موضوع: کتاب الحج (ادامه بحث استطاعت مساله 49 و مسأله 50)
تاریخ جلسه : ۱۴۰۱/۹/۲۸
شماره جلسه : ۵۱
-
خلاصه بحث گذشته
-
بررسی دیدگاه صاحب جواهر(قدسسرّه)
-
نکاتی چند درباره آیه 59 سوره احزاب
-
جمعبندی بحث
-
دیدگاه فقیهان
-
جمعبندی عبارات فقها
-
دلیل دیگر صاحب جواهر: مکاتبه عبدالرحیم قصیر
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
-
جلسه ۹۹
-
جلسه ۱۰۰
-
جلسه ۱۰۱
-
جلسه ۱۰۲
-
جلسه ۱۰۳
-
جلسه ۱۰۴
-
جلسه ۱۰۵
-
جلسه ۱۰۶
-
جلسه ۱۰۷
-
جلسه ۱۰۸
-
جلسه ۱۰۹
-
جلسه ۱۱۰
-
جلسه ۱۱۱
-
جلسه ۱۱۲
-
جلسه ۱۱۳
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
خلاصه بحث گذشته
بحث در مورد ضابطه ارتداد بود و اینکه به چه کسی مُرتد گفته میشود؟ این بحث را در اوایل کتاب حج مفصل بیان کردیم و گفتم اینجا هم یک اشارهای به بعضی از ابعاد بحث داشته باشیم. گفتیم در غالب کلمات فقها دو عنوان برای ارتداد وجود دارد:1. یک عنوان «هو الذی یکفر بعد الاسلام»؛ از اسلام خارج میشود، خروج از دین که این مورد اتفاق است مثلاً روایاتی هم داریم که «من بدّل دینه یقتل»؛ اگر کسی دین خودش را تبدیل کرد و گفت من دیگر مسلمان نیستم و مسیحی هستم، این خروج از دین است.
2. ملاک دوم آن است که: «من جَحَدَ ما یعلم ثبوته من الدین ضرورتاً»؛ اگر کسی انکار ضروری کند، یک حکمی که ضروری دین است را اگر انکار کرد موجب ارتداد است.
در جلسه گذشته عبارت جواهر را که از کتاب الحدود خواندیم که در آنجا آمده «یتحقق بالبینة علیه»[1]، قرینهاش این است که دنبالش این است که «بالاقرار علی نفسه»، این اقرار قرینه است بر اینکه آن بیّنه باشد، اما این نسخههای چاپ جدید دارد «بالنیّة علیه»؛ یعنی به نیّت بر کفر؛ یعنی بگوید من کافر شدم و به جای کلمه بیّنه باید نیّت باشد. حکم ارتداد متوقف بر اظهار است؛ یعنی اگر کسی در درونش از اسلام هم برگشت «صار مرتداً»، منتهی حکم قتل در باب ارتداد منوط به اظهار است، بگوید من تا حالا مسلمان بودم، حتی به یک جمعی بگوید از امروز از اسلام خارج شدم.
بررسی دیدگاه صاحب جواهر(قدسسرّه)
صاحب جواهر(قدسسرّه) میفرماید: مرحوم مقدس اردبیلی در مجمع الفائدة و البرهان میگوید: انکار ضروری اگر مستلزم تکذیب النبی(صلياللهعليهوآله) شود موجب کفر است و الا اگر کسی بگوید من پیامبر(صلياللهعليهوآله) را قبول دارم تکذیب النبی(صلياللهعليهوآله) هم نمیکنم اما وجوب حجاب را منکر میشوم مستلزم کفر نیست. برای تکذیب النبی(صلياللهعليهوآله) هم دو قید وجود دارد:
1. انکار این ضروری، بالذات و فی نفسه، مستلزم تکذیب النبی(صلياللهعليهوآله) باشد، مثلاً وقتی کسی میگوید حجاب واجب نیست به حسب الواقع تکذیب النبی(صلياللهعليهوآله) میکند؛ چون پیامبر از قول خدا فرموده که حجاب واجب است. فرض کنید اگر کسی یک امری که ما نمیدانیم مستحب است یا نه؟ اگر کسی او را انکار کرد معلوم نیست که مستلزم تکذیب النبی(صلياللهعليهوآله) باشد، باید فی نفسه مستلزم تکذیب النبی(صلياللهعليهوآله) باشد.
