درس بعد

کتاب البیع بر اساس تحریر الوسیله 2

درس قبل

کتاب البیع بر اساس تحریر الوسیله 2

درس بعد

درس قبل

موضوع: كتاب البیع - بر اساس تحریر الوسیله 2


تاریخ جلسه : ۱۳۸۷/۹/۱۳


شماره جلسه : ۳۶

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • آيا ملکيت از مقولات عرضيّه است ـ بحث اخلاقي

دیگر جلسات


بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين


نقد استاد بر فرمایش محقق اصفهانی(قده)

ملاحظه فرمودید که محقق اصفهانی(اعلی‌الله‌مقامه‌الشریف) استدلال کردند بر این که اثبات کنند بین ملکیّت لازم و جائز اختلاف ماهوی نیست و ملکیت یک کلی که دارای دو نوع باشد نیست. اشکالات مرحوم امام(ره) بر ایشان را هم بیان کردیم. اینجا به یک نکته‌ای اشاره می‌کنیم و آن این که در کلام محقق اصفهانی(ره) -به حسب آنچه ما می‌فهمیم، که لعلّ درست هم نباشد- یک تهافت بسیار واضحی در حاشیه‌ی مکاسب وجود دارد. در همین بحث ملاحظه فرمودید که محقّق اصفهانی(ره) فرمود اگر ملکیّت بخواهد یکی از کلیّات و مقولات باشد؛ یا باید از مقوله‌ی جده باشد و یا از مقوله‌ی اضافه. بعبارة أخری؛ فرمودند ملکیّت از مقولات است؛ یا از مقوله‌ی جده و یا از مقوله‌ی اضافه، اما دیگر جده منوّع به دو نوع نیست، یا مقوله‌ی اضافه به دو نوع تقسیم نمی‌شود. در این بحث ایشان قبول کرده‌اند که ملکیّت داخل در یکی از این مقولات است (این را در ج1، ص132، سطر9 دارد، که امام(ره) هم از همین جا نقل کرده‌اند)، اما در همین جلد1، در صفحه 25 شدیداً حمله می‌کند به کسانی که ملکیّت را یکی از این مقولات عرضیّه‌ی دهگانه قرار داده‌اند.


فرمایش محقق اصفهانی(ره) در نقد عرض بودن ملکیت

ایشان می‌فرماید بعضی از فقها ملکیّت را یکی از این مقولات عرضیّه قرار داده‌اند و آن را از مقوله‌ی جده یا مقوله‌ی اضافه شمرده‌اند، بعد سه اشکال بر این مطلب دارند؛ اشکال اول اینکه «المقولة ما یقال علی الشیء و یصدق علیه فی الخارج»، خلاصه اشکال اول این است که مقوله باید ما بازاء‌ خارجی داشته باشد. باید یک چیزی یا در خارج باشد که این مقوله مستقیماً بر آن صدق کند یا بالأخره یک حیثیتی از حیثیات وجودیّه باشد، یک شأنی از شأن وجود در عالم خارج داشته باشد. اصلاً مقوله بر چیزی صدق می‌کند که در عالم خارج باشد. و حال آنکه در اینجا وقتی یک معامله‌ای در عالم خارج انجام می‌شود، به مالک یا مملوک چیزی اضافه یا کم نمی‌شود، در خارج چیزی نیست که بگوئیم این یعنی ملکیّت. چیزی وجود ندارد. این اشکال اول است.

