موضوع: كتاب البیع - بر اساس تحریر الوسیله 2
تاریخ جلسه : ۱۳۸۷/۸/۲۲
شماره جلسه : ۲۳
-
آيا بيع از عقود لازمه است؟
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
-
جلسه ۹۹
-
جلسه ۱۰۰
-
جلسه ۱۰۱
-
جلسه ۱۰۲
-
جلسه ۱۰۳
-
جلسه ۱۰۴
-
جلسه ۱۰۵
-
جلسه ۱۰۶
-
جلسه ۱۰۷
-
جلسه ۱۰۸
-
جلسه ۱۰۹
-
جلسه ۱۱۱
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
مسأله هشتم
مسأله بعدی که مرحوم امام(ره) مورد بحث قرار میدهند مسأله 8 است. در این مسأله می فرماید «البیع بالصیغة لازم من الطرفین إلا مع وجود الخیار، نعم یجوز الإقالة، و هی الفسخ من الطرفین، و الأقوى أن المعاطاة أیضا لازمة من الطرفین إلا مع الخیار، و تجری فیها الإقالة». در این مسأله دو محور کلی مورد بحث است؛ محور اول این است که بیع از عقود لازمه است و هر بیعی که منعقد شود لازم است، مگر اینکه برای أحد الطرفین در آن خیار قرار داده شود. همچنین در بیع بالصیغه، إقاله -که عبارت از فسخ طرفینی است- جریان دارد. این محور اول است که مربوط به بیع بالصیغه است. محور دوم مربوط به معاطات است. آیا معاطات لازم است یا لازم نیست؟ آیا دلیلی بر لزوم معاطات داریم یا نه؟ آیا همانطور که در بیع بالصیغه إقاله جریان دارد، در معاطات هم جریان دارد یا خیر؟محور اول بحث: لزوم بیع
معنای سوم: «اصل»؛ «استصحاب» است. در بیان استصحاب، اختلاف وجود دارد که معنای این استصحاب چیست؟ بگوییم یک عقدی بوده، بعد که أحدهما آن را فسخ میکند، شک میکنیم آیا عقد باقی است یا باقی نیست؟ اصل، بقای عقد است. یا بگوییم کاری به عقد نداریم، یک بیعی واقع شد. خواه آن بیع، خود عقد باشد یا نتیجه عقد باشد، بین دو نفر بیع و نقل و انتقال اعتباری واقع شد، آیا بعد از فسخ أحدهما، این بیع از بین رفت یا نه؟ میگویم اصل، بقای بیع است. یا معنای سوم برای استصحاب که میگوییم بعد از معامله، جنس در ملک مشتری داخل شده و پول در ملک بایع، اگر احدهما فسخ کرد، شک میکنیم جنس از ملک مشتری خارج شد و به ملک بایع در آمد یا نه؟ بقای ملک مشتری را استصحاب کرده و میگوییم این مال هنوز در ملک مشتری باقی است، نتیجهاش این است که این فسخ بدرد نمیخورد. یا میگوییم شکّ میکنیم آیا این فسخ اثر دارد یا اثر ندارد؟ اصل، عدم تاثیر فسخ است. معنای چهارم: «اصل» به «معنای لغوی» است، یعنی بگوییم وضع بیع عرفاً و شرعاً بر لزوم است. وقتی میگویند «الاصل فی البیع»، یعنی «اساس بیع»، اساس بیع از نظر عرفی و شرعی بر لزوم است. البته بعدا این را به همان بنای عقلا بر لزوم یا بنای متشرعه بر لزوم معنا میکنیم. این چهار معنا که برای اصل ذکر شده است.
بررسی معانی چهارگانه برای «اصل»
اکنون به بررسی هر یک از این معانی میپردازیم. معنای اول؛ «غلبه» بود. مرحوم شیخ(قده) در مکاسب اشکال فرمودهاند که مراد شما از این «غلبه» چیست؟ آیا «غلبه افراد» مراد است یا «غلبه زمانی»؟ غلبه افراد یعنی معاملات را بشماریم، بگوییم 50 معامله داریم، 27 معامله لازم است، پس غلبه افراد با لزوم است، اگر در 23 معامله دیگر شک کردیم، یا در معاملهای جدید خارج از این 50 معامله شک کردیم، آن را بر غلبه افراد حمل کنیم. دلیل بر این معنا چیست؟ استدلال این است که «الظن یلحق الشیء بالاعم الاغلب». مرحوم شیخ(ره) در مکاسب اشکال صغروی کرده است، یعنی تعرّضی نسبت به کبری نداشته و فرمودند ما غلبه افرادی را قبول نداریم، برای اینکه در غالب معاملات یا خیار مجلس هست یا خیار شرط و یا خیار حیوان.نقد استاد بر اشکال مرحوم شیخ(ره)
بنظر میرسد اشکال صغروی ایشان وارد نیست. زیرا مدّعی میگوید معاملاتی که در عالم خارج است، بحسب وضع و طبیعتشان لازم است. یک مثالی عرض کنم؛ اجاره هم از عقودی است که لازم است، یعنی ذاتاً لازم است. حال روزانه هزاران معامله اجاره در عالم خارج واقع میشود، بگوییم از این هزار اجاره، شاید در900 اجاره خیار وجود دارد. مسلّماً قائل به غلبه، مرادش این نیست. یعنی خود ما عقدی بنام اجاره داریم، عقدی بنام صلح داریم، عقدی بنام مساقات، مضارعه، نکاح داریم، ما باید طبیعت خود این عقد را ملاک قرار دهیم. این ده عقد از حیث طبیعت غالب افرادش، لزوم است. نباید بگوییم روزی هزار مورد اجاره یا بیع واقع میشود، در غالب افراد این هزار مصداق، خیار شرط و مجلس هست. نکته عمده این است که در اینجا یک اصلی میخواهیم که هم برای شبهه حکمیه مفدی باشد و هم برای شبهه موضوعیه. غلبهای را که مرحوم شیخ(ره) بیان فرمودند که روزی هزار بیع و اجاره در خارج واقع میشود، از این هزار تا، در نهصد تای آن خیار وجود دارد. این فقط به درد شبهه موضوعیه میخورد. زیرا این کبری که میگوید «الظنّ یلحق الشیء بالاعم الاغلب»، الحاق در همان است که أعمّ أغلب دارد. اگر أعم اغلب را موضوعی قرار دادیم، یعنی این الحاق هم موضوعی میشود. اگر شما گفتید روزی هزار بیع در خارج واقع میشود، آیا این هزار و یکمی لازم است یا نه؟ بگوییم چون نهصد تای آنها خیاری است، این هم أعمّ أغلبش خیاری میشود. ولی ما الان در صدد این هستیم که بیع را از نظر حکمی درست کنیم. باید ببینیم أعمّ از عقود، از نظر حکمی چطور است؟ یعنی بگوییم پنجاه عقد داریم، غالب این پنجاه عقد از حیث حکمی چطور است؟اشکال محقق خوئی(ره) بر مرحوم شیخ(ره)
نظری ثبت نشده است .