موضوع: صلاة القضاء
تاریخ جلسه : ۱۴۰۲/۷/۲۴
شماره جلسه : ۱۱
-
خلاصه بحث گذشته
-
روایت دوم
-
بررسی روایات فضل بن شاذان در علل الشرائع
-
بررسی وثاقت عبدالواحد بن محمد بن عبدوس
-
بررسی وثاقت علی بن محمد بن قتبیه
-
ادله دیدگاه دوم نسبت به علل فضل بن شاذان
-
دلیل اول
-
دلیل دوم و ارزیابی آن
-
جمعبندی و دیدگاه برگزیده نسبت به علل فضل بن شاذان
-
بررسی دلیل اول
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
خلاصه بحث گذشته
بحث رسید به این روایاتی که برای قاعده «ما غلب الله علی العبد فهو اولی بالعذر» وارد شده که گفتیم این روایات زیاد است. مرحوم خوئی پنج روایت را آوردهاند و ما اول این پنج مورد را میخوانیم و بعد هم به برخی دیگر از روایات اشاره میکنیم. روایات در حدّی است که بعید نیست بتوان ادعای تواتر کرد و وقتی مسئله متواتر مطرح شده و روایات متواتر شد، دیگر نیازی به بررسی سند ندارد، اما در عین حال گفتیم روایات را یکی یکی بررسی کنیم.در جلسه گذشته حدیث سوم را خواندیم که هم سنداً و هم دلالةً تام است. این حدیث دلالت بر این داشت که اگر کسی یک یا دو روز مغمیعلیه شد، «لا یقضی الصلاة و لا یقضی الصوم؛ لأنّ کلّ ما غلب الله علی العبد فالله أولی بالعذر»، گفتیم این تعلیل است منتهی نفی وجوب قضا به لسان نفی الموضوع است.
روایت دوم
وَ فِي الْعِلَلِ وَ عُيُونِ الْأَخْبَارِ بِإِسْنَادٍ يَأْتِي عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنِ الرِّضَا عليه السلام فِي حَدِيثٍ قَالَ: وَ كَذَلِكَ كُلُّ مَا غَلَبَ اللَّهُ عَلَيْهِ مِثْلَ الْمُغْمَى الَّذِي يُغْمَى عَلَيْهِ فِي يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ فَلَا يَجِبُ عَلَيْهِ قَضَاءُ الصَّلَوَاتِ كَمَا قَالَ الصَّادِقُ عليه السلام كُلُّ مَا غَلَبَ اللَّهُ عَلَى الْعَبْدِ فَهُوَ أَعْذَرُ لَهُ.[1]
محقق خوئی میفرماید: دلالت این روایت بر ملازمه بین نفی القضا و آن ترک ادایی که مستند به غلبة الله است؛ یعنی چون خدا با ایجاد اغماء بر این عبد غلبه کرده است پس ادا بر او واجب نبوده است. پس یک وقت ادا را خود انسان ترک میکند که باید قضا کند، اما اگر یک ادایی ترکش مستند به این شد که خدا بر اراده این انسان غلبه کرده، «غلب الله علی ارادته»؛ یعنی اراده این عبد نقشی نداشته، تمامش اراده خدا بوده، این ادا برایش واجب نبوده و ترک چنین ادایی ملازمه دارد با نفی وجوب قضا.[2]
در جلسه گذشته گفتیم مورد روایت «المغمی علیه الذی یغمی علیه فی یومٍ و لیلة»، عین همان مورد سؤال حدیث سوم است،«لا یجب علیه قضاء الصلوات»، اینجا امام هشتم علیه السلام میفرماید قضای صلوات واجب نیست «کما قال الصادق علیه السلام کلّ ما غلب الله علی العبد فهو اعذر له».
عجیب این است با اینکه مرحوم خویی در دلالت حدیث سوم مناقشه میکنند اما دلالت این حدیث هفتم را میگویند: «ظاهرةٌ بل تکون صریحةً فی المطلوب»، در حالی که سؤال یک سؤال است، تعبیر یک تعبیر است و ما نفهمیدیم چرا ایشان بین این دو روایت فرق گذاشتند!
