می‌كرد بالغ نیست و چون خیال می‌كرده بالغ نیست، به نیت الاستحباب حج را انجام داده یا آن که خیال می‌كرد مستطیع نیست، اما واقعاً مستطیع بوده است، می‌فرماید این حج مجزی از حجة الاسلام است، اما مرحوم امام در متن تحریر می‌فرماید: «لا یجزی عن حجة الاسلام».

دیدگاه مرحوم حکیم در مسئله
مرحوم حكیم در مستمسك می‌فرماید: اشكال در اجزاء می‌تواند دو وجه داشته باشد؛ یعنی دو وجه وجود دارد كه هر كدام خود منشأ برای عدم الاجزاء است.

وجه اول: این است كه مبنای ما این باشد كه حج واجب، حج مستحبی، حج بالغ، حج صبی، حج تمتع، حج قران، اینها حقایق مختلفه‌ متباینه است؛ یعنی بگوئیم اینها هر چند صورت و ظاهرشان یكی است، اما به حسب واقع حج واجب یك حقیقتی دارد، حج مستحب یك حقیقت دیگری دارد، همان گونه كه در نماز واجب و نماز مستحب، در نماز ادا و نماز قضا، در نماز ظهر و در نماز عصر قائل می‌شویم به این كه حقایق متباینه دارد.

وقتی دارای حقایق متباینه شد حجة الاسلام یك حقیقتی دارد، حج مستحبی یك حقیقت دیگری، پس هنگامی که این شخص، نیت حج مستحبی كرد اصلاً از نظر عمل خارجی آن حقیقتی كه مربوط به حجة الاسلام است، در عالم خارج واقع نشده، بکه آنچه موجود است مصداق برای حجة الاسلام نیست تا بخواهد مسئله‌ اجزاء مطرح شود؛ چه آن که اجزاء جایی است كه بگوییم این عمل خارجی مصداق است برای حجة الاسلام و عنوان حجة الاسلام بر آن صدق می‌كند و به همین خاطر مُجزی است. مثل این كه بگوئیم كسی نماز خوانده، آیا نماز مجزی از حج است؟! نه؛ زیرا بر نماز، حجّ صدق نمی‌كند، یا كسی روزه گرفته روزه كه مجزی از نماز نیست.

در مقابل این مبنا، دیدگاه دیگری است و آن این که حقیقت این افعال یكی است و آنچه موجب تمایز بین آنهاست، این عناوین است، نیت وجوب، نیت استحباب.

بدین‌سان باید توجه داشت که در اینجا دو دیدگاه متفاوت وجود دارد: یك مبنا این كه حج واجب با حج مستحب گرچه صورتش یكی است، اما واقع و حقیقتش مختلف است، حقیقت حج واجب غیر از حقیقت حج مستحب است، همان طوری كه دو ركعت نماز واجب با دو ركعت نماز مستحبی تمام خصوصیات ظاهری‌اش یكی است، اما حقیقتش را بگوئیم مختلف است.

مبنای دوم آن است كه اینها حقیقت‌شان یكی است، منتهی یكی را نیت وجوب می‌كنیم و یكی را نیت استحباب، یكی را نیت نماز صبح می‌كنیم، یكی را نیت نماز عصر وگرنه حقیقتش یكی است. مثلاً كسی چهار ركعتی را می‌تواند نیت ادا یا قضا كند ولی حقیقتش یكی است.

مشهور دیدگاه نخست را می‌پذیرند؛ یعنی می‌گویند حج واجب و حج مستحبی حقایق متباینه دارد، اگر حقایق متباینه دارد دلیلی می‌شود بر این كه ما قائل به عدم اجزا شویم؛ زیرا این كسی كه حج مستحبی را نیت كرده و آن فعلی را كه آورده به عنوان مستحب، حقیقت فعل او، حقیقت حج واجب نیست، وقتی حقیقتش حقیقت حج واجب نیست، مصداق حج واجب نیست و این نمی‌تواند عنوان حجة الاسلام داشته باشد و اصلاً «لا معنی للاجزاء». این وجه اول برای عدم اجزاء است.

