درس بعد

بحث برائت

درس قبل

بحث برائت

درس بعد

درس قبل

موضوع: برائت


تاریخ جلسه : ۱۳۸۸/۱۱/۱۲


شماره جلسه : ۶۵

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • وجه دوّم براي تعميم

  • اشکالات مرحوم اصفهاني بر وجه دوّم براي تعميم و جوب از اشکالات

  • نتيجه بحث در مورد «ما» در حديث رفع

دیگر جلسات


بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين

عرض كرديم مرحوم محقق اصفهاني در حاشيه كفايه پنج طريق براي تعميم ذكر مي‌کنند؛ يعني براي اينكه اين حديث عموميت داشته باشد و هم شامل شبهات حكميه شود و هم شبهات موضوعيه را در برگيرد، پنج راه ذکر مي‌کند. از ميان اين پنج طريق دو طريق را در بحث گذشته بيان كرديم.


بررسي وجه دوّم در کلام مرحوم اصفهاني براي تعميم

يكي ديگر از وجوهي كه ايشان ذكر مي‌کنند، وجه دوم است. مي‌فرمايند: از كلمه "ما" در "ما لا يعلمون" فعل را اراده مي‌كنيم، اما فعل نه به عنوان خودش، نه به عنوان فعل خارجي، نه به عنوان مايع يا خمر، بلكه فعل بما أنّه حرام مراد است؛ كه از اين تعبير مي‌کنند به فعل اشتقاقي. يك معناي مشتقي را در نظر بگيريم و بگوييم الفعل الحرام مراد است؛ در اين صورت، اگر فعل حرام مجهول شد، اعم است از اينكه به جهت شبهه حكميه باشد يا به جهت شبهه موضوعيه. به عبارت ديگر، وقتي كلمه "ما" را خصوص فعل مي‌گيريم با قطع نظر از عنوان حرام، انحصار به شبهه موضوعيه پيدا مي‌کند؛ مي‌گوييم رفع فعلي را كه نمي‌دانيد و اين همان شبهه موضوعيه خارجيه است. نمي‌دانيم اين مايع خمر است يا خلّ؟ اگر "ما" را به خود فعل بدون عنوان حرام تفسير كرديم، آن وقت حديث منحصر در شبهه موضوعيه مي‌شود؛ اما اگر گفتيم "ما" يعني فعل اما بما أنّه حرام؛ يعني رفع فعل حرامي كه مجهول است؛ و در اين صورت، اعم است از اينكه خود فعل را ندانيد يا حرمت آن را ندانيد.


اشکال اوّل مرحوم اصفهاني بر وجه دوّم براي تعميم

خود مرحوم اصفهاني دو اشكال به اين وجه وارد كردند؛ اشكال اول اين است كه اگر "ما" در "ما لا يعلمون" را اينطور معنا كرديم، در "ما اضطروا إليه" و "ما ا ستكرهوا عليه" آن را چطور معنا مي‌کنيد؟ مي‌فرمايند موصول در "ما اضطروا إليه وما استكرهوا عليه" خود فعل است، نه بما أنّه حرام. رفع فعلي كه اضطرار به آن هست، نه آن حرامي كه اضطراري به آن نيست؛ رفع فعلي كه مكره بر آن هستي، نه آن حرامي كه مكره بر آن هستيد. ايشان اين اشكال نقضي را بيان كرده‌اند كه اگر "ما" در "ما لا يعلمون" را به فعل بما أنّه حرام بگيريم، در بقيه فقرات روايت چنين نيست و در بقيه فقرات، خود فعل مراد است لا بما أنّه حرام.


مناقشه استاد محترم در اشکال اوّل مرحوم اصفهاني

به نظر مي‌رسد جواب اين اشكال نقضي روشن است؛ و آن اين كه در "ما اضطروا إليه" هم هيمنطور است؛ يعني اگر به فعل بما أنّه حرام اضطرار پيدا كرديد، حرمتش برداشته مي‌شود. اگر بر فعل بما أنّه حرام اكراه شد، حرمتش برداشته مي‌شود؛ در بقيه هم مي‌توان همينطور معنا كرد؛ و از اين جهت فرقي نمي‌کند.


