موضوع: برائت
تاریخ جلسه : ۱۳۸۸/۸/۲۰
شماره جلسه : ۳۰
-
نقد دیدگاه محقق نائینی – بحث اخلاقی(ظلم)
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
-
جلسه ۹۹
-
جلسه ۱۰۰
-
جلسه ۱۰۱
-
جلسه ۱۰۲
-
جلسه ۱۰۳
-
جلسه ۱۰۴
-
جلسه ۱۰۵
-
جلسه ۱۰۶
-
جلسه ۱۰۷
-
جلسه ۱۰۸
-
جلسه ۱۰۹
-
جلسه ۱۱۰
-
جلسه ۱۱۱
-
جلسه ۱۱۲
-
جلسه ۱۱۳
-
جلسه ۱۱۴
-
جلسه ۱۱۵
-
جلسه ۱۱۶
-
جلسه ۱۱۷
-
جلسه ۱۱۸
-
جلسه ۱۱۹
-
جلسه ۱۲۰
-
جلسه ۱۲۱
-
جلسه ۱۲۲
-
جلسه ۱۲۳
-
جلسه ۱۲۴
-
جلسه ۱۲۵
-
جلسه ۱۲۶
-
جلسه ۱۲۷
-
جلسه ۱۲۸
-
جلسه ۱۲۹
-
جلسه ۱۳۰
-
جلسه ۱۳۱
-
جلسه ۱۳۲
-
جلسه ۱۳۳
-
جلسه ۱۳۴
-
جلسه ۱۳۵
-
جلسه ۱۳۶
-
جلسه ۱۳۷
-
جلسه ۱۳۸
-
جلسه ۱۳۹
-
جلسه ۱۴۰
-
جلسه ۱۴۱
-
جلسه ۱۴۲
-
جلسه ۱۴۳
-
جلسه ۱۴۴
-
جلسه ۱۴۵
-
جلسه ۱۴۶
-
جلسه ۱۴۷
-
جلسه ۱۴۸
-
جلسه ۱۴۹
-
جلسه ۱۵۰
-
جلسه ۱۵۱
-
جلسه ۱۵۲
-
جلسه ۱۵۳
-
جلسه ۱۵۴
-
جلسه ۱۵۵
-
جلسه ۱۵۶
-
جلسه ۱۵۷
-
جلسه ۱۵۸
-
جلسه ۱۵۹
-
جلسه ۱۶۰
-
جلسه ۱۶۱
-
جلسه ۱۶۲
-
جلسه ۱۶۳
-
جلسه ۱۶۴
-
جلسه ۱۶۵
-
جلسه ۱۶۶
-
جلسه ۱۶۷
-
جلسه ۱۶۸
-
جلسه ۱۶۹
-
جلسه ۱۷۰
-
جلسه ۱۷۱
-
جلسه ۱۷۲
-
جلسه ۱۷۳
-
جلسه ۱۷۴
-
جلسه ۱۷۵
-
جلسه ۱۷۶
-
جلسه ۱۷۷
-
جلسه ۱۷۸
-
جلسه ۱۷۹
-
جلسه ۱۸۰
-
جلسه ۱۸۱
-
جلسه ۱۸۲
-
جلسه ۱۸۳
-
جلسه ۱۸۴
-
جلسه ۱۸۵
-
جلسه ۱۸۶
-
جلسه ۱۸۷
-
جلسه ۱۸۸
-
جلسه ۱۸۹
-
جلسه ۱۹۰
-
جلسه ۱۹۱
-
جلسه ۱۹۲
-
جلسه ۱۹۳
-
جلسه ۱۹۴
-
جلسه ۱۹۵
-
جلسه ۱۹۶
-
جلسه ۱۹۷
-
جلسه ۱۹۸
-
جلسه ۱۹۹
-
جلسه ۲۰۰
-
جلسه ۲۰۱
-
جلسه ۲۰۲
-
جلسه ۲۰۳
-
جلسه ۲۰۴
-
جلسه ۲۰۵
-
جلسه ۲۰۷
-
جلسه ۲۰۹
-
جلسه ۲۱۰
-
جلسه ۲۱۱
-
جلسه ۲۱۲
-
جلسه ۲۱۳
-
جلسه ۲۱۴
-
جلسه ۲۱۵
-
جلسه ۲۱۶
-
جلسه ۲۱۷
-
جلسه ۲۱۸
-
جلسه ۲۱۹
-
جلسه ۲۲۰
-
جلسه ۲۲۱
-
جلسه ۲۲۲
-
جلسه ۲۲۳
-
جلسه ۲۲۴
-
جلسه ۲۲۴
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
خلاصه نظر مرحوم محقّق نائینی در مورد استدلال به آیه سوره طلاق بر برائت
بیان نمودیم مرحوم محقّق نائینی(قدس سره) استدلال به آیهی شریفه(لَا یُکَلِّفُ ٱللَّهُ نَفْسًا إِلَّا مَآ ءَاتَاهَا) بر اصالت البرائه را نپذیرفتند؛ و اشکالاتی که در کلام مرحوم شیخ بود را نیز جواب دادند. فقط این نکته باقی ماند که در مورد آیه (وَمَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّىٰ نَبْعَثَ رَسُولًا) فرمودند ما نحن فیه را شامل نمیشود؛ در اینجا نیز همان اشکال را ذکر کردند که اگر رسول(صلوات الله علیه) هم اعلام فرموده باشد اما به جهت مانع تکلیف به مکلف نرسیده باشد و مکلف در