وجه دوم: در اینجا این شخص نیت استحبابی را كرده؛ یعنی نیت امتثال امر وجوبی را نكرده و چون نیت امتثال امر وجوبی را نكرده، مجزی نمی‌باشد. به بیان دیگر، حتی طبق این مبنا كه اینها حقایق واحده هستند، باز اجزاء معنا ندارد؛ زیرا این شخص نیت استحبابی كرده و چیزی كه نیت استحبابی است، چگونه می‌تواند مجزی از واجب شود و حال آن که ما نیاز به نیت امتثال امر وجوبی داریم. بنابراین، چون این شخص نیت امتثال امر وجوبی را نكرده ،لذا امتثال امر وجوبی محقق نشده، پس آن امر به قوت خودش باقی است.

به عبارت دیگر اگر كسی از مرحوم حكیم سؤال كند كه بین وجه اول و دوم چه فرقی است؟ می‌گوییم اولاً، وجه اول طبق مبنای حقایق متباینه است و وجه دوم طبق مبنای حقیقت واحده است. ثانیاً، در وجه اول محطّ اشكال خود آن فعل خارجی است (می‌گوئیم نام این فعل حجة الاسلام نیست)، اما در وجه دوم محط اشكال روی نیت است (می‌گوئیم نیت برای اجزاء امتثال امر وجوبی لازم است و در اینجا امتثال امر وجوبی نشده است).

اگر گفته شود که در اینجا بگوییم انقلاب صورت می‌گیرد، در پاسخ می‌گوییم در اینجا بعد از این كه عمل حج تمام می‌شود، کشف می‌شود از این که این شخص هنگام عمل مستطیع بوده و اینجا جای بحث انقلاب نیست؛ زیرا بحث انقلاب در اثنای عمل است؛ یعنی اگر اثنای عمل بلوغ پیدا كرد، می‌گوئیم انقلاب فعل حجة الاسلام پیدا می‌كند.

روایتی اخلاقی از امام کاظم(عليه السلام)
امام کاظم(عليه السلام) خطاب به هشام می‌فرماید:

«یا هِشَامُ مَنْ سَلَّطَ ثَلَاثاً عَلَى ثَلَاثٍ فَكَأَنَّمَا أَعَانَ عَلَى هَدْمِ عَقْلِهِ»[4]. از جمله نكاتی كه در روایات امام كاظم(عليه السلام) زیاد به چشم می‌خورد، مسئله‌ عقل و تعقل است، وقتی كسی یك مرور اجمالی كند بر این روایات، با این مطلب زیاد برخورد می‌كند. در این روایت حضرت می‌فرماید: اگر كسی سه چیز را بر سه چیز مسلط كند، این خودش با دست خودش عقلش را از بین برده و باز این خودش چقدر سنگین است؟ انسان خودش سبب بشود عقلش را از بین ببرد، این واقعاً نهایت خسران است انسان خودش كمك كند بر نابودی عقل خودش. حالا این سه چیز چیست؟

1. «مَنْ أَظْلَمَ نُورَ تَفَكُّرِهِ بِطُولِ أَمَلِهِ»؛ کسی كه نور فكر را با طولانی بودن آرزو خاموش و تاریك می‌كنند. بعضی‌ها گاهی اوقات می‌گویند چطور فكر كنیم؟ اولاً آدم‌های دنیاطلب خیلی اهل فكر نیستند، فكری كه اینجاست نه این كه انسان نقشه بكشد برای ثروت اندوزی و طمع دنیا و مقام، این فكری كه در اینجاست همان فكری است كه «تفكر ساعةٍ خیرٌ من عبادة سبعین سنة»، نور این فكر را آرزوهای طولانی خاموش می‌كند. لذا از چیزهایی كه انسان باید در خودش از بین ببرد و بمیراند، مسئله‌ی آرزو و آرزوهای طولانی است، اصلاً انسان عاقل نمی‌گذارد در وجودش آرزوهای مادی پیش بیاید.

