درس بعد

بحث برائت

درس قبل

بحث برائت

درس بعد

درس قبل

موضوع: برائت


تاریخ جلسه : ۱۳۸۹/۳/۲۳


شماره جلسه : ۱۲۳

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • بررسی کلام مرحوم علامه و مناقشات در کلام ایشان

دیگر جلسات


بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين


تکميل بحث جلسه گذشته و اشکال ديگر به دليل اوّل مرحوم علامه

بيان نموديم نظر شريف مرحوم علامه(رضوان الله عليه) بر اين است كه نهي‌اي كه نسبت به حضرت آدم علي نبيّنا و آله و عليه السلام شده، نهي ارشادي بوده و مخالفت با نهي ارشادي منافات با مقام عصمت ندارد. فرمودند: سه دليل بر اين مدّعا هست؛ دليل اول و اشکالات آن را بيان نموديم؛ اما قبل از اينكه دليل دوم و سوم را بگوئيم، دو نكته را عرض كنيم.

مطلب اول اينكه درست است كه در قرآن تعبير به عصيان و تعبير به ظلم داريم، اما آنچه كه مولوي بودن اين نهي را به وضوح اثبات مي‌كند، آيه‌ي شريفه‌ي سوره‌ي مباركه طه است که(وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى) اولاً اين آيه اثبات مي‌كند اين ظلم، ظلم به نفس نبوده و مرحوم علامه هيچ دليلي اقامه نفرمودند بر اينكه اين ظلم، ظلم به نفس بوده است؛ فقط فرمودند مراد از (فَتَكُونَا مِنَ الْظَّالِمِينَ) ظلم به نفس است. به چه دليل ظلم به نفس است؟ قرينه‌اي بر اين مطلب نياوردند. وقتي در خود اين آيه دقت کنيم، مي‌فرمايد: آدم پروردگارش را عصيان كرد؛ يعني ظلم به رب كرده است؛ هرچند که بيان نموديم بين اينها ملازمه است؛ هرجا ظلم به رب باشد، ظلم به نفس هست، اما عكسش صحيح نيست كه هرجا ظلم به نفس باشد، ظلم به رب باشد. پس، خود آيه قرينه‌ي روشني است بر اينكه ابتداءاً ظلم به نفس نبوده و بلکه ظلم به رب بوده است. حال، اگر اين نهي ارشادي باشد، اساساً اين است كه اسناد درست نيست، اينكه بگوئيم(وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى) اين با ارشادي بودن هيچ سازگاري ندارد. در نهي ارشادي بايد بگوئيم اين عمل را انجام نداد و آثارش را ديد، اين دوا را نخورد و مريض شد، اين سم را خورد و كشته شد؛ اينها درست است؛ اما در موارد ارشادي نمي‌گويند با مولاي خودش مخالفت كرد. لذا، خود آيه نيز دليل بر اين است كه ظلم، ظلم به رب است و عنوان مولوي نيز دارد.

در اوامر و نواهي مولوي قبل از آن كه فعل مدّ نظر باشد، مخالفت و موافقت با ربّ مدّ نظر است. فرق اساسي بين امر مولوي و امر ارشادي در اين است که در امر مولوي قبل از آن كه ملاك فعل مدّ نظر باشد، اطاعت و مخالفت مولا مدّ نظر است. ما معتقديم كه تمام اوامر و نواهي شارع، چه ارشادي و چه مولوي، تابع ملاك است؛ و در اين ترديدي وجود ندارد. حتي جايي كه شارع مي‌فرمايد (أَقِيمُواْ الصَّلاَةَ) صلاة يك ملاك لزومي دارد كه لازم الاستيفاء براي مكلّف است؛ وقتي مي‌فرمايد «لا تشرب الخمر» اين هم همينطور است. لذا، چون در اوامر و نواهي مولوي قبل از اينكه غرض به تحقّق ملاك در عالم خارج تعلّق پيدا كند، به موافقت با امر مولا و مخالفت با امر مولا تعلق پيدا مي‌كند، مسئله‌ي ثواب و عقاب مطرح است. اما در اوامر و نواهي ارشادي اين مسئله مدّ نظر نيست و لذا، مسأله ثواب و عقاب وجود ندارد. تعبير صحيح اين است كه در ارشادي اثر فعل را بيان كنند، همين اندازه بگويند كه اگر اين سم را بخوري مي‌ميري، اگر در اين راه بروي، به چاه مي‌افتي، کافي است؛ اما اگر فرمود اگر اين كار را بكني با مولا مخالفت كردي، كجاي اين ارشادي است؟ اين ظهور خيلي روشني دارد در مولوي بودن. و اين نكته‌ي دوم است كه مرحوم علامه مي‌فرمايد.