تبادل غیر از ملکیت است. تبادل همان تبادل خارجی است. حتی تبادل اعتباری هم فقط در عالم اعتبار است و در عالم خارج، تبادل خارجی است. ملکیّت تبادل خارجی نیست، بلکه یک اعتبار است که عقلا کرده‌اند. پس خلاصه‌ اشکال اول این است که اگر چیزی بخواهد یکی از این مقولات عشر باشد، باید یک ما بازائی در عالم خارج داشته باشد، کمّ، کیف،  و تمام اینها هم در عالم خارج ما بازاء دارد، باید یک مطابقی در عالم خارج باشد. فرموده‌اند: «فلا بد من أن یکون لها مطابق و صورة فی الأعیان- کالسواد و البیاض [بگوئیم هذا سواد و هذا بیاض] و ما شابههما من الأعراض- أو یکون من حیثیات ماله مطابق، و من شؤونه الوجودیة. فیکون وجودها بوجوده. کمقولة الإضافة»؛ بعضی از مقولات هستند که از شئون یک امر موجود در عالم خارج هستند، مثل مقوله‌ی اضافه که وجود این اضافه بستگی به وجود آن مضاف و مضافٌ إلیه در عالم خارج دارد.

لذا در آخر اشکال اول می‌گویند «و صدق المقولة بلا وجود مطابق، أو تحیثه بحیثیة واقعیة أمر غیر معقول‌‌»؛ اگر ما بگوئیم یک مقوله‌ای داریم که نه مطابقی دارد و نه حیثیّاتی از حیثیات وجود در عالم خارج دارد که با این مقوله تحقّق پیدا می‌کند، این معقول نیست. در اشکال دوم می‌فرمایند مقوله به اختلاف أنظار، مختلف است. وقتی در متضایفین گفته می‌شود «هذا السقف فوقٌ لنا و تحتٌ للسّماء»، این به اختلاف أنظار مختلف نمی‌شود، همه همین را می‌گویند و همه همین را قبول دارند. اما می‌فرمایند ملکیّت به اختلاف أنظار مختلف می‌شود. مثلاً در معاطات بعضی از فقها قائلند که مفید ملکیت عرفی است، اما مفید ملکیت شرعی نیست. یعنی شارع می‌گوید اینجا ملک نیست اما عرف می‌گوید اینجا ملک هست.

چطور می‌شود یک امری از مقولات باشد و به اختلاف أنظار مختلف شود؟ کمّ، کیف، متی، أین، همه اینها از مقولات هستند و هیچیک به اختلاف انظار مختلف نمی‌شوند، اما در اینجا ملکیّت به اختلاف انظار مختلف می‌شود. اشکال سوم این است که تمام این مقولات مربوط به اعراض است و لذا از آنها به «مقولات دهگانه عرضی» تعبیر می‌کنند. تعریف واقعی عرض این است که «کونه فی نفسه کونه لموضوعه». این به چه چیزی برمی‌گردد؟ به این برمی‌گردد که عرض نیاز به موضوع  دارد، عرض بدون موضوع تحقق ندارد. سواد و بیاض، بدون ظرف و موضوعی که این عارض او باشد تحقق ندارد. اصلاً أعراض محتاج به موضوع هستند. سپس محقق اصفهانی(ره) می‌فرماید «مع أنّ الإجماع واقع على صحة تملیک الکلی الذمی فی بیع السلف و نحوه»؛ در بیع سلف بایع پول را می‌گیرد و جنس را به نحو سلف و کلی می‌فروشد. الآن مشتری مالک کلی شده، کلی تملیک شده در حالی که هنوز در عالم خارج فرض ندارد، کلیّ تملیک شده در حالی که الآن یک فردی که مشخّص آن کلی باشد نیست.

