موضوع: کتاب الحج (ادامه بحث استطاعت مساله 49 و مسأله 50)
تاریخ جلسه : ۱۴۰۱/۷/۱۰
شماره جلسه : ۱۱
-
بررسی تنافی بین قاعده اشتراک احکام با اشتراک کفار به فروع
-
دلیل اشتراک کفار به فروع: قاعده «جَبّ»
-
آیات قرآن
-
بررسی آیه 275 سوره بقره
-
روایتی از مجمع البیان ذیل آیه
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
-
جلسه ۹۹
-
جلسه ۱۰۰
-
جلسه ۱۰۱
-
جلسه ۱۰۲
-
جلسه ۱۰۳
-
جلسه ۱۰۴
-
جلسه ۱۰۵
-
جلسه ۱۰۶
-
جلسه ۱۰۷
-
جلسه ۱۰۸
-
جلسه ۱۰۹
-
جلسه ۱۱۰
-
جلسه ۱۱۱
-
جلسه ۱۱۲
-
جلسه ۱۱۳
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
بررسی تنافی بین قاعده اشتراک احکام با اشتراک کفار به فروع
مشهور قائلاند به اینکه احکام مشترک بین عالم و جاهل در فعلیت است، ولو اینکه در تنجز بین عالم و جاهل فرق است، اما در فعلیت بالفعل خطابات همان طوری که شامل عالم است، شامل جاهل هم هست. ما با این قاعده مخالفت کرده و در حدیث رفع اثبات کردیم که اشتراک احکام بین العالم و الجاهل تمام نیست. از یک طرف کفار وقتی نیامدند مسلمان شوند در نتیجه همهشان جاهل بین احکام هستند، اگر گفتیم احکام بین عالم و جاهل مشترک است، اینجا مشکلی نیست میگوئیم ولو جاهل هم باشند اما همین کافر جاهل بالفعل مکلف به صلاة است.اما اگر گفتیم قاعده اشتراک احکام بین العالم و الجاهل را نپذیریم آیا به این معناست که آن قاعده اشتراک کفار در فروع و اصول مخدوش بشود؟ عرض میکنیم نه، اگر کسی این مبنا را پیدا کرد که احکام از حیث فعلیت فقط برای عالم است، جاهل فعلیت حکم در حق او نیست میگوییم فرقی بین مسلمان و کافر از این جهت نیست؛ یعنی همانگونه مسلمانها مکلف به فروع هستند، کفار نیز مکلفاند و نمیشود گفت: چون کفار اسلام را قبول نکردند، پس کلاً جاهل به احکاماند، الآن خیلی از کفار میدانند مسلمین حج دارند، میدانند مسلمین نماز دارند، روزه دارند، این گونه امور را اجمالاً علم دارند. پس بین این قاعده و قاعده اشتراک کفار در فروع و اصول تنافی وجود ندارد.
دلیل اشتراک کفار به فروع: قاعده «جَبّ»
بیان استدلال آن است که میگوئیم با توجه به عبارت «یجبّ ما قبله»، کافر باید قبلاً مکلف به نماز باشد تا بگوئیم «یجبّ»، اما اگر کافر مکلف به نماز و روزه و سایر واجبات و مکلف به ترک محرمات نباشد، اسلام چه چیز را میخواهد بپوشاند؟ آیا اسلام فقط آن کفری که قبلاً بوده را از بین میبرد؟ آن نیاز به بیان ندارد. اگر بگوئیم اسلام همان کفر قبل را از بین میبرد، مثل قضیه ضروریه به شرط محمول است! فرض این است که این کافر، دست از کفرش برداشت و مسلمان شد یعنی کفرش از بین رفت، در حالی که این قاعده میخواهد بگوید «بعد الاسلام یجبّ ما قبل الاسلام».