بررسی دليل دوم مرحوم علامه

حال، برويم سراغ دليل دوم و سوم مرحوم علامه. دليل دوم مرحوم علامه توبه است؛ و اين که آدم بعد از اين قضيه توبه كرد. مرحوم علامه مي‌فرمايد توبه عبارت است از: «الرجوع من العبد إذا استتبع القبول من جانب المولی» توبه رجوع از عبد است اگر خدا قبول بكند و طوري مي‌شود كه ذنب كلا ذنب بشود. سپس مي‌فرمايد: اگر نهي از خوردن شجره مولوي باشد و توبه توبه‌ي عن ذنبِ عبودية و رجوع باشد، لازمه‌اش اين است كه خدا اينها را به جنّت بر‌گرداند؛ چون «التائب من الذنب كمن لا ذنب له» خدا با اين آدم ديگر معامله‌ي آدم عاصي نمي‌كند. خلاصه اينكه اگر اين نهي، نهي مولوي باشد، بايد آدم مجدداً به بهشت برمي‌گشت؛ و خدا نبايد او را از بهشت خارج مي‌كرد. مرحوم علامه در ادامه مي‌فرمايند: اين خروج از بهشت يك خروج تكويني بوده، و نه يك خروج عقوبتي؛ يعني خوردن از درخت همان، و تكويناً خارج شدن از بهشت همان؛ مثل اين که خوردن سم همان، و كشته شدن همان. مي‌فرمايند عنوان مجازات ندارد. پس، ايشان در دليل دوم دو مطلب را بيان فرمودند: يكي اين که اگر نهي مولوي بود، اقتضاي توبه اين بود كه حضرت به بهشت برگردانده شود؛ و دوم اينكه اين خروج تكويني بوده است.


مناقشه در دليل دوم مرحوم علامه

به نظر ما هر دو مطلب ايشان قابل مناقشه است. اما مناقشه در مطلب اول : ما چه دليلي داريم كه در باب توبه، تمام آثار فعل از بين مي‌رود؟ در باب توبه، انسان وقتي كه با خدا مخالفت مي‌كند، از خدا دور مي‌شود؛ و توبه اقتضا مي‌كند که به خدا نزديک شود؛ اما دليلي نداريم بر اينكه تمام آثار برگردد؟! مثلاً خدا مي‌فرمايد(لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ) كسي كه در عمرش يكبار هم ظلم كرده، عهد خدا به او نمي‌رسد. از همين آيه استفاده مي‌كنند كه حتي كسي كه در يك زماني مشرك بوده، نمي‌تواند امام باشد يا جانشين پيامبر باشد. حال، اگر كسي يك زماني مشرك بوده و حالا توبه كرده، بگوييم توبه‌اش اقتضا دارد كه بگوئيم باز صلاحيّت امامت هم پيدا كند. مي‌گوئيم اگر كسي حد بخورد، صلاحيّت امامت جماعت را ندارد؛ اين آدم ممكن است توبه كند و توبه‌اش هم قبول شود، قرب به خدا هم پيدا كند؛ اما اين اثر به قوّت خودش باقي است. چه دليلي وجود دارد كه اگر كسي توبه كرد، تمام آثار گذشته بايد از بين برود؟ روايتي هم كه مي‌گوئيم «التائب من الذنب كمن لا ذنب له» ، اين در تمام جهات نيست؛ براي اينكه عقلاً كسي كه در تمام عمرش قدم به سوي گناه برنداشته، با كسي كه صدبار قدم برداشته و توبه كرده و خدا هم توبه‌اش را قبول كرده، اينها يكي هستند. به هيچ وجه يكي نيستند. بله، خدا او را عذاب نمي‌کند، عذاب اخروي شاملش نمي‌شود؛ اما برخي از آثار به قوت خودش باقي مي‌ماند.

