موضوع: كفایة الاصول جلد دوم
تاریخ جلسه : ۱۳۷۵/۶/۲۱
شماره جلسه : ۵
-
اشکال تسلسل
-
نقد استاد بر مرحوم آخوند
-
مطلب اول
-
مطلب دوم
-
مطلب سوم
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
يمکن أن يقال: إنّ حسن المؤاخذة والعقوبة إنّما يكون من تبعة بُعده عن سيّده، بتجرّيه عليه، كما كان من تبعته بالعصيان في صورة المصادفة،
اشکال تسلسل
بعد از آنکه فرمودند ملاک فعل متجرّيبه تغيير پيدا نميکند، تجري سبب نميشود که در فعل متجرّيبه از نظر مصلحت و مفسده تغييري بوجود آيد و بنابرين خود فعل متجرّيبه عنوان حرام را هم پيدا نميکند و از طرفي فرمودند قطع بعنوان اينکه يک امر مقفول عنه است مورد توجه واقع نميشود، بنابراين يک عنوان غير اختياري ميشود. اشکال مستشکل اين بود که پس به چه ملاکي شما ميگوييد متجري استحقاق عقاب دارد، قطع امري غير اختياري است. فعل متجرّيبه را هم نپذيرفتيد. پس به چه ملاکي متجري استحقاق عقاب دارد؟مرحومآخوند فرمودند استحقاق عقاب بخاطر قصد و عزم بر مخالفت با مولا و عصيان مولا است، مستشکل اشکالش را ادامه ميدهد و ميگويد همانطور که اختيار امري اختياري نيست و اراده هم امري اختياري نيست، مقدمات اراده نیز امري ارادي نيست چون مستلزم تسلسل است.
بنابرين قصد و عزم بر مخالفت از مقدمات اراده است و چون مقدمات اراده متعلق اراده قرار نميگيرد امر غير اختياري ميشود پس استحقاق عقاب بر مقدمات اراده هم محال است.
جواب
مرحوم آخوند از اين اشکال دو جواب ميدهد. جواب اول که ديروز خوانديم فرمودند بعضي از مقدمات اراده را وقتي تأمل ميکنيم بالوجدان ميبينيم که امري اختياري است، قصد و عزم بر انجام فعلي که مقدمهي سوم اراده است، وقتي تأمل ميکنيم ميبينيم امري ارادي است و توضيح آن را عرض کرديم.جواب دوم ميفرمايند: حسن عقوبت و استحقاق عقوبت، يک ريشهي ذاتي دارد و اگر اثبات کرديم که يک ريشهي ذاتي دارد اين قانون منطقي که از «ذاتي لايعلل»، ذاتي علت بردار نيست، اين قانون جاري ميشود. توضيح جواب دوم که اين جواب دوم نتيجهاي دارد که نتيجه آن با اصول مذهب اماميه سازگاري ندارد و بعضي نقل کردهاند مرحوم آخوند بعد از اينکه اين قسمت کفايه چاپ شد، بسيار متأثر بودهاند و فرموده بودند که من اين را روي بعضي از مذاقها و مباني فلسفي بيان کردهام و الا روي مباني اعتقادي ما اين جواب مرضي خود مرحوم آخوند هم نيست. ما جواب ايشان را بيان ميکنيم و اشکال اين جواب را نیز عرض می کنيم، چون مسأله، مسألهي مهمي است.