حال شک باقی بماند، این آیه نمیگوید تکلیفی نیست؛ آیه فقط همین مقدار دلالت دارد که اگر ایتاء ـ اعلام ـ نباشد، ـ که اعلام شارع فقط از طریق وحی است ـ تکلیفی نیست؛ اما فرض کلام ما این است که قائلین به اصالت البرائه میخواهند اصالت البرائه را حتی در جایی که پیامبر(صلوات الله علیه) تکلیف را اعلام فرموده اما به جهت مانع به مکلفین نرسیده، جاری کنند.اشکال دیدگاه مرحوم محقّق نائینی
به نظر ما، همان جوابی که در مورد آیه (وَمَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّىٰ نَبْعَثَ رَسُولًا) بیان نمودیم، به طریق اولی در اینجا میآید؛ در آن آیه فقط کلمه بعث رسل بود و ما گفتیم مناسبت بین غایت و مغیّا اقتضا میکند که بعث به تنهایی کافی نیست و باید به مکّف هم وصول شود؛ و الا اگر وصول به مکلّف نباشد، بین غایت و مغیّا تناسبی نیست. اینجا نیز همین حرف را میزنیم؛ چون کلمهی «ایتاء» آمده و این کلمه ظهور روشنی در وصول به مکلّف دارد. (وَمَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّىٰ نَبْعَثَ رَسُولًا) یعنی مجرّد ابلاغ پیامبر را نمیگیرد؛ پیامبر باید ابلاغ کرده باشد و به مکلّف هم رسیده باشد. در آیه قبل، ما به این نتیجه رسیدیم که مفاد آیهی شریفه مفاد قاعدهی قبح عقاب بلا بیان است؛ اینجا نیز در نتیجهگیری خواهیم گفت شبیه همین میشود که(لَا یُکَلِّفُ ٱللَّهُ نَفْسًا إِلَّا مَآ ءَاتَاهَا)، «ایتاء» از ناحیهی خدا را نمیتوانیم منحصر به وحی کنیم؛ باید وحی باشد و این وحی هم به مکلّفین برسد.اشکال مرحوم امام خمینی به نظر مرحوم محقّق نائینی
کلام مرحوم نائینی تمام شد. فقط امام(رضوان الله علیه) یک نکتهای در جواب از مطلب قبل مرحوم نائینی دارد که نکته خوبی است. مرحوم نائینی فرمود مفعول مطلق را میتوانیم با یک تجوّز و با عنایت و مجاز گویی به عنوان مفعولٌ به قرار دهیم. المفعول المطلق النوعی والعددی یصحّ جعله مفعولاً به بنحوٍ من العنایة و تجوّزش این بود که از راه مصدر و اسم مصدر وارد شویم و به اعتبار اسم مصدری آن را مفعولٌبه قرار میدهیم. امام(رضوان الله علیه) میفرمایند این فرمایش مرحوم نائینی ـ هرچند که دیروز اشکال دیگری بر مرحوم نائینی وارد کردیم، و آن این که مصدر و اسم مصدر تغایر واقعی ندارد، و بلکه تغایرشان اعتباری است. اما امام(رضوان الله علیه) اشکال دیگری دارند ـ مستلزم جمع بین اعتبارین متنافیین است. میفرمایند: فإنّ المفعولبه مقدّمٌ فی الاعتبار علی المصدر لأنّه إضافةٌ قائمةٌ به فی الاعتبار وأمّا المطلق فهو عبارةٌ عن حاصل المصدر وهو