درس بعد

کتاب الحج

درس قبل

کتاب الحج

درس بعد

درس قبل

موضوع: کتاب الحج (ادامه بحث استطاعت مساله 49 و مسأله 50)


تاریخ جلسه : ۱۴۰۱/۸/۲۸


شماره جلسه : ۳۶

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • خلاصه بحث گذشته

  • طائفه دوم از آیات قرآن

  • ارزیابی استدلال به آیات

  • ارزیابی استدلال به آیه اول

  • دیدگاه مفسّران نسبت به آیه

  • دیدگاه آلوسی در روح المعانی

  • احتمالات سه‌گانه در کلام زمخشری

  • ارزیابی احتمالات سه‌گانه

  • ارزیابی دیدگاه محقق خویی

دیگر جلسات

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحيمْ
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ


خلاصه بحث گذشته
بحث در این است که آیا اسلام در صحت عبادات شرطیت دارد؟ در نتیجه می‌گوئیم کافر من حیث إنه کافرٌ و من حیث إنه مشرکٌ اگر یک عمل عبادی انجام داد این عمل عبادی او صحیح واقع نمی‌شود. برخی از ادله بیان شد و به ادله‌ قرآنی رسیدیم. محقق خویی در کتاب الصوم به دو طایفه از آیات قرآن بر این مدعا استدلال فرموده که بحث طایفه اولی تمام شد و نظر ما به تبع محقق خویی این شد که وقتی آیات قرآن نسبت به عمل کافر می‌گوید: «هباءً منثوراً» یا «لا نقیم لهم یوم القیامة وزنا»؛ این اعمال مثل خاکستری می‌ماند که باد او را از بین می‌برد یعنی کالعدم و وقتی این عمل کالعدم شد نمی‌تواند موضوع برای صحت قرار گیرد؛ زیرا عملی که موضوع برای صحت قرار می‌گیرد هیچ وقت عنوان «هباءً منثوراً» برایش صدق نمی‌کند.

طائفه دوم از آیات قرآن
محقق خویی در کتاب الصوم برای این طائفه، دو آیه را مطرح فرمودند:

آیه اول
اول آیه 91 سوره آل عمران است: «إنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَمَاتُوا وَهُمْ كُفَّارٌ فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْءُ الْأَرْضِ ذَهَبًا وَ لَوِ افْتَدَى بِهِ»؛ کسانی که کافرند و در حال کفر می‌میرند، اگرچه روی زمین پر از طلا باشد و به عنوان فدیه و کفاره بدهند، هرگز از هیچ‌یک از ایشان قبول نخواهد شد. «ملء» یعنی «ما یملأ الشیء»، اسم آن چیزی است که یک جایی را پر می‌کند، «ملء الارض ذهباً» اگر تمام زمین را پر از طلا کنند و اینها را بخواهند بدهند خدا از اینها قبول نمی‌کند.

محقق خویی آیه را بر همین حمل کردند که اگر به اندازه‌ همه زمین طلا صدقه بدهند یعنی همه زمین طلا بشود، زمینی که چندین هزار کیلومتر هست و وزنش هم مشخص است، به اندازه همه این زمین را طلا بدهند به عنوان صدقه، به عنوان زکات مستحب یا غیر مستحب، به عنوان صدقه برای خدا بدهند خدا قبول نمی‌کند. بعد می‌فرماید: آیه صریح در این است که کفر مانع از قبول نفقه است.

آیه دوم
آیه دوم آیه 54 سوره توبه است: «وَمَا مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقَاتُهُمْ إِلَّا أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَبِرَسُولِهِ»؛ چون کفر به خدا و رسول ورزیدند مانع از قبول نفقات اینها شد؛ یعنی کفر به خدا و رسول «مانعٌ من قبول النفقة». این آیه صریح در این است که این نفقات نفقات دنیوی است. در آیه اول احتمالاتی وجود دارد که عرض می‌کنم. مرحوم خوئی به نحو کلی می‌فرماید: «اذا کان الکفر مانعاً عن قبول النفقة»؛ وقتی یک نفقه‌ای که انسان می‌دهد که یک امر مادی است، اگر کافر باشد خدا این را قبول نمی‌کند؛ یعنی اگر کافر یک میلیون فقیر را هم صدقه بدهد مورد قبول خدا قرار نمی‌گیرد، اگر کفر مانع از قبول نفقه است، به طریق اولی مانع از صوم و سایر عبادات هم می‌شود؛ یعنی آن عباداتی که عنوان مالی را ندارد و محض در تعبّد و تعبدیت است، به طریق اولی مانع از آنها خواهد شد.[1]