بررسی سند روایت
و ما كان فيه عن الفضل بن شاذان من العلل الّتي ذكرها عن الرّضا عليه السّلام فقد رويته عن عبد الواحد بن عبدوس النّيسابوريّ العطّار- رضي اللّه عنه- عن عليّ ابن محمّد بن قتيبة، عن الفضل بن شاذان النيسابوريّ، عن الرّضا عليه السلام.[3]
در این طریق عبدالواحد بن احمد بن عبدوس نیشابوری و علی بن محمد بن قتیبه نیشابوری قرار دارند که مرحوم خویی میگوید توثیق ندارند. مرحوم خوئی میفرماید: شیخ صدوق به فضل بن شاذان طریق دومی دارد که در آن هم دو نفر هستند: 1) جعفر بن نعیم بن شاذان و 2) محمد بن احمد بن شاذان که این دو نفر نیز توثیق ندارند. پس اشکال مرحوم خوئی به سند روایت، ضعف طریق شیخ صدوق به فضل بن شاذان است.
بررسی روایات فضل بن شاذان در علل الشرائع
1. احتمال اول آن است که آنچه را که فضل بن شاذان به عنوان علل آورده، مرویاتی است که از امام هشتم علیه السلام است؛ یعنی اینها را فضل بن شاذان از امام هشتم شنیده و نقل میکند. از تعبیر شیخ صدوق این احتمال برداشت میشود؛ چون شیخ صدوق بر این علل اعتماد کرده و آنها را پذیرفته که روایت است.
2. احتمال دومی هم وجود دارد که اینها استنباطات خود فضل بن شاذان است؛ یعنی فضل بن شاذان آنچه را که خودش استنباط کرده ذکر کرده است، مثل زمان ما که از ما طلبهها میپرسند که علت وجوب حج چیست، فلسفه نماز و روزه چیست؟ آن زمان هم از فضل بن شاذان میپرسیدند، فضل بن شاذان من اعاظم الفقهاء و المتکلمین بوده، هم فقیه بوده و هم متکلم بوده بر طبق آنچه که مرحوم علامه در خلاصه آورده. مرحوم علامه در قسم اول از خلاصه میگوید: «کان ثقةً جلیلاً فقیهاً متکلماً له عظم شأنٍ فی هذه الطائفة»[4]؛ یعنی در زمان خودش درجه اول بوده یک مرجع تقلید بوده، از او میپرسیدند که فلسفه اینها چیست؟ آنچه را خودش به عنوان فلسفه احکام تشخیص داده در این علل مطرح کرده است.
بنابراین در اینجا دو نظریه وجود دارد. مشهور همان نظر اول را میگویند که این مرویّات است و شاهد بر این مطلب اولاً، گفتار خود فضل بن شاذان است. شیخ صدوق در پایان علل الشرائع میگوید: «حدّثنا عبدالواحد بن محمد بن عبدوس النیسابوری العطار قال حدّثنا علی بن محمد بن قتیبة النیسابوری»؛ علی بن محمد بن قتیبه میگوید: من وقتی این علل را از او شنیدم پرسیدم که این علل را «ذکرتَها عن الاستنباط و الاستخراج و هی من نتایج العقل؟»؛ خودت فکر کردی و اینها را به عنوان اجتهادات و استنباطات عقلی خودت به عنوان فلسفه احکام بیان کردی؟یا «هی مما سمعته و رویته»؛ یا اینها را شنیدی و روایت میکنی؟
فضل بن شاذان به من گفت که «ما کنت اعلم مراد الله ما فرض»؛ من نمیدانم آنچه که خدا واجب کرده علت حقیقیاش چه بوده؟ «و لا مراد رسول الله6 بما شرع و سنّه، و لا اعلّل ذلک من ذات نفسی»؛ من از پیش خودم که اینها را ذکر نمیکنم، «بل سمعنا من مولای أبی الحسن علی بن موسی الرضا علیه السلام مرّةً بعد مرّة»[5]؛ هر باری که خدمت امام میرفتم این را میشنیدم، «و الشیء بعد الشیء فجمعتها»؛ من همه اینها را جمع کردم و این علل شد؛ یعنی قبل از اینکه صدوق این علل را بنویسد، علل فضل بن شاذان بوده و از او اخذ کرده و در علل خودش آورده است.
بنابراین اگر بتوانیم راهی برای اثبات وثاقت عبدالواحد بن محمد بن عبدوس و علی بن محمد بن قتیبه پیدا کنیم این روایت خودش دلیل بر این است که این کتاب از مرویّات امام هشتم است. شیخ صدوق بر این روایت اعتماد کرده و بر علل اعتماد کرده، مرحوم کلینی هم در کافی در باب ارث مواردی را به استناد همین علل فضل بن شاذان نقل کرده، معلوم میشود این کتاب علل فضل بن شاذان مورد اعتماد ارکان محدثین ما مثل صدوق و کلینی بوده و مورد قبولشان بوده، مشهور میپذیرند، منتهی این دو نفر را میگویند باید وثاقتشان را از یک راهی درست کنیم.