پس تملیک معنا دارد در حالی که موضوعی وجود ندارد. چطور می‌شود تملیک و ملکیّت از مقوله‌ی أعراض باشد و دارای موضوع نباشد. مثال دوم: «و المشهور على مالکیة طبیعی الفقیر للزکاة»، مشهور می‌گویند مالک زکات، طبیعی فقیر است، یعنی کلّی طبیعی است، کلی هنوز موضوع ندارد، مصداق ندارد. حتی در جایی که یک فقیر معین زکات را می‌گیرد فقهاء گفته‌اند اینطور نیست که بگوئیم با گرفتن این مال، تشخّص پیدا می‌کند. لذا در زکات فطره وقتی مال زکوی را کنار گذاشتید و لو هنوز فقیری آن را نگرفته، اما شما دیگر نمی‌توانید در این مال تصرف کنید. یعنی قبض فقیر دخالتی در مالکیّت او ندارد، الآن ملک فقیه است. اصلاً یکی از فرقهای مهم خمس و زکات همین است که در باب خمس می‌شود به عنوان ذمه باشد، شما در کل مال تصرف کنید و بعد به ذمه بگیرید و بعد خمس مال را به مجتهد پرداخت کنید و اگر حتی یک مالی را به عنوان خمس کنار گذاشتید، باز می‌توانید در آن تصرف کنید، مادامی که به دست مجتهد نرسیده، اما در باب زکات، مالک زکات، طبیعی فقیر است، تا مال زکوی را کنار گذاشتی، دیگر حق نداری به آن دست بزنی. پس ایشان می‌فرمایند ما در ملکیّت مواردی داریم که ملکیّت هست اما یک ظرف خارجی معیّن ندارد. چطور می‌شود که یک چیزی عرض باشد و ظرف خارجی و موضوع خارجی نداشته باشد؟ لذا محقق اصفهانی(ره) سه دلیل آوردند برای اینکه اصلاً ملکیّت داخل در مقوله نیست، نه مقوله‌ی جده و نه مقوله‌ی اضافه.


بررسی استاد نسبت به فرمایش محقق اصفهانی(قده)

حالا اینجا مقصود ما از نقل این مطلب، دو مسئله است: یک مطلب تهافت بود که روشن شد. بین این فرمایش ایشان که در جلد1، صفحه25 است و بین این حاشیه‌ای که دیروز نقل کردیم و امام(ره) هم جواب دادند که در جلد1، صفحه132، سطر9 است یک تهافت خیلی آشکاری است. در آنجا می‌گویند ما قبول داریم ملکیّت از مقولات است؛ یا مقوله جده و یا اضافه است اما منوّع به نوعین نمی‌شود، اما در اینجا به طور کلی ردّ می‌کند. مطلب دوم که از آن استفاده می‌کنیم این است که امروزه بین فقها یک بحثی رایج است و آن اینکه آیا ملکیّت، اختصاص به اشخاص دارد یا اینکه عناوین هم عنوان مالک را پیدا می‌کنند؟ عمدتاً هم روی این نکته بحث می‌کنند که آیا دولت مالک است یا مالک نیست؟ فقهاء دو گروه هستند، یک گروه می‌گویند دولت مالک نیست، مثل محقق خوئی(ره) و بعضی تلامذه‌ی ایشان. یکی از نتایج فتوای کسانی که می‌گویند دولت مالک نیست این است که این پولهایی که در بانک (بانکهای دولتی نه خصوصی) می‌گذارید، دولت که مالک نمی‌شود، وقتی دولت مالک نشد این پولها عنوان مجهول المالک پیدا می‌کند و آثار مجهول المالک را بر آن بار می‌کنند. اما روی نظر امام(ره) و مرحوم والد ما(قده) و عده‌ی زیادی که قائلند دولت مالک می‌شود، این پولهایی که در بانک گذاشته می‌شود باید به عنوان یکی از ملاک و به نحو مالکیت باید معامله شود و بگوئیم تو هم مثل سایر اشخاص مالک هستی.

