درس بعد

دروس بیع - شرايط عوضين

درس قبل

دروس بیع - شرايط عوضين

درس بعد

درس قبل

موضوع: كتاب البیع - بر اساس تحریر الوسیلة 9 (شرايط عوضين)


تاریخ جلسه : ۱۳۹۴/۱۱/۶


شماره جلسه : ۵۵

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • خلاصه بحث گذشته

  • حمل روایت بر قضیة خارجی نه حقیقی و ردّ آن

  • دیدگاه مرحوم ایروانی در روایت

  • ارزیابی دیدگاه محقق ایروانی

  • دیدگاه مرحوم امام

دیگر جلسات


بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين


خلاصه بحث گذشته

سخن در تفسیر روایت رفاعه نخّاس است. مجموع احتمالاتی که در معنای این روایت داده شده عبارت است از؛

احتمال اول: تفسیر شیخ انصاری است که بگوئیم مسئله را از راه وکالت و مسئله‌ی خیار غبن حل کنیم. بیان شد که مرحوم خویی و مرحوم امام می‌فرمایند اصلاً از هیچ جای روایت، وکالت و خیار غبن استفاده نمی‌شود و طبق این تفسیر شیخ باید بگوئیم رد زیاده از این باب است که مشتری زیاده را بدهد که بایع از خیارش استفاده نکند.

احتمال دوم: برای صاحب حدائق است که بگوئیم در حقیقت بایع گفته به قیمت سوقیه می‌فروشم. این را نیز رد کردیم و مرحوم شیخ هم فرمود این احتمال ضعیف است؛ زیرا در روایت بایع می‌گوید «بعتُکَ بما حکمت» و اصلاً صحبتی از قیمت سوقیه‌ نیست.

احتمال سوم: فرمایش مرحوم خوئی است که بگوئیم اینجا ثمن معیّن را طرفین قصد نکردند، بلکه یک ثمن کلی را قصد کردند، بایع می‌گوید «بعتک بما حکمتَ»، این «ما حکمتَ»، یک مصداقش قیمت سوقیه است و یک مصداقش مازاد بر این قیمت سوقیه است، این ثمن کلّی شامل ما نقَص نمی‌شود، اما شامل خود قیمت سوقیه و مازاد بر قیمت سوقیه می‌شود. اشکال ما بر مرحوم خویی این است که ظاهر روایت یک ثمن معیّن است، البته معینی که مشتری معین کند نه یک ثمن کلی و ظاهر روایت با مسئله‌ی ثمن کلی سازگاری ندارد.

حمل روایت بر قضیه خارجی نه حقیقی و ردّ آن

مشکله‌ی اصلی روایت این است که امام(علیه السلام) می‌فرماید برو یک قیمت عادله بکن، اگر قیمت عادله بیش از آن پولی است که تو به بایع دادی، اضافه را باید به بایع برگردانی و اگر کمتر از آن است که به بایع دادی، اضافه را نباید بگیری، اضافه برای خود همان بایع باشد. بگوئیم اینجا «قضیةٌ فی واقعةٍ» است.

به این بیان که روایت اصلاً در مقام بیان حکم کلی نیست، بعد قضیه را هم اینطوری توجیه کرده و بگوئیم در خصوص این مورد امام(علیه السلام) فرمودند حالا تو این جاریه را گرفتی و مسّش هم کردی و اگر پولی به او دادی اضافه را از او پس نگیر! اگر مثلاً قیمت عادله‌اش هشتصد درهم است و الآن تو هزار درهم به او دادی، این دویست درهم را نمی‌خواهد از او پس بگیری! اگر اضافه بود یعنی قیمت عادله 1200 درهم بود، تو 200 درهم دیگر به مالک بده، اما اگر کمتر بود مازاد را استرداد نکن. یک مؤیدش هم این باشد که مشتری جاریه را مسّ کرده و خود بایع هم قبول نمی‌کند پس بگیرد! و مؤید دومش این است که امام(علیه السلام) می‌فرماید: «أری أن تقوّم»؛ تو خودت قیمت گذاری کنی.

