موضوع: كتاب البیع - بر اساس تحریر الوسیلة 9 (شرايط عوضين)
تاریخ جلسه : ۱۳۹۴/۹/۳۰
شماره جلسه : ۳۴
-
خلاصه بحث گذشته
-
اخذ وجه توسط مالک به عنوان سرقفلی
-
دیدگاه محقق خویی در مسأله
-
ارزیابی دیدگاه محقق خویی
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
-
جلسه ۹۹
-
جلسه ۱۰۰
-
جلسه ۱۰۱
-
جلسه ۱۰۲
-
جلسه ۱۰۳
-
جلسه ۱۰۴
-
جلسه ۱۰۵
-
جلسه ۱۰۶
-
جلسه ۱۰۷
-
جلسه ۱۰۸
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
خلاصه بحث گذشته
در جلسه گذشته بیان شد که باید بررسی کنیم آنچه را مالک از مستأجر به عنوان سرقفلی دریافت میکند، چه وجه فقهی دارد؟ قبل از او آنچه را که مستأجر اول از مستأجر دوم به عنوان سرقفلی میگیرد را بررسی کردیم و گفتیم چهار صورت دارد که باز خوب است اشارهای کنیم؛ صورت اول (طبق بیانی که خودمان تنظیم کردیم ولو در جایی این چهار صورت را ندیدم مطرح شده باشد) اینکه به جهت وصفی که در این مکان به وجود آمده، این مستأجر اول از مستأجر دوم سرقفلی میگیرد، که اگر این باشد این منحصر میشود به همان حقّ پیشه. مانند اینکه یک کسی است در جایی 20 ـ 30 سال قنادی کرده، شیرینی فروشی داشته و مردم زیاد به این مکان مراجعه میکنند حالا اگر این بخواهد به دیگری اجاره بدهد و فرض این است که حق اجاره هم دارد در مقابل این صفت که الآن موجود شده یک پولی را دریافت میکند.صورت دوم: مستأجر اول به جهت اینکه مستأجر اول است یک اولویتی نسبت به مستأجر دیگر پیدا میکند و گفتیم عرف میگوید اگر کسی خانهاش را به دیگری اجاره داد، بعد که مدت اجاره تمام شد، این مالک باز میخواهد خانه را به دیگری اجاره بدهد، عُرف برای این مستأجر اول یک اولویتی را قائل میشود و بیاید در مقابل رفع ید از حق خودش، پولی را از مستأجر دوم بگیرد.
صورت سوم: این است که یک مستأجری از اول میآید با مالک یک مدت طولانی جایی را اجاره میکند با حقّ ایجار به غیر میگوید من 50 سال از شما اینجا را اجاره میکنم، حق ایجار به غیر هم داشته باشم، اینجا وقتی میخواهد به غیر اجاره بدهد آقایان میفرمایند مال الاجاره را نمیتواند از مال الاجارهای که خودش به مالک میدهد بیشتر قرار بدهد، اما میتواند در مقابل اجارهی به غیر، یک سرقفلی از غیر بگیرد.
صورت چهارم: این است که نه مسئلهی وصفی در کار است و نه اولویتی در کار است و نه شرطی در کار است، مالک خانهای را به یک کسی یک ساله اجاره داده، قبل انتهاء المده، حالا مالک یک شخص دیگری را پیدا کرده که مال الاجارهی بیشتری میدهد، مستأجر میگوید اگر میخواهی من قبل انتهاء المده خانه را برگردانم یک پولی به من بده.
