موضوع: کتاب الحج (ادامه بحث استطاعت مساله 49 و مسأله 50)
تاریخ جلسه : ۱۴۰۲/۲/۱۸
شماره جلسه : ۹۲
-
روایت هجدهمبررسی روایت هیجدهم
-
روایت نوزدهم
-
جمعبندی روایات
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
-
جلسه ۹۹
-
جلسه ۱۰۰
-
جلسه ۱۰۱
-
جلسه ۱۰۲
-
جلسه ۱۰۳
-
جلسه ۱۰۴
-
جلسه ۱۰۵
-
جلسه ۱۰۶
-
جلسه ۱۰۷
-
جلسه ۱۰۸
-
جلسه ۱۰۹
-
جلسه ۱۱۰
-
جلسه ۱۱۱
-
جلسه ۱۱۲
-
جلسه ۱۱۳
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
روایت هجدهم
وَ فِي الْعِلَلِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ مَاجِيلَوَيْهِ عَنْ عَمِّهِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي الْقَاسِمِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْكُوفِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ صَبَّاحٍ الْمَدَائِنِيِّ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ أَنَّ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عليهالسلام كَتَبَ إِلَيْهِ كِتَاباً فِيهِ أَنَّ اللَّهَ لَمْ يَبْعَثْ نَبِيّاً قَطُّ يَدْعُو إِلَى مَعْرِفَةِ اللَّهِ لَيْسَ مَعَهَا طَاعَةٌ فِي أَمْرٍ وَ لَا نَهْيٍ وَ إِنَّمَا يَقْبَلُ اللَّهُ مِنَ الْعِبَادِ بِالْفَرَائِضِ الَّتِي افْتَرَضَهَا اللَّهُ عَلَى حُدُودِهَا مَعَ مَعْرِفَةِ مَنْ دَعَا إِلَيْهِ وَ مَنْ أَطَاعَ وَ حَرَّمَ الْحَرَامَ ظَاهِرَهُ وَ بَاطِنَهُ وَ صَلَّى وَ صَامَ وَ حَجَّ وَ اعْتَمَرَ وَ عَظَّمَ حُرُمَاتِ اللَّهِ كُلَّهَا وَ لَمْ يَدَعْ مِنْهَا شَيْئاً وَ عَمِلَ بِالْبِرِّ كُلِّهِ وَ مَكَارِمِ الْأَخْلَاقِ كُلِّهَا وَ تَجَنَّبَ سَيِّئَهَا [وَ مَنْ] زَعَمَ أَنَّهُ يُحِلُّ الْحَلَالَ وَ يُحَرِّمُ الْحَرَامَ بِغَيْرِ مَعْرِفَةِ النَّبِيِّ ص لَمْ يُحِلَّ لِلَّهِ حَلَالًا وَ لَمْ يُحَرِّمْ لَهُ حَرَاماً وَ أَنَّ مَنْ صَلَّى وَ زَكَّى وَ حَجَّ وَ اعْتَمَرَ وَ فَعَلَ ذَلِكَ كُلَّهُ بِغَيْرِ مَعْرِفَةِ مَنِ افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَيْهِ طَاعَتَهُ فَلَمْ يَفْعَلْ شَيْئاً مِنْ ذَلِكَ إِلَى أَنْ قَالَ لَيْسَ لَهُ صَلَاةٌ وَ إِنْ رَكَعَ وَ إِنْ سَجَدَ وَ لَا لَهُ زَكَاةٌ وَ لَا حَجٌّ وَ إِنَّمَا ذَلِكَ كُلُّهُ يَكُونُ بِمَعْرِفَةِ رَجُلٍ مَنَّ اللَّهُ عَلَى خَلْقِهِ بِطَاعَتِهِ وَ أَمَرَ بِالْأَخْذِ عَنْهُ الْحَدِيثَ.[1]حدیث 18 از باب 29 از ابواب مقدمه عبادات روایتی است در علل الشرائع. محمد بن علی الکوفی در سند روایت ابوسمینه است که ضعیف میباشد. صباح مدائنی توثیق ندارد، عن المفضل بن عمر، روایت معتبر نیست و اشکال سندی دارد. مفضل بن عمر میگوید: امام صادق عليهالسلام در نامهای به مفضل اینگونه مرقوم فرمودند: خدای تبارک و تعال هیچ پیامبری را مبعوث نفرمود که فقط او دعوت به معرفت خدا کند اما بحث اطاعت از آن پیامبر مطرح نباشد! یعنی هر پیامبر آمد مردم مکلّف به اطاعت از آن پیامبر بودند.