ارزیابی استدلال به آیات
مرحوم حاج شیخ محمد تقی آملی در مصباح الهدی می‌فرماید: این آیات دلالت بر عدم قبول دارد و عدم قبول اعم از عدم صحت است؛ یعنی ممکن است عمل عبادی صحیح باشد اما قبول نباشد. ما قبل از این‌که این اشکال را بررسی کنیم خود این آیه سوره آل عمران را یک مقدار مورد بحث قرار بدهیم.

ارزیابی استدلال به آیه اول
آیه این است: «إنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَمَاتُوا وَهُمْ كُفَّارٌ فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْءُ الْأَرْضِ ذَهَبًا وَ لَوِ افْتَدَى بِهِ أُولَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ وَمَا لَهُمْ مِنْ نَاصِرِينَ»، محقق خویی عبارت «لن یقبل من احدهم ملء الارض ذهباً» را مربوط به انفاق در دنیا گرفته است؛ یعنی اگر اینها به اندازه‌ همه زمین طلا را انفاق کنند و صدقه بدهند قبول نمی‌شود.

سؤال اصلی در این آیه این است که آیا این آیه مربوط به فدیه‌ در قیامت است به قرینه «لو افتدی به»؟ یعنی بگوئیم خدای تبارک و تعالی می‌فرماید: اگر قیامت شد کافر به اندازه‌ همه‌ زمین بخواهد طلا را بدهد تا از عذاب نجات پیدا کند پذیرفته نمی‌شود. در نتیجه بگوئیم آیه منحصر به مسئله قیامت است و اصلاً‌ کاری به اعمال دنیوی ندارد؛ یعنی نمی‌خواهد بگوید: اگر کسی در دنیا انفاق کرد این انفاقش مورد قبول نیست، بلکه می‌گوید در قیامت اگر بخواهد این کار را انجام بدهد که از عذاب نجات پیدا کند هرگز از او پذیرفته نمی‌شود.

دیدگاه مفسّران نسبت به آیه
وقتی کلمات مفسرین را ملاحظه می‌کنیم در آیه شریفه چهار احتمال وجود دارد:

احتمال اول
احتمال اول از مجمع البیان استفاده می‌شود. مرحوم طبرسی همین فرمایش مرحوم خوئی را دارد؛ یعنی این «لو افتدی به» را به این معنا که اگر کافر به اندازه‌ تمام زمین طلا را انفاق کند و بخواهد این انفاق در دنیا را مانع از عذاب کفر خودش در آخرت قرار بدهد نفعی به او نمی‌بخشد. عبارت مجمع البیان این است: «معناه (یعنی معنای «ولو افتدی به») أن الکافر الذی یعتقد الکفر»؛ کافری که به کفر معتقد است، «و إن اظهر الایمان»، ولو به صورت منافقانه ایمان را اظهار کند ولی در باطن کافر است، «لا ینفعه الانفاق»؛ اگر به اندازه همه زمین طلا انفاق کرد سودی برای او ندارد.

بعد می‌گوید: «لا ینفع» یعنی «لا یوجب له الثواب». پس مرحوم طبرسی عبارت «ملء الارض ذهباً» را به انفاق در دنیا تطبیق داده، اما «لن یقبل» را به معنای این‌که ثواب داده نمی‌شود معنا کرده است؛ یعنی احتمال اول دو گروه می‌شوند:

1. یک گروه مثل مرحوم خوئی می‌گویند در دنیا انفاق می‌کند اما این عمل باطل است.

