درس بعد

مرجحات تزاحم

درس قبل

مرجحات تزاحم

درس بعد

درس قبل

موضوع: مرجحات تزاحم


تاریخ جلسه : ۱۳۹۷/۷/۱۷


شماره جلسه : ۱۵

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • ادامه بررسی بیان اول

  • بیان دوم

  • بررسی کلام مرحوم صدر

  • بیان سوم

  • بررسی کلام مرحوم صدر

دیگر جلسات


بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين


ادامه بررسی بیان اول
بیان اول مرحوم شهید صدر (رضوان الله تعالی علیه) مبنی بر اینکه در واجبات ضمنیه تزاحم نیست و تعارض است را مطرح و در آن مناقشه کردیم.

نكته‌ی دیگری كه نسبت به بیان اول به ذهن می‌رسد این است، شما می‌فرمائید اینجا شبهه‌ی حكمیه است چون نمی‌دانیم بعد از اینكه احد الجزئین برای ما غیر مقدور شد مجعول شارع وجوب بقیة الاجزاء بعلاوه جامع بین الجزئین است یا وجوب بقیة الاجزاء بعلاوه یك جزء معین. اگر بگوئیم وجوب سایر الاجزاء بعلاوه جامع بین الجزئین است منجر به تزاحم می‌شود و راهی برای آن وجود دارد و حتی شاید مسئله اهمیت هم معنا نداشته باشد ولی اگر وجوب سایر الاجزاء بعلاوه‌ی جزء معین باشد موضوعی برای تزاحم باقی نمی‌ماند.

در مقام اشکال به مرحوم آقای خوئی و صدر عرض می‌كنیم اگر شبهه، شبهه‌ی حكمیه است، جایی برای تمسک به ادله‌ی اجزاء و شرایط نیست چون ادله‌ی اجزاء و شرایط برای مركب تام است. مثلا وقتی شارع می‌گوید قیام، سجده، ركوع و... اینها برای مركب تام است، بدیهی است که وقتی قدرت بر احد الجزئین منتفی شود مركب هم منتفی است که در این صورت ما باید به قول شما سراغ مجعول جدید برویم ولی در عین حال چرا می‌فرمائید ما باید سراغ ادله‌ی اجزاء و شرایط برویم تا بعد بفرمائید یا هر دو لفظی‌اند یا هر دو لبی‌اند، لفظی هم یا هر دو عام یا هر مطلب یا مختلفین. اینها در فرضی است كه جعل اول باقی مانده باشد. به نظر ما ایشان باید همان راه تعارض را ادامه می‌دادند و می‌گفتند مثلا از باب دوران بین تعیین و تخییر است و یا قواعد تعارض را جاری می‌کردند.

شاید مرحوم آقای صدر، به این اشكال تفتن داشته چون ایشان بعد از اینكه مسئله‌ی شبهه حكمیه را مطرح می‌كند می‌فرماید «و لیس من باب التزاحم، فلا بد فیها من الرجوع إلى الأصول و القواعد العامة». هر چند این تعبیر می‌تواند درست باشد ولی چون ایشان می‌گوید ما همان نظر استادمان را تأیید می‌كنیم، اگر اشکالی مدنظرشان بود باید تصریح می‌كردند.

بیان دوم
ایشان در بیان دوم مسئله جزئین متزاحمین را از حیث تأثیر در ملاك مورد بررسی قرار می‌دهند و کاری به جعل ندارند. می‌گویند شما یك قیام و یك ركوع دارید و از حیث تأثیر در ملاك چهار فرض برایشان تصویر می‌شود که هیچ كدام داخل در باب تزاحم نیست.

احتمال اول: «إما أن یكونا معاً مؤثرین فی الملاك المطلوب للمولى من الواجب الارتباطی مطلقا» می‌توانیم یا تعبیر کنیم که این دو با هم در ملاك كُلی اثر دارند یا بگوئیم هر كدام جزء العله هستند یا بگوئیم قیام بدون ركوع و ركوع بدون قیام ملاك ندارد كه این تعبیر دقیق‌تر از جزء العله است. اینکه فرمودند «مطلقا» در مقابل احتمال دوم است یعنی بگوئیم قیام و ركوع چه مقدور مكلف باشد و چه نباشد از نظر تأثیرشان در ملاك باید با هم باشند.

روی این فرض وقتی می‌گوئیم یكی از اینها نمی‌آید، به این معناست كه گویا هیچ یك از این دو نیامده پس آن واجب كل ملاك ندارد در نتیجه بقیة الاجزاء از وجوب ساقط می‌شود.

احتمال دوم: همان فرض اول است یعنی قیام و ركوع هر دو با هم مؤثر در ملاك مركب هستند منتهی مقید به حال القدره است یعنی شارع می‌گوید اگر مقدور بود در ملاك تأثیر دارد اما اگر مقدور نبود در ملاك تأثیر ندارد. در نتیجه وقتی این دو كنار می‌رود امر به بقیة الاجزاء باقی می‌ماند.