این آثار زیادی دارد. حالا نکته‌ای که می‌خواهم عرض کنم این است: محقق اصفهانی(قده) در ابتدای جلد 1 حاشیه مکاسب، یک رساله‌ی پنجاه شصت صفحه‌ای دارند، که در مقام بیان فرق میان ملک و حق و حکم است. ما هم در سابق، شاید حدود بیست سال پیش یک رساله‌ای نوشتیم در فرق میان حق و حکم و ملک، که در ضمن آن رسائل چاپ شده است، منتهی رساله ما خیلی مختصر است، در فرق بین اینها یک نظری هم همانجا دادیم که نظر نسبتاً خوبی است. این رساله‌ی محقق اصفهانی(ره) را حتماً مراجعه کنید (جلد اول حاشیه‌ی مکاسب از چاپ‌های جدید از صفحه 25شروع می‌شود). در این بحث که آیا دولت مالک می‌شود یا نه؟ شما باید ملکیّت را تعریف کنید. مثلاً بعضی‌ به «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» تمسک کرده‌اند، می‌گویند اگر دولت با شخصی یک عهدی بست (مثلاً الآن که با این بانکها عقدی را منعقد می‌کنید، یک طرف شخص است و طرف دیگر دولت است)، أَوْفُوا بِالْعُقُودِ همانطور که عقود بین اشخاص را شامل می‌شود، عقود بین دولت و اشخاص را هم شامل می‌شود. از این راه بود. در حالی که اشکال اصلی این است که اصلاً دولت مالک بوده تا عقدی را بتواند ببندد یا نه؟ بحث در این است که ما از چه راهی می‌توانیم ملکیت دولت را اثبات کنیم؟


بحث اخلاقی

یکی از کلمات أمیرالمؤمنین(علیه‌السلام) را انتخاب کردم که حکمت 289 نهج البلاغه است. حضرت(ع) فرموده‌اند: «کَانَ لِی فِیمَا مَضَى أَخٌ فِی اللَّهِ وَ کَانَ یُعَظِّمُهُ فِی عَیْنِی صِغَرُ الدُّنْیَا فِی عَیْنِهِ وَ کَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ فَلَا یَشْتَهِی مَا لَا یَجِدُ وَ لَا یُکْثِرُ إِذَا وَجَدَ وَ کَانَ أَکْثَرَ دَهْرِهِ صَامِتاً فَإِنْ قَالَ بَذَّ الْقَائِلِینَ وَ نَقَعَ غَلِیلَ السَّائِلِینَ وَ کَانَ ضَعِیفاً مُسْتَضْعَفاً فَإِنْ جَاءَ الْجِدُّ فَهُوَ لَیْثٌ عَادٍ وَ صِلُّ وَادٍ لَا یُدْلِی بِحُجَّةٍ حَتَّى یَأْتِیَ قَاضِیاً وَ کَانَ لَا یَلُومُ أَحَداً عَلَى مَا یَجِدُ الْعُذْرَ فِی مِثْلِهِ حَتَّى یَسْمَعَ اعْتِذَارَهُ وَ کَانَ لَا یَشْکُو وَجَعاً إِلَّا عِنْدَ بُرْئِهِ وَ کَانَ یَفْعَلُ مَا یَقُولُ وَ لَا یَقُولُ مَا لَا یَفْعَلُ وَ کَانَ إِنْ غُلِبَ عَلَى الْکَلَامِ لَمْ یُغْلَبْ عَلَى السُّکُوتِ وَ کَانَ أَنْ یَسْمَعَ أَحْرَصَ مِنْهُ عَلَى أَنْ یَتَکَلَّمَ وَ کَانَ إِذَا بَدَهَهُ أَمْرَانِ نَظَرَ أَیُّهُمَا أَقْرَبُ إِلَى الْهَوَى فَخَالِفُهُ فَعَلَیْکُمْ بِهَذِهِ الْخَلَائِقِ فَالْزَمُوهَا وَ تَنَافَسُوا فِیهَا فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِیعُوهَا فَاعْلَمُوا أَنَّ أَخْذَ الْقَلِیلِ خَیْرٌ مِنْ تَرْکِ الْکَثِیر»؛ در گذشته من یک برادر دینی و برادر خدایی داشتم، بعضی این «أخ» را به پیامبر(ص) تطبیق کرده‌اند و بعضی دیگر به جناب ابوذر تطبیق کرده‌اند، دیگری به مقداد تطبیق کرده است. بعضی هم مثل ابن‌ابی‌الحدید می‌گویند اصلاً این یک ضرب المثل است که در بین عرب‌ها وقتی کسی می‌خواهد یک نصیحتی کند و حرفی بزند یک چنین تعبیری دارد، حالا این جهتش مهمّ نیست. بعضی از عباراتی که حضرت دارند شاید مناسب با شأن پیامبر(ص) نباشد. سپس حضرت(ع) ده خصوصیت برای برادرش ذکر می‌کند، بعد از این ده تا می‌فرماید این روحیّات را در خودتان داشته باشید و در این گونه امور از یکدیگر سبقت بگیرید.