بررسی وثاقت عبدالواحد بن محمد بن عبدوس
بررسی وثاقت علی بن محمد بن قتبیه
1. مرحوم علامه نسبت به روایاتی که علی بن محمد بن قتیبه در آن هست حکم به صحت روایت کرده است.
2. نجاشی میگوید: «اعتمد ابو عمرو الکشی»[6]؛ کشی بر او اعتماد کرده است. وقتی اعتماد میکند به این معناست که حرف او را قبول داشته و او را موثق میداند. یک وقت میگوئید کشی از آن روایت کرده و یک وقت میگوید کشی اعتماد بر او کرده، پس او را موثق میداند. لذا به نظر ما این دو نفر قابلیت توثیق دارند و از این جهت مشکلی نیست.
ادله دیدگاه دوم نسبت به علل فضل بن شاذان
دلیل اول
دلیل دوم و ارزیابی آن
1. یک موردش این است که در علل فضل آمده: «فإن قیل لم غیّرت صلاة الآیات عن اصل الصلاة التی إفترضها الله عزوجل»؛ چرا وقتی نماز آیات را میخوانیم کیفیت نماز آیات با کیفیت سایر نمازها فرق میکند؟ جواب این است: «قیل لأنها صلاة لعلة تغیر أمرٍ من الامور»؛ چون یک امری از امور عالم تغییر پیدا کرده مثلاً خورشید گرفتگی یا ماه گرفتگی شده، «فلما تغیّرت العلة تغیر المعلول»[7]. میگویند این پاسخ با شأن امام سازگاری ندارد.
پاسخ این است که ائمه: گاهی اوقات بر حسب ذهن نوع مردم و پذیرش نوع مردم یک مطالبی میفرمودند، ممکن است یک علت دیگری هم داشته باشد، اما به صورت اقناعی میگفتند که بالأخره الآن ما نماز آیات را برای یک تغییری میخوانیم، پس باید در نمازش هم یک تغییری باشد! این قابل جواب است.
2. در علل فضل بن شاذان آمده است: «إن قیل لم لا یجب علی من مسّ شیئاً من الاموات غیر الانسان کالطیر و البهائم و السِّباع و غیر ذلک»؛ چرا اگر انسا، مردهغیر انسان را مس کند غسل برایش واجب نمیشود، اگر یک پرندهای مُرده و آدم با دست بردارد آنجا غسل واجب نیست؟ جواب اینطور آمده: «لأن هذه الاشیاء کلها ملبسه ریشاً و شعراً و صوفاً»؛ این حیوانات یا مو دارند یا کرک دارند یا پشم دارند، «و هذا کله زکیٌّ»[8]؛ در این مو و پشم و کرک موت وجود ندارد. میگویند این چه تناسبی دارد؟ فرض کنید معنایش این است که لازمه این است که اگر دست آدم به مو و پشم و کرک انسان خورد غسل مس میت لازم نباشد، اما اگر دست آدم به گوشت آن حیوان خورد آدم باید غسل کند؟
در پاسخ باید گفت: اینها به صورت یک حکمتهایی است که به مقتضای آن سائل یا آن مجلس میباشد و لزوماً در مقام بیان علل حقیقیه نیست.
3. گاهی اوقات در علل فضل بن شاذان آمده: «قد روی عن بعض الائمة لیس من میّةٍ یموت إلا خرجت منه الجنابة فلذلک وجب الغسل»[9]؛ چرا غسل خود این میّت واجب است؟ چون در روایات داریم هر کسی که از دنیا میرود جنب میشود لذا غسل واجب است. قائلین به دیدگاه دوم میگویند: عبارت «روی عن بعض الائمه» مناسب شأن امام رضا عليه السلام نیست که حضرت اینگونه بفرماید.
جوابش این است که گاهی اوقات میگویند: «عن أبی عن جدّی عن رسول الله»، گاهی اوقات هم میگویند: «روی عن بعض الائمه»، به این تعبیر ذکر کردند و اینها مانعی ندارد.