2. علم به این استلزام هم باید داشته باشد؛ یعنی این منکر علم به این داشته باشد که این استلزام وجود دارد.
صاحب جواهر میفرماید: اگر ما ملاک را تکذیب النبی(صلياللهعليهوآله) گرفتیم، در جایی که کسی ضروری را لشبهةٍ انکار میکند، مثلاً میگوید این آیه حجاب در قرآن مراد از این جلباب به نظر من چادر نیست، این لشبهةٍ است، مراد از این جلباب چیزی نیست که حتی سینه یا گردن را هم بپوشاند، من رفتم لغت را مراجعه کردم و از لغت چیز دیگری فهمیده میشود.
نکاتی چند درباره آیه 59 سوره احزاب
1. معنای «نساء المؤمنین» در ترجمهها اشتباه مینویسند، نوشته زنهایی که شوهرانشان مؤمن هستند، بعد یک عده میگویند پس آیه متعرض آن دخترانی که هنوز شوهر نکردند نمیشود! نساء المؤمنین از قبیل اضافه موصوف به صفت است، ولو ادبای ما گفتهاند اضافه صفت به موصوف داریم و موصوف به صفت نداریم ولی بیخود گفتهاند، اینجا از مواردی است که موصوف به صفت اضافه شده و شاهدش هم این است که در یک روایتی که در ذیل این آیه آمده نساء المؤمنین را معنا میکنند: «النساء المؤمنات».
2. نکته دوم درباره «یدنین علیهنّ» است، در لغت اگر «ادنی یدنی» را با إلی متعدی کنیم، «ادنی إلیه» به معنای نزدیک شدن است، اما «ادنی علیه» به معنای آویزان کردن است. عرب وقتی که یک پارچهای یا چیزی را روی دری کاملاً آویزان میکنند میگویند «ادنی علیه».[3]
3. «جلباب» در کتب لغت فارسی مثل دهخدا، فرهنگ معین و جاهای دیگر (مثل کتاب اخلاق ناصری) یعنی پوشش سراسری، چیزی که انسان از سر تا روی پایش را میپوشاند را عرب «جلباب» میگوید. گاهی اوقات در بعضی از کتب لغت جلباب را به معنای مقنعه هم آوردند که اینطور نیست آن مجازاً استعمال شده، اکثر لغویین جلباب را به پوشش سراسری میگویند. پوشش سراسری همین چادر است، مانتو پوشش سراسری نیست، مقنعه پوشش سراسری نیست. این «یدنین علیهن من جلابیبهنّ»، این جلبابها را باید بر خودشان آویزان کنند، ما باشیم و آیه، حتی وجهشان هم نباید پیدا باشد، کفّین هم نباید پیدا باشد، اینها را بعداً روایات و آیات دیگر «الا ما ظهر منها» تخصیص زده، اما جلباب را میگوئیم «یدنین علیهن». شهید مطهری(قدسسرّه) میفرماید: یعنی جلباب را یک مقداری نزدیک کنند! این معنا ندارد، نزدیک کردن با بدحجابی زمان ما یکی است، اما اگر آویزان کنند هیچ جایی از اینها پیدا نباشد، نه صورت، نه بدن، نه دست شان، حتی حجمش هم پیدا نباشد، این میشود «یدنین علیهن من جلابیبهن».[4]
جمعبندی بحث
اما صاحب جواهر اصرار دارد که ارتداد و موضوع کفر، انکار ضروری است؛ خواه مستلزم تکذیب النبی(صلياللهعليهوآله) بشود یا نشود، خواه این آدمی که الآن انکار ضروری میکند خودش علم به ضروری بودن، یعنی برای خودش ضروری بودنش معلوم باشد یا نباشد. تنها قیدی که میدهد این است که باید علم به ضروری بودن عند اهل هذا الدین داشته باشد، اما اگر کسی از دار الاسلام دور است یا در بطن کفر زندگی میکند و ضروری بودن برایش مخفی است که برمیگردد به همان قید. این انکار ضروری در این آدم مستلزم کفر و موجب برای کفر نیست.