اشکال دوّم مرحوم اصفهاني بر وجه دوّم براي تعميم

اشكال دوم : مرحوم اصفهاني مي‌فرمايند: خود مشتق در عالم خارج وجود ندارد؛ مشتقات خودشان وجودي ندارند؛ مثلاً عالِم خودش بالذات وجود مابازايي ندارد؛ آنچه در عالم خارج هست، انسان است و يك مبدأ علم است كه در اين انسان موجود است؛ با قطع نظر از اين دو ـ يعني انسان و مبدأ علم ـ چيزي در عالَم خارج به نام عالِم نداريم. لذا، عالم يك عنوان اشتقاقي است و مشتق مي‌شود از ذات به علاوه مبدأ.
مرحوم اصفهاني اين نكته را در بحث مشتقات هم مطرح مي‌کنند؛ ايشان مي‌گويد: در اينجا اگر گفتيم مراد از موصول، فعل بما أنّه حرام مي‌باشد؛ اين در عالم خارج وجودي ندارد؛ در عالم خارج يكي موضوع است كه موجود است و يکي هم حكم است كه عبارت از حرمت است؛ يكي خمر است و يكي هم حرمت است؛ اين حرمت الخمر سبب شده که يك عنوان اشتقاقي به عنوان حرام بر خمر اطلاق كنيم. پس، خود عنوان مشتق، در عالم خارج وجودي ندارد؛ آن كه موجود است، خمر و مبدأ ـ يعني حرمت ـ است؛ كه اين مبدأ براي حرام است. آن وقت، جهل به اينها سبب جهل به عنوان اشتقاقي است؛ يعني جهل به موضوع يا جهل به حرمت سبب مي‌شوند بر اينكه نسبت به عنوان فعل حرام جهل پيدا كنيم؛ و الا خودش بالذات متعلق براي جهل قرار نمي‌گيرد. به عبارت ديگر، اصفهاني مي‌فرمايد: چيزي كه بالذات وجود ندارد، بالذات متعلق براي جهل قرار نمي‌گيرد. بايد ببينيم آنچه كه بالذات مجهول است چيست؟ آن كه بالذات مجهول است، يا موضوع است يا مبدأ در اين عنوان اشتقاقي؛ يا خمر يا خلّ بودن مايع مجهول است، و يا عنوان حرمت مجهول است.

ايشان اين را به عنوان يك قاعده كلي بيان مي‌کنند كه چيزي كه بالذات وجود ندارد، بالذات متعلق جهل قرار نمي‌گيرد؛ متعلق علم هم قرار نمي‌گيرد؛ علم و جهل به چيزي تعلق پيدا مي‌کنند كه بالذات موجود باشد. ايشان در ادامه مطلب را روشن‌تر مي‌کنند که اينكه موضوع و مبدأ واسطه است براي جهل به آن عنوان اشتقاقي، يعني "الجهل بالموضوع سبب للجهل بالعنوان الاشتقاقي؛ الجهل بالمبدأ سبب للجهل بالعنوان الاشتقاقي" ؛ مي‌فرمايد: اين سببيت و وساطت، وساطت در عروض است و وساطت در ثبوت نيست؛ يعني حقيقتاً جهل به اين عنون اشتقاقي تعلق پيدا نمي‌کند. وقتي مي‌گوييم جهل داريم فلان شخص عالم است يا نه؟ فلان فرد قادر است يا نه؟ حقيقتاً يا جهل به اصل وجود آن شخص داريد يا  جهل به وجود مبدأ علم و قدرت در او داريد؛ خود عنوان عالم و قادر بالذات متعلق براي جهل قرار نمي‌گيرد؛ بالعرض متعلق براي جهل قرار مي‌گيرد، و واسطه در عروضش جهل به موضوع يا جهل به مبدأ است.
آن وقت آنچه را كه دنبالش هستند و مي‌خواهند نتيجه بگيرند را مي‌فرمايند که ما باشيم و روايت، روايت مي‌گويد "رفع ما لا يعلمون" و اين ظهور دارد آنچه كه جهل بالذات به آن تعلق پيدا مي‌کند نه آنچه كه بالعرض به آن تعلق پيدا كند؛ "ما لا يعلمون" در روايت يعني "الشيء الذي لا يعلمونه حقيقةً لا ما لا يعلمونه عرضاً" اين عبارت مرحوم اصفهاني يعني روايت ظهور در مجهول بالذات دارد؛ اما شامل مجهول بالعرض نمي‌شود؛ و اگر ما بخواهيم روايت را به فعل به عنوان أنّه حرام معنا كنيم، معنايش اين است كه بگوييم روايت شامل مجهول بالعرض هم بشود.