جمعبندی و دیدگاه برگزیده نسبت به علل فضل بن شاذان
مؤیّد این مطلب آن است که خود صدوق بعضی از مواردی که این علل را از فضل بن شاذان نقل میکند میگوید: «قد قلّة الفضل فی مواضع» و مجلسی هم این مطلب را دارد: «یظهر من الصدوق أنّ بعض هذه العلل سماعیٌ و بعضها استنباطیٌ»[10]؛ ممکن است بگوئیم برخیایش استنباطی است، در آن روایتی که ذکر میکند که اگر قرینه است که از استنباطات بوده را اخذ نکنیم اما کلیاش را نمیتوانیم کنار بگذاریم، اما عمده این است که میگویند این فضل بن شاذان اینطور بوده است.
بررسی دلیل اول
علامه در خلاصه هم عین همین عبارت را آورده و میگوید: «ابن شاذان ابو محمد الازدی النیسابوری کان أبوه من اصحاب یونس»؛ یونس بن عبدالرحمن که معروف است از رُوات و اصحاب امام هشتم است، اینکه میگویند از اصحاب یعنی او از یونس نقل میکند، بعد میگوید: «و روی عن ابی جعفر الثانی علیه السلام و قیل الرضا علیه السلام»، بعد میگوید: «و کان ثقةً»[12] اگر روی را به پدر برگردانیم «کان ثقةً جلیلاً» را باید به پدر برگردانیم.
به نظر میرسد که یک مقدار منشأ اشتباه در فاعل «روی» است، اگر ما فاعل «روی» را به پدر برگردانیم، اصلاً نقل فضل بن شاذان از امام هشتم اشدّ اشکالاً میشود؛ چون اگر پدر نتواند از امام هشتم نقل کند پسر به طریق اولی نمیتواند، ولی به نظر ما فاعل «روی» خود فضل بن شاذان است که میگوید «روی، کان ابوه کذا»، و روی این ابن شاذان از ابی جعفر الثانی از امام جواد و قیل الرضا. در نتیجه فضل بن شاذان طوری بوده که میتوانسته از امام هشتم نقل کند و لذا کسی در این پژوهشهای آستان قدس گفته بود که در زمان امام هشتم در حدود 20 سالگی بوده و 20 ساله قابلیت نقل را دارد.
بنابراین به نظر ما نمیشود انکار کرد کتابی که صدوق بر آن اعتماد کرده، حتی خود مرحوم خوئی هم این را قبول دارند که چون صدوق اعتماد کرده ما اصل اینکه این مرویّاتی است از اما هشتم علیه السلام این را رد نمیکنیم، منتهی میگوید سند صدوق به فضل بن شاذان دو نفر دارد که توثیق ندارند که قابل اعتماد نیست.
به نظر ما اولاً، برای توثیقشان راه وجود دارد و صدوق هم اعتماد کرده بر این کتاب و کلینی هم اعتماد کرده، در آخر ارث بنا بر آنچه مرحوم تستری درقاموس دارد میگوید کلینی هم مواردی را در باب ارث از اینجا نقل کرده، نمیشود این کتاب را انکار کرد و نکته این است که شما تاریخ ولادت فضل بن شاذان را دقیق ندارید. متوفای 260 بوده، اگر ولادتش در سال 180 باشد میشود 203 هم امام هشتم شهادت پیدا کردند و 23 ساله بوده، دو سه ساله آخر این روایات را تحمل کرده است. بنابراین طبق این توضیح و اینکه واقعاً بگوئیم این از اجتهادات فضل بن شاذان است بسیار بعید است.
[1] . علل الشرائع- 271- 1 الباب 182، عيون أخبار الرضا (عليه السلام) 2- 117- 1؛ وسائل الشيعة؛ ج، ص: 260، ح 10586- 7.
[2] . «و دلالتها على الملازمة ظاهرة، بل تكاد تكون صريحة في المطلوب، غير أنّها ضعيفة السند، لضعف طريق الصدوق (رحمه اللّٰه) إلى الفضل بن شاذان، فانّ له إليه طريقين كما نبّه عليه صاحب الوسائل (رحمه اللّٰه) في الخاتمة، و في أحدهما ابن عبدوس و ابن قتيبة، و في الآخر جعفر بن نعيم بن شاذان و محمد ابن أحمد بن شاذان، و لم يرد في أيّ واحد منهم التوثيق.» موسوعة الإمام الخوئي؛ ج، ص: 75.
[3] . من لا يحضره الفقيه؛ ج، ص: 457.
