موضوع: کتاب الحج (ادامه بحث استطاعت مساله 49 و مسأله 50)
تاریخ جلسه : ۱۴۰۱/۹/۲۶
شماره جلسه : ۵۰
-
خلاصه بحث گذشته
-
بررسی اطلاق ادله قضاء نسبت به قضا از طرف مرتدّ
-
ضابطه ارتداد
-
بازخوانی بحث از ضابطه در اسلام
-
بررسی ارتداد منکر ضروری
-
دیدگاه صاحب جواهر(قدسسرّه)
-
ریشهیابی کلمه «ضروری»
-
معانی ضروری
-
جمعبندی بحث
-
ادله صاحب جواهر(قدسسرّه)
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
-
جلسه ۹۹
-
جلسه ۱۰۰
-
جلسه ۱۰۱
-
جلسه ۱۰۲
-
جلسه ۱۰۳
-
جلسه ۱۰۴
-
جلسه ۱۰۵
-
جلسه ۱۰۶
-
جلسه ۱۰۷
-
جلسه ۱۰۸
-
جلسه ۱۰۹
-
جلسه ۱۱۰
-
جلسه ۱۱۱
-
جلسه ۱۱۲
-
جلسه ۱۱۳
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
خلاصه بحث گذشته
بحث در مسئله 51 تحریر الوسیله در این فرع است که اگر یک مرتدی در حال ارتداد بمیرد، قضا از طرف او صحیح و مشروع نیست، دلیلش این است که مرتد مثل کافر اهلیت برای کرامت ندارد و خود قضا نیز یک نوع تکریم برای مرتد یا کافر است و چون اهلیت برای کرامت ندارد اهلیت برای ابراء ندارد، لذا قضا از او مشروع نیست.صاحب جواهر(قدسسرّه) نیز فرمود: «و لعل الاقوی عدم القضاء»؛ اقوی عدم قضا است. ایشان میگوید: اگر کسی ادعا کند که ادله قضا عام است، با اطلاق و عموم ادله قضا باید چه کرد؟ عموم ادله قضا میگوید: باید آنچه که از میّت فوت شده قضا کرد. کافر اصلی را برایش دلیل داریم، اما کافر ارتدادی را چطور؟ صاحب جواهر فقط میفرماید: «و دعوی شمول ادلة القضاء له و کون الحجّ کالدین»؛ بعضی هم گفتهاند حج هم مثل سایر دیون میماند، «یمکن منعهما ایضاً»؛ ما منع میکنیم و این را قبول نداریم اما ایشان وجه المنع را بیان نمیکند.[1]
بررسی اطلاق ادله قضاء نسبت به قضا از طرف مرتدّ
به نظر میرسد اطلاق ادله قضا، محکوم به ادله عدم کرامت است؛ یعنی ادلهای که میگوید: «لا کرامة للکافر»، حاکم بر ادله قضا است و میگوید این قضا عن المیّت در جایی واجب است که کرامتش لازم باشد، اما کسی که کرامت ندارد مثل مرتد و کافر، ادله قضا شامل آنجا نمیشود.
حال اگر این مرتد توبه کرده و حج انجام داد، تردیدی نیست که اگر این مرتد، مرتد ملّی بوده توبه او مورد قبول است و بعد از اینکه توبهاش مورد قبول است حجّی که انجام میدهد حج صحیحی است و بحثی ندارد، اما اگر این مرتد، یک مرتد فطری باشد، در مرتد فطری در اینکه آیا توبهاش مورد قبول است یا نه، بحث وجود دارد. به این مناسبت به ضابطه ارتداد اشارهای خواهیم کرد هرچند جای این بحث در اینجا نیست.
ضابطه ارتداد
1. در کتاب الطهاره، در جایی که میخواهند بگویند مرتد نجس است، همان طوری که بحث نجاسات را میکنند و میگویند این کافر نجس است میخواهند بگویند مرتد هم نجس است.
2. در کتاب الارث مطرح میکنند که آیا مرتد ارث میبرد یا نه؟
3. در کتاب الحدود، در جایی که میخواهند بحث ارتداد و حد ارتداد را مطرح کنند.
4. در کتاب النکاح، که اگر مرد مرتدّ شد زنش از او بینونت پیدا میکند، اموالش تقسیم میشود و احکامی که برای مرتد ذکر شده است.