ماهيت بدون وجود كه موجود نمي‌شود، اما همين ماهيتي كه بدون وجود موجود نمي‌شود، با وجود تغاير دارد؛ يعني اول بايد وجود باشد تا شما ماهيت را از آن انتزاع كنيد؛ و لذا، مي‌گويند ماهيت حد وجودي يك شيء است. ماهيت به بركت وجود موجود مي‌شود؛ اين را در فلسفه هم مي‌گويند. شما وقتي مي‌گوييد "ماهية الانسان موجودة" اين استعمال، استعمال مجازي است؛ "الوجود موجود" استعمال حقيقي است؛ ماهيت به بركت اين وجود موجود مي‌شود؛ و لذا، مي‌گويند وجود بر ماهيت به عروض موجود است؛ و وجود واسطه در عروض است براي وجود ماهيت؛ اينجا هم همينطور است.
لذا، در خارج الآن دو چيز نداريم كه بگوييم اين ماهيت است و اين وجود است؛ مي‌آييم اينها را تفكيك مي‌كنيم اعتباراً و عقلاً. در اينجا هم همينطور است؛ ما يك ذات داريم که مايع خارجي باشد و يك جعل اعتباري حرمت داريم براي اين مايع؛ يك عنوان حرام داريم. اول مطلب هم ايشان گفتند خود اين عنوان حرام، اين عنوان اشتقاقي، يك وجود بالذات ندارد؛ وجودش انتزاع از موضوع ـ ذات ـ و مبدأ است. پس، آنچه مرحوم اصفهاني در اينجا بيان مي‌کنند اين است که مشتق وجود بالذات ندارد. چيزي كه وجود بالذات ندارد، مجهول بالذات نيست و جهل به آن بالذات تعلق پيدا نمي‌کند. اگر جهل به آن تعلق پيدا كند، بالعرض تعلق پيدا مي‌کند. روايت ظهور دارد در جهلي كه بالذات به چيزي تعلق پيدا كند؛ "رفع ما لا يعلمون" ظهور در مجهولي دارد كه جهل بالذات به آن تعلق پيدا مي‌کند، اما جهل بالعرض را شامل نمي‌شود. اين بيان مرحوم اصفهاني بود.


اشکال صاحب منتقي بر کلام مرحوم اصفهاني

صاحب منتقي نسبت به اين اشکال دوّم مرحوم اصفهاني اشکالي دارند؛ و آن اينكه چه ملازمه‌اي وجود دارد كه يك چيزي وجود بالذات نداشته باشد اما جهل و علم بالذات به آن تعلق پيدا كند؟ منافاتي ندارد كه يك چيزي وجود بالعرض داشته باشد اما جهل، حقيقتاً به آن تعلق پيدا كند. فرمودند در تمام امور انتزاعيه همينطور است؛ در تمام امور انتزاعيه، جهل حقيقتاً به آنها تعلق پيدا مي‌کند، همانطور كه نفي و اثبات هم حقيقتاً به آنها تعلق پيدا مي‌کند. به عنوان امکان مثال زدند که يك عنوان انتزاعي است؛ خود امكان چنين نيست که در عالم خارج وجود بالذات داشته باشد؛ يک عنوان عرضي و انتزاعي است؛ حال كه عنوان انتزاعي است، جهل و علم حقيقتاً به آن تعلق پيدا مي‌کند؛ و لذا، مي‌فرمايند در فلسفه براي اين عنوان برهان اقامه مي‌شود و يا براي نفي بعضي از عناوين انتزاعيه برهان اقامه مي‌کنند. پس، خلاصه جواب ايشان اين است كه منافاتي ندارد يك شيء وجود بالعرض داشته باشد اما مجهول بالعرض نباشد.