تنافس ما در اینها باشد. خیلی حرف مهمی است. این ده امر چیست؟ می‌فرماید «کَانَ یُعَظِّمُهُ فِی عَیْنِی صِغَرُ الدُّنْیَا فِی عَیْنِه‌‌»؛ آنچه او را در پیش چشمان من بزرگ می‌کند این خصوصیت اوست که دنیا در چشم او کوچک است. چقدر این تعبیر لطیف است و چقدر در این تعبیر استدلال نهفته است و چقدر حقایق در آن وجود دارد!! معنایش این است که آنهایی که به دنبال دنیا می‌روند، دنیاطلبی می‌کنند، اینها در چشم اولیاء خدا کوچک می‌شوند. اصلاً کاری به گناه و حرام و این چیزها نداشته باشیم، معصیت خدا و عقوبت و اینها را انسان نداشته باشد. دنیا طلبی انسان را از چشم خدا می‌اندازد.

دنیا طلبی انسان را از چشم اولیاء خدا می‌اندازد. دنیا طلبی واقعیت انشان را کوچک می‌کند. باز هم یک امر اعتباری نیست که بگوئیم خدا می‌گوید اگر سراغ دنیا رفتی قانونم این است که تو پیش من تحقیر شوی. یعنی اگر انسان بخواهد به کنه این عبارت دقت کند، انسان روز به روز خودش را کمتر، محدودتر و کوچکتر می‌کند، آنهم به دست خودش. دنیا طلبی انسان را کوچک می‌کند، چه بخواهد و چه نخواهد! آن کسی که دنبال عنوان بگردد، دنبال ثروت بگردد دنبال مقام بگردد، دنبال شهرت باشد، این فکر می‌کند که دارد بزرگ می‌شود، واقعیت این است که روز به روز در حال کوچک شدن است. یک استدلال خیلی روشن، برای اینکه در پیش خلایق معروف شویم، می‌خواهیم خودمان را بزرگ جلوه دهیم، مقداری فکر کنیم که این خلایق چه ارزشی دارند که من پیش اینها بزرگ شوم؟ انسان باید کاری کند که پیش خدا بزرگ شود و واقعاً این دعایی که وجود دارد که انسان همیشه باید زمزمه کند و از خدا بخواهد که «إلهی لا تَصرِف عَنّا وَجهَک». خیلی عجیب است! انسان اگر واقعاً احساس کند عنایت خدا به انسان هست همه چیز دارد، عالم از او رو برگرداند، همه مقامات هم از او روبرگردانند، اما همین را بداند که خدا به او توجه دارد برای او بس است. و برعکس، اگر همه به انسان توجه داشته باشند، انسان احساس نکند که خدا به او توجّه دارد، توجه خدا به انسان، خود انسان می‌فهمد این یک چیزی نیست که آدم نتواند بفهمد که خدا به انسان توجه دارد یا نه؟

توجّه خدا به انسان در همین توفیقاتی که برای انسان حاصل می‌شود هست. موفق بودن به نماز اول وقت، موفق بودن به قرائت قرآن، موفق بودن به درس، موفق بودن به خدمت به مردم، موفق بودن برای خدمت به دین، اینها علائم این هستند که خدا به عالم توجه دارد. یک روحانی را پیدا کنید که درس نگوید، نماز جماعت نداشته باشد، مطالعه هم نداشته باشد، هر روز لباسش را بپوشد برود یک جایی بنشیند و یک چایی بخورد، این معنایش این است که از چشم خدا افتاده، شخصی که مشغول به کاری است مخصوصاً خدمت به دین، هیچ چیزی بالاتر از خدمت به دین نیست. من این را مکرر عرض کرده‌ام، واقعاً بعد از نماز، سر به سجده بگذاریم و اول چیزی که از خدا می‌خواهیم این است که انسان در خدمت دین باشیم.