به هر حال، چه ملازمه‌اي وجود دارد؟ اگر بگوئيم نهي، نهي مولوي است بايد آدم به بهشت برگردانده شود، هيچ ملازمه‌اي وجود ندارد. ممكن است نهي مولوي باشد، توبه هم توبه‌ي از عمل باشد و قبول شده باشد، با اين وجود، به بهشت برگردانده نشده باشد. اگر کسي بگويد اثر اين توبه چه بود؟ مي‌گوييم اثرش اين بود كه بعداً صلاحيّت براي رسالت پيدا شد. اگر آدم توبه نمي‌كرد، صلاحيّت براي رسالت نداشت؛ اما توبه كرد، آنهم توبه‌ي طولاني و مفصل، و براي رسالت صلاحيت پيدا كرد. اين اولاً. ثانياً سؤال اين است كه اگر اين نهي ارشادي است، توبه چه معنايي دارد؟ اتفاقاً مي‌خواهيم بيان كنيم كه توبه درست عكس مقصود مرحوم علامه را دلالت دارد. شما كه مي‌فرماييد اگر كسي سم بخورد كشته مي‌شود، آيا اينجا توبه اثري دارد؟ اساساً در اوامر و نواهي ارشاديه توبه نمي‌آيد آن را از بين ببرد، اثرش به قوت خودش باقي مي‌ماند.

[گاهي اوقات وقتي مي‌خواهم به بزرگان اشكال كنم، واقعاً در درون خودم تلاطمي هست؛ و هميشه گفته‌ام كه ما خيلي فاصله داريم؛ مثل مرحوم علامه صدها سال بايد بگذرد تا منزلت علمي علامه روشن شود؛ و الا اينطور نيست كه بگوئيم معلوم مي‌شود كه ما دقيق‌تر فهميديم. نه! اين جاي خودش محفوظ باشد. جمله‌اي را يكي از علما ديروز از مرحوم والد ما رضوان الله تعالي عليه نقل مي‌كرد كه من هم يادم افتاد كه ايشان اين را مي‌فرمود ولي در ذهنم نبود، ايشان مكرّر مي‌فرمودند اشتباه مردم اين است كه فكر مي‌كنند كه ما (اشاره به خودشان مي‌كردند) با امام(ره) يكي دو درجه از نظر علمي تفاوت داريم. امام(ره) يك روز مرجع بوده و حالا هم ما به عنوان شاگرد امام مرجع شديم.

مثلاً نمره‌ي امام بيست بوده و نمره‌ ما نوزده است؛ در حالي كه مردم نمي‌فهمند فاصله‌ي ما با امام چقدر زياد است! با اينكه ايشان در فقه و اصول، مباني امام را متعرض مي‌شدند و مورد بحث قرار مي‌دادند و غالباً هم قبول مي‌كردند، و جايي هم كه قبول مي‌كردند، مويّدات و ادله‌ي بيشتري اقامه مي‌كردند و گاهي هم مناقشه مي‌كردند؛ اما باز اين اذعان در كنارش بوده و ما هم بايد توجه داشته باشيم و واقعاً مبادا خدايي نكرده ببينيم كه اشكالي بتوانيم به مرحوم علامه وارد كنيم كه مثلاً ما شديم نزديك به ايشان، فاصله خيلي است.]