اشکال بر نظر صاحب منتقي

به نظر ما کلّي اين فرمايش صاحب منتقي درست است؛ يعني منافاتي نيست بين اين كه يك چيزي وجود بالعرض داشته باشد اما جهل بالذات به آن تعلق پيدا كند. اين درست است؛ لكن اگر منشأ جهل از ناحيه وجود باشد، ديگر نمي‌شود اين جهل بالذات باشد. ما اگر گفتيم جهل به عنوان حرام منشأش جهل به موضوع است يا منشأش جهل به عنوان حرمت است، يعني اگر منشأ جهل در موجود بالعرض، به جهل بالذات به يك شيء برگردد، لا محاله اين جهل مي‌شود جهل بالعرض. و در مانحن فيه همينطور است. در مانحن فيه مرحوم اصفهاني بيان كردند که جهل به حرام، يا برمي‌گردد به جهل به موضوع و يا جهل به عنوان حرمت برمي‌گردد و چيزي ماوراء اينها نيست. در  چنين مواردي جهل حتماً جهل بالعرض مي‌شود. بله، جايي وجود بالعرض داريم مثل فوقيت، جهلي كه نسبت به آن پيدا مي‌شود ممكن است جهل بالذات و حقيقي باشد؛ در اينجا چون منشأش غير از اين نيست مي‌گوييم اين جهل حقيقي است، اما اگر منشأش چيز ديگري باشد، اين جهل مي‌شود جهل بالعرض.


بررسي وجه سوّم تعميم در کلام مرحوم اصفهاني و اشکال آن

وجه سوم در كلام اصفهاني اين است كه بگوييم از "ما" در "ما لا يعلمون" فعل را اراده كنيم؛ اما بگوييم "لا يعلمون" و جهل از حيث اين كه جهل به نفس آن شيء است يا جهل به وصف آن شيء؟ اعم است. بگوييم "ما لا يعلمون" يعني فعلي را كه نمي‌دانيد؛ حالا يعني بنفسه نمي‌دانيد خود آن فعل را؛ نمي‌دانيد اين فعل خلّ است يا خمر؟ و يا بوصفه و بحکمه آن را نمي‌دانيد. اينطور ذكر كنيم. ايشان بر اين وجه هم اشكال كرده و مي‌فرمايند:

اين بر خلاف ظاهر روايت است. ظاهر جهل در "ما لا يعلمون" ظهور در جهل به يك شيء بنفسه است؛ اگر بخواهيم بگوييم جهل شامل جهل بوصفه هم مي‌شود، بر خلاف ظاهر روايت است. به عبارت ديگر، روايت مي‌گويد "الشيء الذي لا يعلمونه نفسه لا الشيء الذي لا يعلمونه حكمه" روايت ظهور در جهل نسبت به شيء دارد كه خودش را نمي‌دانيد، نه آن شيء را كه حكمش را نمي‌دانيد.