متأخّرٌ رتبةً عن المصدر . میفرمایند بین مفعولبه و مفعول مطلق در عالم اعتبار فرق است؛ در عالم اعتبار مفعولٌ به را نسبت به مصدر باید مقدّم اعتبار کنیم، اما مفعول مطلق نسبت به مصدر رتبتاً متأخّر است؛ و شاید بشود گفت این بیان امام با آن بیانی که از ادبا نقل کردیم و اصولیین هم آن قبول دارند ـ مبنی بر آن که مفعولٌ به قبل از فعل باید موجود باشد تا فعل بر آن واقع شود، اما مفعول مطلق از شئون فعل بوده و با خود فعل همراه است ـ دقیقتر است. بگوئیم کسی که میخواهد در کلام خودش چیزی را به عنوان مفعولٌ به معتبر کند، در همین عالم اعتبار مقدّم بر مصدر است.در «ضرب زیدٌ عمرواً» ، عمرو عنوان مفعولبه را دارد که در عالم اعتبار رتبتاً قبل از ضرب است؛ یعنی اگر بخواهید برای ضرب محلی تصور و اعتبار کنید، اول باید عمروی را اعتبار کنید تا ضرب بر او واقع شود؛ اما در مفعول مطلق چنین نیست؛ مفعول مطلق در همین عالم اعتبار رتبتاً متأخر از مصدر است. ایشان میفرماید اینها دو اعتبار متغایرند؛ وقتی دو اعتبار متغایر شدند، جمع بین آنها نمیشود. اینهم به عنوان تکمیل بحث. حال باید کلام مرحوم محقق عراقی را شروع کنیم. ایشان اول همین مسئله مفعول به و مفعول مطلق را که جمع بین اینها جمع بین متنافیین است را مطرح میکند؛ بعد سه مطلب دارد و بعد از این سه مطلب، میفرماید استدلال و تمسّک به آیه برای اصالت البرائه تمام است؛ اما مجدداً سه مناقشه ذکر میکند و بعد از آن مناقشات، از نظر خود برگشته و میفرماید: استدلال به این آیه تمام نیست. ان شاء الله این بحث مرحوم عراقی را شنبه عرض میکنیم.
بحث اخلاقی
«إن ظلمت فلا تظلم» اگر کسي به شما ظلم کرد، شما هم در مقابل به او ظلم نکنيد.
«و إن خانوک فلا تخن» اگر کسي به شما خيانت کرد شما به او خيانت نکن،
«وإن کذبت فلا تغضب» اگر حرف دروغي را به شما نسبت دادند، از قول شما حرف دروغي را نقل کردند، غضبناک نشو،
«و إن مدحت فلا تفرح» اگر از شما تعريف کردند و براي شما القابي ذکر کردند، خوشحال نشو؛
«و إن ذممت فلا تجزع» و اگر نسبت به شما بدگويي کردند، جزع نکن و ناراحت نشو؛
«و فکّر فيما قيل فيک» اگر پشت سر شما بدگويي کردند، فکر کن.
«فإن عرفت من نفسک ما قيل فيک فسقوطک من عين الله عزّ وجل عند غضبک من الحق أعظم مصيبةً مما خفت من سقوطک من أعين الناس» اگر مطلبي در مورد شما گفتند و ديديد که اين مطلب در شما وجود دارد، بدان سقوط تو از چشم خدا، وقتي خدا بر انسان غضب ميکند، مصيبتش بسيار بالاتر از اين است که انسان از چشم مردم ساقط شود؛ روي اين مسئله فکر کن.