پس، اشكال دوم اين است كه در اوامر و نواهي ارشادي اصلاً توبه معنا ندارد! اساساً معنا ندارد؛ چون نهي ارشادي مي‌گويد اين اثر طبيعي‌اش است، چه توبه باشد و چه توبه نباشد. توبه‌ي آدم در اينجا چه اثري داشته است؟ يعني خود اينكه نياز به توبه پيدا كرد، فرمود (رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنفُسَنَا وَإِن لَّمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ) قرينه‌ي خيلي روشني است بر اينكه مسئله، مسئله‌ي مولويت و عبوديّت است؛ و مسئله‌ي ارشاديّت اصلاً مطرح نبوده است. اشكال ديگر اين است كه از كجا مي‌فرماييد اين خروج تكويني بوده است؟ اولاً در قرآن مي‌فرمايد:(فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا كَانَا فِيهِ)، اخراج را بعد از وسوسه شيطان بيان مي‌کند؛ شيطان اينها را اخراج كرد، شيطان هم يكي از مأمورين الهي است؛ گاهي اوقات اسناد به خود خدا داده مي‌شود (إِنَّ هَذَا عَدُوٌّ لَّكَ وَلِزَوْجِكَ فَلَا يُخْرِجَنَّكُمَا مِنَ الْجَنَّةِ) مي‌فرمايد شيطان دشمن شماست، و بعد مي‌فرمايد: شما را از جنّت خارج نكنند. به هر حال، دليلي پيدا نكرديم بر اينكه بگوئيم اين خروج تكويني بوده است؛ نه! اين از باب مجازات بوده؛ خدا مي‌توانست او را خارج نكند اما او را اخراج کرد.


بررسی دليل سوم مرحوم علامه

اما دليل سوم مرحوم علامه: ايشان مي‌خواهد بگويد اين آيه شريفه مثل اثر قتل نسبت به سمّ است كه شخص را از خوردن سمّ نهي مي‌كنيد؛ چطور آنجا ارشادي است، اين هم مي‌شود ارشادي. مرحوم علامه مي‌فرمايد آيه‌ي شريفه‌ي (قُلْنَا اهْبِطُواْ مِنْهَا جَمِيعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِّنِّي هُدًى فَمَن تَبِعَ هُدَايَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ  وَالَّذِينَ كَفَرواْ وَكَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا أُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ) كلمةٌ جامعة لجميع التشريعات التفصيلية التي أنزل الله تعالی في هذه الدنيا من طرق ملائكته وكتبه و رسله مي‌فرمايد اين آيه شريفه يك كلام كلّي براي تمام تشريعات كه در اين عالم دنيا از طريق ملائكه و انبياء و كتب و رسل آمده، مي‌باشد؛ يعني اگر بخواهيم تمام تشريع‌هايي كه خدا در اين عالم دنيا از طريق مأمورين خودش ارسال كرده را در جمله‌اي جمع كنيم، كلي‌اش اين مي‌شود قُلْنَا اهْبِطُواْ مِنْهَا جَمِيعاً آدم و حوا و ذريه‌اش از اين جنّت خارج شوند فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِّنِّي هُدًى اين هدي يعني رسول، اگر رسولي از جانب من آمد پيش شما، فَمَن تَبِعَ هُدَايَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ اما آنهايي که   كَفَرواْ وَكَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا آنها اصحاب آتش هستند.

