موضوع: کتاب الحج (ادامه بحث استطاعت مساله 49 و مسأله 50)
تاریخ جلسه : ۱۴۰۱/۹/۲۲
شماره جلسه : ۴۹
-
خلاصه بحث گذشته
-
تبیین قاعده «عدم کرامت کافر»
-
آیه اول: آیه 171 سوره بقره
-
آیه دوم: آیه 55 سوره انفال
-
آیه سوم: آیه 39 سوره نور
-
آیه چهارم: آیات 8 و 9 سوره محمد(ص)
-
آیه پنجم: آیه 12 سوره محمد(ص)
-
آیه ششم: آیه 44 سوره فرقان
-
آیه هفتم: آیه 179 سوره اعراف
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
-
جلسه ۹۹
-
جلسه ۱۰۰
-
جلسه ۱۰۱
-
جلسه ۱۰۲
-
جلسه ۱۰۳
-
جلسه ۱۰۴
-
جلسه ۱۰۵
-
جلسه ۱۰۶
-
جلسه ۱۰۷
-
جلسه ۱۰۸
-
جلسه ۱۰۹
-
جلسه ۱۱۰
-
جلسه ۱۱۱
-
جلسه ۱۱۲
-
جلسه ۱۱۳
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
خلاصه بحث گذشته
در جلسه گذشته بیان شد که میشود از این روایاتی که در این بحث وارد شده یک قاعدهای را استفاده کرد به نام «عدم کرامت کافر»؛ یعنی همانگونه که در فقه امامیه احترام مؤمن را داریم یا اگر کسی بعد از فوت یک مؤمنی باز جنایتی بر او وارد کند میگوئیم «حرمة المؤمن میتاً کحرمته حیّاً» و در آنجا هم باز دیه برایش مقدر شده است، در مورد کافر نیز میگوییم کرامت ندارد. گفتیم از یک روایاتی میتوانیم مسئله عدم کرامت کافر را استفاده کنیم، لکن در کنار این روایات باید به قرآن هم مراجعه شود تا روشن گردد که از قرآن آیاتی میتوان این قاعده را استفاده نمود یا خیر؟تبیین قاعده «عدم کرامت کافر»
لذا چون به دست خودش واقع شده اقلّ برخورد با او عدم کرامت است. شاید مسئله نجاست کافر که قدما تقریباً همه قائل به نجاست کافر هستند (البته کافر غیر کتابی و در کتابی اختلاف است)، این هم به معنای این است که کرامت ندارد؛ زیرا طهارت یک نوع کرامتی برای انسان است و عدم طهارت یک نوع بیارزشی است. بعضی از افرادی میگویند یعنی چه ما بگوئیم انسان نجس است، مگر میشود انسان نجس باشد! اینها معنای نجاست را نمیفهمند، نجاست فقط این بول و غائط نیست، فقط دم و مردار نیست.
نجاست این است که یک کسی خدا را انکار کند یا یک حقیقت مسلمه و ضروری را انکار کند که این هم نجاست است، نجاست یعنی عدم الکرامه، منتهی عدم کرامت اثرش این است که از او باید اجتناب کرد و اگر دستت به او خورد باید شسته شود. گاهی برخی این چیزهای عوامل و سطحی را دارند که کفار خیلی از ما تمیزترند، بهداشت را بیشتر رعایت میکنند، یعنی چه اگر دست ما به دست آنها خورد، مرطوب بود باید شسته شود، اینها در اصل قضیه دقت نمیکنند. کافر کرامت ندارد.
نسبت به این عبارت امیرالمؤمنین(ع) که حضرت میفرماید: «إما اخٌ لک فی الدین أو نظیر لک فی الخلق»[1] باید توجه داشت که یک عنوان اخلاقی دارد نه فقهی و ما از حیث فقهی مسئله را مطرح میکنیم. امروزه در دنیا بسیاری از مسلمین با کفار زندگی میکنند، چکار کنند؟ چندی پیش هم از من سؤال شد از همین کشورهای اروپایی که عده زیادی مسلمین با کفار هر روز ارتباط دارند، گفتیم مسئله «لاحرج» به میدان میآید.