شاهد صدر این حدیث آیه شریفه «و ما ارسلنا من رسولٍ إلا لیطاع باذن الله»21] است که خود این آیه آیه بسیار مهمی است. ما یک وقتی در بحثهایی که دین حکومت دارد به همین آیه استشهاد کردیم. اینجا هم امام صادق عليهالسلام میفرماید: اینگونه نیست که خداوند فقط دعوت به شناخت خدا کند و پیامبر به مردم بگوید یک خدایی هست و یک قیامتی هم هست و این را بدانید، اما مسئله طاعت فی امرٍ و لا نهیٍ مطرح نباشد! یعنی هر پیامبر مطاع بوده و وجوب اطاعت داشته است.
بعد میفرماید: «و إنما یقبل الله من العباد العمل بالفرائض التی افترض الله علی حدودها مع معرفة من دعی إلیه»؛ امام صادق عليهالسلام آن مطلب را مقدمه قرار داد که هر پیامبری که مبعوث شده و از طرف خدا دستوراتی آورده بر مردم اطاعت آن پیامبر واجب بوده، بعد میفرماید خدای تبارک و تعال از بندگانش آن فرائضی که باید عمل کنند را قبول میکند به این شرط که «مع معرفة من دعی إلیه و من اطاع و حرّم الحرام ظاهره و باطنه و صلّی و صام و حجّ و اعتمر و عظّم حرمات الله کلّها و لم یدع منها شیئاً و عمل بالبرّ کله و مکارم الاخلاق کلّها و تجنّب سیئها و من زعم أنّه یحلّ الحلال و یحرّم الحرام بغیر معرفة النبی صلياللهعليهوآله لم یحل لله حلالا»؛ یعنی اگر کسی اطاعت پیامبر نکند نمیتواند حلال و حرام را تفکیک کند، حلال و حرام با معرفت پیامبر است.
بعد میفرماید: «لم یحل لله حلالاً و لم یحرّم له حراماً و أنّ من صلّی و زکّی و حجّ و اعتمر و فعل ذلک کلّه بغیر معرفة من افترض الله علیه طاعته»؛ همه حرفها در این کبری هست، «من صلّی زکّی حجّ اعتمر»، اما بغیر معرفة افترض الله باشد، «فلم یفعل شیئاً من ذلک»؛ اصلاً نماز نخوانده، زکات نداده، اصلاً حج نرفته، «الی أن یقال لیس له صلاة و إن رکع و إن سجد»، این تصریح بالاتر است، ولو رکوع رفته و سجده رفته اما نماز نخوانده، «و لا له زکاة و لا حج، و انما ذلک کلّه، یکون بمعرفة رجلٍ منّ الله علی خلقه بطاعته»؛ اگر معرفت و ولایت نسبت به آن شخصی که خدا منّت بر ما گذاشته که از او اطاعت کنیم (منّتی است که خدا برای ما قرار داده) نداشته باشیم کالعدم است.
بنابراین این روایت صریح در این است که کالعدم است، لا صلاة، لا صیام. گاهی که انسان این روایات را میبیند درست است که داریم «لا صلاة الا بفاتحة الکتاب»، «لا صلاة الا بطهور»، از آن شرطیت و جزئیت استفاده میشود، آیا از این روایات نمیشود «لا صلاة إلا بالولایه» یا «لا صیام الا بالولایة» را استفاده کرد؟! منتهی آن طهارت شرط خاص برای صلاة است و در صیام نیست، اما این یک شرطی در همه عبادات است از صلاة، زکات و حج و همه شرطیت دارد.