این احتمال در اینجا احتمال باطلی است و ما نمی‌توانیم این روایت را از باب قضیةٌ فی واقعه مطرح کنیم؛ زیرا مسّ کردن جاریه یک مانعیّتی از رد جاریه از جهت فقهی ندارد و می‌تواند رد کند. حالا استفاده‌ای که از او کرده ممکن است ما بازایش را هم بدهد و معامله را بهم بزند و اصلاً چه بسا در این ایام قبل از اینکه او از خیارش استفاده کند، استفاده از این جاریه بر این مباح بوده و مانعی ندارد. اصلاً ضمانی در کار باشد، «اری أن تقوّم» نیز باز ظهور در قضیةٌ فی واقعه ندارد.

اما جواب کلی که می‌خواهیم بدهیم این است که یک وقتی هست یک موضوعی خصوصیتی دارد. بعد ما می‌آئیم قضیة فی واقعه را مطرح می‌کنیم مثلاً می‌گوئیم در فلان جنگ رسول خدا ص دستور دادند درخت‌ها را آتش بزنند! قرائن وجود دارد که اینجا یک واقعه‌ی خاص بوده و یک جنگ مخصوص بوده؛ راه منحصر به همین بوده یا یک جهات دیگری وجود داشته که رسول خدا(ص) این دستور را دادند و نمی‌شود از این قضیه یک حکم کلی استفاده کرد.[1]

گاهی اوقات یک قضیه اگر قضیه‌ی خارجیه شد، شما بتوانید متن یک روایت را منطبق کنید بر قضیه‌ی خارجیه. قضیه خارجیه یعنی بگوئیم یک خصوصیاتی اینجا وجود داشته که امام(علیه السلام) فرمودند این کار را انجام بده، این را می‌گوئیم قضیةٌ فی واقعة، اما اینجا بحث این است که سائل می‌گوید بایع گفته این را به حکم خودت به تو می‌فروشم، سؤال از یک عنوان کلی است، سؤال از این است که آیا بیع بحکم المشتری صحیح است یا نه؟ بحث قضیه‌ی واقعیه خارجیه نیست، بحث از یک عنوان کلی است آیا اگر بایع بگوید «بِعتُکَ بما حکمت» بیع بحکم المشتری درست است یا نه؟ امام(علیه السلام) فرموده: «أری تقوم کذا و کذا»، ببینید محور سؤال چیست، محور سؤال این است که آیا معامله‌ی این چنینی درست است یا خیر؟ پس ما نمی‌توانیم بگوئیم قضیه خارجیه است و قضیةٌ فی واقعه در اینجا معنا ندارد.

دیدگاه مرحوم ایروانی در روایت

مرحوم ایروانی در حاشیه مکاسب در رد بر شیخ انصاری (که می‌فرماید: «التأویل فیها متعیّنٌ»؛ تأویل در آن تعین دارد) می‌فرماید اگر مراد از بیع بحکم المشتری، تعیین مطلق بر طبق نظر مشتری باشد، اگر این باشد باید تأویل کنیم، بعد می‌فرمایند ما اینجا چهار احتمال می‌دهیم؛

احتمال اول:
«البیع بحکم المشتری أی بمقتضی میله و رغبته»، بگوئیم بایع می‌گوید من این را فروختم تو هر چه می‌خواهی بده، می‌خواهی صد یا دویست تومان یا ده هزار تومان بده، می‌فرماید این احتمال باطل است؛ زیرا امام(علیه السلام) در جواب، مسئله‌‌ی قیمت عادله را فرموده، پس این کنار می‌رود.

احتمال دوم:
«البیع بحکم المشتری» منتهی در صورتی که مشتری ثمن المثل را بگوید یعنی بگوئیم خودت ثمن المثل این را بگو هر چه گفتی من قبول دارم، یکی می‌گوید 800 و یکی می‌گوید هزار تا، تو ثمن المثل این را بگو، نظر تو تمام الموضوع برای ثمن المثل است «سواءٌ طابق الواقع أم لم یطابق»؛ ثمن المثل بحکم المشتری، تمام المناط است.