2. مرحوم طبرسی می‌گوید: در دنیا انفاق می‌کند، اما به او ثواب نمی‌دهند.

احتمال دوم
احتمال دوم این است که «و لو افتدی به» چون بحث فدیه است، فدیه یعنی یک چیزی که بالاخره به جای او باشد، این را فدای او قرار بدهد به جای عذاب قرار بدهند. در نتیجه بگوئیم این فرضی است؛ یعنی «فلن یقبل من احدهم» به این معناست که اگر به اندازه‌ زمین طلا بیاورد و روز قیامت همان را بدهند و از عذاب نجات پیدا کنند پذیرفته نمی‌شود.

این احتمال یک شاهدی هم دارد و شاهدش این است که قتاده نقل می‌کند: «یُجاء بالکافر یوم القیامة»، ما همیشه شنیده بودیم که «جاء یجئ» لازم است اما اینجا به صورت مجهول آورده، «یجاء بالکافر» با باء اگر متعدی بشود باز باید «یجیء» بیاید که در تفاسیر اینطور آمده است. «فیقال له أرأیت لو کان لک ملء الارض ذهباً لکنت تفتدی به؟»؛ به کافر می‌گویند: اگر به اندازه همه زمین طلا داشتی حاضر بودی بدهی تا از عذاب نجات پیدا کنی؟ «فیقول نعم»؛ می‌گوید بله حاضرم. «فیقال له قد سئلت أیسر من ذلک»[2]؛ در دنیا که بودی خیلی کمتر از اینها از تو خواسته شد، آنجا گفتیم یک دهم مال خود را انفاق کن، ‌یک بیستم را انفاق کنی و نکردی، ‌این هم به عنوان مؤید این احتمال دوم مطرح می‌شود.

پس احتمال دوم این است که بگوئیم آیه راجع به انفاق در دنیا نیست. طبق این احتمال این واو در «و لو افتدی به» باید واو زائده باشد، کما اینکه برخی از مفسرین هم زائده بودنش را پذیرفتند. زمخشری در کشاف سه احتمال ذکر می‌کند و قاعده‌اش را هم ذکر نمی‌کند که من عمدتاً از آنجا گرفتم.[3]

پس احتمال اول این شد که «لن یقبل من احدهم ملء الارض» مربوط به دنیاست، انفاق در دنیاست و کسی بخواهد این انفاق را داشته باشد که از عذاب روز قیامت نجات پیدا کند، این فایده ندارد. احتمال دوم اینکه این فقط مربوط به آخرت شد.

احتمال سوم
سومین احتمال این است که آیه دو بخش دارد: یک بخش مربوط به دنیاست و یک بخش هم مربوط به آخرت است. آیه می‌فرماید: «إن الذین کفروا و ماتوا و هم کفارٌ فلن یقبل من احدهم»؛ آنهایی که یک عمری کافر بودند و با کافر از دنیا رفتند «فلن یقبل من احدهم ملء‌الارض ذهباً فی الدنیا»؛ اگر در دنیا یک انفاقی کردند «لن یقبل»؛ هیچ فایده‌ای ندارد. «و لو افتدی به»، باز هم این جوابش محذوف است؛ یعنی اگر روز قیامت هم بخواهند «لو افتدی به مثل هذا المقدار» که اینجا کلمه «مثل» را باید در تقریر بگیریم، «و لو افتدی بمثل هذا المقدار یوم القیامة لن یقبل». این احتمال در تفسیر کنز الدقائق مرحوم مشهدی است.[4]

احتمال چهارم
احتمال چهارم این است که بگوئیم در همین دنیا انفاق می‌کند، نه به رجاء ثواب در آخرت، یک کسی اینجا انفاق می‌کند که قیامت به او ثواب بدهند می‌گوید: من که کافرم و شما هم که می‌گوئید کافر اهل جهنم است، من انفاق می‌کنم این انفاق من مانع از عذاب من در قیامت می‌شود، توقع ثواب ندارد. در آن احتمال مرحوم طبرسی این است که در دنیا انفاق می‌کند به توقع ثواب، اما این احتمال چهارم این است که در دنیا انفاق می‌کند و مانع از عذاب روز قیامتش بشود.