حال یک بحث مهم آن است که ضابطه ارتداد چیست و به چه کسی مرتدّ میگویند؟
بازخوانی بحث از ضابطه در اسلام
به دنبال آن بحث، بحث «و من کَفَرَ» مطرح شد، چون در آیه حج دارد: «لله علی الناس حج البیت من استطاع إلیه سبیلا و من کفر فإن الله غنیٌ عن العالمین»[2]، آنجا این بحث مطرح شد که اگر کسی وجوب حج را انکار کند، آیا موجب خروج از اسلام و ارتداد میشود یا خیر؟ گفتیم بله، این موجب کفر است. بنابراین ضابطه در اسلام شهادت به توحید و شهادت به رسالت و نبوت پیامبر اکرم حضرت محمد(صلياللهعليهوآله) است و مسلّماً کسی که یکی از این دو را انکار کند از دین خارج شده و کافر و مرتدّ میگردد؛ یعنی اگر کسی توحید را انکار کرد یا رسالت پیامبر اکرم را انکار کرد مسلم مرتد و کافر میشود.
بررسی ارتداد منکر ضروری
1. یک نظریه این است که خود انکار ضروری سببٌ مستقلٌ للکفر؛ اعم از اینکه مستلزم تکذیب النبی(صلياللهعليهوآله) بشود یا نشود و این شخصی که ضروری را انکار میکند این استلزام را بداند یا نداند.
2. قول دوم این است که ما چیزی به عنوان انکار ضروری به عنوان یک سبب مستقل برای کفر نداریم، بلکه انکار ضروری (یعنی انکار وجوب نماز، حج، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر، حجاب) اگر مستلزم انکار نبوت شود این مستلزم کفر است و تا هنگامی که این استلزام و علم به این استلزام نباشد کفر محقق نمیشود.
3. قول سوم که به شیخ انصاری(قدسسرّه) نسبت داده شده آن است که بین قاصر و مقصّر تفاوت قائل شده و فرموده در مقصر انکار ضروری مستلزم کفر است اما در قاصر مستلزم کفر نیست.
دیدگاه صاحب جواهر(قدسسرّه)
بعد میفرماید: این ارتداد «یتحقق بالبیّنة علیه»؛ دو نفر شهادت بدهند که ما شهادت میدهیم که این کافر شده، «ولو فی وقتٍ مترقّب أو التردد فیه»؛ یعنی اگر کسی در اسلام تردید کرد (لذا ارتداد فقط صرف انکار نیست، بلکه اگر کسی تردید در اسلام هم پیدا کرد)، او هم کافر میشود. «و بالاقرار علی نفسه بالخروج عن الاسلام»؛ اگر خودش در کنار بیّنه اقرار کرد که من از این دین خارج شدم، «أو ببعض أنواع الکفر»، مثلاً بگوید: من أب و إبن و روح القدس را قبول دارم! این هم از راههای اثبات ارتداد است.
ایشان در ادامه میفرماید: تا «و بکل فعلٍ دالٍّ صریحاً علی الاستهزاء»؛ اگر انسان یک فعلی که دالّ بر استهزاء و اهانت به دین و رفع الید از دین است، «کإلقاء المصحف بالقاذورات»؛ نعوذ بالله قرآن را در قاذورات بیندازد، «و استهدافه و وطیه»؛ قرآن را زیر پا بگذارد، اینها همه موجب ارتداد است یعنی ارتداد فعلی است، یعنی یک فعلی که دلالت بر اهانت به دین است[4]، «و تلویث الکعبه أو أحد الضرائح المقدسه بالقاذورات»؛ اگر کسی کعبه یا یکی از ضریحهای مقدس ائمه معصومین علیهم اسلام را ملوّث کند، «أو السجود بالصنم»؛ اگر در مقابل بت سجده کند، «و عبادة الشمس و نحوها و إن لم یقل بربوبیتها»؛ میگوید نفعی از جانب این صنم برای خودم نمیبینم، در تربیت من و در تربیت غیر خودش، در تدبیر غیر خودش دخالتی ندارد ولی همین که عملاً برای صنم سجده کرد عنوان ارتداد را پیدا میکند.
بعد میفرماید: «و بالقول الدالّه صریحاً»؛ اگر با یک قولی که دلالت روشن دارد، «علی جحد ما علم ثبوته من الدین ضرورةً»؛ ضروری دین را انکار کند، یا اعتقاد پیدا کند «ما یحرم اعتقاده بالضروره»؛ بالضروره خدا جسم نیست، حرام است که انسان اعتقاد به تجسیم پیدا کند، اما اگر کسی اعتقاد به تجسیم پیدا کرد تماماً موجب برای ارتداد میشود.[5]
صاحب جواهر(قدسسرّه) از جمله فقیهانی است که قول اول را قبول دارد؛ یعنی میگوید: خود انکار ضروری سببٌ و موضوعٌ مستقلٌ للکفر و الارتداد، دیگر بزرگان در بین معاصرین مانند امام خمینی(قدسسرّه)، محقق خویی(قدسسرّه) و مرحوم حکیم میفرمایند نه، خود انکار ضروری اگر مستلزم تکذیب النبی(صلياللهعليهوآله) بشود مستلزم کفر است و الا اگر مستلزم تکذیب النبی(صلياللهعليهوآله) نشود مستلزم کفر نیست.