احتمال سوم: اینکه بگوئیم اینجا دو جزء دارد یک جزءش حکم المشتری است و یک جزءش واقع است، در احتمال دوم می‌گفتیم تمام المناط حکم المشتری است؛ چه با واقع مطابقت کند و چه نکند (حال مشتری گفت ثمن المثل به نظر من هزار تاست و بعد رفتند واقع را دیدند، 20 نفر می‌گویند ثمن المثل هشتصد تاست، یا دو هزار تاست، می‌گوئیم آنچه مشتری معین کرده ثمن المثل است)، اما در احتمال سوم می‌گوئیم بایع می‌گوید واقع بعلاوه‌ی نظر تو یعنی نظر تو تمام المناط نیست، بلکه جزء‌الموضوع و جزء المناط است و جزء دیگرش واقع است. محقق ایروانی می‌گوید هم بر وجه دوم و وجه سوم (یعنی چه ما نظر مشتری را تمام المناط بگیریم و چه نظر مشتری را جزء المناط بگیریم)، «لا وجه لدفع ثمن المثل»، وجهی نیست که بگوئیم ثمن المثل واقعی را باید داد در حالی که در روایت دارد ثمن المثل واقعی را باید داد.

احتمال چهارم: (احتمالی است که خود محقق ایروانی می‌پذیرد. ایشان می‌فرماید: «البیع بحکم المشتری هو البیع بثمن المثل الواقعی و کان حکم المشتری طریقاً محضا فإذ ادعی البایع خطأ المشتری کان اللازم ردّ قیمة المثل الواقعی»؛ درست است بایع گفته «بما حکمتَ»، اما «بما حکمتَ» طریقیت دارد بر آن ثمن المثل واقعی، در حقیقت ثمن معامله ثمن المثل واقعی است، منتهی راه برای فهمیدنِ این ثمن المثل واقعی حکم مشتری است، به گونه‌ای که اگر بعداً معلوم شود مشتری خطا کرده، بایع می‌تواند در اینجا ما به التفاوت را از این مشتری بگیرد.[2]

ارزیابی دیدگاه محقق ایروانی

مرحوم ایروانی اینجا که رسیده بحث را تمام کرد در حالی که همه‌ی مشکل همین است. ایشان بیشتر «ما حکمتَ» را به بیان احتمالاتی تصحیح می‌خواهد کند. اما می‌گوئیم ثمن المثل واقعی را گفتی، آنجایی که ثمن المثل واقعی کمتر است و این مشتری بیشتر به بایع داده، چرا امام(علیه السلام) می‌فرماید آن زائد برای خودِ بایع است و مشتری نباید زائد را استرداد کند؟ محقق ایروانی این را بیان نکردند.

دیدگاه مرحوم امام

امام(رضوان الله تعالی علیه) می‌فرماید آقایان خلط کردند بین معامله‌ی غرری و بین بیع بحکم المشتری، مرحوم امام می‌فرماید ما از جهت صناعی دو تا عنوان داریم؛ یکی بیع غرری است که مشمول ادله‌ی غرر قرار بگیرد، اما این عنوان بیع بحکم المشتری یک عنوان دیگری است. ما می‌خواهیم ببینیم آیا از روایت نخاس استفاده می‌شود که بیع بحکم المشتری درست است یا نه؟ جواب ما این است که اینها دو تا نیست.[3]

مرحوم امام ابتدا در مقابل شیخ انصاری ایستاد و فرمود جناب شیخ، شما که می‌گوئید همه فقها متفق‌اند بر اخذ جهالت در غرر، چنین چیزی نه کتاب‌های لغت بر آن دلالت دارد و نه شاهد دیگری بر آن داریم، اقوال لغویین را آوردند و فرمودند در هیچ کتاب لغتی غرر را به جهالت معنا نکرده، منتهی بعداً همان روشی رفت که مرحوم ایروانی رفت. هم مرحوم ایروانی و هم مرحوم امام فرمودند بالأخره ما نمی‌توانیم فهم علما را نادیده بگیریم در طول هزار سال، علما غرر را اینجا به جهالت معنا کردند، ما هم به جهالت معنا می‌کنیم.