در این چهار صورت مستأجر میآید از مستأجر دیگر یا از خودِ مالک سرقفلی میگیرد که ما حکم دو صورتش را قبل از تعطیلات گفته بودیم و دو صورتش باقی مانده که بعد عرض میکنیم ان شاء الله. ولی اینجا در بحثی که شروع کردیم، این است که آیا مالک ابتداءً جایی را بخواهد اجاره بدهد، میتواند غیر از مال الاجاره یک چیزی را به عنوان سرقفلی از مستأجر بگیرد یا نه؟
اخذ وجه توسط مالک به عنوان سرقفلی
یک فرعی را خواندیم و گفتیم امام(رضوان الله تعالی علیه) فرمودهاند در تحریر، در مسئله هشتم: «للمالک أن یأخذ أیّ مقدارٍ شاء بعنوان السرقفلیه من شخصٍ لیوجر المحلّ منه»[1]؛ مالک میتواند یک مبلغی را به عنوان سرقفلی بگیرد تا اینکه آن محل را به مستأجر اجاره بدهد. در اینجا بیاییم طبق راه اول درستش کنیم (از آن چهار راه گذشته در آن بحث گذشته بیان شد) و بگوئیم اینکه امام فرموده: «للمالک أن یأخذ» در صورتی است که یک وصفی هم باشد. در نتیجه میگوئیم اینجا سه چیز است 1) عین 2) منفعت 3) وصف. منفعتش را میبریم در عقد اجاره، اما وصفش را میآورد در سرقفلی و سرقفلیاش را میگیرد.ظاهر عبارت مرحوم امام در این مسئله اطلاق دارد یعنی نمیفرمایند در جایی که وصفی محقق و موجود باشد «للمالک أن یأخذ أی مقدارٍ شاء بعنوان السرقفلیة». باز این کلمهی سرقفلی را من بیشتر معنا کنم، در بعضی از تعابیر آمده که سرقفلی یعنی مالی که در مقابل آن «یقفّل المکان له» است یعنی این مکان برای این قفل میشود و اختیارش با این آدم است. حالا اینجا اینکه امام میفرمایند «للمالک أن یأخذ أی مقدارٍ شاء»، بگوئیم ظاهرش این است که حتی هیچ وصفی هم وجود ندارد، یک مغازهای را مالک تازه درست کرده و به مستأجر میگوید من این سرقفلیاش را به شما میدهم.
ما وقتی میگوئیم سه عنوان داریم: مکان (خصوصاً در مکانهای تجاری. در مکانهای مسکونی اصلاً بحث سرقفلی در عرف وجود ندارد، شما خانهای را بخواهید بفروشید، یا بیع است یا اجاره، اصلاً چیزی به نام سرقفلی خانه معنا ندارد. در مکانهای تجاری و کسب و کار معنا دارد)، یکی منفعت و عنوان سوم را آیا بیائیم منحصر کنیم به این صفت؟ اگر منحصر به صفت کنیم باید این مغازه یک مدتی از آن گذشته باشد تا اتصاف به این صفت پیدا کرده باشد در حالی که الآن در عرف اینطور نیست بلکه میگویند سرقفلی اینجا را میفروشیم. سرقفلی که فروخته شد در اینکه آن کسی که سرقفلی را میخرد، حق دارد به دیگری اجاره بدهد این بحثی ندارد.