اینها راه کشف اراده‌ی خدا به انسان است. أمیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید آنچه که در چشم من، این برادر من را بزرگ کرده-در چشم امیر المؤمنین، این خیلی حرف است، نه در چشم یک انسان عادی-، این است که در نظر این شخص، دنیا کوچک است. واقعاً سعی کنیم خودمان را نسبت به دنیا بی اهمیت کنیم. کار مشکلی هم هست. نمی‌گویم من از الآن دنیا را در نظر خودم کوچک می‌کنم. انسان باید خیلی با نفس خودش مبارزه کند. حتی در منزل خودش می‌بیند که دنیا طلبی دارد. انسانی که خودش وقتی خواب است بچه‌ها سر و صدا کردند و او را بیدار کردند، عصبانی می‌شود که چرا من را بیدار کردید؟ چرا مراقب خواب من نبودید؟ حالا مگر تو که هستی که مراقب خواب تو باشند؟ اینکه آنها باید رعایت کنند، یک حرف است، ولی خودخواهی یکی از آثار بزرگ دنیا طلبی است.

اگر واقعاً انسان از همین چیزهایی که اطراف اوست شروع کند، من خودم از اینهایی هستم که اگر واقعاً یک ربع بخوابم کسی صدایی کند بیدار شوم دیگر خوابم نمی‌برد، انسان ناراحت هم می‌شود، ولی گاهی اوقات به خودم می‌گویم من چه حقی دارم که اعتراض کنم؟ انسان از همین راه شروع کند، از اطراف خودمان شروع کنیم. خودخواهی‌ها، خود پسندی‌ها، حجب، تا برسد به همه‌ی مظاهر دنیا. واقعاً اگر امروز انسان بفهمد که هیچ کسی به او توجه ندارد، اما فقط می‌داند خدا به او توجه دارد، آیا آرامش در نفس انسان حاکم نمی‌شود؟ پس مراقب این باشیم که همیشه در پیش اولیاء خدا بزرگ شویم. مگر ما معتقد نیستیم که پیامبر(ص) شاهد بر اعمال ماست؟ مگر معتقد نیستیم که اولیاء خدا، ائمه‌ی طاهرین علیهم‌السلام، آگاه بر اعمال ما هستند؟ ‌امروز که انسان می‌خواهد به بستر برود خودش را محاسبه کند، بگوید من پیش اینها بزرگ شدم یا کوچک شدم؟ در پیش چشم مبارک امام زمان(علیه‌السلام) بزرگ شدم یا کوچک شدم؟ این را باید محاسبه کند. دیگر از ما انتظار نیست که بگوئیم امروز دروغ گفتیم، غیبت کردیم. این مال مردم عادی و معمولی است. ما باید از اینها عبور کرده باشیم. حق کسی را ضایع کردیم، پول کسی را خوردیم، کسی را بی‌جهت اذیت کردیم، ما باید بیائیم فراتر از این باشیم. انسان ببیند آیا واقعاً در چشم و نظر اولیاء‌الله بزرگ شده یا نه؟


و صلی الله علی سیدنا محمد و آله اجمعین.


برچسب ها :

بحث اخلاقی عدم قرار گرفتن ملکیت تحت مقولات فلسفی ماهیت ملکیت از نگاه فلسفی نظر محقق اصفهانی در مورد ماهیت ملکیت نقد نظر محقق اصفهانی در مورد ماهیت ملکیت نقد محقق اصفهانی در نقد عرض بودن ملکیت تعریف واقعی عرض رساله ای در فرق میان حق و حکم و ملک حکمت 289 نهج البلاغه تفسیر حکمت 289 نهج البلاغه دنیا طلبی

نظری ثبت نشده است .