فقها وقتی غرر در روایت «نهی النبی عن بیع الغرر» را، به معنای جهالت می‌گیرند، در مقابل این تفسیر می‌گویند این روایت رفاعه نخاس را چکار کنیم؟ خود شیخ انصاری که غرر را به جهالت معنا کرده، با روایت رفاعه‌ی نخاس چه می‌کند؟ روایت رفاعه ظهور در این دارد که جهالت این چنینی اشکالی ندارد. مثلاً بایعی یک جنس عتیقه‌ای دارد و خودش عقلش نمی‌رسد که این چقدر ارزش دارد و نمی‌تواند در بازار قیمت این را پیدا کند، به کسی می‌گوید من به تو اطمینان دارم و هر چه قیمت بازار هست به تو فروختم.

البته فقیهانی که می‌گویند جهالت مطلقا در بیع اشکال دارد، این فرع (که بایع به مشتری بگوید من این را به قیمت سوقیه به تو فروختم و خود بایع نداند که قیمت سوقیه چقدر است) را نیز می‌گویند باطل است (اما به نظر ما اشکالی ندارد)، منتهی این روایت رفاعه را چکار کنیم؟‌ افرادی مثل صاحب حدائق فتوا دادند روایت رفاعه را حمل بر قیمت سوقیه می‌کنیم و فتوا می‌دهیم که بایع اگر مبیع را به قیمت سوقیه به مشتری فروخت (فرض کنید نه قیمت را بایع می‌داند نه مشتری)، این معامله صحیح است. به نظر ما نیز همینطور است و این معامله صحیح است. حال نیاز به روایت رفاعه هم ندارد. فقیهانی که می‌گویند جهل مطلقا مضر است، روایت رفاعه را مثل مرحوم شیخ تأویل می‌کنند به وکالت و خیار غبن.

این را عرض می‌کنیم که آیا اینها دو عنوان است؟ ما یک بحث غرر داریم و یک بحث بیع بحکم المشتری (همان‌گونه که ادعای امام(رضوان الله تعالی علیه) این است)؟ به نظر ما چنین چیزی نیست و نمی‌شود بگوئیم اینها دو تاست، اینها کاملاً به هم مرتبط است، منتهی فقهایی که روایت رفاعه را قبول می‌کنند و غرر را به معنال جهل می‌گیرند، باید این روایت را تخصیص بزنند برای آن «نهی النبی عن بیع الغرر»، اما ما که غرر را به معنای خطر می‌گیریم، دیگر این روایت تخصیص برای آن نمی‌شود. ما گفتیم اصلاً به نظر ما در فقه‌مان دلیل بر اینکه در بیع مطلقا نباید جهل باشد نداریم، بلکه مثل این روایت رفاعه را داریم که جهل این چنینی مانعی ندارد.

وصلّی الله علی محمد و آله الطاهرین

[1] ـ یک وقتی در همان ایام حیات مرحوم والدمان(رضوان الله علیه) با یکی از علمای پیرمرد اهل‌سنت در مدینه جلسه‌ای داشتیم. مرکز فقهی یک کتابی را منتشر کرده به نام «موسوعة احکام الاطفال» (که هشت جلد است و شش جلد آن تا به حال چاپ شده و من هم اشراف بر آن دارم و از اول تا اینجا هم تعلیقه دارم، شاید در هر جلدی بیش از صد تعلیقه‌ی علمی دارد). یک مقدمه‌ای را بر این کتاب در همان جلد اول نوشته بودم. در آنجا نوشتم که یکی از امتیازات مذهب امامیه این است که واجد روایات فقهی فراوان است، ما ده‌ها هزار روایت فقهی داریم، اما اهل سنت روایت فقهی‌شان از 500 روایت تجاوز نمی‌کند! این را آنجا نوشته بودم.

در این کتاب موسوعه یک مقارنه‌ای شده بین مذهب امامیه و مذاهب اربعه (حتماً این کتاب را ببینید بسیار کتاب خوبی است و خیلی روی آن زحمت کشیده شده، در اين کتاب احکامی که اسلام یک سال قبل از ولادت برای طفل در نظر گرفته را مطرح کردیم تا زمان بلوغ، می‌رسد به رهن صبی، بیع صبی، اقرار صبی، شهادت صبی و ...، خیلی مسائل وجود دارد).