احتمال سوم: «أو یكون أحدهما المعین مؤثراً مطلقاً دون الآخر» از این قیام و ركوع، یكی معینش در ملاك كلی دخالت دارد و نتیجه‌ی قهری‌اش این است كه تكلیف به بقیة‌ الاجزاء بعلاوه‌ی همان جزء معین است.

احتمال چهارم: جامع بین این دو یعنی یا این جزء یا آن جزء، هر كدام آمد جامع هم آمده و همین جامع بین این دو مؤثر در ملاك است. نتیجه‌ی فرض چهارم این است كه امر به بقیة الاجزاء بعلاوه‌ی جامع تعلق پیدا كند.

در ادامه می‌فرماید «و لیس شی‏ء من هذه التقادیر بالتزاحم‏» هیچ یك از این فروض اربعه داخل در تزاحم نیست[1].

بررسی کلام مرحوم صدر
به نظر ما طبق احتمال چهارم چون با آمدن قیام یا رکوع قدر جامع و ملاک محقق می‌شود، امکان تحقق تزاحم وجود دارد. معنای قدر جامع این است که اگر هر کدام را آوردی ملاک با آن محقق می‌شود ولی چرا نباید بگوئیم بین اینها تزاحم قابل فرض نیست؟ مثلا اگر بگوئیم هر دو در ملاک دخالت دارند و همچنین بگوئیم در تزاحم اسبق امتثالاً از مرجحات است در نتیجه عقل می‌گوید اسبق را انجام بده.

اشکال فضلای درس: مانحن فیه مثل کفارات ماه مبارک رمضان است که نمی گوئیم بین اینها تزاحم وجود دارد بلکه می گوئیم یا این و یا آن و قدر جامعشان همان پرداخت کفاره است.

جواب حضرت استاد: اینجا فرض این است که از اول باید هر دو را می‌آورده ولی الان قدرت بر یکی ندارد لذا می‌گوئیم جامع بین اینها در ملاک دخالت دارد ولی از حیث امتثال با هم تزاحم دارند. اما در کفاره از ابتدا فرض این است که باید جامع را بیاورد.

بیان سوم
در این بیان کاری به ملاک نداریم بلکه می گوئیم اگر بخواهیم تزاحم را در دو واجب ضمنی بپذیریم تالی‌فاسدی دارد كه آن تالی‌فاسد قابل التزام نیست.

می‌گویند وجوب ضمنی غیر مستقل در جعل است یعنی در ضمن مجعول استقلالی جعل می‌شود. بعد می‌گویند «أی شرط یفرض فیه لا بد و أن یكون شرطاً للجعل الاستقلالی» فرض هر شرطی در وجوبات ضمنیه سبب سرایت آن به جعل استقلالی می‌شود. بعد اگر بخواهید با دو واجب ضمنی معامله‌ی تزاحم كنید باید مثل واجب استقلالی بگوئیم مکلف باید عقلا و شرعا قدرت بر آن داشته باشد مثل اینکه اگر قرار باید نماز و ازاله با هم تزاحم کنند هر دو مشروط به قدرت هستند و چون مفروض ما این است كه قدرت بر هر دو نیست پس باید بگوئیم عدم قدرت به وجوب استقلالی نیز سرایت می‌كند در نتیجه واجب استقلالی مشروط به ترك الاشتغال بالجزئین می‌شود چون انجام قیام مشروط به ترك ركوع و انجام ركوع هم مشروط به ترك قیام است. در حالیکه امکان ندارد امر استقلالی مشروط به عدم اشتغال به شیء من اجزائه شود و هذا واضح الفساد[2].

بررسی کلام مرحوم صدر
اشكال اول ما این است که چه كسی گفته اگر یك واجب ضمنی خصوصیتی داشت باید این خصوصیت به كُل سرایت كند؟ مثلا وقتی در نماز می‌گوئید قرائت مشروط به جهر است دیگر نمی‌توانید بگوئید كل نماز نیز مشروط به جهر است بلکه فقط می‌گوئید قرائت مشروط به جهر است البته سوره نه، ركوع نه، ذكر ركوع و ذكر سجده نه، ما بر این كبری دلیلی نداریم بگوئیم هر خصوصیتی در واجب ضمنی بود این خصوصیت باید به آن واجب استقلالی سرایت كند.

آنچه واضح الفساد است كه حضرت آقای صدر رضوان الله علیه اینست كه یك مركب را مولا مشروط كند به ترك احد الاجزاء حتی فی حالة‌الاختیار. به ایشان عرض می‌كنیم آنچه واضح الفساد است اینست كه یك امری به مركب تعلق پیدا كند و این آمر و امر كننده بگوید این مركب را مشروط به اینكه یكی از اجزاءش ولو قدرت هم داری ترك كن، این تحافت است اما اگر بگوید من این مطلوب را می‌خواهم اما اگر یكی از اجزاءش قدرت نداشتی مانعی ندارد، اینجا به همین برمی‌گردد حضرت آقای صدر. وقتی ما می‌گوئیم یكی از اجزاء را قدرت ندارد ما بر فرض تسلّم آن مبنا و آن كبری كه بگوئیم هر خصوصیتی در وجوب ضمنی هست به آن وجوب استقلالی هم سرایت می‌كند. در خصوص ضمنی می‌گوئیم ترك القیام مشروط به اینست كه قدرت بر قیام نداشته باشی و ركوع را بیاوری و بالعكس، حالا در كل می‌گوئیم امر به نماز مشروط است به اینكه قیام را اگر ترك كردی فی حال عدم القدرة، این دیگر اشكالی نیست[3].

