موضوع: كتاب البیع - بر اساس تحریر الوسیلة 9 (شرايط عوضين)
تاریخ جلسه : ۱۳۹۴/۱۱/۱۴
شماره جلسه : ۶۱
-
روایت اخلاقی در باب جهاد با نفس
-
خلاصه بحث گذشته
-
نکتهای درباره کلمه «طعام»
-
اشکال دوم در کلام شیخ انصاری بر روایت
-
پاسخ مرحوم شیخ به این اشکال
-
ارزیابی کلام مرحوم شیخ توسط محقق اصفهانی
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
-
جلسه ۹۹
-
جلسه ۱۰۰
-
جلسه ۱۰۱
-
جلسه ۱۰۲
-
جلسه ۱۰۳
-
جلسه ۱۰۴
-
جلسه ۱۰۵
-
جلسه ۱۰۶
-
جلسه ۱۰۷
-
جلسه ۱۰۸
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
روایت اخلاقی در باب جهاد با نفس
در این روایت هفتم از ابواب جهاد النفس باب دوم، امیرالمؤمنین(علیه السلام) به محمد بن حنفیه فرمود: «یا بنی لا تقل ما لا تعلم بل لا تقل کل ما تعلم»[1]، دو دستور مهم که هر دو مخصوصاً برای ما طلبهها حیاتی است، آنچه را که نمیدانیم نگوئیم و همهی آنچه را هم که میدانیم نگوئیم، این دو تا دستور بسیار مهم است.استدلالی که امیرالمؤمنین در این روایت دارند این است که این جوارحی که خدای تبارک و تعالی در اختیار انسان قرار داده را، روز قیامت از آنها سؤال میکند نسبت به آنچه که نمیدانسته حرفی زده و حتی نسبت به آنچه که میداند و میگوید، در روز قیامت مورد سؤال قرار میگیرد، آیاتی را حضرت اینجا مورد استدلال قرار میدهند و بیان میکنند نظیر آن روایت مفصلی است که قبلاً خواندیم.
امام(علیه السلام) میفرماید: «فهذا ما فرض الله علی جوارحک»؛ این چیزی است که خدا بر جوارح تو واجب کرده. که باز تأکید میکنم که ما از این مطلب بسیار بسیار غافلیم که آنچه خدا بر دست ما واجب کرده، بر زبان ما واجب کرده، بر گوش ما واجب کرده، بر چشم ما واجب کرده، گاهی اوقات انسان پای تلویزیون نشسته و تلویزیون را میبیند واقعاً سؤال کنیم که الآن جارحهی چشم به آنچه که خدا بر او واجب کرده عمل میکند یا به خلاف او عمل میکند؟!
گاهی واقعاً آدم میرسد به این نتیجه که خلاف آنچه را که خدا واجب کرده میبیند. یک فیلم شبهه داری هم پخش میشود، خیلی مهم است در نگاهمان، یاد این باشیم که خدا چه چیز بر این نگاه واجب کرده؟ در شنیدنِمان، در دستمان، در حرکت کردن به سوی مکانی، اگر ما مراقبت کنیم، خیلی از مشکلاتمان حل میشود و خیلی تهذیب پیدا میشود، راه تهذیب نفس همین است که ما ببینیم خدا بر این جوارح انسان چه چیز واجب کرد،ه این را مراقبت کنیم که پیاده شود.
اینکه حالا انسان چلهنشینی داشته باشد، یک اذکار مخصوصی را شروع کند و مداومت بر آن داشته باشد (که البته این هم در روایات داریم مداومت بر بعضی اذکار)، این بر حسب آنچه که در بعضی روایات آمده، اینها اثر دارد، ولی قبل از همهی اینها مهم همین است که چشم به کجا نگاه میکند، چطور نگاه میکند، نگاه غضب آلود؛ حتی گاهی اوقات انسان نسبت به اولاد و بچههای خودش ممکن است نگاه غضبآلود کند، بعد از خودش بپرسد که من الآن چشم را در همان ما فرض الله علیه استعمال کردهام یا خیر؟!
زبان که واقعاً واویلاست، بقیهی اعضا و جوارح تا یک حدّی شاید قابل کنترل باشد، اما زبان خیلی مشکل است، انسان زبان را رها میکند، صبح که از خواب بیدار میشود تا شب که میخوابد، زبان چقدر از این مسیر ما فرض الله علیه خارج شده! اینها را آدم مراقبت کند، حضرت میفرمایند: «فهذا ما فرض الله علی جوارحه فاتق الله یا بُنیّ و استعملها بطاعته و رضوانه»؛ این جوارح را در اطاعت و رضوان خدا به کار ببر.