ميفرمايند استحقاق عقاب به نظر ما يک ريشهي ذاتي دارد، کسي مستحق عقاب است، بُعد عن المولا پيدا ميکند، چه کسي بُعد از مولا پيدا ميکند و به سبب تجري يا به سبب معصيت، تفاوتی نميکند، عصيان و تجري هر دو مشترکاند در اينکه انسان را از خداوند دور ميکنند. پس منشأ استحقاق عقوبت بُعد عن الله است، منشأ بُعد از خداوند تجري است. منشأ تجری خبث باطن است. منشأ آن سوء سريره و باطن انسان است. و خبث باطن و سوء سريره يک امر ذاتي است. ذات انسان که اين خبث و سوء سريره را دارد. اين امر ذاتي انسان را به تجري ميکشاند، تجري انسان را از خداوند دور ميکند و دوری از الله انسان را مستحق عذاب و عقاب ميکند. خبث سريره نیز يک امر ذاتي است. حال که امر ذاتي شد، قانون کلي داريم «الذاتي لا يعلل»، ذاتيات يک ماهيتي ضروري الثبوت براي ماهيت است. انسان حيوانيت ذاتياش است، ناطقيت هم ذاتي او است. ذاتيات قابليت جعل استقلالي نیست به این صورت که شارع و خالق متعال اول انسان را خلق کند و بعد به يک جعل دوم و جعل ثانوي و استقلالي حيوانيت و ناطقيت را به او بدهد، ذاتيات قابليت جعل را ندارند. وقتي قابليت جعل را نداشته باشند، ضروري الثبوت براي ذات ميشوند. ديگر سوال از اينکه «لِمَ يکونُ الانسان حيواناً؟» غلط است، «لِمَ يکون الانسان ناطقاً؟» غلط است. انسان وقتي موجود شد حيوانيت و ناطقيت با آن موجود شده است، جعل دومي قابليت ندارد تا بگوييم جاعلي ميخواهد، آن جاعل چرا و به چه علت سبب شد که اين حيوانيت يا ناطقيت براي انسان قرار دهد؟ اين قاعده را در منطق مفصل خواندهايم و در فلسفه هم زياد از اين قاعده استفاده ميکنند. «ذاتي الشيء لم يکن معللا». تعبير مرحوم حاجي در منطق منظومه چنین است، «ذاتي علت بردار نيست». ما هم گفتيم علت استحقاق عقاب خبث سريره است، خبث سريره هم ذاتي است و ذاتي هم علت نميخواهد. نميتوانيم بگوييم چرا اين انسان خبث سريره دارد، اين در ذات او وجود دارد. پس تا اينجا مرحوم آخوند مسألهي استحقاق عقاب را به يک امر ذاتي برميگرداند و ميفرمايند ديگر سوال از اينکه چرا کافر کفر را اختيار کرد غلط است، به خبث ذات او و به خبث سريرهي او برميگردد. چرا مؤمن ايمان را اختيار کرد؟ آن هم غلط است چون به ذات و ذات او حسنة طيبة و طينت بر ميگردد ، مؤمن کسي است که ذات و طينت او خوب است و لذا ايمان را اختيار کرده و کافر هم ذات و سريرهاش خبيث است و خبث دارد لذا کفر را اختيار کرده است.
اشکال
اگر مسأله ايمان و کفر به ذات انسان برگشت کند، ذات يک انسان او را به کفر و يا به ايمان کشانده است، پس چه فايدهاي در بعث و انزال رسل و در بعث کتب وجود دارد. خداوند نيازي نبود اين همه پيامبر ارسال کند، نيازي به وجود اين کتاب آسماني نبوده است.جواب
مرحوم آخوند جواب مي فرمايند اين ارسال رسل و انزال کتب دو فايده دارد فايده اول براي کساني است که خوش طينت هستند، وقتي کتب آسماني و ارسال رسل شد ميتواند نفس خود را تکميل کند و ارتقاء معني براي خود بوجود آورد. اينها چراغي براي تکامل نفساني و تذکر او هستند.فايده دوم براي کساني است که خبث طينت دارند، براي آنها ارسال رسل و انزال کتب بعنوان اتمام حجت است، از باب اينکه آنها روز قيامت به خداوند نگويند چرا کسي را نفرستادي و راه صحيح از غير صحيح را به ما نشان ندادي. اين تمام بيان مرحوم آخوند در مسأله استحقاق عقوبت است.