بررسی روایت هیجدهم
به بیان دیگر، در اصول الفقه آمده علت تکرار «اطیعوا» در «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول» آن است که تا خدا دستور ندهد رسول لزوم اطاعت ندارد، ارشاد نسبت به خود خداست، نسبت به خدا عقل میگوید چون خالق توست، مالک توست، رازق توست، قیّم توست، اطاعتش واجب است و روشن هم است، اما نسبت به رسول خداوند باید امر کند، خدا معین فرموده گاهی اوقات میفرماید: «آمنوا بالله و برسوله»، این برسوله هم عنوان مولوی را دارد، «و ما ارسلنا من رسولٍ إلا لیطاع» حکمٌ مولویٌ فقهیٌ تأسیسیٌ، مسلم در آن تردیدی وجود ندارد.
بنابراین اولاً، امام صادق عليهالسلام در این روایت این را مقدمه قرار داد و اشاره به آیه نفرمودند، ولی پیداست این «إن الله لم یبعث نبیاً قط یدعوا إلی معرفة الله» از این آیه استفاده میشود، منتهی آن را مقدمه برای مطلب بعد قرار دادند و آن اینکه «فی کل زمنٍ»، آن کسی که حجّت خداست وجوب اطاعت دارد، میرسیم به رسول خدا بعد از انبیاء گذشته به عنوان خاتم رسل وجوب اطاعت دارد، بعد از آن آنچه «افترض الله» طاعتش را خدا واجب کرده وجوب اطاعت دارد.
ثانیاً، «و ما ارسلنا من رسولٍ إلا لیطاع باذن الله»، چه تناسبی بین وجوب اطاعت رسول و عمل به بقیه دین دارد؟[3] «و ما ارسلنا من رسولٍ إلا لیطاع باذن الله» هر رسولی وجوب اطاعت دارد، این روشن است. بین وجوب اطاعت رسول و عمل به بقیه آن شریعتی که رسول میآورد چه نسبتی وجود دارد؟ نسبت از خود این فهمیده میشود؛ یعنی اگر این اطاعت نباشد بقیه هم کالعدم هستند؛ زیرا میگوئیم شما در دین میگفتید از رسول هم اطاعت کنید، اما میگوید: «و ما ارسلنا من رسولٍ إلا لیطاع»؛ یعنی اصلاً رسالت اینها همهاش در اطاعت از ایشان نهفته است و اگر این اطاعت نشود به بقیه هم عمل کردید فایده ندارد.
لذا ما باشیم و ذهن اولی، ذهن کاملاً به همین سمتی که در روایات آمده میرود. به بیان دیگر چون ولایت هم یعنی اطاعت و معنایش مجرد یک اعتقاد قلبی به اینکه امیرالمؤمنین عليهالسلام خلیفه بلافصل پیامبر اکرم صلياللهعليهوآله است نمیباشد، این ولایت یعنی لزوم اطاعت؛ یعنی من او را واجب الاطاعه بدانم. بعد آن آیه میگوید هدف یا اساس اطاعت رسول است، معلوم میشود در دین شریعت در هر زمانی بین عمل به آن شریعت و اطاعت آن کسی که «افترض الله طاعته» یک ارتباطی وجود دارد.
شما میگویید بین نماز و روزه چه ارتباطی است؟ شاید بگوئیم ارتباط نیست، شما اگر نماز را اطاعت کردید و روزه را اطاعت نکردید اخلالی وارد نمیکند، اما اگر اطاعت حجّت خدا را واجب ندانید و خودتان را مطیع آن ندانید به همه اینها اخلال وارد میکنید، برای اینکه غایت از تشریع است، «و ما ارسلنا من رسولٍ إلا لیطاع»؛ یعنی اصلاً عمده محور اطاعت است، مثل اینکه شما میگویید من این مهمانی را تشکیل ندانم مگر اینکه فلان عالم هم بیاید، حال در کنار او 50 نفر هم دعوت کردید ولی اگر او نباشد بقیه را هم دعوت نمیکردید.
ائمه عليهمالسلام نخواستند عبارت پردازی کنند مثل یک خطیب بخواهند تعابیر متعدده بیاورند، حضرت مقدمه چیده، «إن الله لم یبعث نبیاً»، این سخن بسیار مهمی است و این مقدمه اشاره به آن آیه دارد. در این آیه باید این سؤال مطرح شود که وجه این تناسب چیست؟ حرف تازه امروز من این است غیر از این روایت که همهاش تازه است، حرف تازه ما این است که اگر کسی یک اندک تأملی در آیات قرآن کند، شرطیت ولایت برای همه واجبات را میفهمد.