دیدگاه آلوسی در روح المعانی
آلوسی در تفسیر روح المعانی می‌گوید: «قال ابن المنیر فی الانتصاف علی هامش الکشاف»؛ ابن المنیر یک مسئله ادبی را اینجا مطرح می‌کند و می‌گوید: این واو در «و لو افتدی به تستدعی شرطاً آخر تعطف علیه الشرط المقترنه به ضرورة»؛ یعنی این اقتضا دارد عطف بر یک شرط محذوفی باشد که این شرط مذکور مقترن به آن شرط است، «و العادة فی مثل ذلک أن یکون المنطوق به منبهاً علی المسکوت عنه بطریق الاولی»؛ روش طبیعی‌اش این است که این منطوق آن مقدّر را برای ما روشن کند، مقدر را روشن می‌کند؛ یعنی اصلاً چنین ترکیبی را، «و لو افتدی» در جایی می‌آورند که آن شرط محذوف به طریق اولی مشمول «لن یقبل» است.

یعنی اگر این «لو افتدی به لن یقبل» آن محذوف به طریق اولی «لن یقبل» است، یک اولویتی باید در کار باشد، یعنی آن مذکور «یدلّ» بر آن محذوف و حکم در آن محذوف باید به طریق اولی باشد. ایشان یک مثالی زده و می‌گوید: اگر مولایی گفت «اکرم زیداً ولو اساء»، این قرینه است بر اینکه یک شرطی قبل از آن است؛ یعنی «اکرم زیداً لو احسن و لو اساء»؛ اگر اکرام هم کند به طریق اولی از آن شخصی که بدی می‌کند باید اکرامش کنی، این اولویت اینجا وجود دارد، یا می‌گوید این آیه شریفه «کونوا قوامین بالقسط شهداء لله ولو علی أنفسکم»[5].

از عبارت ایشان استفاده می‌کند که فرقی نمی‌کند، ایشان می‌گوید از جهت قاعده ادبی وقتی یک چنین ترکیبی داریم که دال بر این است که آن محذوف مشمول حکم به طریق اولی است، فرق نمی‌کند محذوف بخواهد مثبت یا منفی باشد! مثلاً اینجا اگر گفت: «لا تکرم زیداً ولو اکرمک»، اینطور می‌شود. بعد می‌گوید این آیه شریفه «کونوا قوامین بالقسط» قیام به قسط کنید شاهد باشید «لله و لو علی انفسکم»؛ یعنی به طریق اولی در جایی که به نفع خودتان هست، بعد می‌گوید در جایی که به ضرر خودتان هست شهادت بدهید؛ یعنی واقع را بگوئید و شهادت بدهید، حال به طریق اولی در جایی که مربوط به نفع خودتان هم می‌شود، کاری به بحث فقهی شهادت هم نداشته باشید.

ابن منیر نقل می‌کند «لما کانت هذه الآیة مخالفةً لهذا النمط من الاستعمال»، این آیه شریفه با این قانون سازگاری ندارد، چرا؟‌ می‌گوید چه شرطی می‌توانیم پیدا کنیم اولی از «ملء الارض ذهباً»؛ چون یک وقت «ولو افتدی به» یک چیزی قبلش می‌شد در نظر بگیریم مهم‌تر از «ملء الارض ذهباً»، اما می‌فرماید: «ولو افتدی به یقتضی شرطاً آخر محذوفاً، یکون هذا المذکور منبهاً علیه بطریق اولی، و الحالة المذکورة‌ اعنی حالة افتداءهم بملء الارض ذهباً هی اجدر الحالات بقبول الفدیة»؛ اگر انسان بخواهد فدیه بدهد بالاتر از اینکه همه زمین را ذهب کند چیز دیگری تصور نمی‌شود، «و لیس وراءها حالة الاخری تکون اولی بالقبول»، می‌گوید: خاض المفسرون بتأویلها»؛ یعنی می‌خواهند بگویند در این آیه این قانون رعایت نشده، چون بالاتر از «ملء الارض ذهباً» معنا ندارد. بعد سه احتمالی که زمخشری داده را ذکر می‌کند.[6]