وصلّی الله علی محمد و آله الطاهرین


[1] ـ بحوث فی علم الأصول، ج‏7، ص: 126 و 127: الصیغة الثانیة- أن الجزءین المتزاحمین إما أن یكونا معاً مؤثرین فی الملاك المطلوب للمولى من الواجب الارتباطی مطلقاً، أو تكون دخالتها فیه مخصوصاً بحال القدرة فقط، أو یكون أحدهما المعین مؤثراً مطلقاً دون الآخر، أو یكون الجامع بینهما مؤثراً. و لیس شی‏ء من هذه التقادیر بالتزاحم. إذ على الأول یلزم سقوط التكلیف رأساً للعجز عن إمكان تحصیل الملاك منه. و على الثانی یلزم ثبوت التكلیف بسائر الأجزاء فقط. و على الثالث یلزم التكلیف‏ بسائر الأجزاء مع ذلك الجزء المؤثر فی الملاك، و على الرابع یلزم التكلیف بسائر الأجزاء مع الجامع بین الجزءین.
[2] ـ بحوث فی علم الأصول، ج‏7، ص: 127: الصیغة الثالثة- إن الوجوب الضمنی باعتباره غیر مستقل فی الجعل فأی شرط یفرض فیه لا بد و أن یكون شرطاً للجعل الاستقلالی فإذا أرید المعاملة مع الواجبین الضمنیین معاملة الواجبین الاستقلالیین المتزاحمین من حیث كون كل منهما مجعولًا على موضوعه، و هو القادر عقلًا و شرعاً، كان لازم ذلك أخذ هذا الموضوع فی الخطاب الاستقلالی أیضا. و من الواضح أن القدرة على كل منهما لا تكون إلّا بترك الآخر فاشتراط إیجابهما بالقدرة معناه اشتراط ذاك الوجوب الاستقلالی بترك الاشتغال بالجزءین معاً فیؤول الأمر الاستقلالی إلى الأمر بالمركب مشروطاً بعدم الاشتغال بشی‏ء من أجزائه و هذا واضح الفساد.
[3] ـ گاهی اوقات از دعاهای من این است كه خدایا یك ذهن اصولی قوی به ما بده؛ اصول خیلی مهم است من این را عرض كنم كه ما تفاسیری را گاهی اوقات می‌بینیم كه خیلی هم زحمت كشیدند اما چون ذهن ذهنِ اصولی نبوده یك نتایج دیگری را گرفتند. اصول خیلی مهم است من مكرر عرض كردم اصول كلید فهم دین است نه فقط كلید فهم فقه است، نه فقط كلید فهم تفسیر است، كلید فهم دین است، كسی كه اصولی نباشد واقعاً نمی‌تواند، اخلاقیات دین را نمی‌فهمد، بگوئیم اینها روایات اخلاق است، اصولی می‌تواند بفهمد این روایت اخلاقی است یا فقهی؟ كسی كه فلسفه هم بلد نباشد دین را به اعلی درجه‌اش هم می‌فهمد، حالا اگر كسی برهان صدیقین را بلد نبود توحیدش ناقص است؟ ولی كسی اصول بلد نباشد واقعاً دستش از منابع دین كوتاه است البته نمی‌خواهم ارزش فلسفه را انكار كنم، ولی بالأخره این براهینی كه برای توحید هست، برای اثبات وجود خدا هست درست است و همه ارزش دارد ولی اینطور نیست كه بگوئیم توحید و موحد بودن متوقف بر اینهاست، ممكن است اینها تعمیق كنند ولی اینطور نیست كه از آن طرف بدون اینها حاصل نشود. به اصول اهمیت بدهید واقعاً این حرفهایی كه این چند سال زده شده كه من واقعاً نمی‌دانم، فقط حملش بر این است كه اینها درس نخواندند! اینكه مرحوم شهید صدر این همه نشسته فكر كرده، شما ببینید از مسئله تزاحم در اصول قدما نبوده اینها در اصول متأخرین مرح شده این همه مرجحات باب تزاحم، تنبیهات باب تزاحم اینها مهم است فقیه و اصولی می‌تواند بگوید بین این دو آیه تعارض هست یا نیست، صد تا بوعلی سینا هم جمع بشود قدرت بر اینكه بگوید بین این دو آیه تعارض هست یا نیست ندارد، اصولی می‌تواند بگوید. باید خیلی روی اصول كار كنید و ان شاء الله خداوند ذهن اصولی به همه ما بدهد.

برچسب ها :


نظری ثبت نشده است .