دیدگاه فقیهان
1. شیخ طوسی در نهایه میفرماید: «من استحل المیتة أو الدم»، میگوید خوردن خون حلال است، «او لحم الخنزیر ممن هو مولودٌ علی فطرة الاسلام، فقد ارتدّ بذلک عن الدین»[5]، همین که میته را حلال شمرد مرتد است.
2. ابن حمزه میگوید: «من انکر وجوب الصوم و لم یتب قتل»؛ اگر کسی منکر وجوب صوم (که یکی از ضروریات دین است) شده و توبه نکرد باید کشته شود.
3. ابن سعید در الجامع للشرایع میگوید: «من جحد محمداً (صلياللهعليهوآله) نبوته»؛ اگر کسی نبوت پیامبر(صلياللهعليهوآله) را انکار کند، «أو جحد فرضاً»؛ یا یک واجبی را انکار کند، نماز، روزه، حج، «او حظراً»؛ یعنی یک حرام و یک ممنوعی را بگوید نه ممنوع نیست، مثلاً شرب خمر را بگوید من معتقدم که حلال است، «أو اباحةً»؛ یک امر مباحی را واجب یا حرام کند، «لما علم من دینه ضرورة وجوبه أو حظره أو اباحته فهو مرتدٌ».[6] یکی از ادله صاحب جواهر همین است که میگوید در عبارات فقها آمدهاند جحد و انکار ضروری را عطف کردند بر انکار نبوت، پس معلوم میشود بین تکذیب النبی(صلياللهعليهوآله) و بین انکار ضروری دو تا عنوان است نه یک عنوان. هم جحد النبی(قدسسرّه) موضوع برای کفر است و هم انکار یکی از فرائض موضوع برای کفر است.
4. محقق حلی(قدسسرّه) صاحب شرایع (که قبلاً خواندیم) میفرماید: «و ضابطه من یکفر بعد الاسلام».[7] در جای دیگر میفرماید: «الکافر و ضابطه كل من خرج عن الإسلام أو من انتحله و جحد ما يعلم من الدين ضرورة كالخوارج و الغلاة».[8]
5. علامه حلی(قدسسرّه) میفرماید: «الکافر نجس و هو کل من جحد ما یُعلَم ثبوته من الدین ضرورةً»[9]؛ یعنی اینکه معلوم است نه اینکه این شخص علم داشته باشد؛ یعنی ضروری بودنش معلوم است عند اهله، لازم نیست برایش ضروری باشد، نه اینکه علم به این داشته باشد، «سواءٌ کان حربیین أو اهل الکتاب أو مرتدین»، بعد هم میگوید: «و کذا الناصب و الغلاة و الخوارج». یکی از ادله صاحب جواهر(قدسسرّه) این است که انکار ضروری را عطف به خروج از دین یا تکذیب النبی(صلياللهعليهوآله) کردند که در عبارت قبلی خواندیم. دوم این است که صاحب جواهر میگوید: بسیاری از این فقها اصلاً عنوان اول را داخل در عنوان دوم کردند، یعنی دیگر حرفی از تکذیب النبی(صلياللهعليهوآله) نزدند و گفتند: «جحد ما یعلم ثبوته من الدین ضرورتاً» که عبارت علامه حلی(قدسسرّه) است. باید بداند که مسلمانها نماز را ضروری میدانند ولو خودش علم به ضروری بودن نداشته باشد، خودش قطع به ضروری بودن ندارد، نداشته باشد! اما بداند که عند اهل الدین معلوم الضروره است.
6. عمده دلیل صاحب جواهر بر دیدگاه خود در باب ضروری، ظاهر اصحاب، اجماع اصحاب و تسالم اصحاب است. ایشان میگوید: اصحاب تسالم دارند بر اینکه انکار ضروری «سببٌ مستقلٌ للکفر ولو مستلزم تکذیب النبی(صلياللهعليهوآله) نشود.
7. در مقابل صاحب جواهر، مرحوم خوئی میفرماید: «لا اجماع و لا شهرة فی المقام»، حتی میگوید شهرت هم ندارد، در حالی که عباراتی که الآن خواندیم عبارت شیخ طوسی، ابن حمزه، ابن سعید، اینها همه ظهور در حرف صاحب جواهر دارد.