ما قبل از ملاقات با این آقا، این را برای ایشان فرستاده بودیم و قرار شد یک روز به ملاقاتش برویم.

رفتیم آنجا با چند نفر از اعضای بعثه، پیرمردی بود که محاسنش هم سفید بود و بیش از 80 سال داشت، من دیدم این کتاب را جلویش گذاشته و یک علامتی هم در اوایل کتاب گذاشته، قضیه را متوجه شدم. داخل کتابخانه‌اش بودیم و یک عده از شاگردانش آنجا بودند. یک مقدار که احوال‌پرسی کردیم، گفت این کتاب به إشراف شماست؟ گفتم بله. گفت این مقدمه را شما نوشتید؟ گفتم بله، گفت این چیست که شما در مقدمه نوشتید؛ «علمای اهل‌سنت بیش از 500 حدیث فقهی ندارند؟!»؟ این حرف درست نیست.

گفتم صحیح بخاری شما چقدر روایت دارد؟ هفت‌ هزار و ششصد و خُرده‌ای. گفتم اولاً نیمی از صحیح بخاری مکررات است و بعد گفتم مکرراتش نه اینکه دو بار، یک حدیث نقل شده باشد گاهی یک حدیث هفت بار نقل شده، گفت مثلا؟ گفتم حدیث دوات و قلم که پیغمبر(ص) فرمودند اواخر عمرشان برای من یک کاغذی بیاورید تا چیزی بنویسم که گمراه نشوید، گفتم این در هفت جای صحیح بخاری آمده، این اولاً، و ثانیاً یک بخش وسیعی از آن هم منامات است. حدیثی فقهی خیلی کم در آن هست.

گفت ما امروز صحیح بخاری را به عنوان کتاب حدیثی فقهی به آن توجه نمی‌کنیم، کتاب حدیثی فقهی به نام غایة ‌المرام است و به یکی از شاگردانش گفت برو غایة المرام را بیاور. دو جلد بود. گفت تمام این احادیث فقهی است.

گفتم احادیث فقهی‌ در این کتاب چقدر است؟ گفت 1500 تا.

گفتم این تعداد کجا و ما شصت هزار حدیث فقهی در کتابهایمان داریم. گفتم یک حدیثش را بخوان، اتفاقاً کتاب را که باز کرد نوشته بود ابن عباس می‌گوید در یک جنگی رسول خدا(ص) دستور داد درخت‌ها را آتش بزنند، من گفتم «أتزعم أن هذا الحدیث حدیثٌ فقهی»؟ گفت نعم.

گفتم: پس معلوم می‌شود معنای حدیث فقهی را نمی‌دانی. بعد آمدم روی این بحث که گفتم «الحدیث الفقهی ما هو متضمنٌ للقضیة الحقیقیة»، گفت «قضیه حقیقیه» چیست؟ قضیه حقیقیه را طلبه‌ها در سال‌های اول اصول الفقه مثل نقل و نبات بلد هستند، ولی واقعاً گفت قضیه حقیقیه چیست؟

گفتم قضیه حقیقیه آن قضیه‌ای است که فقیه می‌تواند از آن یک استنباط کلی کند و برایش توضیح دادم قضیه خارجیه داریم، قضیه حقیقیه داریم و بعضی از روایات، عنوان قضیه خارجیه دارند و اگر قضیه خارجیه شد، دیگر به درد استنباط نمی‌خورد.

گفتم الآن از همین حدیث خودت فتوا می‌دهی که آتش زدن درخت در هر زمانی جایز است؟ نمی‌شود فتوا داد. یک شرایط خاصی بوده و پیامبر(ص) این دستور را دادند.

یک مقدار بحث ما تند شد و من گفتم شما از جهت علمی باید یک مقداری زحمت بکشی! ناراحت شد و شاید یک مقداری هم ما تند رفتیم در آن جلسه، منتهی بحث علمی بود، یک آقای دیگری همراه ما بود بحث را دنبال کرد و بعد گفت تو خوبی و خیلی تند نیستی و این آقا خیلی تند است!