احتمالات سه‌گانه در کلام زمخشری
زمخشری در کشاف سه احتمال در آیه ذکر می‌کند:

احتمال اول
ایشان می‌گوید: احتمال اول این است: «إن عدم قبول ملء الارض کنایةٌ عن عدم قبول فدیةٍ ما لدلالة السیاق علی أن القبول یراد للخلاص و إنما عدل»؛ می‌گوئیم یک گروهی گفته‌اند که این «ملء الارض ذهباً» کنایه است؛ یعنی «إن الذین کفروا و ماتوا و هم کفار لن یقبل منهم فدیةٌ اصلاً»؛ هیچ فدایی از اینها قبول نمی‌شود. پس این «ملء الارض ذهباً» کنایه از عدم قبول هیچ فدیه‌ای است. می‌گوئیم چرا پس کنایه آورد؟ می‌فرمود فدیه‌ای از اینها قبول نمی‌شود، «إنما عدل تصویراً للتکثیر»؛ برای اینکه فدیه را تکثیر کند که فدیه یک وقتی هست که آدم یک کیلو طلا می‌دهد یک وقت صد کیلو می‌دهد یک وقت به اندازه همه زمین. «لأنه الغایة التی لا مطمح وراءها فی العرف»؛ دیگر ورای تمام زمین را طلا قرار دادن چیزی نیست، «فیصیر المعنی»؛ خلاصه‌ احتمال اول این است که «لا تقبل منه فدیةٌ و لو افتدی بملء الارض ذهباً»، از آن هیچ فدایی قبول نمی‌شود ولو به اندازه‌ی ملء الارض باشد.

در نتیجه یک بحث انفاق در دنیا نیست، بلکه این ممحض در آخرت می‌شود، منتهی با این بیان که این ملء الارض کنایه از فدیه است و این قانونی که باید مذکور منبه برای مسکوت به طریق اولی باشد در این آیه جریان پیدا نمی‌کند. از این کلام زمخشری و این کلامی که ابن منیر در هامش کشاف آورده مجموعاً می‌خواهند بگویند که آن قاعده اصلاً در این آیه نمی‌آید. اگر نیاید آیه را چطور باید معنا کنیم؟![7]

احتمال دوم
احتمال دوم که زمخشری می‌گوید این است که «لو افتدی بمثله معه کما صرح فی آیة اخری»؛ در یک آیه‌ی دیگری در 36 مائده آمده: «إن الذین کفروا لو أن لهم ما فی الارض جمیعاً و مثله معه لیفتدوا به من عذاب یوم القیامة»؛ این مورد قبول واقع نمی‌شود، «کأنه قیل لا یقبل ملء الارض فدیةً ولو ضوعف»؛ یعنی دو برابر آنچه که در زمین هست. باز طبق این احتمال دوم هم مربوط به قیامت است؛ یعنی به اندازه‌‌ زمین «و لو افتدی به»؛ یعنی «بمثله مضاعفاً»؛ نسبت به آنچه که در روی زمین هست، دو برابر آنچه در زمین هست بخواهد بدهد فایده ندارد؛ یعنی روز قیامت دو برابر اندازه زمین  طلا بدهد فایده ندارد.[8]

احتمال سوم
ایشان در احتمال سوم می‌گوید: ما باید یک وصفی در اینجا در تطبیق بگیریم که سیاق یک وصف را دلالت دارد، آن وصف «کان متصدقاً به» است؛ یعنی بگوئیم قبل از «ولو افتدی» این است: «فلن یقبل من احدهم ملء الارض متصدقاً به»؛ یعنی به اندازه‌ی ملء الارض صدقه داد قبول نمی‌شود. بعد خود این «و لو افتدی یکون شرطاً محذوف الجواب»؛ یعنی «ولو افتدی یوم القیامه ایضاً لن یقبل».[9]