آن آیه سوره مائده که «إن لم تفعل فما بلغت رسالته»[4] که روز اول تحکیمش کردیم، او میگوید: «و إن لم تفعل فما بلغت رسالته»، از این بالاتر؟ آیا میتوانیم بگوئیم این شرط کمال است؟! میگو«ید فما بلغت رسالته»، اگر توی پیامبر وجوب اطاعت علی علیه السلام و اولادش را برای مردم بیان نکردی تمام رسالت خدا که این 23 سال انجام دادی از بین میرود! اگر این را ابلاغ نمیکرد اصلاً انگار هیچ رسالتی نداشته. ببینید از کجا به کجا کشیده شده؟ از نماز و روزه و حج ما و ولایت به اصل رسالت 23 ساله و ابلاغ ولایت رسیده. اگر ابلاغ ولایت نمیکرد تمام آن 23 سال از بین میرود، بگوئیم خدا هم مبالغه کرده و یا این حرف اخلاقی است؟! اینهارا نمیشود گفت. متأسفانه برخی میگویند این روایات اخلاقی است.
خود ولایت پیامبر در استمرار ولایت خدا و در طول آن است. هیچ وقت ما نمیگوئیم پیامبر و امیرالمؤمنین عليهالسلام در عرض خدای تبارک و تعالی واجب الاطاعه بودند، اینها در طول ولایت خدا و با دستور خدا هستند.
روایت نوزدهم
این روایت در تفسیر علی بن ابراهیم قمی آمده که درباره این تفسیر در بحث خارج مکاسب محرمه مفصل بحث کردیم. الحسین بن عبید الله که مشترک بین چند نفر هست که اکثرشان ثقه هستند و بعضیهایشان رمی به غلو شدهاند. حسین بن عبید الله الغضائری ثقه است، حسین بن عبید الله سعدی که اینجا به قرینه اینکه احمد بن علی در روایت دیگر از سعدی نقل میکند اینجا هم مراد همان است که رمی به غلو شده است. عمرو هم مجهول است. لذا سند این روایت مشکل دارد.
از امام باقر عليهالسلام درباره این آیه شریفه «فی قوله تعالی و إنّی لغفارٌ لمن تاب و آمن و عمل صالحاً»[6]؛ کسی که توبه کند ایمان به خدا بیاورد، عمل صالح کند «ثمّ اهتدی» نقل شده که حضرت فرمود: «ألا تری کیف اشترط»؛ میبینی خدا در این آیه چه شرطی آورده؟ «و لم تنفعه التوبة و الایمان و العمل الصالح»؛ یعنی این «ثم اهتدی» حیث تقییدی توبه، حیث تقییدی ایمان، حیث تقییدی عمل صالح است؛ یعنی اگر «ثمّ اهتدی» نباشد توبه محقق نمیشود. اگر «ثم اهتدی» نباشد ایمان به خدا محقق نمیشود و عمل، عمل صالحی نیست.
بعد حضرت قسم میخورد: «و الله لو جهد أن یعمل»؛ که اگر این تلاش کند و عملی انجام بدهد (در بعضی از نسخهها «یعمل عملاً» هم دارد)، «ما قبل منه حتّی یهتدی»؛ هیچ عملی از او قبول نمیشود، الآن دایره از نماز و روزه آمد به خود ایمان به خدا، توبه، «ما قبل حتی یهتدی». راوی عرض میکند: «قلت إلی من جعلنی الله فداک»؛ اهتدای به چه کسی؟ «یهتدی إلی من؟ قال علیه السلام إلینا»؛ به ما اهلبیت.
اگر این روایت نبود، به اهل سنت بگوئیم این «و إنی لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدی»، میگویند هدایت به یک عمل جزئیتر دیگر که این کار را انجام بده، یک معنای آبکی برایش میکنند! اما وقتی این روایت آمد، خودمان هم باشیم با قطع نظر از این روایت نمیشود بگوئیم اهتدای در یک موضوع خارجی جزئی، که حق این است و باطل این است، اهتدا در یک امر مهم است، اهتدای به ولایت است.