بنابراین قبل از اسلام باید یک چیزهایی واجب باشد، بگوئیم این کافر مکلف به یک واجبات و ترک محرمات است، واجبات را نیاورده، محرمات را آورده و معصیت کرده، اسلام «یجبّ ما قبله». اگر یک کافری اسلام آورد یک دقیقه بعد مُرد، این اهل بهشت میشود برای اینکه تمام گذشتهاش بخشیده میشود. البته بعد بیان میکنیم که آیا شامل حقوق الناس میشود یا نه؟ ولی اجمالاً اگر کسی بخواهد بگوید این «الاسلام یجبّ ما قبله» یعنی کفر؟ جواب ما این است که این میشود قضیه ضروریه به شرط محمول، مثل این است که بگوئیم کسی که از قم به تهران میرود، وقتی تهران رسید دیگر قم نیست! معلوم است که دیگر قم نیست. تا اسلام آمد کفر رفت، کفر که برود همه آثار کفر من حیث إنه کفرٌ میرود.
بنابراین دو احتمال در مورد «الاسلام یجبّ ما قبله» وجود دارد:
1. مراد آن است که «الاسلام یجب ما قبله من خصوص الکفر»، میگوئیم مثل قضیه ضروریه به شرط محمول میشود.
2. مراد آن است که واجباتی که کافر قبلاً ترک کرده یا محرّماتی که انجام داده با آوردن اسلام بخشیده میشود.
اجمالاً میگوئیم قاعده جَبّ یکی از ادله این قاعده اشتراک کفار به فروع است، اینکه میگوئیم «الکفار مکلفون بالفروع»، چون «جب» به این معناست که این کافر مکلف به نماز و روزه و ترک محرمات بوده، اما حالا که اسلام آورد تمام اینها قطع میشود و تمام اینها بخشیده میشود.
بررسی ادله قاعده «جَبّ»
ابتدا باید دید که کدامیک از آیات قرآن دلالت بر این قاعده دارد. مرحوم مراغی در کتاب العناوین[1] قاعده جب را مطرح میکند اما هیچ اشارهای به آیات قرآن نمیکند، چند آیه از آیات شریفه دلالت بر این قاعده دارد:
آیات قرآن
2. آیه دیگر آیه 275 سوره بقره است: «الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لاَ يَقُومُونَ إِلاَّ كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبَا وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبَا فَمَنْ جَاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهَى فَلَهُ مَا سَلَفَ وَ أَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ وَ مَنْ عَادَ فَأُولٰئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ»، این آیه درباره رباخواران است، میفرماید کسانی که ربا میخورند («لا یقومون» در دنیا یا «لا یقومون» در آخرت، که بیشتر مفسران گفتند این مربوط به آخرت است، ولی ما در کتاب آیات ربا در همین جهت دنیویاش هم پذیرفتیم)، وقتی راه میرود مثل کسی است که شیطان بر او مسلط است و گیج و گُنگ و مانند دیوانههاست. حال یا چهره واقعی ربا و تجسم آن در قیامت است یا در دنیایش همین است. از این آیه هم میتوان استفاده کرد که «الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا» راجع به مسلمین فقط نیست، هر کسی که ربا میخورد. شاهدش هم این است که در ادامه دارد «ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبَا وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبَا».
بررسی آیه 275 سوره بقره
شاهد ما دنباله آیه است که میفرماید: «فمن جاءه موعظة من ربه فانتهی فله ما سلف»؛ اگر یک کسی موعظهای از طرف پروردگارش بیاید، این «موعظةٌ من ربه» یعنی مسلمان نبوده، ربا میخورده، بعداً مسلمان شده «فانتهی» و دست از ربا کشید، «فله ما سلف»، این همان قاعده جب است؛ یعنی اگر آن ربایی که قبلاً تا حالا خورده، فرض کنید 20 سال ربا خورده، اسلام میفرماید «الاسلام یجبّ ما قبله»، حالا بگوئیم حکم تکلیفیاش از بین برود، تا حال اگر حرام انجام داده این حرمتها عقوبت داشته آن عقوبتها کنار میرود، ممکن است کسی بگوید حق الناسش باقی است و باید بپردازد ولی «فله ما سلف»، اجمالاً گذشته را می پوشاند.