مرحوم والد ما از پسر مرحوم صاحب مفاتیح (مرحوم حاج شیخ عباس قمی) نقل میکردند، ایشان میگفت یک وقتی برای پدرم یک دارویی آورده بودند که نیاز به هم زدن داشت. پدرم دستش تمیز بود با انگشتش شروع کرد به هم زدن، من گفتم چرا با این؟ من الآن قاشق میآورم برای شما، گفت اینقدر من با این انگشت روایت و حدیث نوشتم که قطعاً این در شفاء اثر دارد!
ببینید چقدر یقین! آدم به این مرحله برسد که اطمینان دارد به اینکه این انگشت در طول عمری که در اختیارش بوده، در رضای خدا و در اطاعت خدا مصرف شده، «و إیاک أن یراک الله تعالی ذکره عند معصیته»؛ مراقبت کن مبادا خدا تو را ببیند در حالی که معصیت میکنی، این گناه که از انسان سر میزند؛ چه باطنی و چه واقعی، حقیقتی دارد که انسان از آن خبر ندارد، هر گناهی، فرق نمیکند گناه چی باشد. هر گناهی بسیار باطن بدی دارد. «ایاک أن یراک الله تعالی ذکره عند معصیته أو یفقدک عند طاعتک»؛ آنجایی که باید خدا را اطاعت کنی خدا تو را نبیند و تو مفقود باشی، «فتکون من الخاسرین»؛ زیانکار خواهی بود.
خلاصه بحث گذشته
بحث ما در معنای روایت صحیحهی حلبی بود و بیان شد مرحوم شیخ انصاری بعد از بیان این روایت میفرماید دو اشکال بر این روایت هست و دیگران نیز این دو اشکال را ذکر کرده و میفرمایند هر دو اشکال «غیر وجیهٍ».اشکال اول: این بود که روایت اجمال دارد (خود مرحوم شیخ ظهور در معنای کنایی را اختیار کردند) به این بیان که بگوئیم «کل ما کان من طعامٍ سمیت فیه کیلا فإنه لا یصلح مجازفةً»؛ بگوئیم «سمّیت» یعنی به این عنوان که تو «احدٌ من العرف» هستی، «سمّیت فیه کیلا»، نتیجهاش این است که «ما کان عند العرف مکیلا لا یجوز بیعه مجازفةً»؛ بنابراین میتوانیم اینگونه بر روایت استدلال کنیم.
منتهی بیان شد که محقق اصفهانی میفرماید این معنای اول، محتاج به مؤونهی و محتاج به عنایت زائده است و معنای دومی را که ذکر میکنند (و میگویند روایت در آن ظاهر است) اینکه «سمّیت» به این معناست که این شخص معیّن کرده مقدار کیلی از این طعام را، اما دیگر در روایت ندارد که این طعام، «مکیلٌ عند العرف عادةً» یا نه، ندارد که اگر «مکیلٌ عند العرف عادةً»، دیگر به عنوان المشاهده نمیشود آن را خرید، مرحوم اصفهانی فرمود این نیاز به مؤونهی زائده ندارد.
به نظر ما حق با مرحوم شیخ است؛ زیرا مؤونه زائده در جای است که یک معنایی ارتباطی به کنایی، لازم و ملزوم و غیره نداشته باشد، مثل اینکه «رأیت اسداً فی الحمام» مؤونه زائده است نه کنایه است و نه چیز دیگر. به هر حال، کنایه مؤونه زائده نمیخواهد، بلکه یک امری است که در استعمالات عرف فراوان است. بنابراین حق با مرحوم شیخ است که روایت ظهور در معنای اول دارد.
نکتهای درباره کلمه «طعام»
لغویین «طعام» را در لغت به معنای عام میدانند، در لغت نان، جو، گندم، خرما، برنج، گوشت، آب، اینها همه عنوان طعام را دارد و مطلق خوردنیها در لغت، طعام است. در فقه در باب کفاره («و علی الذین یطیقونه فدیةٌ طعام مسکین»[2])، در آنجا بعضی از فقها گفتهاند مراد گندم و جو یا آنچه که قوت متعارف مردم است، مثلاً میگویند گوشت را شامل نمیشود، البته همه نمیگویند، آنچه که نظیر اینهاست (که قوت متعارف مردم است).حال در این عبارت «ما کان من طعامٍ»، اگر طعام است (یعنی اینکه مرحوم شیخ فرموده طعام قابل تنویع به دو قسم نیست و ما یک طعامی نداریم که غیر مکیل باشد، بلکه «کل طعامٍ مکیل»)، اگر طعام فقهی مقصود شیخ است، همین گندم و جو است که اینها همه مکیل است، اما اگر طعام لغوی باشد، شامل معدودات و موزونات هم میشود، آب را هم ممکن است بگوئیم موزون است و مکیل نیست یا مثل شیر. شاید مرحوم شیخ از ابتدا که این مسئلهی عدم تویع را مطرح فرمود، آمدند در بحث طعام فقهی، وگرنه اگر مراد از طعام در نظر ایشان، طعام لغوی است، چرا قابل تنویع نباشد؟!