بعد یک بحثی میآید روی اینکه حالا این مالک عین چه میشود و لذا امروز هم در بازار یک مغازهای را که میفروشند یک نفر سرقفلیاش را به دیگری میفروشد یا به دیگری اجاره میدهد، اما میگوید برو از مالک اصلی هم اجازه بگیر، لذا مالک اصلی هم خودش یک پول جداگانهای میگیرد. ما باید این را از جهت فقهی و صناعی دقت کنیم و ببینیم چکار کنیم؟
دیدگاه محقق خویی در مسأله
یک عبارتی را از مرحوم خوئی در بحث گذشته خواندیم که من تأمل کردم در این عبارت، به نظرم قابل مناقشه است، من دو مرتبه عبارت را میگویم و ببینید که آیا این مناقشهی ما وارد است یا خیر؟ مرحوم خوئی میفرمایند: «السکنی فی مکانٍ من دارٍ أو دکان»؛ سکنای در یک جا سه صورت دارد؛ گاهی مالک اباحه میکند که میشود عاریه، گاهی اجاره میدهد که دیگری میشود مالک منفعت، یک حدّ وسطی هم دارد «عن حقٍّ متخللٍ بین الامرین و حد متوسطٍ بین المرحلتین»؛ متوسط بین این دو تاست، نه عاریه است و نه اجاره، میگوئیم چیست؟ «إنما هو حقٌ محض متعلق بالسکنی فی هذا المحل»، بعد ایشان این مطلب را باز میکند، من به نظرم میرسد که یک مطلب ابداعی است که ایشان دارد؛ زیرا در کلمات دیگران این را ندیدم.ایشان میفرمایند ما یک چیزی اینجا داریم که این مالک نه دکانش را فروخته، نه اجاره داده، فقط سکنای اینجا را در اختیار دیگری قرار میدهد و این یا بعقدٍ مستقلٍ است و یا بشرطٍ فی ضمن العقد است، به عقد مستقل یعنی مالک میگوید «اسکنتک هذه الدار مدة کذا»، اگر مالک آمد به شخصی گفت «اسکنتک هذه الدار مدة کذا» مرحوم خوئی فرمودهاند این شخص مالک منفعت نمیشود، شاهدش چیست؟ شاهدش این است که این آدمی که اینجا حق سکنی پیدا کرده، حق اینکه این سکنی را به دیگری اجاره بدهد ندارد.
در مالکیت منفعت (یعنی مستأجر) هر مستأجری اگر مالک اجازه داده باشد، میتواند منفعتی که خودش مالک شده را به دیگری منتقل کند، این یک. در اجاره اگر مستأجر مُرد اجاره به هم نمیخورد این ملکیّت منفعت این خانه به ورثهاش منتقل میشود، اما اینجا اینطور نیست، این حق سکنی را این آقا دارد تا یک مدتی هم که مالک برایش معین کرده نه میتواند اجاره بدهد اولاً، و نه اگر مُرد به ورثهاش منتقل میشود ثانیاً.
بعد میفرمایند از طرف دیگر اگر مالک در این مدت بخواهد از این عقد رجوع کند جایز نیست، ما روی اصالة اللزومی که در جمیع عقود داریم و در جای خودش تحکیم کردیم که الاصل اللزوم، اصل هر عقدی لزوم است و روی آن اصالة اللزوم میگوئیم «عقد السکنی لازمٌ»، پس مالک هم نمیتواند رجوع کند. لذا میفرماید این سکنی یا بعقدٍ مستقلٍ است یا اینکه اشتراط در ضمن یک عقدی است.
میفرماید: «یمکن جعله و اشتراطه بشرطٍ صریحٍ أو ضمنیٍ ارتکازیٍ فی ضمن عقدٍ من العقود»، مثال میزند اگر کسی خانهاش را به مشتری بفروشد، به مشتری میگوید من یک ماه حق سکنی در این خانه داشته باشم، حالا بعوضٍ یا مجاناً، میفرماید اینجا این شرط درست است بایع خانهاش را به مشتری فروخته و به مشتری میگوید من یک ماه حق سکنی داشته باشم حالا یا بعوضٍ یا مجاناً، اینجا این شرط را میفرمایند درست است، این آدمی که الآن شرط کرده حقّ سکنی دارد این را از مشتری اجاره نکرده و لذا این یک ماه را خودش نمیتواند به دیگری اجاره بدهد! این منفعت خانه ملک مشتری شده لذا این مالک که گفته یک ماه در اینجا سکنی داشته باشم حقّ اجاره دادن ندارد، فقط یک حقّ سکنی برای خودش قرار داده.