نتيجه‌اي که مي‌خواهند بگيرند اين است که مي‌فرمايد: اين «يحكي عن أوّل تشريع شرع للانسان في هذه الدنيا» قبل از اين، ثبوت تشريعي نبوده، خدا به آدم فرمود لاَ تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ بعد كه شيطان وسوسه كرد و از آن شجره خورد، از آن بهشت بيرون آمدند، و امر به هبوط شدند وَقُلْنَا اهْبِطُواْ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ . آيه 35 مي‌فرمايد (وَقُلْنَا يَا آدَمُ اسْكُنْ أَنتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَكُلاَ مِنْهَا رَغَداً حَيْثُ شِئْتُمَا وَلاَ تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الْظَّالِمِينَ) در مرحله‌ي اول، نهي از نزديك شدن به شجره مي‌كند، بعد مي‌فرمايد (فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا كَانَا فِيهِ وَقُلْنَا اهْبِطُواْ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَكُمْ فِي الأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ) اين كاري است كه در مرتبه‌ي بعد انجام شد؛ شيطان وسوسه كرد و خدا فرمود اهْبِطُواْ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَكُمْ فِي الأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ فَتَلَقَّى آدَمُ مِن رَّبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ  بعد هبط دوم شروع مي‌شود که (قُلْنَا اهْبِطُواْ مِنْهَا جَمِيعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِّنِّي هُدًى فَمَن تَبِعَ هُدَايَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ * وَالَّذِينَ كَفَرواْ وَكَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا أُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ) كه در آيه‌ي 38 و 39 است.

مرحوم علامه مي‌فرمايد قُلْنَا اهْبِطُواْ مِنْهَا جَمِيعاً هبط دوم است و دلالت بر اين دارد كه قبل از اين هيچ تشريعي نبوده، اول تشريعي كه شرّع للانسان في هذه الدنيا التب هي دنيا آدم وذريّته ، وقد وقع علی ما يحکي الله تعالی بعد الامر الثاني بالهبوط ومن الواضح أنّ الامر بالهبوط أمرٌ تكوينيٌ متأخرٌ عن الكون في الجنة واقتراف الخطيئة فلم يكن حين مخالفة النهي واقتراب الشجرة لا دينٌ مشروع ولا تكليفٌ مولوي . نتيجه‌اي كه مي‌خواهند بگيرند اين است كه قبل از وقوع اصلاً تشريعي نبوده و ديني نبوده، تكليف مولوي نبوده است؛ دين و تكاليف مولوي بعد از هبوط دوم آغاز شد. بنابراين، به ناچار بايد بگوييم که اين نهي ارشادي است.


مناقشه در دليل سوم مرحوم علامه

اشكالي در ذهن ما آمده بود و ديدم خود مرحوم علامه اين اشكال را متعرض شدند، اما از جوابش قانع نشديم، يک اشكال نقضي است. اگر در آن عالم تكليف نبوده، امر به اينكه ملائكه به آدم سجده كنند، چه بود؟ تمرّد شيطان چه بود؟ اين را چه‌طور جواب مي‌دهيد؟ اين كه قبل از قضيه‌ي نهي آدم بوده، بر حسب روايات، اينطور قضيه مطرح مي‌شود كه خدا امر كرد به ملائكه كه آدم را سجده كنند و بعد از اينكه آدم مسجود ملائكه شد، در نفس آدم اين قضيه آمد كه هيچ موجودي به عظمت من نيست و مقام و منزلت مرا ندارد؛ خدا براي اين كه ضعفش را به او بفهماند، امتحانش كرد و فرمود (لاَ تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ) كه در اين امتحان هم مردود شد. شجره هم طبق بعضي از روايات، شجره‌ي محمد و آل محمد صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين است. خدا فرمود تو فكر مي‌كني كسي از تو اعظم نيست؟ در ذريه‌ي تو افرادي را قرار داديم كه اعظم از تو هستند؛ و اين شجره‌ مال اينهاست؛ ولي حق نداري به اين شجره نزديك شوي؛ او براي اينكه باز توفق در اين جهت پيدا كند، به اين شجره نزديك شد.