بنابراین، ما چند نوع طعام داریم؛ یکی مکیل است، یکی موزون است، یکی معدود است، اینها در باب طعام مختف هستند و اشکال مرحوم شیخ وارد نبوده و اجمالی در روایت نیست.
اشکال دوم در کلام شیخ انصاری بر روایت
اشکال دوم: ظاهر روایت این است که «تصدیق البایع» صحیح نیست، اگر بایع آمد گفت این ده کیلو است، شما لازم نیست و نباید تصدیقش کنید، بلکه باید کِیل کنید، در حالی که مشهور قائلاند به اینکه «اعتماداً علی قول البایع» میشود معامله کرد، به عنوان مثال؛ در زمان ما بایع میگوید بسته بندی کردم این چهار کیلو یا پنج کیلو است (در میوه فروشی پلاستیکهای پنج کیلو و شش کیلویی را آماده گذاشته)، ما اعتماد میکنیم به قول بایع و پولش را میدهیم و در فقه ما همینطور است و مشهور میگویند اعتماداً علی قول البایع معامله صحیح است.در حالی که این روایت خلاف این قول مشهور را دارد، اینجا بایع میگوید این عِدل را به همین شکل خریده، عِدل دیگر هم همین است. از امام(علیه السلام) سؤال میکنم عِدل دیگر را هم میتوانم بخرم؟ امام(علیه السلام) میفرماید: «لا یصلح إلا بکیل»، بایع میگوید: «ابتع منی من هذا العدل الآخر بغیر کیلٍ»؛ میگوید من دیگر نیایم آن را کِیل کنم، «فإن فیه مثل ما فی الآخر»؛ همان چیزی که خریدیم مثل آن هم اینجا وجود دارد و مجدداً کِیل نکنیم، امام(علیه السلام) میفرماید: «لا یصلح إلا بکیل»[3].
بنابراین، ظاهر این روایت عدم جواز تصدیق بایع است در حالی که مشهور میگویند «تصدیق البایع فی المعامله صحیحٌ».
پاسخ مرحوم شیخ به این اشکال
اینجا مرحوم شیخ انصاری در کتاب مکاسب به این اشکال پاسخ داده و میفرماید این عدم تصدیق بایع در این روایت، محمول بر این است که مشتری بخرد «سواءٌ زاد او نقص لا شرائه علی أنّه قدر المعیّن الذی أخبر به البایع»[4]، شیخ میفرماید ما بیائیم حمل کنیم به اینکه بایع میگوید این هم مثل این است و ممکن است یک مقدار کمتر یا بیشتر باشد، دیگر این را کیل نکنیم. مرحوم شیخ میفرماید ما باید بر این حمل کنیم که میخواهد بفروشد ممکن است از این عِدل کمتر باشد یا بیشتر، اما روایت نمیگوید که این بایع میگوید این عدل دیگر هم اندازهی معین این را دارد، بلکه میگوید: «فإن فیه مثل ما فی الآخر» و نمیگوید این همان اندازهی معین را دارد.به بیان دیگر؛ مرحوم شیخ میفرماید بین فتوای مشهور و مورد روایت فرق است، فتوای مشهور در جایی است که بایع إخبار کند به یک مقدار معیّن مشخص، میگوید من به تو میگویم در این ظرف، ده کیلو سیبزمینی است، اما میفرماید مورد روایت این است که میگوید این را ببر، این هم مثل همانی است که من کِیل کردم، اما ممکن است یک مقداری کمتر یا بیشتر باشد.
به مرحوم شیخ عرض میکنیم دلیل شما چیست؟ ایشان میفرماید اگر واقعاً بایع بگوید این هم از نظر کِیلی همین است (این ده کیلو است و آن هم ده کیلو)، این «لا یصدق علیه الجزاف»، در حالی که در روایت میفرماید: «لا یصلح إلا بکیلٍ» بعد میفرماید: «ما کان من طعامٍ سمّیت فیه کیلا»، بعد میفرماید: «فإنه لا یصلح مجازفة»ً، شیخ میفرماید معلوم میشود مورد روایت هم از مواردی است که بر آن صدق جزاف میکند یعنی گفته این هم نزدیک این است؛ حالا کمتر یا بیشتر که «یصدق علیه الجزاف»، اما اگر بگوید هر دو تا ده کیلو است، این دیگر جزاف صدق نمیکند. پس مورد روایت از فتوای مشهور دو تاست.
ارزیابی کلام مرحوم شیخ توسط محقق اصفهانی
نظری ثبت نشده است .