8. مرحوم والد ما نیز به تبع مرحوم خوئی میفرماید: «لا شهرة و لا اجماع بالمقام».
9. امام خمینی(قدسسرّه) میفرماید: عبارات قدما محتمل الوجهین است؛ یعنی نمیدانیم الآن اینکه شیخ طوسی میگوید از باب تکذیب النبی(صلياللهعليهوآله) است یا از باب این است که ضروری من حیث إنه ضروریٌ، قابل حمل بر هر کدام را دارد. لذا نمیتوانیم یکی را به فقها نسبت بدهیم.
جمعبندی عبارات فقها
لذا اولاً باید این عبارات قدما را کار کنید، ما هم در اول کتاب الحج بالاخره نتوانستیم اجماع را بپذیریم، ولی یک شهرتی در عبارات قدما وجود دارد. اگر بخواهیم انکار ضروری ولو مستلزم تکذیب النبی(صلياللهعليهوآله) هم نشود را موضوع برای کفر بگیریم دایره مرتد خیلی زیاد میشود، خود همین یک مبعِّد برای این مطلب است که بگوئیم افراد بخواهند به ادنا مطلبی مرتد شوند، اما اگر آوردیم ملاک را روی مسئله تکذیب النبی(صلياللهعليهوآله)، اگر کسی روی شبهةٍ ضروری را انکار کرده، مثلاً میگوید قصاص از احکام ضروری اسلام است، این قصاص برای زمانهای قبل است، یا این آیه قصاص به عنوان یک قضیه خارجیه است نه به عنوان یک قضیه حقیقیه، اینها شبهه است، این شبهات موجب برای ارتداد نمیشود.
محقق خویی(قدسسرّه) میفرماید: «ان انکار الضروری بمجرده و من حیث هو لا یستوجب الکفر و الارتداد، الا اذا ادّی إلی انکار الرسالة و تکذیب النبی(صلياللهعليهوآله) فیما جاء به، فیختص بالعالم»؛ یعنی کسی که عالم باشد به اینکه این انکار مستلزم تکذیب النبی است، عالم باشد که ضروری دین است و انکار ضروری دین مستلزم تکذیب النبی است. «دون من استند إنکاره إلی شبهةٍ أو جهلٍ»؛ کسی که انکارش مستند به شبهه یا جهل باشد، «کمن کان جدید عهدٍ بالاسلام و لم یکن له مزید ابتلاءٍ بالاحکام»[10]، همین نکاتی است که در عبارات صاحب جواهر هم وجود دارد.
صاحب جواهر میگوید: «انکار الضروری ولو لم یکن مستلزماً لتکذیب النبی(صلياللهعليهوآله)»؛ یعنی یک کسی میگوید من پیغمبر را قبول دارم ولی این وجوب نماز را قبول ندارم، صاحب جواهر میگوید این هم مرتد است. یکی از مؤیداتی که صاحب جواهر میآورد همین نجاست غلات و نجاست خوارج است، خوارج و غلات هم آمدند ضروری را انکار کردند، ولایت امیرالمؤمنین7 به عنوان یک ضروری دین است نه به عنوان یک ضروری مذهب بخواهد باشد! این صریح است. آنچه بود خود پیامبر تصریح به آن فرموده بود و آمدند انکار کردند، حتی آن اعتقاداتی که خوارج پیدا کردند که گفتند امیرالمؤمنین7 از اسلام خارج شده و باید توبه کند، همه موجب نجاست اینها میشود. صاحب جواهر میگوید: اگر از اینها بپرسیم پیغمبر را قبول دارید یا نه؟ میگویند: بله قبول داریم ما نمیخواهیم پیامبر را تکذیب کنیم، ولی میگوید همین انکار ضروری مستلزم ارتداد اینهاست، مستلزم نجاست اینهاست و اینها نجس میشوند.[11]
دلیل دیگر صاحب جواهر: مکاتبه عبدالرحیم قصیر
«کان بمنزلة من دخل الحرم ثم دخل الکعبة و احدث فی الکعبه حدثا»؛ مانند کسی که کعبه را ملوّث کند، «فاخرج عن الکعبه عن الحرم فضرب عنقه»[12]؛ چنین شخصی را باید از کعبه و حرم خارج کنند و گردنش را بزنند و جزء مرتدهای فعلی است. صاحب جواهر میگوید: «مضافاً إلی اطلاق کثیر من النصوص المتفرقه فی الابواب» که در جلسه بعد خواهیم گفت.