روایتی از مجمع البیان ذیل آیه
به عنوان مثال؛ اگر کسی قبل از اینکه نهی اخیر ربا خورده باشد، نهی اخیر میشود «موعظة من ربه فله ما سلف»، این هم به این معنا عنوان جب نسبت به مسلمانهاست، ولی باز از اطلاق آیه «فمن جاءه موعظةٌ» اگر به معنای اسلام آوردیم، کما اینکه روایت امام باقر(عليهالسلام) هم میگوید «من ادرک الاسلام فله ما سلف»، کاملاً ظهور در قاعدهی جب دارد.
ادامه آیه میفرماید: «و امره إلی الله»؛ یعنی امر و کار این شخص دست خداست، مجمع البیان میگوید: «و امره بعد مجیء الموعظة و التحریم و الانتهاء الی الله إن شاء عصمه عن اکله و ثبته فی انتهائه عنه و ان شاء خذله»، «و من عاد الی اکل الربا بعد التحریم»، پیامبر(صلياللهعليهوآله) به او فرمود ربا حرام است، اما این شخص دو مرتبه ربا خورد، «فاولئک اصحاب النار». مجمع البیان میگوید: این «و من عاد» فقط مجرد خوردن ربا نیست، بعد از اینکه این «حرّم الربا» آمد، «قال ما کان یقوله قبل مجیء الموعظة»؛ دو مرتبه همان منطق قبلی را دارد میگوید «البیع مثل الربا»، برای چه خدا بیع را حلال کرده، ربا را حرام کرده؟! یعنی همان حرف را میزند، «فاولئک اصحاب النار هم فیها خالدون».
یک وقتی بعضی گفتند: در مورد عذاب مرتد در قرآن چیزی نداریم، در مورد مرتد داریم که عنوان ظالم و فاسد را دارد، ولی عذابی برای مرتد در قرآن نداریم. ما یک رسالهای را نوشتیم در پاسخ به همین مطلب، چندین آیه گفتیم در قرآن هست که از آن عذاب مرتد استفاده میشود یکی از آن آیات، همین آیه است، این آدم که نهی آمد، اگر کافر باشد و قبول هم نکرده که هیچ، باز به عنوان کفر خلود در نار دارد، اما اگر مسلمان بود، پیغمبر به او فرمود «حرم الربا»، مجدداً آمد نه فقط ربا خورد، بلکه «قال بما یقوله فی الجاهلیة»، گفت: ربا مثل بیع است و فرقی نمیکند؛ یعنی این حکم را انکار کرد که این انکار حکم میشود انکار ضروری، انکار ضروری میشود موضوع برای ارتداد، «فاولئک اصحاب النار هم فیها خالدون»، این هم عذاب برای این مرتد است.
[1]. العناوین الفقهیه، ج2، ص494.
[2]. نکته: عجیب این است که ما در قضایا همهی ارزشها و حقوق و ...، حق الناس، حق شهروندی، حقوق بشر، همه چیز را به میدان میآوریم ولی چیزی که اصلاً توجه به آن نمیکنیم حق الله است. این احکام حدود الهی است، حجاب از حدود الهی است، غرقگاه الهی است، کسی حق ندارد این را کم و زیاد کند! و عجیب این است که گاهی اوقات به برخی میگوئیم این جزء ضروریات است یعنی در این حدود و احکام بعضیهایش مسلمِ مسلم حکم خداست، باز هم میخواهند اجتهاد کنند که متأسفانه یک افراد نادر قلیلی هستند که از جهت علمی هم قوتی ندارند اما آمدند اجتهاد کردند، هر چه میگوئیم در ضروریات که نمیشود اجتهاد کرد، حجاب از ضروریات است، پوشاندن موی سر و گردن و سینهی زن از ضروریات دین است نه از ضروریات فقه امامیه باشد، ولی باز در بعضی از چیزهایش اجتهاد میکنند و حرفهای باطلی زدند.
[3]. مجمع البیان، ج2، ص183.
نظری ثبت نشده است .