جمعبندی روایات
برای جمعبندی روایات تعابیر وارد شده در روایات را باید کنار هم قرار داده و میبینید که چه اطمینان نفسی به این نتیجهای که ما میخواهیم بگیریم انسان میرسد. در روایات چند تعبیر مهم وجود دارد:
1. یک تعبیر این بود که «والله شانئٌ لأعماله»؛ این عمل مبغوض خداست که ما قبلاً عرض کردیم عمل صحیح نمیتواند مبغوض خدا باشد و در اینجا تعبیر به شانئٌ دارد.
2. از این بالاتر، کسی که خدا را به غیر ولایتنا عبادت کند «لم یعبد الله»، باز آن طرفش هم میگوید که «عبد غیر الله»، «هم لم یعبد الله و هم عبد غیر الله».
3. تعبیر سوم «لم ینفعه شیئاً» که در حدیث دوازدهم آمده بود: «ولو أن رجلاً عمر عمر نوح... لم لقی الله بغیر ولایتنا لم ینفعه ذلک شیئاً».
4. حدیث هجدهم تعبیر «لم یفعل شیئاً» دارد.
بنابراین اگر کسی بخواهد روایات را دسته بندی کند چهار عنوان در این روایات آمده است. نکته قابل توجه آن است که تقسیم همیشه باید صناعی باشد، بگوئیم یک روایت دارد برای حجّش ثواب به او نمیدهند، ما باید تعابیر کلیدی این روایات را بیرون بیاوریم، آن روایتی هم که میگوید ثواب به او داده نمیشود، هم بگوئیم یک طایفهای از روایات است. اگر بخواهیم روایات را دو دسته کنیم:
أ. یک دسته روایاتی است که در آنها تعابیری همچون: «شانئٌ»، «لم یعرف الله»، «لم یعبد الله»، «لم یفعل» و «لم ینفع» است که این طایفه صریح در این است که اعمال باطل است.
ب. یک طایفه هم این است که ثواب داده نمیشود.
اولاً بین این دو تا تعارضی وجود ندارد؛ زیرا در بعضی از روایات لازمش را ذکر کردند، اگر «لم یفعل شیئاً» باشد لازمه «لم ینفعه» این است که ثواب به او نمیدهند، نه اینکه بگوئیم آن روایتی که میگوید ثواب داده نمیشود مفسِّر این قرار بدهیم، روایتی که میگوید خدا «شانئٌ»، بعد بگوئیم ثواب به او نمیدهد، مثل اینکه مولایی نسبت به عمل عبدش بغض دارد ولی میگوید منظورم این است که پول به او نمیدهم، پول ندادن نمیشود تفسیر برای او قرار بگیرد.
در ذهن بعضی از مراجع بزرگان شاید این مطلب باشد که روایتی که تعبیر دارد که ثواب داده نمیشود، این را مفسر برای «لم ینفعه» و «لم یفعل» قرار بدهیم، چطور میتواند مفسر برای او باشد؟! شانئٌ دارد، «عبد غیر الله» دارد.
[1] . علل الشرائع 250- 7؛ وسائل الشيعة؛ ج1، ص: 124، ح 314- 18.
[2] . سوره نساء، آیه 64.
[3] . نکته: اینها را ما در بحث آیات حکومت گفتیم و از مسائلی است که در حوزه ما متأسفانه هیچ خبری از آن نیست! چهل و چهار سال از انقلاب گذشت، از آن مطلبی که امام فرموده، اما این جمله «الاسلام هو الحکومه» را کجا معنا کردند، کجا تحقیق کردند و مبانیاش را درآوردند؟ کجا آیاتی که دلالت بر این میکند استخراج شد، خدا توفیق داد دو سال حدود 40 جلسه همین را بحث کردیم و هنوز هم تمام نشده، یکی از آیات همین است.
[4] . سوره مائده، آیه 67.
[5] . تفسير القمي 2- 61؛ وسائل الشيعة؛ ج1، ص: 124، ح 315- 19.
[6] . سوره طه، آیه 82.
نظری ثبت نشده است .