[2] ـ «تعيّن التّأويل فيها على كلّ حال و حتّى بناء على صحّة البيع لمنافاة صحّة مع ما في الرّواية من دفع قيمة المثل مبنيّ على أن يكون المراد من البيع بحكم المشتري في الرّواية البيع بتعيينه المطلق أمّا إذا كان المراد تعيينه لقيمة المثل إذ كان نخّاسا في مورد الرّواية من أهل الخيرة بالقيمة السّوقيّة فيكون تعيينه طريقا محضا لا موضوعا تماما و لا جزءا فيكون المراد من البيع بحكمه هو البيع بقيمة المثل من غير دخل لحكمه على وجه الموضوعيّة فلا تكون حاجة إلى التأويل بل تنطبق الرّواية على القاعدة توضيحه أنّ البيع بحكم المشتري في الرّواية يحتمل لمعان أربعة الأوّل البيع بما حكم به المشتري بمقتضى ميله و رغبته لأن يكون ثمنا واقعا بإزاء المبيع و هذا إن صحّ تعيّن أن يكون ما عيّنه للثمنيّة هو الثّمن و لم يكن وجه لدفع قيمة المثل كما في الرّواية إلّا على وجه التعبّد كما ذهب إليه صاحب الحدائق و لذلك حكم المصنّف بتعيّن التأويل على كلّ حال و كذلك الكلام في الاحتمال الثّاني و الثّالث و هو أن يكون المراد من البيع بحكم المشتري هو البيع بما حكم المشتري بكونه ثمن المثل على أن يكون حكمه تمام المناط طابق الواقع أم خالف أو على أن يكون حكمه جزء المناط و جزؤه الآخر هو الواقع و في كلتا الصّورتين لا وجه لدفع الثمن الواقعيّ بعد أن لم يحكم به المشتري و رابع الاحتمالات أن يراد من البيع بحكم المشتري هو البيع بثمن المثل الواقعي و كان حكم المشتري طريقا محضا فإذا ادّعى البائع خطأ المشتري في تعيينه كما هو ظاهر ردّ الألف في مورد الرّواية كان اللّازم ردّ قيمة المثل الواقعيّ كما حكم به الإمام ع في الرّواية ثم لو سلّمنا احتياج الرّواية إلى التّأويل على كلّ حال كان تقليله مهما أمكن أولى و قد اعترف المصنّف بأنّه على القول بالفساد كانت الرّواية محتاجة إلى التأويل بأزيد ممّا تحتاج على القول بالصّحة لو حملت الرّواية على ما ادّعينا ظهورها فيه أولا أقل من عدم ظهورها في خلافه انطبقت مجموع فقراتها على القاعدة و لم تحتج إلى تصرّف آخر فيتعيّن بحكم أصالة الظّهور في بقيّة الفقرات هذا التّأويل ثم التمسّك بها على صحّة البيع‌.» حاشية المكاسب (للإيرواني)، ج‌1، ص198‌؛ چاپ جدید ج2، ص559.