ارزیابی احتمالات سه‌گانه
مطلب اول: در اینجا یک بحث این است که اولاً، این واو نباید زائده باشد نه این‌که ما بگوئیم حرف زائده در قرآن نداریم، بعضی‌ها معتقدند که اصلاً حرف زائده در قرآن نداریم، ممکن است باشد! برای تأکید، اینجا در ادبیات گفته‌اند حرف زائده می‌آید برای تأکید. اقل فایده‌اش تأکید است ولی ظاهر اینجا این است که این واو زائده نیست که بخواهیم بگوئیم اگر واو هم نبود معنا می‌کنیم، می‌گوییم «لن یقبل من احدهم ملء الارض لو افتدی به» که منحصر به قیامت می‌شود. پس مطلب اول این است که ظاهر آیه این است که این واو عاطفه است و زائده نیست.

مطلب دوم: اگر واو عاطفه شد معطوفٌ علیه‌ش چیست؟ معطوفٌ علیه‌ش همین صدقه‌ی در دنیاست؛ «یعنی لن یقبل من احدهم ملء الارض ذهباً لو تصدق به فی الدنیا»، بعد هم می‌فرماید: «و لو افتدی به لن یقبل أیضاً»، اگر همین هم بخواهد قیامت به عنوان فدیه بدهد مورد قبول قرار نمی‌گیرد. در نتیجه طبق این بیان تا اینجا باید بگوئیم آیه قسمت اولش مربوط به دنیاست و قسمت دومش مربوط به آخرت است. اگر واو را زائده گرفتیم (که در بحث آیات معاد هم روی همان مبنا پیش رفتیم که بگوئیم این واو زائده است) «لن یقبل من أحدهم ملء الارض لو افتدی به»، بعد این آیه ممحض می‌شود در قیامت و دیگر اصلاً فایده‌ای برای استدلال ما ندارد.

ارزیابی دیدگاه محقق خویی
با این بیان روشن شد که دیدگاه محقق خوئی تا اینجا تمام است؛ چون واو عاطفه است. آن ترکیب ادبی که بگوئیم این «ولو افتدی به» مربوط به فدیه‌ی در آخرت است، قبلش مربوط به صدقه‌ در دنیاست، در ادبیات غالباً اینطور است که بعد از «لو» با واو عاطفه آن فردی که می‌آید منبِّه بر یک فرد اولی است اما نه، اولویت هم لزومی ندارد. همین مقدار که شارع می‌گوید صدقه می‌دهد فایده ندارد «و لو افتدی به یوم القیامة» هم فایده ندارد، لزومی ندارد که بیائیم این قاعده را بگوئیم یک قاعده‌ مسلمی است! یک مواردی مثال دارد اما اینطور نیست که بگوئیم در همه جا باید این قاعده تطبیق پیدا کند.

تا اینجا فرمایش مرحوم خوئی تمام می‌شود منتهی یک بحث مهم‌تری هم در اینجا وجود دارد و آن بحث این است که آیه می‌گوید «لن یقبل»، این همان اشکال مرحوم آملی است و برخی دیگر هم این اشکال را کردند که «لن یقبل» اعم است از عدم صحت.


