موضوع: كتاب البیع - بر اساس تحریر الوسیله 2
تاریخ جلسه : ۱۳۸۷/۱۰/۲۸
شماره جلسه : ۴۷
-
اشکالات محقق ايرواني (ره) براستدلال به حديث حل و جواب امام (ره) و نقد استاد بر جواب امام
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
-
جلسه ۹۹
-
جلسه ۱۰۰
-
جلسه ۱۰۱
-
جلسه ۱۰۲
-
جلسه ۱۰۳
-
جلسه ۱۰۴
-
جلسه ۱۰۵
-
جلسه ۱۰۶
-
جلسه ۱۰۷
-
جلسه ۱۰۸
-
جلسه ۱۰۹
-
جلسه ۱۱۱
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
اشکالات محقق اصفهانی(قده) بر استدلال به «حدیث حلّ»
بحث در اين بود كه آيا استدلال به حديث شريف «لا يحل مال امرء مسلم إلا بطيب نفسه» بر لزوم معاطات يا لزوم هر معاملهای كه شك در لزوم آن داريم، صحيح است يا صحيح نيست؟ در بحث گذشته نكاتي را گفتيم و استدلال مرحوم شيخ(ره) به اين حديث و اشكالات محقق ايرواني(ره) را بيان كرديم. در كلمات محقق اصفهاني(ره) دو اشكال ديگر ذكر شده است. محقق اصفهاني(ره) همانطور كه استدلال به حديث سلطنت را بر اين مدعا كافي ندانستهاند، مي فرمايد استدلال به اين حديث هم بر مدعا صحيح نيست. ایشان (حاشيه مكاسب، ج1، ص139) اين دو اشكال را اينطور بيان كردهاند.اشکال اول
در اشكال اول ميفرمايند به قرينهی استثنایی كه دارد «لا يحلّ مال امرء مسلم إلا بطيب نفسه»؛ حليت مشروط به رضايت شده است، لذا بايد اين حليت را يك حليّت تكليفي معنا كنيم، براي اينكه آنچه كه مناسبت با رضايت دارد، حليت تكليفيه است. بگوييم كجا حلال است، مباح است، حرام است؟ آنجايي كه راضي هست يا راضي نيست. اما در جايي كه كسي معامله را فسخ كند، اگر شارع عقدي را جايز قرار داده و هردو طرف يا احد الطرفين ميتوانند معامله را فسخ كند، در فسخ معامله، رضايت ديگري معتبر نيست. در جايي كه بايع خيار دارد، اگر بايع از خيارش استفاده كرد و معامله را بهم زد، اينجا ميخواهد مشتري راضي باشد يا راضي نباشد، اين فسخ نافذ است. بنابراين در باب حليّت وضعيه -که حليت وضعيه، همين نفوذ فسخ و عدم نفوذ فسخ است- رضايت معتبر نيست. پس بگوييم به قرينه «إلا بطيب نفسه» حليّت را بايد حليت تكليفي معنا كنيم، چون رضايت فقط در حليت تكليفي معنا دارد. شما اگر در مال كسي که راضي باشد تصرف كنيد حلال است، اگر راضي نبود و تصرف كرديد حرام است.اشکال دوم
اما وقتي ميگوييم «مال حلال است»؛ اين فقط ظهور در فعل مباشري دارد، فقط ظهور در اين دارد كه برداريد و بخوريد، تصرف كنيد، اما اگر بخواهي تملّک كني، فعل تسبيبي بر چنين چيزي دلالت ندارد. محقق اصفهاني(ره) بعد كه خودشان جواب را ميدهند، يك استدراكي ميكند و میفرماید بالاخره اگر بگوييم حليت به مال بما هو مال تعلق پيدا كرده است، اين عموميت دارد و جميع تصرفات؛ أعمّ از تصرفات مباشري و تسبيبي را شامل ميشود. اين خلاصه كلام محقق اصفهاني(ره) است.