بنابراین ما عنوان اولیاش را میگوئیم که کافر نجس است و کرامت هم ندارد، حال اگر مسلمانی هر روز میخواهد با اینها ارتباط برقرار کند، به مغازه اینها رفت و آمد کند، به منزل اینها رفت و آمد کند و بخواهد در طهارت و نجاست اجتناب کند، برایش حرج به وجود میآید، قاعده «لاحرج» مسئله را حل کرده و میگوید وجوب اجتناب ندارد، «لاحرج» نمیگوید این پاک است ولی وجوب اجتناب تکلیفی نداشته و مانعی ندارد، آن احکام تکلیفیهاش را برمیدارد. البته ما در رساله «لاحرج» در بعضی از موارد جریان «لاحرج» در احکام وضعیه را هم پذیرفتیم.
پس اسلام نمیگوید یک مسلمان به خاطر اینکه کافر نجس است حق نگاه کردن به او ندارد، حق ارتباط با او ندارد، حق معامله با او ندارد، اینها را نمیگوید، ولی باید به او بفهمانیم که از نظر ما تو ارزش نداری؛ زیرا تو دین نداری، خدا را قبول نداری، با ارزشترین امور خداست، گاهی اوقات در همین قضایای زمان ما میگوئیم حقِ همه چیز را غربیها مطرح میکنند، حق آزادی دارد، حق محیط زیست دارد، حق شهروندی دارد، حق فلان دارد، میگوئیم حق خدا کو؟ اصلاً چیزی به نام حق خدا در قاموس فقهی غربیها نیست! بزرگترین حق را خدا بر ما دارد، او خالق و رازق ماست، او قیّم ماست و همه چیز ماست، بزرگترین حق را خدا دارد این را کنار میگذاریم، فقط حقوق بشر؟! در حقوق بشر هم هیچ اشارهای نشده. شما منشور اعلامیه حقوق بشر را ببینید هیچ اشارهای به خدا نمی شود، مگر میشود بشر را جدای از خدا حقی برایش قائل شد.
لذا این مسئله بسیار مهم است، خدا کجای زندگی ما باید قرار بگیرد، «حق الله أن تعرفه و أن تعبده و ان تطیعه»؛ اینها حق الله است، ما میگوئیم این آقا متخصص درجه اول در فلان رشته است حالا خدا را هم قبول نداشته باشد! یعنی چه! به او بگوئید از این جهت که این علم را داری مانعی ندارد، ولی از آن جهت که خدا را قبول نداری هیچ ارزشی برای من نداری. باز این تفکیک جهات هم خلاف ظاهر بعضی از آیات قرآن است که من اشاره میکنم.
بعضی از بزرگان درباره ارتداد هم این احتمال دادند که حکم قتل در مرتد یک عنوان سیاسی بوده، در آن زمان بوده که مسیحیها یا کفار و مشرکین صبح مسلمان میشدند و عصر از اسلام خارج میشدند برای اینکه اسلام را خراب کنند، این حکم قتل را به عنوان حکم سیاسی مطرح کردند، حکم سیاسی می شود موقت و دائر مدار تحقق آن عنوان سیاسی است، ولی آنهایی که میگویند کافر نجس است یعنی فی جمیع الازمنه و الشرایط الی یوم القیامه، این را نمیشود گفت عنوان سیاسی دارد، میگوئیم اصلاً کرامت و ارزش ندارد.