تطبیق عبارت
«يمکن أن يقال» جواب دوّم است «مضافاً» جواب اوّل بود. «إنّ حسن المؤاخذة والعقوبة»، حسن مؤاخذه و عقوبت «إنّما يكون من تبعة بُعده عن سيّده»، از تبعات و آثار بعد از خداوند است، چون از خداوند بُعد پيدا کرده استحقاق عقوبت دارد، حال ميگوييم چرا بُعد پيدا کرده، «بتجرّيه عليه»، علت بُعد او از خداوند تجري بر خداوند است. به تجري اين عبد «عليه» يعني علي المولا، «كما كان من تبعته بالعصيان»، همانطور که عصيان اثرش بُعد از خداوند است، عرض کرديم قبلا فرق بين عصيان و تجري چيست؟ عصيان در جايي است که انسان معصيت خدا را ميکند و مطابق با واقع است يعني يقين پيدا کرده اين شرب خمر است و مخالفت ميکند و ميخورد و بعدا اين مايع هم شرب خمر در ميآيد، تجري در جايي است که مايع شرب خمر در نميآيد.در لابلاي جواب حلي دوم مرحوم آخوند نقضي بر مستشکل وارد ميکند و آن نقض اين است، شما تجري را ميگوييد چرا منشأ استحقاق عقاب ميشود، ميفرمايد آنچه که در باب معصيب موجب استحقاق عقاب است چيست؟ آيا نفس المخالفة موجب استحقاق عقاب است يا مخالفت عمديه موجب استحقاق عقاب است؟ در جايي که کسي ميداند اين خمر است و واقعا هم خمر است و ميخورد، اين مخالفت با خداوند ميکند؟ آيا صرف مخالفت موجب استحقاق عقاب است يا مخالفت با وصف تعمد، مخالفت عمديه است؟ روشن است که شما ميگوييد مخالفت عمديه موجب استحقاق عقاب است. در حالي که آنچه که اختياري است نفس المخالفة است. عمديت ديگر متعلق اختيار قرار نميگيرد، چون يک قانوني است که در کفایه فرمودهاند خود اراده يک امر ارادي نيست، «اراده لاتکون بالاختيار، الاختيار لا يکون بالاختيار»، شما هم الان ميگوييم در باب معصيت مخالفت عمديه سبب استحقاق عقاب مي شود. مخالفت با وصف عمدي بودن آن است. در حالي که عمد يعني اختيار کردم و خودم اينکار را انجام دادم. «اختيار لا يکون بالاختيار»، اختيار که امري اختياري نيست. پس مرحوم آخوند ميفرمايند شما در اينجا چه جوابي ميدهيد؟ اگر يک کسي معصيت خدا را ميکند ميگوييد استحقاق عقاب دارد در اينجا هم مسأله غيراختياري است. پس چه اشکالي دارد در تجري بگوييم استحقاق عقاب بر يک امر غير اختياري مترتب شود، اشکالي ندارد. پس اين «کما کان من تبعة کان» يعني کان بُعد عن المولا، من «تبعة» از تبعاتاش «بالعصيان»، بُعد از مولا عرض مي شود که از تبعاتاش به سبب عصيان است در صورت مصادفة «في صورة المصادفة، فكما أنّه يوجب البُعد عنه»، يعني عن العصيان يوجب البعد عن الله يا عن السيّد، «كذلك لا غروَ»، يعني لا أعجب، تعجبي نيست، «في أن يوجب حسن العقوبة»، يعني في أن يوجب تجري حسن عقوبت را، بگوييم تجري خودش موجب حسن عقوبت باشد. «فإنّه وإن لم يكن باختياره»، فإنّه يعني فان التجري، تجري گرچه به اختيار خود متجري نيست، «إلّا أنّه بسوء سريرته وخبث باطنه»، علت تجري خبث باطن و سوء سريره است. پس تا اينجا اين سلسله را دقت کنيد استحقاق عقاب منشأش بُعد از خدا شد، بُعد از خدا علتش تجري شد، تجري علت خبث باطن و سوء سريره شد، آنگاه ميفرمايند خبث باطن و سوء سريره يک امر ذاتي است. ميگوييم اين سوء سريره از کجا آمده است؟ «بحسب نقصانه»، نقضان متجري «واقتضاء استعداده»، اقتضاء استعداد متجري، «ذاتاً و إمكانا»، ذاتا و امکانا در بعضي از نسخهها دارد «وإمکانه»، ذاتا و امکانا يعني نقصان و استعدادش ذاتي است. يعني يک استعداد ناقص بالذات دارد. «امکانا» يعني به سبب اقتران با بعضي از امور استعدادش نقصان پيدا کرده است. پس ذاتا و امکانا اگر باشد، عبارت را دقت کنيد. «بحسب نقصان متجري و اقتضاء استعداده»، که اين ذاتا يعني نقصان استعدادش ذاتا، و امکانا يعني نقصان استعدادش امکانا، که ذاتا يعني بذاته ناقص الاستعداد است، امکانا يعني بحسب اقتران با بعضي از امور خارجه از ذات استعدادش نقصان پيدا کرده است. اگر «امکانه» باشد عطف به استعداده است. «بحسب نقصانه واستعداده و اقتضاء امکانه»، امکانه باشد ديگر نياز به آن توضيح و تکلف هم نداريم، يعني نقصان استعداد و نقصان امکان، «امکان» به معنای استعداد و قابليت است.