من مثلاً درس می‌خوانم كه به فلان منصب برسم، آرزویم این باشد كه یك روزی مردم از من تقلید كنند، آرزویم این باشد كه یك روزی بشوم قطب جهان اسلام. حالا مرتب تنزل كنیم و پائین بیائیم، آرزویم این باشد كه بشوم رئیس جمهور، وزیر، آرزوی اینكه من اموال فراوان داشته باشم، قدرت و مكنت پیدا كنم. اینها آرزوهای طولانی و چیزی است كه عقل انسان و نور فكر انسان را خاموش می‌كند. نمی‌گذارد آدم درست فكر كند آن فكری كه نورانیت در آدم ایجاد می‌كند.

لذا تا آرزو به سراغ آدم می‌آید، زود باید همان جا مقابله كند بگوید: الحمدلله كه ندارم! الحمدلله كه من این منصب را ندارم! الحمدلله. یا به خدا واگذار كند و بگوید خدا هر چه داد به همان قانع هستم. یك وقتی هست كه یك روحانی خیلی خیلی مُلا فقط امام جماعت یك دِه و روستایی می‌شود که البته از یك جهت خسارت است و از این جهت باید ناراحت باشد كه یك كسی زحمت علمی فراوانی كشیده و باید الآن فقیه تربیت كند، بعد بشود امام جماعت یك روستا!

من یادم می‌آید مرحوم والدمان رضوان الله تعالی علیه گاهی اوقات به بعضی از علمایی كه در بعضی از بلاد بودند وآنجا حوزه‌ای نبود، مورد استفاده‌ علمی قرار نمی‌گرفتند، ایشان می‌فرمود من خیلی تأسف می‌خورم كه وجود شما تعطیل شده، شما باید مجلس درس داشته باشید و شاگرد تربیت كنید، این خوب است، ولی حالا اگر كسی شرایط و گردش روزگار به اندازه‌ای شد كه امام جماعت است، اما نگذارد آرزوهایی كه من چرا به فلان مقام نرسیدم، چقدر ما از این علما داشتیم، البته به شما عرض كنم اینجور موارد خدا به یك نحوی هم جبران می‌كند، پس این یك مطلب كه نگذاریم آرزوهای طولانی در وجود ما ریشه بدواند.

2. «وَ مَحَا طَرَائِفَ حِكْمَتِهِ بِفُضُولِ كَلَامِهِ»؛ حكمت‌های ظریف خودش را با كلمات اضافه محو کرده و از بین می‌برد و نابود می‌كند. این هم از چیزهایی است كه باید در خودمان خیلی كار كنیم، تا می‌توانیم حرف نزنیم، البته كار خیلی مشكلی است، انسان وقتی یك كسی را می‌بیند بنا را بگذارد بر این كه هیچ حرفی نزنم! خیلی مشكل است، صَمت و سكوت داشته باشم، ولی بالأخره باید خودمان را تربیت كنیم، بزرگانی را دیده بودم كه معدن فقه بودند اگر در یك جلسه‌ای یكی دو ساعت از ایشان سؤال نمی‌كردی حرف نمی‌زدند. وقتی هم سؤال می‌كردی مثل اینكه یك كتابخانه‌ای به روی آدم باز شده، شروع می‌كردند به جواب دادن.

این روایت می‌گوید انسان با فضول كلام، چشمه‌های حكمت درونش را می‌بندد قلب آدم، خدا عنایت كرده به قلب انسان و به نفس انسان كه این وقتی نورانی شد می‌جوشد و كلمات گهربار از زبانش بیرون می‌آید كه گاهی اوقات یكی از این كلمات یك جامعه را هدایت می‌كند. دیدید گاهی اوقات، البته در بین مردم هم معروف است كه فلانی حرف نمی‌زند و نمی‌زند و وقتی حرف می‌زند حرفش دُر هست. این نفس است، این نفس را اگر عادت دادیم به این كه حرف‌های اضافی بزنیم، حرف دنیا، حرف‌های دیگران.