ریشهیابی کلمه «ضروری»
عبارتی را صاحب جواهر از مفتاح الکرامه میآورد که از عبارت ایشان همین مسئله تسالم الاصحاب فهمیده میشود، صاحب مفتاح الکرامه میگوید: اصحاب تسالم دارند بر اینکه خود انکار ضروری، ولو لم یستلزم تکذیب النبی(صلياللهعليهوآله) مستلزم کفر است. بعد اشکال این است که عنوان ضروری از زمان ابن سعید حلی آمده، قبل از ابن سعید چیزی نداشتیم که بگویند انکار ضروری من حیث إنه انکار للضروری موجبٌ للکفر؟ چطور ما تسالم داریم؟ مگر اینکه مرادشان از تسالم این باشد که در عبارت فقهای گذشته اینگونه آمده است: «من استحلّ المیته» و کسی که بگوید خوردن میته حرام نیست یا «من استحل الدم» یا «من استحل لحم الخنزیر أو الکلب»، اگر اینها را حلال شمرد مرتد است و این عین عبارت مرحوم شیخ طوسی(قدسسرّه) در نهایه است: «من استحل المیتة أو الدم أو لحم الخنزیر ممن هو مولودٌ علی فطرة الاسلام فقد ارتدّ بذلک عن الدین»[6]. یا اینکه در بعضی از روایات آمده است: «من افطر فی شهر رمضان»[7]؛ کسی که در ماه رمضان افطار کرد، امام علیه السلام میفرماید از او سؤال شود اگر گفت افطار در ماه رمضان حلال است باید کشته شود.
بنابراین اگر بگوئیم درست است که از زمان شیخ مفید، شیخ طوسی، سید مرتضی5 و دیگران تعبیر به ضروری نداشتیم، ولی مثالهایی که اینها زدند همه عنوان ضروری را دارد مانند «من استحل المیته» عنوان ضروری را دارد.
معانی ضروری
1. یک معنای معروف ضروری این است که «ما لا یحتاج إلی دلیل»، دلیل نمیخواهد، الآن به هر کسی بگوئیم نماز واجب است نمیگوید دلیلش را برای من بگوئید که چرا نماز واجب است؟ نیاز به دلیل ندارد. ما در اوائل کتاب الحجّ همین ضابطه را پذیرفتیم.
2. ضروری دین آن است که بین همه فِرَق مسلمین متفقٌ علیه است؛ یعنی وقتی ما تمام فرقههای مسلمین را بررسی میکنیم میبینیم همه این را قبول دارند، مانند حجاب که همه فرقههای مسلمین قبول دارند، وجوب نماز را همه فرقههای مسلمین قبول دارند. بله، در جزئیات و شروطش اختلاف نظر دارند ولی در اصلش اختلاف نظر ندارند، حتی شیخ طوسی(قدسسرّه) میفرماید: «اذا ترک الصلاة»؛ اگر کسی نماز را ترک کرد به او مهلت داده میشود، «فإن کان لا یعتقد وجوبها فهو کافرٌ اجماعاً»[8]؛ اگر اعتقاد به وجوب صلاة نداشته باشد کافر است. بعد میگوید: «لأنه خالف اجماع العامة و الخاصة» (خاصه میشود شیعه و عامه میشود غیر شیعه)؛ وجوب نماز مورد اجماع عامه و خاصه است. تعبیر دقیقتر دیگر این است که آنچه مورد اتفاق نظر همه مذاهب دین است عنوان ضروری را دارد.
نتیجه آنکه ضروری عبارت است از آن چیزی که آنقدر واضح است که نیاز به دلیل ندارد و یا اینکه مورد اتفاق نظر همه فرقههای مسلمین است.
جمعبندی بحث
ادله صاحب جواهر(قدسسرّه)
1. مسئله تسالم اصحاب،
2. ادعای اجماع هم میکند،
3. دلیل سوم ایشان ظهور العطف است، مثلاً در عبارت محقق یا در عبارت خیلی از فقها میگویند: «الکفر و هو من یکفر بعد الاسلام»، بعد چه چیزی را عطف میکنند؟ «و من جحد ما علم ثبوته من الدین بالضروره»، این عطف نشانگر آن است که خودش یک عنوان مستقلی است، عنوان اول کفر بعد الاسلام یعنی یا توحید را انکار کنی یا رسالت را، پس این عنوان دوم باید یک عنوان مستقلی باشد.
4. بعضی از فقها در مسئله ارتداد فقط بر این عنوان دوم را آورده و عبارت «یکفر بعد الاسلام» را نیاوردند.