وَ صَلَّی الله عَلَیٰ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرینْ


[1] . «و أمّا غير المشركين من سائر فرق الكفّار فيدلّ على عدم الصحّة منهم الإجماع المحقّق، بل الضرورة، بل قد يستفاد ذلك من بعض الآيات، قال تعالى إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفّارٌ فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْ‌ءُ الْأَرْضِ ذَهَباً إلخ، فيظهر منها أنّ الكفر مانع عن قبول النفقة كما صرّح بذلك في آية أُخرى، قال تعالى وَ ما مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقاتُهُمْ إِلّا أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّهِ وَ بِرَسُولِهِ إلخ فإذا كان الكفر مانعاً عن قبول النفقة فهو مانع عن الصوم و غيره من سائر العبادات بطريقٍ أولى كما لا يخفى.» موسوعة الإمام الخوئي؛ ج‌21، ص: 453.
[2] . «أحدهم ملء الأرض ذهبا » أي مقدار ما يملأ الأرض من الذهب « و لو افتدى به » بذله عوضا و معناه أن الكافر الذي يعتقد الكفر و إن أظهر الإيمان لا ينفعه الإنفاق بمعنى أنه لا يوجب له الثواب و قيل معناه أنه لا يقبل منه في الآخرة لو وجد إليه السبيل قال قتادة يجاء بالكافر يوم القيامة فيقال له أ رأيت لو كان لك ملء الأرض ذهبا لكنت تفتدي به فيقول نعم فيقال له لقد سألت أيسر من ذلك فلم تفعل و رواه أيضا أنس عن النبي « أولئك لهم عذاب أليم و ما لهم من ناصرين » قد ذكرنا معناه.» مجمع البیان، ج 2، ص 305.
[3] . الکشاف، ج 2، ص 24.
[4] . تفسیر کنز الدقائق، ج2، ص 154.
[5] . سوره نساء، آیه 135.
[6] . «قال ابن المنير في الانتصاف: إن هذه الواو المصاحبة للشرط تستدعي شرطا آخر تعطف عليه الشرط المقترنة به ضرورة والعادة في مثل ذلك أن يكون المنطوق به منبها على المسكوت عنه بطريق الأولى مثاله قولك: أكرم زيدا ولو أساء فهذه الواو عطفت المذكور على محذوف تقديره- أكرم زيدا لو أحسن ولو أساء- إلا أنك نبهت بإيجاب إكرامه وإن أساء على أن إكرامه إن أحسن بطريق الأولى ومنه كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ وَلَوْ عَلى أَنْفُسِكُمْ [النساء: 135] فإن معناه- والله تعالى أعلم- لو كان الحق على غيركم ولو كان عليكم ولكنه ذكر ما هو أعسر عليهم فأوجبه تنبيها على أن ما كان أسهل أولى بالوجوب، ولما كانت هذه الآية مخالفة لهذا النمط من الاستعمال لأن قوله سبحانه: وَلَوِ افْتَدى بِهِ يقتضي شرطا آخر محذوفا يكون هذا المذكور منبها عليه بطريق الأولى، والحالة المذكورة أعني حالة افتدائهم- بملء الأرض ذهبا- هي أجدر الحالات بقبول الفدية، وليس وراءها حالة أخرى تكون أولى بالقبول منها- خاض المفسرون بتأويلها- فذكر الزمخشري ثلاثة أوجه.» روح المعانی (تفسیر آلوسی)، ج 2، ص 210.
[7] . «فذكر الزمخشري ثلاثة أوجه حاصل الأول: أن عدم قبول- ملء الأرض- كناية عن عدم قبول فدية ما لدلالة السياق على أن القبول يراد للخلاص وإنما عدل تصويرا للتكثير لأنه الغاية التي لا مطمح وراءها في العرف، وفي الضمير يراد مِلْءُ الْأَرْضِ على الحقيقة فيصير المعنى لا تقبل منه فدية ولو افتدى- بملء الأرض ذهبا- ففي الأول نظر إلى العموم وسده مسد فدية ما، وفي الثاني إلى الحقيقة أو لكثرة المبالغة من غير نظر إلى القيام مقامها.» روح المعانی، ج2، ص 210.
[8] . «وحاصل الثاني: إن المراد ولو افتدى بمثله معه كما صرع به في آية أخرى ولأنه علم أن الأول فدية أيضا كأنه قيل: لا يقبل ملء الأرض فدية ولو ضوعف، ويرجع هذا إلى جعل الباء بمعنى مع، وتقدير مثل بعده أي مع مثله.» همان، ص 211.
[9] . «وحاصل الثالث: إنه يقدر وصف يعينه المساق من نحو كان متصدقا به، وحينئذ لا يكون الشرط المذكور من قبيل ما يقصد به تأكيد الحكم السابق بل يكون شرطا محذوف الجواب ويكون المعنى لا يقبل منه- ملء الأرض ذهبا لو تصدق ولو افتدى به أيضا لم يقبل منه-.» همان.

برچسب ها :

شرطیت اسلام صحت عبادات «ملء الارض ذهباً» فدیه برای رهایی از عذاب عدم قبول فدیه

نظری ثبت نشده است .