«وإذا انته الأمرُ إليه»، يعني الي الذاتي، وقتي مسأله منتهي به اين ذاتي شد، «يرتفع الإشكال»، يعني «وينقطع السؤال ب «لِمَ»، ديگر نميپرسيم چرا سوء سريره دارد؟ «فإنّ الذاتيّات ضروريّ الثبوت للذات»، ذاتيات ضروري الثبوت است.
«وبذلك»، به همين ذاتي بودن، «أيضاً»، علاوه بر اينکه اين سؤال ديگر نبايد مطرح شود، «ينقطع السؤال عن أنّه لِمَ اختار الكافر والعاصي الكفرَ و العصيان»، چرا کافر کفر را اختيار کرد و عاصي عصيان را؟ «و لم اختار المطيعُ والمؤمن، الإطاعةَ والإيمان؟» چرا مطيع و مؤمن اطاعت و ايمان را اختيار کرد؟ مرحوم آخوند ميفرمايند ينقطع اين سوال. چون «فإنّه يساوق السؤال»، مثل اين سوال ميماند، يساوق يعني يساوي، با سوال از اينکه، «الحمار لِمَ يكون ناهقاً؟» بگوييم اين حمار چرا ناهقيت دارد، «و الإنسان لِمَ يكون ناطقاً؟» عرض کرديم ذاتيات قابليت جعل ندارد، نه جعل بسيط و نه جعل تأليفي، وقتي قابليت جعل نداشت ديگر نوبت به علت نميرسد تا بگوييم علت آن چيست؟ مثلا ميگوييم وجود براي ذات باري تعالي ضرورتي است. وقتي ضروري شد ديگر غلط است که بگوييم خداوند را چه کسي بوجود آورده است. اصلا ميگوييم وجود ذاتي خداوند است، ضروري براي خداوند است، وقتي ضروري شد ديگر نيازي به علت ندارد. «ذاتي الشيء لم يکن معلا»، اين تعبيري است که مرحوم حاجي در منظومه دارد، «ذاتي يک شيء معلل نيست».
مرحوم آخوند دامنهي جواب را توسعه ميدهند و ميفرمايند اصلا اختلاف مردم در بهشتي و جهنمي بودن، اختلاف مردم در درجات بهشت و در درکات جهنم به حسن و قبح باطنی است. مراتب بهشت را تعبير به درجات ميکنند و مراتب جهنم؛ چون مراتب نزولي دارد تعبير به درکات ميکنند. ريشهي اين درجات و درکات به تفاوت در خبث باطني و اينها است، «و بالجملة تفاوت أفراد الإنسان» در قرب به خدا و بعد از خدا اين تفاوت «سببٌ لاختلافه» افراد انسان در استحقاق جنت و درجات جنت و استحقاق نار و درکات نار و موجب اختلاف است، مطلب ديگر اضافه ميکنند، مي فرمايند اينکه در قيامت بعضي مشمول شفاعت واقع ميشوند و بعضي نميشوند، بخاطر اختلاف در بُعد به خدا و قرب به خدا است و موجب تفاوت افراد در نيل شفاعت و عدم نيل به شفاعت، و تفاوت افراد «في ذلك»، يعني در قرب به خدا و بُعد از خدا، «بالآخرة»، يعني برميگردد به حسن سريره و سوء سريره، «يكون ذاتيّاً»، و قاعده کلي «والذاتيّ لا يعلَّل»، ذاتي علت بردار نيست.
«إن قلت ميگوييم اگر همه چيز ذاتي شد اين کافر ذاتش او را به کفر کشانده، مؤمن ذاتش او را به ايمان کشانده، پس فرستادن پيامبران و انزال کتب براي چه بوده است؟ «إن قلت علي هذا»، بنابر ذاتي بودن، «فلا فائدة في بَعْثِ الرُسل وإنزال الكتب»، فايدهاي در بعث رسل و انزال کتب، «والوعظ والإنذار»، و وعظ و انذار انبياء نيست.