نقد امام(رض) بر محقق اصفهانی(ره)
مرحوم امام(رض) در كتاب البيع (ج1، ص169) اشكالي بر محقق اصفهاني(ره) دارند، ميفرمايند در حديث حلّ، وقتي ميگويد «لا يحل مال»، اين عموميت دارد، و أعمّ از تصرفات حسي (ايشان از تصرفات مباشري، به تصرفات حسي تعبیر کردهاند) میشود از قبیل خوردن، برداشتن، استفاده كردن، نگهداشتن. شامل تصرفات تسبيبي هم میشود-اسم ديگر تصرفات تسبیبی تصرفات ناقلي يا تصرفات معاملی است، که هم در كلمات محقق اصفهاني(ره) و هم در كلمات امام(رض) آمده است-. البته بايد به ايشان عرض كرد كه اين نكته را خود محقق اصفهاني(ره) در استدراك آوردهاند. امام(رض) قسمت اول كلام محقق اصفهاني(ره) را آوردهاند، اما قسمت دوم كه خود محقق اصفهاني در آخر كلامش چنين استدراكي كرده است را ذكر نفرمودهاند. بنابراين همين اشكالي كه خود امام(ره) دارد، در كلمات ایشان آمده است. اينجا كساني كه ميخواهند بگويند اين تصرفات أعمّ از حسي و غير حسي و در نتيجه أعم از تكليفي و غير تكليفي است، با يك اشكالي مواجه شدهاند و آن اين است كه در صدر اين روايت، قرينهای وجود دارد كه مراد، حكم تكليفي است. بعبارة أخري؛ قبل از اين فقرهاي كه در روايت به آن تمسك ميكنيم، عباراتي وجود دارد، دو قرينه بر حكم تكليفي فقط وجود دارد.اشکال بر امام(رض) و محقق اصفهانی(ره)
تا اينجا امام(رض) و محقق اصفهاني(ره) فرمودند كه «لا يحل مال امرء مسلم» را باید به أعمّ از تكليفي و وضعي معنا كنيم، أعمّ از تصرف مباشري و غير مباشري. مستشكل ميگويد ما دو قرينه داريم بر اينكه اينجا مراد؛ حكم تكليفي است. يكی؛ اين روايت كه از پيامبر اكرم(ص) نقل شده است، مختلف هم نقل شده است، در صدر روایت دارد «من كان عنده أمانة فليؤدّها إلى من ائتمنه عليها»؛ كسي كه امانتي در دستش هست، باید آن را به کسی که او را امین دانسته ادا كند. مراد از عبارت «فليؤدّها إلي من ائتمنه»؛ وجوب تكليفي است يا وجوب وضعي است؟ وجوب تكليفي است. «فليؤدّها»؛ بايد آن مال را به كسي كه او را امين دانسته بدهد. قرينه دوم: در بعضي از نقلها دارد «لا يحل دم امرء مسلم»، بعد از آن میفرماید «و مال امرء مسلم». «دم امرء مسلم» چه حكمي دارد؟ تكليفي يا وضعي؟ وقتي ميگوييم خون انسان مسلمان حلال نيست، مراد تكليفي است. پس اين را قرينه قرار دهيم بر اينكه اين «مال امرء مسلم» هم حکم تکلیفی است.جواب امام(رض) از اشکال
امام(رض) در جواب فرمودهاند كه شما خلط كرديد. هيچگاه مورد، مقيّد نميشود. «لا يحل مال امرء مسلم» كليّت دارد. حالا اگر مورد آن در «دم» و «امانت» حكم تكليفي است، اما «لا يحل مال امرء مسلم» يك ضابطه كلي و كبراي كلي است، «و لا معنا لتقيد الكبري بالمورد»؛ كبري را نميشود مقيد به مورد كرد، مورد، قرينيت ندارد. اين مطلبي است كه زياد خواندهايد كه «مورد، مخصِّص نيست و مورد، قرينيت ندارد».نقد استاد بر فرمایش مرحوم امام(قده)
به نظر ميرسد در اين روايت أصلاً بحث مورد و مصداق نيست. در روايت ميگويد «من كان عنده أمانة فليؤدّها إلى من ائتمنه عليها»؛ بدون هيچ شكي اين ظهور در حكم تكليفي دارد. بعد گفته «لا يحل دم امرء مسلم و لا ماله»، «لا يحل» را فقط به تكليفي معنا كنيم. چون به مال كه ميرسيم بگوييم أعم از تكليفي و وضعي است. «لا يحل دم امرء مسلم و لا ماله» ؛ «دم» را هر طور معنا كرديم «مال» را هم بايد همانطور معنا كنيم. نميتوانيم بگوييم «لا يحل دم امرء مسلم» مورد براي «مال امرء مسلم» است. بعبارت أخري؛ اگر كسي براي سياق، قرينيت قائل باشد -كه مكرر، مخصوصا در بحث امروز اصول هم گفتيم أصلاً براي سياق در قرآن، قرينيت قائل نيستيم. در روايات، در كلمات عرف مردم و متعارف مردم، آنجا قرينيت دارد، قرينيت سياق را در كلمات ساير متكلمين، مثل عرف و روايات ميپذيريم، اما در قرآن نميپذيريم- و بگوييم اينجا مسأله سياق است؛ يعني سياق روايت در حكم تكليفي است، «من كان عنده أمانة فليؤدّها إلى من ائتمنه عليها»؛ حكم تكليفي است، «لا يحل دم امرء مسلم» اين هم حكم تكليفي است، بحث «مورد» نيست، كه ما بگوييم آیا اين مورد مخصّص و مقيد هست يا مقيد نيست.نتیجه بحث
نظری ثبت نشده است .