در ادامه با بررسی برخی از آیات قرآن خواهیم دید که استدلال به این آیات در ما نحن فیه تمام است یا نه؟
آیه اول: آیه 171 سوره بقره
مثل کسانی که کافرند مثل کسی است که فریاد میزند، «بما لا یسمع إلا دعاءً و نداءً»؛ یعنی حیوانی که بر او فریاد میزنند اما او فقط صدا میفهمد، معنا را نمیفهمد! بعد میفرماید: «صمٌّ بکمٌ عمیٌ فهم لا یعقلون»، اینها عقل ندارند؛ یعنی اصلاً ما اینها را به عنوان آدمهای عاقل به حساب نمیآوریم. بیشتر روی تعبیر «فهم لا یعقلون» میخواهم تمسک کنم! اینها تعقل ندارند و نمیفهمند.
اگر به کسی که کرامت دارد گفته شود شما نمیفهمی خیلی ناراحت میشود. لذا این کاملاً نفی کرامت از اینها میکند، گوش اینها میشنید، چشمشان میدید و اینطور نبود که کر و لال باشند ولی مثل اینکه ما میگوئیم آدم خواب را میشود بیدار کرد و خواب زده را نمیشود بیدار کرد، اینها خودشان را در جایگاه عدم تعقل قرار دادند یعنی نمیخواهند بفهمند، آدمی که خودش نمیخواهد بفهمد چه ارزشی دارد؟ خودش به اراده خودش نمیخواهد بفهمد، این «لایعقلون» که در قرآن درباره کفار هست اینطوری باید معنا کرد. نه اینکه اینها ذاتاً نمیفهمد، ذاتاً خدا آن عقلی که به مسلمان داده به کافر هم داده، چه بسا ذهن کافر اقوای از ذهن مسلمان هم باشد، فکرش بیشتر باشد، ولی در دایره خداشناسی خودش را به عدم تعقل زده و نمیخواهد بفهمد. کسی که نمیخواهد بفهمد ارزشی ندارد.
بنابراین بعد از اینکه آیات و بیّنات آمد ملاک اینکه چه کسی کرامت دارد و چه کسی کرامت ندارد روشن میشود و الا اگر آیات و بینات نیامده بود حتی حجة العقل نبود این حرفها را نمیزدیم، میگوئیم حالا که عقل هست، پیامبران آمده، کتب آسمانی آمده، هزاران دلیل و معجزات، باز این کافر خدا را قبول نمیکند، «فهم لا یعقلون» میشود. پس مراد ما کافری است که ادله به او رسیده و قبول نکرده و «کفرَ بالله»؛ خدا را انکار میکند. بله، یک آدمهایی پشت کوه هستند و چیزی به اینها نرسیده و یا از آن طرف رسانه اینقدر آنها را پمپاژ کرده که چیزی به نام خدا به گوششان نخورده، آن یک عناوین دیگری دارد.
پس خود «لایعقلون» یعنی «لا کرامة لهم». ائمه(ع) فرمودند هر چه ما در روایات میگوئیم در قرآن هست، اینها فرمودند «لا کرامة له» که درباره مسیحی به کار برده، میگوئیم کدام آیه؟ میشود گفت این «فهم لا یعقلون»، این آیه میتواند باشد. امروزه نسبت به کفار میگوئیم شما چون بزرگترین ارزشها را پایمال کردید و حقّش را ضایع کردید برای ما ارزشی ندارید. شما ببینید در چیزهای محدود، یک آدمی اگر امانتدار نباشد برای شما ارزش ندارد، یک مالی را به او دادند و خیانت کرده، ارزش ندارد و حق هم دارید؛ یعنی تو دیگر ارزشی برای ما نداری، یک آدمی که دروغ میگوید میگوییم شهادتش در دادگاه قبول نیست. یک شخصی که فساد میکند میگوئیم ارزش ندارد. حال چه فسق و ظلمی و چه جنایتی بر نفس بالاتر از اینکه انسان خدا را انکار کند، این اعظم الجنایات است، اعظم الظلم است، اعظم از هر ظلمی است.