باقي مي‌ماند وجه و بيان پنجم كه يك مقداري هم دقيق است؛ اين را ديگر خود آقايان به حاشيه كفايه مرحوم اصفهاني مراجعه كنند؛ صاحب منتقي هم چهار اشكال بر آن وارد كرده است كه برخي از آن اشكالات وارد و برخي هم به نظر ما وارد نيست. غرض من از اين كه چند جلسه را به كلام مرحوم اصفهاني اختصاص داديم و آن را متعرض شدم اين بود که ببينيد واقعاً يك حديث چند كلمه‌اي از لسان مبارك پيامبر(ص) صادر شده است و اين همه احتمالات در آن وجود دارد. حالا اينطور نيست كه بگوييم تمام اين محتملات را مرحوم اصفهاني ابداع كرده‌اند، بلکه در كلمات ديگران هم برخي از اينها آمده است؛ اما چقدر با حوصله و با دقت بايد مطالب دنبال شود كه بالاخره "ما" در "ما لا يعلمون" را آيا حكم بگيريم، يا فعل بگيريم و يا اعم از حكم و فعل بگيريم؟ آن وقت، اگر فعل گرفتيم، فعل بالذات بگيريم يا فعل به عنوان حرام؟ اينها محتملاتي بود كه ايشان در اين روايت ذكر كرد و ما بررسي كرديم و واقعاً اين بايد براي ما درس باشد.


نتيجه بحث در مورد "ما" در حديث رفع

نتيجه بحث همان است كه مرحوم آقاي خوئي و مرحوم محقق حائري در درر و امام(رض) اختيار كردند. روان‌ترين و ساده‌ترينش اين است كه "ما" در "ما لا يعلمون" را نه فعل مي‌گريم و نه حكم، بلکه "ما" همان معناي مبهم كلي را دارد.
"رفع ما لا يعلمون" يعني "الشيء الذي لا يعلمونه" و جهل اطلاق دارد؛ اسباب جهل مي‌تواند فقدان نص، تعارض نص و يا اجمال نص باشد كه از اين تعبير مي‌کنند به شبهه حكميه؛ يا سبب جهل، اشتباه امور خارجيه باشد كه مي‌شود شبهه موضوعيه. با اين بيان، به خوبي عموميّت روايت بر شبهه حكميه و موضوعيه درست مي‌شود؛ و نيازي به اين تكلفات و محتملاتي كه ذكر شد ـ و ما هم الحمد لله آنها را بيان كرديم و فقط يكي باقي ماند ـ نداريم. ديگر نيازي به اينها نيست.
اين روايت را وقتي اينطور معنا كرديم، وحدت سياق هم محفوظ مي‌ماند و عموميت روايت نسبت به شبهه حكميه و شبهه موضوعيه ثابت مي‌شود. اين قسمت بحث در حديث رفع تمام مي‌شود. ما بحث را به مناسبت ايام اربعين و دهه آخر ماه صفر تعطيل مي‌كنيم؛ ان شاء الله آقاياني كه اشتغال به تبليغ پيدا مي‌کنند، طوبي لهم؛ و کساني هم كه اشتغال به تبليغ ندارند، حتماً يك كار علمي، يك بحث و مطالعه‌ي تحقيقي داشته باشند كه فاصله نشود. ذهن نبايد حتي يك روز هم از مسائل علمي فاصله بگيرد. زياد گفتم که ذهن اگر يك ساعت از مسائل علمي فاصله بگيرد، مثل اين است كه كنار يك بخاري كه انسان دستش را مي‌گيرد، گرم است، اما يك مقدار که فاصله بگيرد آن گرمي را از دست مي‌دهد؛ ذهن هم چنين است. علم بايد دائماً سراغ ذهن بيايد و ذهن هميشه بايد همراه با علم باشد تا اينكه علم در اعماق جان انسان بنشيند و بتواند نتايج خوبي را به دست بياورد.

وصلّي الله علي سيّدنا محمّد و آله الطاهرين.


برچسب ها :

حدیث رفع دلالت حدیث رفع میزان شمول حدیث رفع عمومیت حدیث نسبت به شبهات موضوعیه و حکمیه عمومیت حدیث رفع نسبت به شبهات موضوعیه و حکمیه اشکالات تعمیم شمول حدیث رفع به شبهات موضوعیه و حکمیه تعلق علم و جهل به شئ موجود بالذات تفکیک ماهیت از وجود تعلق علم و جهل بالذات به شئ موجود بالعرض مطلق بودن جهل در حدیث رفع اسباب جهل

نظری ثبت نشده است .