بنابراین میفرمایند راه دوم این است که این حقّ السکنی با یک شرطی باشد، بعد اگر شک کردیم این شرط نافذ است یا نه؟ «المؤمنون عند شروطهم» اطلاقش چنین شرطی را میگیرد. باز مسئله را یک مقدار توسعه میدهند میفرمایند گاهی این شرط در ضمن عقد ایجار است یعنی شرط سکنی، در مثال قبلی در ضمن عقد بیع بوده اما میفرماید «ربما یشترط هذا العقد فی ضمن عقد الایجار فیستأجر الدکان مثلاً و یجعل لنفسه حقّ السکنی»، مستأجر یک دکانی را اجاره میکند و برای خودش حق سکنی قرار میدهد، میفرماید «و هذا یکون علی وجوهٍ»، این وجوهی دارد که وجه اولش این است که «یکون الشرط هو السکنی نفسه»، شرط این است که خودش ساکن باشد «فمتی رفع الید یرتفع الحق»، اگر خودش رفت حق برطرف میشود و مالک هم میتواند به دیگری اجاره بدهد این یک. دو: سکنای اعم از خودش و شخص دیگری که این مستأجر میخواهد در اختیار او قرار بدهد یعنی فیجعل الحق و لمن یجعل له هذا الحق و ینقله إلیه».
صورت اول این شد که سکنی برای خودش و صورت دوم سکنی اعم از خودش و دیگری است.
بعد میفرماید اینجا «یتصوّر بل یقع کثیراً فی الخارج علی قسمین» اینجایی که مستأجر یک سکنای اعم را به عنوان شرط قرار میدهد میفرماید دو قسم است؛ قسم اول: این است که مالک میخواهد این خانه را تعمیر کند یا دکانش را تعمیر کند، بعد از تعمیر مثلاً به یک قیمت خیلی بالایی اجاره بدهد و مستأجر پول تعمیر مغازه و دکان را به مالک میدهد، در مقابل اینکه حقّ سکنای وسیعی داشته باشد، به یک مال الاجاره هم اتفاق پیدا میکنند، اما حق اضافه کردن به مال الاجاره در سالهای بعد ندارد ولو قیمت سوقیه بالا برود. اینجا مستأجر حق سکنی پیدا میکند اولاً، این حق سکنایش مجانی نیست در مقابل پولی است که به مالک میدهد و مالک (یعنی صاحب مغازه) این سرقفلی را مالک میشود. بعد می فرمایند اینکه مشتری در اینجا حق سکنی پیدا میکند میشود «حقٌّ کسائر الحقوق له مالیةٌ عقلائیة و قابلٌ للنقل إلی الغیر ببیعٍ أو ارثٍ و نحوهما»؛ میفرماید در چنین فرضی که حق سکنای اعم دارد، یک. در مقابل این حق سکنی پولی به مالک داده، دو. این حق سکنی دیگر حق دائمی برای مستأجر است میتواند بفروشد و میتواند بعد از مُردنش به ورثهاش به ارث برسد.
بنابراین فرض اول این شد که سرقفلی یک حقّ سکنای عام در مقابلش پولی به مالک میدهد و این حق سکنی قابل ارث و بیع به مستأجر دوم و سوم هست.
قسم دوم: میفرماید «یشترط علی المالک حقّ السکنی کی یستقر و لا ینتقل من محله الی الآخر»، یک مستأجری دکان را از مالک اجاره میکند و میگوید به شرطی که اینجا بمانم منتهی در مقابل این حق سکنی پولی به مالک نمیدهد و میگوید هر سال من قیمت روز آن را به شما میدهم، شرط میکند به دیگری اجاره ندهی و به خودم اجاره بدهی. اینجا اگر مالک چنین شرطی را قبول کرد میفرمایند مالک در مقابل این حق پولی نگرفته، اما حق اینکه این آدم را از اینجا بیرون کند و حق اخراج ندارد، حق اینکه مال الاجاره را زیاد کند ندارد. حالا این مستأجر در این فرض هم آیا میتواند حقّ خودش را به دیگری منتقل کند؟ باز میفرمایند اگر حقّ سکنی مربوط به شخص خودش باشد نمیتواند، اما حقّ سکنایی که شرط کرده اعم از خودش و دیگری باشد میتواند به دیگری منتقل کند.[2]
ارزیابی دیدگاه محقق خویی