این فضول كلام حرف‌های زائد مباح را می‌گیرد تا حرف‌های زائد حرام را، همه را می‌گیرد. ما گاهی اوقات غیبت می‌كنیم، تهمت می‌زنیم، آبروی كسی را می‌بریم، پشت سر كسی حرف می‌زنیم و نسبت می‌دهیم، فكر هم می‌كنیم نهایتش این است كه گناهی كردیم و بعد هم باید از او حلالیت بطلبیم، نه آقا همین غیبت، غیر از جنبه‌های اخروی، غیر از این كه آن آدم بر تو یك حقّی پیدا می‌كند، غیر از اینها بزرگ‌ترین ضربه را به نفس خودمان زدیم، جلوی اینكه این نفس بجوشد را می‌گیریم، جلوی اینكه حكمت از این نفس ما بر زبان ما جاری شود كه یك حرفی می‌زنیم كه بنشیند در اذهان و نفوذ كند می‌گیرد.

چطور گاهی اوقات دیدید یك خطیبی یك ساعت حرف می‌زند خیلی با سجع و قافیه و اشعار و ... آدم از صدایش هم خوشش می‌آید، ولی صحبت او كه تمام می‌شود انگار كأن لم یكن، هیچی. این برای این است كه از نفسش برنخواسته، این زبانش عادت كرده و همین‌ها را مطرح می‌كند مثل یك ضبط صوتی كه قرآن بخواند، نفس او الآن فعال نیست. ما طلبه‌ها باید اینقدر كار كنیم و این نفس ما، این برای خودمان در درجه اول خوب است، شما ببینید این كه در روایات داریم «من اخلص لله اربعین صباحا جرت ینابیع الحكمه من قلبه علی لسانه»، انسان گاهی اوقات این چیزها را متوجه می‌شود، حرفی هم نمی‌زند، این «جرت ینابیع الحكمه من قلبه علی لسانه»، یعنی این قلبش یك جوشش پیدا می‌كند مطلبی را به او می‌فهماند، حالا در علم، زندگی یا هر چه می‌خواهد باشد. عرض می‌كنم فضول كلام قفل زدن بر در نفس است و بر توشه نفس است، چه ضربه‌ای از این بالاتر.

3) «َطْفَأَ نُورَ عِبْرَتِهِ بِشَهَوَاتِ نَفْسِهِ»، سومین چیز این است كه انسان نور عبرت خودش را با تمایلات نفسانی خاموش كند، آدمی كه گناه می‌كند عبرت پذیر نیست، نه اینكه عبرت پذیر نیست دائماً نور عبرت خودش را خاموش می‌كند.

دیروز یكی از آقایان از من پرسید چطور می‌شود بعضی از انسان‌ها حاضر نیستند یك گناه كوچك كنند، امكان ندارد دروغ بگویند ولی حاضرند قتل انجام بدهند، این سؤال خیلی خوب و مورد ابتلا و مهمی است، حالا من به آن مقدار ناچیزی كه بلد بودم گفتم ببینید نفس انسان در هر مسیری كه انسان در این مسیر كنترلش نكند به شدت جلو می‌رود، حالا فرق نمی‌كند در یك مسیر دروغ گفتن جزئی را حاضر نیست و كنترلش كرده، اما در مسیر قتل نفس را عادت داده برای اینكه این كار را انجام بدهد، در خوراك به پرخوری عادت كرده كه مذموم هم هست، شهوات نفس موجب این می‌شود كه نور عبرت در انسان خاموش بشود. در نتیجه ما باید تمایلات نفسانی را مقابله كنیم، اگر نفس انسان تمایل به یك امری پیدا كرد انسان محكم جلویش بایستد، البته كار مشكلی است كار آسانی هم نیست.