در روایتی ابن عباس نقل میکند: أوحی الله عزّ وجل إلی داود علیه السلام: قل للظالمین لا یذکروننی ، به ظالمین بگو مرا یاد نکنند. پس، معلوم میشود که فقط کافر و حاکم ستمگر مشرک ظالم نیست، ممکن است کسی ظالم باشد اما ذاکر خدا هم باشد؛ این خیلی تعبیر عجیبی است. ممکن است کسی مسلمان باشد، روحانی باشد، متدیّن به حسب عبادات و مناسک ظاهری دین باشد، اما از یک جهت هم ظالم باشد. حال خداوند میگوید به ظالمین بگو مبادا مرا یاد کنند. در مورد ذکر خدا چقدر سفارش شده که (أَلَا بِذِکْرِ ٱللَّهِ تَطْمَئِنُّ ٱلْقُلُوبُ)، یکی از موارد استثنایش اینجاست. میفرماید فإنّه حقٌ علی أن أذکر من ذکرنی من بر خودم واجب کردم هرکس به یاد من باشد، من هم به یاد او هستم. این بنای خداوند تبارک و تعالی است؛ نمیشود کسی خدا بگوید و خدا نشنود، خدا جواب ندهد، امکان ندارد. نمیشود کسی در دلش به یاد خدا بیفتد و خدا او را یاد نکند. (فَاذْکُرُونِىٓ أَذْکُرْکُمْ). البته یک وقت عرض کردم اینطور نیست که اگر ما یک لحظه یاد خدا کردیم، خدا هم یک لحظه یاد انسان باشد؛ یاد خدا نسبت به ما اصلاً قابل مقایسه با یاد ما نسبت به خدا نیست. اما میفرماید اگر ظالم خدا خدا کند، من او را لعن میکنم «وإنّ ذکری إیّاهم أن ألعنهم».
پدری است که نسبت به فرزندش ظلم میکند، قدرت مالی دارد که جایی را برای فرزندش اجاره کند، وسائلی برایش تهیه کند، اما از خانه بیرونش میکند؛ الآن این مسئله فراوان است؛ همین چندی پیش کسی نزد من آمده بود میگفت وضع مالی پدر ما بسیار خوب است اما به استدلال اینکه من خودم از صفر شروع کردم، هیچ چیز به ما نمیده؛ ما را از منزل بیرون کرده و گفته خودتان بروید دنبال معاشتان. این ظلم است. این هم از نظر عقلی و عقلایی و هم از نظر شرعی یک ظلم بسیار روشنی است. همینطور اگر شوهر نفقهی همسر خودش را ندهد ظلم است؛ هرچند که نماز شب هم بخواند، اهل علم باشد، صدها کار بزرگ اجتماعی هم انجام بدهد. حتی دایرهی ظلم به اینجا میرسد که اگر ببینیم کسی دارد حق دیگری را تضییع میکند ولی سکوت کنیم، این سکوت هم ظلم است. هرجا که انسان از مسیر اصلی به نحوی خارج شود، ظلم است. کسی زحمت کشیده و پنجاه سال درس خوانده است، حالا منِ تازه وارد در حوزه بگویم او سواد ندارد؛ این هم ظلم است. لذا، انسان باید مراقبت کند که ظلم گاه گریبانش را گرفته و مصداق ظالم است، اما تا به او بگویی ظالم، پرخاش میکند و میگوید من کجا و ظلم کجا؟ انسان خبر ندارد که مصداق ظالم است؛ نظریهای را از کسی میبیند، اگر بیاید این را به عنوان خودش بیان کند، اینهم ظلم است. گاهی اوقات ما طلبهها میگوئیم علمای گذشته ما چه کردند؟ این همه زحمات علمی، این همه خدمات، این همه غور در مسائل فقهی و تفسیری، این همه کتاب. یک وقت یکی از مردم معمولی از ما پرسید علما تا حالا چه کردند؟ گفتم یک سری به کتابخانهها بزن ببین چه کسانی کتابها را نوشتند؟ شما بازاریها این کتابها را نوشتید؟
نظری ثبت نشده است .