[1] . جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج41، ص: 600.
[2] . سوره احزاب، آیه 59.
[3] . نکته: شهید مطهری(قدسسرّه) با همه قوّت علمی که داشت و انصافاً کمنظیر بود در فلسفه، فقه، تفسیر، اعتقادیات، ولی اینجا یک اشتباهی برای ایشان شده در کتاب مسئله حجابشان «یدنین علیهن» را به معنای نزدیک کردن مطرح کردند در حالی که «یدنین علیهنّ» یعنی آویزان کنند «من جلابیبهن» که شاهدم سر این کلمه است.
[4] . نکته: یک وقتی به مرحوم والد عرض کردم که چرا شما فرمودید که چادر حجاب برتر است؟ (در استفتاءات امام هم هست)، به ایشان عرض کردم که آیه جلباب مسلم معنایش چادر است! لذا ننویسید چادر حجاب برتر است، بلکه چادر تعین دارد. آیه صریح قرآن است. اگر یک چیزی مثل چادر حجاب سراسری شد، کسی که مانتو میپوشد بالاخره حجم بدنش تا یک اندازهای روشن میشود، با چادر این مقدار مخفی میماند، میگویند یک مانتوهایی هست که کاملاً میپوشاند، بالاخره تا یک اندازهای حجم را هم نشان میدهد اگر نشان میدهد پس اشکال دارد و نباید حجم بدن زن مشخص باشد.
[5] . النهاية في مجرد الفقه و الفتاوى، ص: 713.
[6] . الجامع للشرائع، ص: 570.
[7] . شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج4، ص: 170.
[8] . شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج1، ص: 45.
[9] . تحرير الأحكام الشرعية على مذهب الإمامية (ط - الحديثة)، ج1، ص: 158، مسئله 510.
[10] . موسوعة الإمام الخوئي، ج23، ص: 4.
[11] . جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج6، ص: 46.
[12] . «وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحِيمِ الْقَصِيرِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ7 فِي حَدِيثٍ أَنَّهُ كَتَبَ إِلَيْهِ مَعَ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ أَعْيَنَ سَأَلْتَ رَحِمَكَ اللَّهُ عَنِ الْإِيمَانِ- وَ الْإِيمَانُ هُوَ الْإِقْرَارُ إِلَى أَنْ قَالَ- وَ الْإِسْلَامُ قَبْلَ الْإِيمَانِ- وَ هُوَ يُشَارِكُ الْإِيمَانَ- فَإِذَا أَتَى الْعَبْدُ بِكَبِيرَةٍ مِنْ كَبَائِرِ الْمَعَاصِي- أَوْ بِصَغِيرَةٍ مِنْ صَغَائِرِ الْمَعَاصِي- الَّتِي نَهَى اللَّهُ عَنْهَا- كَانَ خَارِجاً مِنَ الْإِيمَانِ سَاقِطاً عَنْهُ اسْمُ الْإِيمَانِ- وَ ثَابِتاً عَلَيْهِ اسْمُ الْإِسْلَامِ- فَإِنْ تَابَ وَ اسْتَغْفَرَ عَادَ إِلَى «1» الْإِيمَانِ- وَ لَا يُخْرِجُهُ إِلَى الْكُفْرِ إِلَّا الْجُحُودُ- وَ الِاسْتِحْلَالُ أَنْ يَقُولَ لِلْحَلَالِ هَذَا حَرَامٌ- وَ لِلْحَرَامِ هَذَا حَلَالٌ وَ دَانَ بِذَلِكَ- فَعِنْدَهَا يَكُونُ خَارِجاً مِنَ الْإِسْلَامِ وَ الْإِيمَانِ- وَ دَاخِلًا فِي الْكُفْرِ الْحَدِيثَ.» الكافي 2- 27- 1؛ وسائل الشيعة؛ ج28، ص: 354، ح 34953- 50.-
نظری ثبت نشده است .