موضوع: کتاب الحج (ادامه بحث استطاعت مساله 49 و مسأله 50)
تاریخ جلسه : ۱۴۰۱/۱۰/۱۰
شماره جلسه : ۵۳
-
خلاصه بحث گذشته
-
دو عنوان مشهور بین فقها در باب ارتداد
-
یدگاه صاحب کتاب «بلغة الفقیه»
-
موارد اجتماع خروج عن الدین و تکذیب النبی(ص)
-
مورد اول
-
مورد دوم
-
مورد سوم
-
مورد افتراق
-
جمعبندی دیدگاه صاحب بلغة الفقیه
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
-
جلسه ۹۹
-
جلسه ۱۰۰
-
جلسه ۱۰۱
-
جلسه ۱۰۲
-
جلسه ۱۰۳
-
جلسه ۱۰۴
-
جلسه ۱۰۵
-
جلسه ۱۰۶
-
جلسه ۱۰۷
-
جلسه ۱۰۸
-
جلسه ۱۰۹
-
جلسه ۱۱۰
-
جلسه ۱۱۱
-
جلسه ۱۱۲
-
جلسه ۱۱۳
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
خلاصه بحث گذشته
بحث در این است که اگر کسی مرتد شده و بعد از ارتداد توبه کرد و اسلام آورد، مسئله حجّش به چه صورتی خواهد بود؟ گفتیم در اینجا مناسب است که یک ضابطهای را در باب ارتداد بیان کنیم (اگرچه بحث مفصل ملاک اسلام و خروج از اسلام را در اوایل کتاب الحج مطرح کردیم).دو عنوان مشهور بین فقها در باب ارتداد
1. یکی انکار ضروری است که بگوئیم اگر کسی یک ضروری را انکار کرد، خودش سببٌ مستقلٌ للکفر و سبب للارتداد است. این گروه خود دو دستهاند:
أ. یک گروه مثل صاحب جواهر(قدسسرّه) که میگوید: اگر کسی انکار ضروری کند و علم به اینکه این حکم بین المسلمین ضروری است داشته باشد (یعنی بداند این حکم بین المسلمین ضروری است) انکارش موجب کفر است.
ب. گروه دیگر مانند ابنسعید در الجامع للشرائع، علم را هم لازم ندانسته و میگویند انکار ضروری موجب کفر است هرچند علم به ضروری بودنش نداشته باشد، همین مقدار که یک حکمی را انکار کرد و این حکم واقعاً از ضروریات دین است (مثلاً وجوب نماز یا روزه را انکار کرد) موجب ارتداد او میشود.
2. عنوان دیگر تکذیب النبیّ(صلياللهعليهوآله) است؛ یعنی اگر کسی یک دستوری از دستورات اسلام را انکار کند و این مستلزم تکذیب النبی بشود و علم به این استلزام داشته باشد اینجا سبب ارتدادش میشود.
بنابراین تا اینجا سه مبنا وجود دارد: 1) یک گروه مثل صاحب جواهر که میگوید: ضروری در صورتی انکارش موجب کفر است که علم به ضروری بودن او عند اهل دین داشته باشد. 2) گروه دوم مثل ابن سعید در الجامع للشرایع است که از عبارتش استفاده میشود همین که کسی یک ضروری ولو به حسب الواقع ضروری است را انکار کند موجب کفر است. 3) عنوان سوم هم تکذیب النبی(صلياللهعليهوآله) است که بزرگانی مثل مرحوم اردبیلی، مرحوم وحید بهبهانی، مرحوم فاضل هندی، صاحب کشف الغطاء مرحوم کاشف الغطاء این دیدگاه را دارند.
ثمره بحث آن است که اگر کسی نسبت به یک ضروری شبهه پیدا کرد، در عنوان اول یا عنوان دوم قرار میگیرد، ولی در عنوان تکذیب النبی(صلياللهعليهوآله) قرار نمیگیرد. میگوید من شبهه دارم و نمیدانم این ضروری هست یا نه؟ نمیدانم این را پیغمبر فرموده یا نه؟ پس عنوان تکذیب النبی(صلياللهعليهوآله)را پیدا نمیکند.