«قلت: ذلك»، يعني بعث رسل و انزال کتب دو فايده مهم دارد. فايده اول، «لينتفع به»، انتفاع ببرد به اين بعث، «من حسُنت سريرته وطابت طينته»، آن کسي که سريرهي او خوب است و طينت او پاک است. «لتكمل به نفسه»، تکميل کند با بعث رسل نفس خود را، «و يخلص مع ربّه اُنسه»، انس خودش را با خداوند خالص کند، يعني بين خودش و خداوند اخلاصي بوجود آورد. (ما كُنّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اَللّهُ)، اين شاهد اول، اگر خداوند ما را هدايت نميکرد ما هدايت نميشديم. قال اللّه تبارك وتعالي: «وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ اَلذِّكْري تَنْفَعُ اَلْمُؤْمِنِينَ». پس معلوم ميشود وظيفه پيامبر تذکر است. تا اينجا فايده اول را خوانديم، پس فايده اول براي کسي است که تابعة طينة. «و ليکون» فايده دوم است.
«و ليكون حجّةً علي من ساءت سريرته وخبثت طينته»، حجت باشد براي کسي که سريرهاش بد است و طينت خبيثي دارد، «لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ»، براي کسي که هلاک شد و راه کفر را رفت بينه باشد و آن کسي هم که زنده شد و در راه سعادت وارد شد آن هم از روي بينه باشد، كيلا يكون للناس علياللّٰه حجّة، روز قيامت مردم در مقابل خداوند دليلي نداشته باشند، «بل كان له حجّةٌ بالغة»، براي خداوند حجت بالغه و کامله باشد.
نقد استاد بر مرحوم آخوند
اين فرمايش مرحوم آخوند نتيجهاش جبري بودن است، اگر انساني معصيت ميکند از روی جبر است، اگر انساني اطاعت ميکند مجبور است. اگر انسان کافر است مجبور است و انساني که مطيع و مؤمن است آن هم مجبور است. نتيجه فرمايش مرحوم آخوند اجبار و جبري بودن انسان است. در حالي که اين مطابق با اصول اماميه نيست. در مذهب ما لا جبر و لا تفويض است.نظير همين مطلب را مرحوم آخوند در بحث طلب و اراده در جلد اول کفايه آوردهاند. امام (قده) رسالهاي دارند در طلب و اراده که رسالهي مفصلي است. در ضمن چند جلسه رسالهي طلب و ارادهي امام را به صورت مجمل بیان کردیم و مطالب مهم آن را آورديم و خارج از بحث کفايه چند جلسه بحث کرديم و در آنجا مفصل بحث را بیان کردیم.
ولکن در اينجا سه مطلب را بايد بعنوان ذکر مطرح کنيم و بعنوان ردّ مرحوم آخوند مطرح می کنیم.
مطلب اول
اين اشکال از کجا شروع شد تا آخوند به اين جواب منتهي شد؟اشکال از جايي شروع شد که قطع در متجري يک امر غير اختياري است و بر امر غير اختياري عقاب امکان ندارد. در جاي خودش ثابت کردند که قطع، مورد التفات انسان واقع ميشود و قطع مانند نور است؛ همانطور که انسان با نور اشياء را ميبيند، در نور اولا و بالذات آنچه ميبينيد نور و ثانيا و بالعرض شيء را ميبينيد. وقتي قطع به يک شيء پيدا ميکنيد آنچه اولا و بالذات متعلق ارادهي شما و اختيار شما قرار ميگيرد قطع است، ثانيا و بالعرض مقطوعبه است. لذا از اول ما جلوي مرحوم آخوند را ميگيريم. ميگوييم نفرماييد قطع يک امري که توجه و التفاتي به آن نميشود و يک امر غير اختياري است. نه، يک امري است که به تعبير مرحوم نائيني(قده) التفات به آن بوجود ميآيد، نه التفات ناقص بلکه کمال التفات هم به آن بوجود ميآيد.