بالأخره (وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ) تكليف است و امر به سجده است كه حالا تكويني باشد يا هر طور ديگري، يك تكليفي بود كه همه ملائكه انجام دادند مگر شيطان كه تمرّد كرد و آن هم عقوبت براي شيطان بود. مرحوم علامه توجه به اين مطلب داشتند و فرمودند «ولا ينافي ذلك كون خطاب اسجدوا للملائكة ولإبليس وهو قبل خطاب لا تقربا، خطاباً مولوياً لأنّ المكلف غير المكلف» اينجا خطاب مولوي را قبول كردند، عرض مي‌كنيم چرا؟ مي‌فرمايند «لأنّ المكلف غير المكلف» مكلف‌هايشان با هم فرق دارند. آن مكلّفين ملائكه بودند، و عالم ملائكه هم ربطي به زمين ندارد و اين مكلّف آدم بوده و تكليف آدم از بعد از هبوط دوم شروع شده است. مي‌گوييم اين چه فارقي مي‌شود؟ مكلِف خداست و مكلَف هر كس مي‌خواهد باشد؛ در آنجا تكليف بوده، تكليف براي نوع مردم را قبول داريم، تكليف براي نوع مردم بعد از هبوط دوم بوده و تشريعاتي كه بعداً آمده، (فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِّنِّي هُدًى) اما قبلش تكليف بوده، مهمترين دليلش هم همين مسئله‌ي امر به سجده بوده، چرا بگوئيم آن عالم، عالمِ تكليف نيست؟

ما همين امسال در بحث اصول خوانديم (لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا مَا آتَاهَا)، ملاك تكليف اتيان و وصول است، حالا نسبت به ملائكه باشد يا نسبت به انسان؛ خدا در اين آيه مي‌فرمايد (فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِّنِّي هُدًى) ديگر تكاليف به وسيله انبياء ‌مي‌آيد، اما اين تكليف را خدا مستقيماً متوجه آدم كرد. اينكه بگوئيم آن عالم، عالمِ تكليف نبوده، نقض اولش قضيه‌ي سجده‌ي ملائكه است. و اينكه بگوئيم مكلّف غير مكلّف است، جواب تامّي نيست؛ و اساساً مي‌گويئم ملاك تكليف وصول امر و نهي از خدا به مكلّف است، و اين که مكلّف هم قدرت بر انجام و عدم انجام داشته باشد. حالا تكليف در ملائكه به حسب خودش بوده، تكليف آدم قبل از عبوط به دنيا به حسب خودش بوده، تكليف انسان‌ها هم در اينجا به حسب خودشان است. بله، آن عالم، عالمِ تكليف در تكاليف نماز و روزه نبوده، اما نمي‌توانيم بگوئيم اساساً در آن عالم تكليف وجود نداشته است. و ما چه دليلي داريم كه مسئله‌ي مولويّت را منحصر به تكاليف اين عالم بكنيم؟ لذا، دليل سوم ايشان نيز درست نيست.

بعد از اين دليل سوم چند اشكال و جواب كه در لابلاي كلمات ما گفته شد نيز بيان كردند كه جواب‌ها متأسفانه تام نيست. نتيجه‌اي كه گرفتيم، اين است كه واقعاً نمي‌شود مسئله‌ي ارشادي و مولوي بودن را اينجا مطرح كرد. مشهور علماي اماميه قائلند كه قضيه حضرت آدم ترك اولاست، که بايد ترك اولي را معنا كنيم و بعد ببينيم دليل‌شان چيست؟ آيا اين نظر درستي هست يا نه؟ بحث روايي خوبي هم دارد که بايد تمام روايات را ديد و اينكه جمع بين روايات چگونه است؟


وصلّي الله علي سيّدنا محمّد و آله الطاهرين.



برچسب ها :

سهو النبیّ عصیان حضرت آدم مولوی بودن امر به حضرت آدم ارشادی بودن اوامر در جریان حضرت آدم مناقشه در ارشادی بودن اوامر در جریان حضرت آدم از منظر علامه طباطبایی فرق اساسي بين امر مولوي و امر ارشادي معنای توبه از نظر علامه طباطبایی خروج تکوینی حضرت آدم از بهشت عدم رفع تمام آثار گناه بعد از توبه نوع اخراج حضرت آدم

نظری ثبت نشده است .