یدگاه صاحب کتاب «بلغة الفقیه»
وی در ادامه میگوید: اولاً علت اینکه محقق اردبیلی، فاضل هندی و بهبهانی ملاک برای ارتداد و کفر را تکذیب النبی(صلياللهعليهوآله) قرار دادند، علتش «عدم الدلیل علی سببیة عنوان انکار الضروری» است که ما در روایات هیچجا نداریم که «من انکر ضروریاً من ضروریات الدین فهو کافرٌ» و چون چنین عنوانی نبوده، مسئله تکذیب النبی(صلياللهعليهوآله)را مطرح کردند.
بعد میفرماید: «و هنا وجهٌ آخر لعله اولی بالرکون إلیه یجتمع مع الوجه المذکور و یفترق عنه»؛ یک وجه دیگری وجود دارد که گاهی اوقات با تکذیب النبی(صلياللهعليهوآله)جمع میشود و گاهی اوقات هم افتراق پیدا میکند (یعنی با تکذیب النبی(صلياللهعليهوآله)، هم ماده اجتماع دارد و هم ماده افتراق)، «هو أن انکار الضروری مستلزمٌ لتحقق عنوان الخروج عن الدین الذی لا شکّ فی سببیته للکفر»؛ و آن عنوان دیگر خروج از دین است که مسلّماً سبب کفر است، «أنّ التدیّن بدین الاسلام معتبرٌ فی صحة الاسلام»؛ به چه کسی مسلمان میگویند؟
مسلمان یعنی «من تدیّن بدین الاسلام لأن لفظ اسلَمَ عرفاً و شرعاً إنما هو بمعنی دانَ بدین الاسلام، بل لیس المراد من التکلیف بالاسلام الا التدین به»؛ اینکه ما مکلفیم به اسلام عمل کنیم، یعنی تدیّن به اسلام «و اتخاذه دیناً له»؛ اسلام را باید دین خودمان قرار بدهیم، «و الالتزام بنحو التدیّن بجمیع ما هو معتبرٌ فیه»؛ هر آنچه در اسلام وجود دارد تدیّن به آن لازم است، «من الاصول و الفروع، من التوحید و النبوة و التصدیق بما جاء به النبی(صلياللهعليهوآله) ولو بنحو الاجمال»؛ ولو تصدیق اجمالی، «و لا شک فی صدق الخروج عن الدین الموجب للکفر». ایشان میفرماید: در خروج از دین که سبب برای کفر است مجرد «عدم التدین بحکمٍ من احکامه»؛ اگر انسان به یک حکمی از احکام تدیّن پیدا نکند یا تدیّن به عدمش پیدا کند، موجب خروج از دین است.
طبق ملاکی که صاحب بلغه دارد اگر کسی یک حکمی از احکام را انکار کند، تدیّن نداشته باشد و تدیّن به عدمش داشته باشد این موجب کفر است؛ خواه آن حکم ضروری باشد یا نه، فارق بین این مبنا و سایر مبانی خواه ضروری باشد یا نباشد، خواه عالم به ضروری بودنش باشد یا نباشد، خواه قاصر باشد یا مقصر، هیچ کدام فرقی نمیکند. اگر بداند این حکم از احکام اسلام است، باید به آن تدیّن پیدا کند و همین که تدین پیدا نکرد و یا تدین به خلافش پیدا کرد سبب برای خروج از اسلام میشود.