5. روایت مکاتبه عبدالرحیم قصیر است که در جلسه آینده بیان میکنیم.[9]
[1] . «و دعوى شمول أدلة القضاء له و كون الحج كالدين يمكن منعها أيضا، فلعل الأقوى عدم القضاء عنه، بل يقوى ذلك أيضا فيما لو كان مستطيعا قبل الارتداد ثم أهمل ثم ارتد و مات عليه، فتأمل.» جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام؛ ج17، ص: 303- 304.
[2] . سوره آلعمران، آیه 97.
[3] . شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج4، ص: 170.
[4] . نکته: همان زمانی که بعضی از دخترهای فریب خورده روسریهای خودشان را برداشتند و آتش زدند گفتیم که یک وقتی هست که به قصد اینکه میگوید من میل ندارم، آن یک حرفی است، ولی یک وقت میخواهد بگوید اسلام بیخود گفته این را! اگر به این قصد باشد اینها حکم ارتداد را دارند و تردیدی در آن نیست، اگر انسان دین را به استهزاء کشید به همین تصریح عبارت صاحب جواهر آن کسی که قرآن را پاره میکند، آن کسی که روسری یا چادر را آتش میزند یا پاره میکند به قصد اینکه بخواهد با دین خدا، بگوید: اینها مظهر دین است و من آتش میزنم.
[5] . «المرتد، و هو الذي يكفر بعد الإسلام سواء كان الكفر سبق إسلامه أم لا، و يتحقق بالبينة عليه و لو في وقت مترقب أو التردد فيه، و بالإقرار على نفسه بالخروج من الإسلام أو ببعض أنواع الكفر، سواء كان ممن يقر أهله عليه أو لا، و بكل فعل دال صريحا على الاستهزاء بالدين و الاستهانة به و رفع اليد عنه، كإلقاء المصحف في القاذورات و تمزيقه و استهدافه و وطئه و تلويث الكعبة أو أحد الضرائح المقدسة بالقاذورات، أو السجود للصنم و عبادة الشمس و نحوها و ان لم يقل بربوبيتهما. قال الصادق (عليه السلام) في خبر الفضيل بن يسار «إن رجلين من المسلمين كانا بالكوفة فأتى رجل أمير المؤمنين (عليه السلام) فشهد أنه رآهما يصليان لصنم، فقال: ويحك لعله بعض من يشتبه عليه أمره، فأرسل رجلا فنظر إليهما و هما يصليان لصنم فأتى بهما، فقال لهما: ارجعا فأبيا فخذ لهما في الأرض خدّاً فأجج نارا و طرحهما فيه». و بالقول الدال صريحا على جحد ما علم ثبوته من الدين ضرورة، أو على اعتقاده ما يحرم اعتقاده بالضرورة من الدين.» جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام؛ ج41، ص: 600 – 601.
[6] . «و من استحل الميتة أو الدّم أو لحم الخنزير ممّن هو مولود على فطرة الإسلام، فقد ارتدّ بذلك عن الدّين، و وجب عليه القتل بالإجماع.» النهاية في مجرد الفقه و الفتاوى؛ ص: 713؛ المقنعة (للشيخ المفيد)، ص: 800.
[7] . «مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ بُرَيْدٍ الْعِجْلِيِّ قَالَ: سُئِلَ أَبُو جَعْفَرٍ7 عَنْ رَجُلٍ شَهِدَ عَلَيْهِ شُهُودٌ أَنَّهُ أَفْطَرَ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ- قَالَ يُسْأَلُ هَلْ عَلَيْكَ فِي إِفْطَارِكَ إِثْمٌ- فَإِنْ قَالَ لَا فَإِنَّ عَلَى الْإِمَامِ أَنْ يَقْتُلَهُ- وَ إِنْ قَالَ نَعَمْ فَإِنَّ عَلَى الْإِمَامِ أَنْ يَنْهَكَهُ ضَرْباً.» الكافي 4- 103- 5، و التهذيب 4- 215- 624 و 10- 141- 558؛ وسائل الشيعة؛ ج10، ص: 248، ح 13334- 1.
[8] . «إذا ترك الصلاة نظرت فان كان لا يعتقد وجوبها فهو كافر إجماعا لأنه خالف إجماع الخاصة و العامة، و إن تركها مع اعتقاد وجوبها و قال أنا أكسل عنها أو يضيق صدري منها استتيب، فان تاب و إلا قتل و الاستتابة على ما قلناه في المرتد، فتارك الصلاة يجب قتله عند هذا القائل. و قال قوم لا يقتل، و إنما يحبس حتى يصلي و قال بعضهم يكفر بذلك و عندنا أنه لا يكفر و يعزر دفعة، فان عاد عزر، فان عاد عزر، فان عاد رابعا قتل لما روي عنهم عليهم السلام أن أصحاب الكبائر يقتلون في الرابعة.» المبسوط في فقه الإمامية؛ ج7، ص: 283 – 284.
[9] . جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج41، ص: 601 - 600.
نظری ثبت نشده است .