[4] . «الفضل بن شاذان بالشين المعجمة و الذال المعجمة و النون بن الخليل بالخاء المعجمة أبو محمد الأزدي النيسابوري كان أبوه من أصحاب يونس، و روى عن أبي جعفر الثاني عليه السلام. و قيل: عن الرضا عليه السلام أيضا و كان ثقة جليلا فقيها متكلما له عظم شأن في هذه الطائفة. قيل: إنه صنف مائة و ثمانين كتابا و ترحم عليه أبو محمد عليه السلام مرتين، و روى ثلاثا ولاء. و نقل الكشي عن الأئمة عليهم السلام مدحه، ثم ذكر ما ينافيه، و قد أجبنا عنه في كتابنا الكبير. و هذا الشيخ أجل من أن يغمز عليه، فإنه رئيس طائفتنا، رضي الله عنه.» رجال العلامة - خلاصة الأقوال؛ ص: 132.
[5] . «حَدَّثَنَا عَبْدُ الْوَاحِدِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عُبْدُوسٍ النَّيْسَابُورِيُّ الْعَطَّارُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ قُتَيْبَةَ النَّيْسَابُورِيُّ قَالَ قُلْتُ لِلْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ لَمَّا سَمِعْتُ مِنْهُ هَذِهِ الْعِلَلَ أَخْبِرْنِي عَنْ هَذِهِ الْعِلَلِ الَّتِي ذَكَرْتَهَا عَنِ الِاسْتِنْبَاطِ وَ الِاسْتِخْرَاجِ وَ هِيَ مِنْ نَتَائِجِ الْعَقْلِ أَوْ هِيَ مِمَّا سَمِعْتَهُ وَ رَوَيْتَهُ فَقَالَ لِي مَا كُنْتُ أَعْلَمُ مُرَادَ اللَّهِ بِمَا فَرَضَ وَ لَا مُرَادَ رَسُولِهِ ص بِمَا شَرَعَ وَ سَنَّ وَ لَا أُعَلِّلُ ذَلِكَ مِنْ ذَاتِ نَفْسِي بَلْ سَمِعْنَا مِنْ مَوْلَايَ أَبِي الْحَسَنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا ع مَرَّةً بَعْدَ مَرَّةٍ وَ الشَّيْءَ بَعْدَ الشَّيْءِ فَجَمَعْتُهَا فَقُلْتُ فَأُحَدِّثُ بِهَا عَنْكَ عَنِ الرِّضَا ع فَقَالَ نَعَمْ.» علل الشرائع؛ ج، ص: 274 – 275.
[6] . رجالالنجاشي/بابالعين/بابعلي/259، شماره 678.
[7] . «فَإِنْ قِيلَ فَلِمَ غُيِّرَتْ عَنْ أَصْلِ الصَّلَاةِ الَّتِي قَدِ افْتَرَضَهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ قِيلَ لِأَنَّهَا صَلَاةٌ لِعِلَّةِ تَغَيُّرِ أَمْرٍ مِنَ الْأُمُورِ وَ هُوَ الْكُسُوفُ فَلَمَّا تَغَيَّرَتِ الْعِلَّةُ تَغَيَّرَ الْمَعْلُولُ.» علل الشرائع؛ ج، ص: 269.
[8] . همان، ص 268.
[9] . همان.
[10] . بحار الأنوار، ج، ص: 206.
[11] . «الفضل بن شاذان بن الخليل أبو محمد الأزدي النيشابوري (النيسابوري) كان أبوه من أصحاب يونس و روى عن أبي جعفر الثاني و قيل [عن] الرضا أيضا عليهما السلام و كان ثقة أحد أصحابنا الفقهاء و المتكلمين. و له جلالة في هذه الطائفة و هو في قدره أشهر من أن نصفه.» رجالالنجاشي ص : 307 ، شماره 840.
[12] . «الفضل بن شاذان بالشين المعجمة و الذال المعجمة و النون بن الخليل بالخاء المعجمة أبو محمد الأزدي النيسابوري كان أبوه من أصحاب يونس و روى عن أبي جعفر الثاني عليه السلام. و قيل: عن الرضا عليه السلام أيضا و كان ثقة جليلا فقيها متكلما له عظم شأن في هذه الطائفة. قيل: إنه صنف مائة و ثمانين كتابا و ترحم عليه أبو محمد عليه السلام مرتين و روى ثلاثا ولاء. و نقل الكشي عن الأئمة عليهم السلام مدحه ثم ذكر ما ينافيه و قد أجبنا عنه في كتابنا الكبير. و هذا الشيخ أجل من أن يغمز عليه فإنه رئيس طائفتنا رضي الله عنه.» الخلاصةللحلي ص : 133.
نظری ثبت نشده است .