موارد اجتماع خروج عن الدین و تکذیب النبی(ص)
مورد اول
مورد دوم
مورد سوم
مورد افتراق
فرق بین این عنوانی که صاحب بلغه گفته و آن عنوان مشهور (که مشهور میگویند انکار ضروری سبب مستقل برای کفر است) آن است که آنها که میگویند انکار ضروری سبب برای کفر است، هم کلماتشان ظهور در این مطلب دارد و هم دلیلشان، چون دلیل روایی که ندارند، دلیل آیه یا قرآن هم ندارند، میگویند اجماع. اجماع هم دلیل لبّی است و در ادله لبّیه باید بر قدر متیقن اکتفا شود، قدر متیقن از آن انکار ضروری، ضروری دین است، اما طبق مبنای صاحب بلغه حتی ضروری مذهب هم اگر کسی انکار کرد موجب خروج از دین است.[1]
جمعبندی دیدگاه صاحب بلغة الفقیه
1. یک مطلب این است که در روایات هیچ اشارهای به مسئله انکار ضروری موجب برای کفر است ندارد و اصلاً تعبیر به ضروری در روایات ندارد. در گذشته گفتیم تعبیر به ضروری از زمان ابن سعید در الجامع للشرایع شروع شد و قبلش اصلاً در کلمات فقها هم نبود؛ چون در تعابیر روایات نداریم.
2. مطلب دوم این است که باید سراغ روایات برویم و روایات صریح در این است که ملاک برای کفر، خروج از دین است، ایشان روایات را چهار طایفه کرده و میفرماید:
أ. یک طایفه این است که میگوید «ادنی ما یکون به العبد کافراً»؛ کوچکترین چیزی که انسان را کافر میکند، «من زعم أنّ شیئاً نهی الله عنه أن الله امر به»[2]؛ میداند خدا این را نهی کرده اما میگوید به نظر من این مأمور به واقع شده است، «و نسبه دیناً» و میگوید من به این وجوب تدین دارم نه به حرمت.
ب. در طایفه دیگر مکاتبه عبدالرحیم قصیر که قبلاً خواندیم، امام(عليهالسلام)میفرماید: «و لا یخرجه إلی الکفر إلا الجحود و الاستحلال»؛ جحود و انکار، «أن یقول للحلال»، استحلال یعنی چه، جهود یعنی چه؟ یعنی بگوید: چیزی که حرام است را بگوید حلال است و بالعکس، مجرد قول هم نه، بلکه «دان لذلک فعندها یکون خارجاً من الاسلام و الایمان داخلاً من الکفر»[3]؛ این از اسلام و ایمان خارج میشود و داخل در کفر میشود.
ج. طایفه دیگر صحیحه عبدالله بن سنان است که میگوید: از امام صادق(عليهالسلام) پرسیدم: «عن الرجل یرتکب الکبیره من الکبائر فیموت»؛ یک کسی کبیرهای را انجام میدهد و بعد هم میمیرد، آیا مجرد ارتکاب کبیره او را از اسلام خارج میکند؟ «هل یخرجه ذلک من الاسلام و إن عذّب کان عذابه»؛ اگر این از اسلام خارج شود روز قیامت مثل مشرکین این را عذاب میکنند؟ «أم له مدةٌ و انقطاع»؛ یا نه، عذابش مثل مشرکین نیست، به خاطر گناهش یک مدتی عذابش میکنند و بعد به بهشت میبرند؟ «فقال (عليهالسلام) من ارتکب کبیرةً من الکبائر فزعم أنها حلال اخرجه ذلک من الاسلام»؛ اگر کبیره را انجام بدهد به این نیّت که حلال است، «فزعم أنها حلال»؛ این گمان و اعتقاد به حلیت حرام، او را از اسلام خارج میکند، «و عذّب اشدّ العذاب»[4]؛ به شدیدترین عذاب هم باید عذاب بشود.
بنابراین ایشان میگوید: در روایات نه عنوان انکار ضروری داریم و نه مسئله تکذیب النبی(صلياللهعليهوآله) داریم، بلکه فقط خروج از اسلام است.