مطلب دوم
آنچه که در اين قاعدهي از ذاتي لا يعلل است، مربوط به ذاتياتي است که مربوط به يک ماهيتي باشد؛ مثل انسان ماهيتي دارد، ماهيت او حيوانيت و ناطقيت است. آنچه بعنوان جنس و فصل است يا بعنوان ذاتي يک شيء اي است قابل تعليل نيست. نميتوانيم بگوييم «لِمَ يکون انسان حيوانٌ»، اما از ماهيت انسان که عبور کنيم به مرحلهي وجود انسان برسيم، سئوال از اینکه آيا سوال از اينکه «لِمَ يکون الانسان موجودا»، صحيح است يا باطل؟ شما ميدانيد در فلسفه هم هست که وجود براي انسان ضروري نيست. انسان ممکن الوجود است. شارع ميتوانست اين ماهيت انسان را موجود کند و يا موجود نکند. انسانهايي که تاکنون موجود شدند و ماهيتهايي که تاکنون موجود نشدهاند، پس اصل وجود انسان نياز به علت دارد. حال که اصل وجود انسان نياز به علت داشت. آنچه از لوازم وجودي انسان است آن نياز به علت دارد. هر چيزي که لازم وجودي انسان است. از اين بيان روشن ميشود آنچه بعنوان عوارض وجود است. عوارض وجود يعني بعد از اينکه اين انسان موجود ميشود، اين موارد عارض او ميشوند و نياز به علت داردند.مسألهي حسن سريره بعد از اين است که انسان موجود شود. انساني که موجود نشد نميتوانيم بگوييم حسن سريره دارد يا ندارد، مسأله سوء سريره بعد از اين است که انسان موجود شود. اگر گفتيم اصل وجود انسان نياز به علت دارد آنچه از عوارض وجودي انسان است بطريق اولي نياز به علت دارد. اين نیز علت ميخواهد، نميتوانيم بگوييم در ماهيت انسان اين حسن سريره وجود دارد. علاوه اگر بخواهد در ماهيت باشد ميتوانيم بگوييم اين انسان در ماهيتاش حيوانيت هست و آن انسان در ماهيتاش حيوانيت نيست؟ چطور در بعضي از انسانها حسن سريره و در بعضي از انسانها سوء سريره است؟ بنابراين اين اشکال و خلط مهمي است که مرحوم آخوند کردهاند. حسن سريره داخل در ماهيت انسان نيست تا نياز به علت نداشته باشد. سوء سريره داخل در ماهيت نيست، بلکه از عوارض وجودي انسان است و همانطور که خود اصل وجود نياز به علت دارد اين عوارض وجودي هم به طريق اولي نياز به علت دارد.
مطلب سوم
مرحوم آخوند فرمودند همانطور که اراده اختياري نيست مبادي اراده هم اختياري نيست و اشکال از اينجا شروع شد. مرحوم آخوند خواستند بگويند حالا که اراده اختياري نيست مبادي آن هم اختياري نيست، شروع کردند به جواب دادن و اين جواب منتهي شد به اينکه بگويند پس استحقاق عقاب ريشه ذاتي دارد. اين بحث يک بحث بسيار مهم و مشکل فلسفي است که آيا اراده با وجود اينکه از امور حادثه است يک امر اختياري است يا غير اختياري؟ بعضي از اعاظم فلسفه قائل شدهاند که غير اختياري است، به بعضي از ظواهر آيات قرآن (وَ ما تَشاؤُنَ إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ) استدلال کردهاند؛ اما در مقابل بعضي از اعاظم حکما گفته اراده، ارادي است اما اينکه ميگوييم اراده، ارادي است، اين اراده دوم به معناي شوق مأکد نيست، بلکه به اين معنا است که خداوند اين روحي که براي انسان قرار داده است يک رشحهاي و گوشهاي از خلاقيت خودش را هم به انسان افاضه فرموده است، خداوند همانطور که شيء اي را اراده ميکند. (إِذا أَرادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ) وقتي خداوند اراده ميکند آن اراده به اين معناست که شيئي خلق ميشود. اين قدرت خلاقيت را هم در يک محدودهي ضعيفي خدا به انسان عنايت کرده است «الانسان يقدر الا خلق الارادة». ميتواند در درون خودش خلق کند ميتواند اراده کند يعني اراده را در درون خودش خلق کند و ميتواند اراده نکند. اينکه ما ميگوييم اراده، ارادي نيست، يعني به يک ارادهي دوم به معناي شوق مأکد نيست، اما اراده، ارادي است چون مخلوق خود انسان است، نفس انسان قدرت دارد اراده را خلق کند. حالا خلق ميکند اراده بر فعل را يا اراده بر ترک را خلق ميکند.اگر به اين سه مطلب توجه کنيم ديگر اين اشکالات و فرمايشات مرحوم آخوند پيش نميآيد.
نظری ثبت نشده است .