عرض بنده این است که مرحوم خوئی آمدند یک چیزی را به عنوان حق السکنی تصویر کردند، اولاً آمدند یک عقد مستقل برایش درست کردند و میفرمایند اسم عقد المستقل چیست؟ عقد السکنی است ما در اسم خیلی گیر نداریم، ولی عرضم این است که آیا این عقلائی است و آیا عقلا غیر از اجاره و مسئلهی منفعت اجاره و ملکیت منفعت، یک چیز دیگری به نام حق السکنی قائلاند؟! ما بیائیم بعد بگوئیم این یک عقد مستقلی میشود، عقد مستقلش این است که بگوید «اسکنتک هذه الدار مدة کذا»، او هم بگوید قبلتُ، بگوئیم این بیع نیست، اجاره نیست، یک چیزی اگر بیع نباشد و اجاره نباشد به چه ملاکی اینجا مینشیند؟! بعد عرض میکنم خود این عنوان سکنی یک عنوان مستقل عقلایی نیست که عقلا میگویند یک چیز سومی هم به نام سکنی داریم. مالک، خانه را به مشتری میفروشد و به مشتری میگوید من یک ماه در این خانه بمانم، مشتری هم به او اجازه میدهد و برایش اباحه میکند، ما غیر از اباحة المکان للسکنی یا اجارة المکان للسکنی یک شقّ سومی نداریم که بگوئیم این شقّ سوم است!اما ایشان این را مقدمه قرار دادند برای اینکه از دلِ این حق السکنی سرقفلی را درآورند، فرمودند وقتی حق السکنی به نحو شرط میشود یا شرط است فی ضمن البیع و یا شرط است فی ضمن الاجاره، اینجا به نظر من در اینکه میگویند شرط در ضمن اجاره اصلاً تعبیر به حق السکنی معنا ندارد، این آقا میگوید من میخواهم خانه را از شما اجاره کنم، دو صورت هم مطرح میکند، یک صورت اینکه میگوید من مال الاجاره را تا صد سال سالی هزار تومان قرار بدهم، اما در مقابل این یک پولی هم به شما به عنوان سرقفلی میدهم، این را چه کسی گفته اسمش حق السکنی است؟! این برای اینکه قیمت اجاره تغیر نکند این پول را میدهد، این عِوَض است در مقابل اینکه قیمت اجاره بالا نرود.
صورت دوم هم یک شرطی کرده که هر سال قیمت سوقیهی اینجا را به شما بدهم، اینکه میگوید قیمت سوقیه را به شما بدهم به این معناست که مدت اجاره نامحدود است و آقایان در کتاب الاجاره هم میگویند اگر شما بگوئید این خانه را به تو اجاره دادم تا هر وقت میخواهی بمانی، هر سال مطابق قیمت روز آن بدهی، میگویند اجاره درست است.
بنابراین اشکالی که من دارم این است که شما آمدید این را به عنوان مقدمه قرار دادید بر اینکه برسید به مسئلهی حق السکنی در حالی که در این موردی هم که وارد شده تعبیر حق السکنی اصلاً درست نیست و بگوئیم اسم این را سرقفلی بگذاریم. سرقفلی هست و در آن تردیدی نداریم، ولی این عنوان سکنی را بگوئیم این سرقفلی ماهیّـتش همین حق سکنی است، نه! این سرقفلی به اعتبار این است که قیمت اجاره بالا نرود و یا به اعتبار اینکه این اجاره طولانی باشد.
بین اینکه بگوئیم این اجاره طولانی است یا حقّ السکنی برای من باشد فرق وجود دارد، اینکه بگوئیم حقّ السکنی، سکنای خودی و اعم از خودش و دیگری، این میگوید اگر به تو اجازه دادم ایجار به غیر را، ایجار به غیر هم بده، فرق نمیکند آنجا یک کسی یک سال خانه را اجاره کرده و بعد از یک سال هم میخواهد به مالک برگرداند منتهی میگوید من در این یک سال بتوانم به دیگری هم اجاره بدهم، اینجا کسی میگوید که این حقّ السکنی وجود دارد؟ این مالک منفعت است و اجازه دارد که این منفعت را به دیگری هم منتقل کند.
نظری ثبت نشده است .