[1] . «قلت: و لعل الذي ألجأ هؤلاء الى ما ذكروه، هو عدم الدليل على سببية العنوان المتقدم بنفسه للكفر، فالتجؤا إلى إرجاعه إلى حيثية استلزامه لعدم تصديق النبي أو تكذيبه الذي لا شك في سببيته له، و لذا قيّدوا الإنكار بما يستلزم ذلك من عدم احتمال الشبهة، و جعلوه هو الوجه في ذلك. و هنا وجه آخر، لعله أولى بالركون اليه يجتمع مع الوجه المذكور و يفترق عنه، و هو: ان إنكار الضروري مستلزم لتحقق عنوان الخروج عن الدّين الذي لا شك في سببيته للكفر، ضرورة أن التدين بدين الإسلام معتبر في صحة الإسلام، لأن (أسلم) عرفا و شرعا بمعنى (دان) بدين الإسلام بل ليس المراد من التكليف بالإسلام إلا التدين به و اتخاذه دينا له و الالتزام بنحو التدين بجميع ما هو معتبر فيه: من الأصول و الفروع من التوحيد و النبوة، و التصديق بجميع ما جاء به النبي (ص) و لو بنحو الإجمال، و لا شك في صدق الخروج عن الدين الموجب للكفر بعدم التدين بحكم من أحكامه أو التدين بعدمه، لتضمن الكتاب و السنة: أن من خرج عن دين الإسلام فهو كافر.» بلغة الفقيه؛ ج4، ص: 198 – 199.
[2] . «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ الْيَمَانِيِّ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ أَبَانِ بْنِ عَيَّاشٍ عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ قَالَ سَمِعْتُ عَلِيّاً7 يَقُولُ وَ أَتَاهُ رَجُلٌ فَقَالَ لَهُ مَا أَدْنَى مَا يَكُونُ بِهِ الْعَبْدُ مُؤْمِناً وَ أَدْنَى مَا يَكُونُ بِهِ الْعَبْدُ كَافِراً وَ أَدْنَى مَا يَكُونُ بِهِ الْعَبْدُ ضَالًّا فَقَالَ لَهُ قَدْ سَأَلْتَ فَافْهَمِ الْجَوَابَ أَمَّا أَدْنَى مَا يَكُونُ بِهِ الْعَبْدُ مُؤْمِناً أَنْ يُعَرِّفَهُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى نَفْسَهُ- فَيُقِرَّ لَهُ بِالطَّاعَةِ وَ يُعَرِّفَهُ نَبِيَّهُ(صلياللهعليهوآله) فَيُقِرَّ لَهُ بِالطَّاعَةِ وَ يُعَرِّفَهُ إِمَامَهَ وَ حُجَّتَهُ فِي أَرْضِهِ وَ شَاهِدَهُ عَلَى خَلْقِهِ فَيُقِرَّ لَهُ بِالطَّاعَةِ قُلْتُ لَهُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ إِنْ جَهِلَ جَمِيعَ الْأَشْيَاءِ إِلَّا مَا وَصَفْتَ قَالَ نَعَمْ إِذَا أُمِرَ أَطَاعَ وَ إِذَا نُهِيَ انْتَهَى وَ أَدْنَى مَا يَكُونُ بِهِ الْعَبْدُ كَافِراً مَنْ زَعَمَ أَنَّ شَيْئاً نَهَى اللَّهُ عَنْهُ أَنَّ اللَّهَ أَمَرَ بِهِ وَ نَصَبَهُ دِيناً يَتَوَلَّى عَلَيْهِ وَ يَزْعُمُ أَنَّهُ يَعْبُدُ الَّذِي أَمَرَهُ بِهِ.» الكافي (ط - الإسلامية)؛ ج2، «بَابُ أَدْنَى مَا يَكُونُ بِهِ الْعَبْدُ مُؤْمِناً أَوْ كَافِراً أَوْ ضَالًّا»، ص: 414 – 415، ح 1.