[3] ـ «فيحتمل فيها ذكر الثمن مجهولًا؛ بأن يراد بقوله: «باعنيها بحكمي» أنّه باعها بالثمن الذي يتعيّن بحكمي بعد ذلك، فقال مثلًا: «بعتكها بالثمن الذي ستعيّنه» فكان الثمن مذكوراً بنحو الإبهام، و به تمّ ركن المعاملة و إن كان فيها غرر. و يحتمل فيها عدم ذكر الثمن؛ بأن قال: «بعتكها، و تعيين الثمن موكول إلىٰ حكمك» فكانت بلا ذكر الثمن، فلم يتمّ ركنها، و لم يصدق عليها «البيع». فعلى هذا الاحتمال، لا يمكن تطبيق شي‌ء من فقرأت الصحيحة على القواعد، بل علىٰ فرض الأخذ بها، يكون الحكم تعبّداً محضاً. و الإنصاف: أنّه لا يصحّ علىٰ هذا الاحتمال العمل بها؛ لكون التعبّد كذلك مستبعداً جدّاً، بل يمكن دعوى القطع بعدمه. و أمّا على الاحتمال الآخر؛ بأن كان الثمن مجهولًا، و باع بالقيمة التي حكم بها المشتري، فالظاهر من «الحدائق» العمل بها، و عدم الاعتناء بالإجماع المنقول أو عدم الخلاف. و فيه: أنّها بظاهرها معرض عنها، و لا حجّية في الخبر الذي أعرض عنه أصحابنا و إن كان صحيحاً صريحاً؛ لما قرّر في محلّه من أنّه لا دليل علىٰ حجّية خبر الواحد إلّا السيرة العقلائيّة، و لا يعمل العقلاء بالخبر الذي أعرض عنه رواته و غيرهم؛ من المتعبّدين بالعمل بخبر الواحد، و التفصيل في مظانّه. تأويلات صحيحة النخّاس‌: و قد أوّلوا الصحيحة بتأويلات بعيدة، و مع ذلك لم يأتوا بشي‌ء يعالج تمام فقرأتها، فحملها الشيخ الأعظم(قدّس سرّه) علىٰ ما هو في غاية البعد، و مع ذلك لم‌ يتعرّض للإشكال المتوجّه إلىٰ بعض فقرأتها، و هو التفكيك بين كون القيمة أقلّ من الثمن، و بين كونها أكثر، كيف أمر(عليه السّلام) في جانب الأكثر بإيصال الزيادة؛ لأجل خيار الغبن، و حكم في جانب الأقلّ بأنّ الزيادة له، الظاهر منه أن لا خيار له؟! مضافاً إلىٰ أنّ ردّ الثمن ظاهر في عدم قبول المعاملة، فهو بمنزلة الفسخ، و معه لا وجه لإيصال تتمّة القيمة، بل لا بدّ من عقد جديد. و حملها بعضهم علىٰ أنّ المراد من «باعنيها بحكمي» أنّه وكّله في بيعها بالقيمة التي يعيّنها، لا القيمة الواقعيّة، فله خيار الغبن، دون المشتري. و فيه: أنّ نظره إن كان تمام الموضوع، فلا وجه للخيار مطلقاً، و إن كان طريقاً لتشخيص الواقع، و وقعت المعاملة علىٰ ما عيّنه، لا على الواقع، فالغبن حاصل في طرف الزيادة للبائع، و في طرف النقيصة للمشتري، فما وجه التفكيك؟! مع أنّ الحمل على التوكيل في غاية البعد، كما أنّ في الغبن ليس إلّا الخيار، و ليس فيه جبر. و غاية ما يمكن أن يقال: إنّ المساومة تقع تارة على ازدياد الثمن و نقصه، من غير تعرّض للقيمة الواقعيّة، فيقول أحدهما: «إنّ الجارية بألف» و الآخر: «إنّها بألفين» فيتسالمان علىٰ شي‌ء، فيوقعان البيع، ففي مثلها ليس حكم من أحد المتعاملين في الواقعة. و أُخرى: في تشخيص الواقع، فيقول المشتري: «إنّ القيمة الواقعيّة كذا» و يقول البائع: «كذا» فحينئذٍ إن رضي البائع بحكم المشتري بأنّ القيمة كذا، و أوقعا البيع بحكمه، كان البيع صحيحاً؛ لعدم الجهل بالثمن. و لو زادت قيمة المبيع عمّا حكم به، يرجع إلى المشتري بالزيادة؛ لقاعدة الغرر، و لو زاد الثمن لم يرجع المشتري إلى البائع، و كانت الزيادة له. فلم تتعرّض الرواية لخيار الغبن رأساً، و بهذا ينطبق مضمونها على القواعد، و لو كان فيها بعض إشعارات علىٰ خلاف ما ذكرناه لا يعتنى به، و عليه تحمل رواية «دعائم الإسلام» المرسلة.» كتاب البيع (للإمام الخميني)، ج‌3، ص352-349.

برچسب ها :


نظری ثبت نشده است .