امام كاظم علیه السلام می‌فرماید كسانی كه این كار را می‌كنند (یعنی نور فكرشان را با آرزوهای طولانی خاموش می‌كنند، حكمت‌های كلام شان را با فضول كلامشان نابود می‌كنند، عبرت خودشان را با شهوات از بین می‌برند)، «فَكَأَنَّمَا أَعَانَ هَوَاهُ عَلَى هَدْمِ عَقْلِهِ وَ مَنْ هَدَمَ عَقْلَهُ أَفْسَدَ عَلَیهِ دِینَهُ وَ دُنْیاهُ»؛ این با هوای نفس رفته به جنگ نفس، این خیال می‌كند، آدم شهوتران خیال می‌كند عاقل است، آدم شهوتران دیوانه زنجیری است، حالا هر شهوتی كه باشد، آدم شهوتران عاقل نیست آدمی كه آرزوی طولانی دارد عاقل نیست، آدمی كه حرف زیاد می‌زند عاقل نیست و لذا در روایات دیگر دارد: «من كثر الكلام قلّ عقله»، عقل را نابود كرده است.

این خیلی روایت جالبی است، راه‌های نابودی عقل را بیان می‌كند و بعد حضرت كبرای كلی بیان می‌فرماید: «وَ مَنْ هَدَمَ عَقْلَهُ أَفْسَدَ عَلَیهِ دِینَهُ وَ دُنْیاهُ»، این خیلی انسان را می‌لرزاند، كسی كه عقل خودش را از بین ببرد، دین و دنیای خودش را نابود كرده، این خیال می‌كند در دنیا به جایی می‌رسد، حالا اگر یك روز و یك سال و پنج سال و ده سال و چهل سال یك لذتهای ظاهری دنیوی هم داشته باشد، اما هم دنیای خودش را نابود كرده و هم آخرت خودش را نابود كرده، هم دین و هم دنیای خودش را.

ما برای این كه دین‌مان حفظ شود، امام(عليه السلام) می‌فرماید كسی كه دنبال سلامت دینش هست از خدا بخواهد عقل او را كامل كند، واقعاً وقتی نمازمان تمام می‌شود سر به سجده می‌گذاریم اول نگوئیم خدایا پول به ما بده، قرض‌هایمان را ادا كند، مریضی‌مان، البته اینها باید باشد، ولی در رأس همه اینها خدایا به ما عقل بده، یك لحظه این عقل را از ما نگیر، دائماً بر نورانیت عقل ما بیفزا، این بر حسب این روایات كلید حل بسیار بلكه همه‌ی رذائل اخلاقی است.
خداوند به همه ما عقل كامل عنایت بفرماید.

و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين



[1] ـ تحریر الوسیلة، ج‌1، ص: 372‌.
[2] ـ «إذا حج باعتقاد أنه غیر بالغ ندبا فبان بعد الحج أنه كان بالغا‌ فهل یجزی عن حجة الإسلام أو لا وجهان أوجههما الأول و كذا إذا حج الرجل باعتقاد عدم الاستطاعة بنیة الندب ثمَّ ظهر كونه مستطیعا حین الحج‌.» العروة الوثقى (للسید الیزدی)، ج‌2، ص: 424‌، مسئله9.
[3] ـ العروة الوثقى (المحشى)، ج‌4، ص: 352‌.
[4] ـ «أَبُو عَبْدِ اللهِ الْأَشْعَرِی عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ قَالَ قَالَ لِی أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ(عليه السلام):... یا هِشَامُ مَنْ سَلَّطَ ثَلَاثاً عَلَى ثَلَاثٍ فَكَأَنَّمَا أَعَانَ عَلَى هَدْمِ عَقْلِهِ مَنْ أَظْلَمَ نُورَ تَفَكُّرِهِ بِطُولِ أَمَلِهِ وَ مَحَا طَرَائِفَ حِكْمَتِهِ بِفُضُولِ كَلَامِهِ وَ أَطْفَأَ نُورَ عِبْرَتِهِ بِشَهَوَاتِ نَفْسِهِ فَكَأَنَّمَا أَعَانَ هَوَاهُ عَلَى هَدْمِ عَقْلِهِ وَ مَنْ هَدَمَ عَقْلَهُ أَفْسَدَ عَلَیهِ دِینَهُ وَ دُنْیاهُ.» الكافی (ط - الإسلامیة)، ج‌1، ص 17‌، ح12.

برچسب ها :


نظری ثبت نشده است .