[3] . «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحِيمِ الْقَصِيرِ قَالَ: كَتَبْتُ مَعَ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ أَعْيَنَ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ7 أَسْأَلُهُ عَنِ الْإِيمَانِ مَا هُوَ فَكَتَبَ إِلَيَّ مَعَ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ أَعْيَنَ سَأَلْتَ رَحِمَكَ اللَّهُ عَنِ الْإِيمَانِ وَ الْإِيمَانُ هُوَ الْإِقْرَارُ بِاللِّسَانِ وَ عَقْدٌ فِي الْقَلْبِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْكَانِ وَ الْإِيمَانُ بَعْضُهُ مِنْ بَعْضٍ وَ هُوَ دَارٌ وَ كَذَلِكَ الْإِسْلَامُ دَارٌ وَ الْكُفْرُ دَارٌ فَقَدْ يَكُونُ الْعَبْدُ مُسْلِماً قَبْلَ أَنْ يَكُونَ مُؤْمِناً وَ لَا يَكُونُ مُؤْمِناً حَتَّى يَكُونَ مُسْلِماً- فَالْإِسْلَامُ قَبْلَ الْإِيمَانِ وَ هُوَ يُشَارِكُ الْإِيمَانَ فَإِذَا أَتَى الْعَبْدُ كَبِيرَةً مِنْ كَبَائِرِ الْمَعَاصِي أَوْ صَغِيرَةً مِنْ صَغَائِرِ الْمَعَاصِي الَّتِي نَهَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْهَا كَانَ خَارِجاً مِنَ الْإِيمَانِ سَاقِطاً عَنْهُ اسْمُ الْإِيمَانِ وَ ثَابِتاً عَلَيْهِ اسْمُ الْإِسْلَامِ فَإِنْ تَابَ وَ اسْتَغْفَرَ عَادَ إِلَى دَارِ الْإِيمَانِ وَ لَا يُخْرِجُهُ إِلَى الْكُفْرِ إِلَّا الْجُحُودُ وَ الِاسْتِحْلَالُ أَنْ يَقُولَ لِلْحَلَالِ هَذَا حَرَامٌ وَ لِلْحَرَامِ هَذَا حَلَالٌ وَ دَانَ بِذَلِكَ فَعِنْدَهَا يَكُونُ خَارِجاً مِنَ الْإِسْلَامِ وَ الْإِيمَانِ دَاخِلًا فِي الْكُفْرِ وَ كَانَ بِمَنْزِلَةِ مَنْ دَخَلَ الْحَرَمَ ثُمَّ دَخَلَ الْكَعْبَةَ وَ أَحْدَثَ فِي الْكَعْبَةِ حَدَثاً فَأُخْرِجَ عَنِ الْكَعْبَةِ وَ عَنِ الْحَرَمِ فَضُرِبَتْ عُنُقُهُ وَ صَارَ إِلَى النَّارِ.» الكافي (ط - الإسلامية)؛ ج2، ص: 27، ح 1؛ وسائل الشيعة، ج28، ص: 354، ح 34953- 50.
[4] . «وَ عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ7 عَنِ الرَّجُلِ يَرْتَكِبُ الْكَبِيرَةَ فَيَمُوتُ هَلْ يُخْرِجُهُ ذَلِكَ مِنَ الْإِسْلَامِ وَ إِنْ عُذِّبَ كَانَ عَذَابُهُ كَعَذَابِ الْمُشْرِكِينَ أَمْ لَهُ مُدَّةٌ وَ انْقِطَاعٌ فَقَالَ مَنِ ارْتَكَبَ كَبِيرَةً مِنَ الْكَبَائِرِ فَزَعَمَ أَنَّهَا حَلَالٌ أَخْرَجَهُ ذَلِكَ مِنَ الْإِسْلَامِ وَ عُذِّبَ أَشَدَّ الْعَذَابِ وَ إِنْ كَانَ مُعْتَرِفاً أَنَّهُ ذَنْبٌ وَ مَاتَ عَلَيْهَا أَخْرَجَهُ مِنَ الْإِيمَانِ وَ لَمْ يُخْرِجْهُ مِنَ الْإِسْلَامِ وَ كَانَ عَذَابُهُ أَهْوَنَ مِنْ عَذَابِ الْأَوَّلِ.» الكافي 2- 285- 23؛ وسائل الشيعة؛ ج1، ص: 33، ح 49- 10.
نظری ثبت نشده است .