آیه دوم: آیه 55 سوره انفال
خداوند میفرماید: این کافر از همه اینها بدتر است. واقعاً و باطناً اینها کرامتی ندارند، ما یک چیز باطنی برایشان درست میکنیم و میگوئیم واقعاً اینطور است و آثار ظاهری برایش بار است، نجاست یکی از آثار ظاهریاش است، عدم تغسیل اینها از آثار ظاهریاش است، عدم تدفین اینها از آثار ظاهریاش است، ممکن است در بحث معاملات کسی بگوید بر اساس اینها معامله با کافر مکروه است، این هم اشکالی ندارد، شما یک معاملهای با کافر کنید و یک سود زیادی کافر به دست بیاورد، بعید نیست روی این ملاک بگوئیم این مکروه است. شما وقتی مسئله باطن را پذیرفتید این آثار بر آن مترتب میشود.
آیه سوم: آیه 39 سوره نور
ما بحثی که قبلاً کردیم در باب حبط اعمال که به مناسبت شرطیت اسلام در صحت عبادات مطرح شد و این آیات را باید آنجا ضمیمه کنیم.
آیه چهارم: آیات 8 و 9 سوره محمد(ص)
آیه پنجم: آیه 12 سوره محمد(ص)
(وَ الَّذِينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَ يَأْكُلُونَ كَمَا تَأْكُلُ الْأَنْعَامُ وَ النَّارُ مَثْوًى لَهُمْ)آیه ششم: آیه 44 سوره فرقان
(أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً)اینکه خداوند میفرماید اینها مثل انعام هستند برای اینکه خودشان خود را به عدم فهم زدند، خدا عقل به ایشان داده، فکر به ایشان داده، اما نسبت به این حقیقت نمیخواهند تعقل کنند، معنایش این است کسی که بخواهد در مقابل حقایق از عقلش استفاده نکند کالانعام میشود، از انعام توقعی نیست؛ چون خدا عقل به آنها نداده، اینها عقل دارند اما نمیخواهند استفاده کنند و خودشان را مثل خواب زدگی به بی عقلی میزنند پس میشوند اضلّ.
آیه هفتم: آیه 179 سوره اعراف
گاهی میپرسند که چرا قرآن به کفار میگوید انعام، خداوند دلیل آورده میگوید: «لهم قلوب لا یفقهون بها»؛ عقل به اینها دادیم استفاده نمیکنند، «لهم اعین لا یبصرون بها»؛ از چشمشان نمیخواهند عظمت خدا را ببینند، «لهم آذان لا یسمعون بها»؛ آدمی که از عقل و چشم و گوش خود درست استفاده نکند جزء انعام میشود بلکه گمراهتر است.
نکته قابل توجه آن است که این آیه بر افرادی دیگری غیر از کفار هم صدق میکند و آنها کسانی هستند که با اینکه در ظاهر مسلمان هستند اما نسبت به ولایت امیرالمؤمنین(ع) شنیدند پیامبر(ص) در غدیر چه فرمود، شنیدند هزار جای دیگر راجع به وصایت حضرت امیرالمؤمنین(ع) تصریح فرمود، شنیدند احترامهایی که پیامبر(ص) برای امیرالمؤمنین(ع) قائل بوده، ولی «لهم قلوب لا یفقهون بها»، لذا «اولئک کالانعام» بر اینها هم صدق میکند.
آیات و روایات دیگر نیز باید بررسی شود و بعد ما از این قاعده عدم کرامت آنچه میتوانیم استفاده میکنیم کراهت معامله با کفار است، انسان با اینها معامله نداشته باشد و اینکه در روایات مسئله ازدواج را با کفار نهی کرده به همین دلیل است، در خصوص ازدواج دائم حتی اهل کتاب را هم میگویند. یک وقتی از آیات دیگری از قرآن توانستیم استفاده کنیم که ازدواج با اینها مانعی ندارد، ولی جز ادله مخالف میتوان همین قاعده عدم کرامت را قرار داد، البته در نظریه نهایی باید مجموع آیات و ادله را مورد لحاظ قرار داد.
[1] . نهج البلاغة، ص: 367، نامه 53.
نظری ثبت نشده است .