موضوع: كفایة الاصول جلد دوم
تاریخ جلسه : ۱۳۷۵/۸/۲۳
شماره جلسه : ۴۲
-
کلام مرحوم آخوند در حاشیه کفایه
-
موعظه استاد
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين
بیان شد اگر مراد از سيره سيره عقلائيه باشد، يعني علما و مسلمين به خبر واحد عمل ميکنند و اينکه به خبر واحد نه بعنوان «أنّهم متدينون» عمل ميکنند، بلکه به عنوان «أنّهم عقلاء». از اجماع و سيره شرعيه خارج ميشود و سيره عقلائيه ميشود.
سيره عقلائيه حجّتش مشروط به اين است که از طرف شارع مقدس ردعي و منعي نيامده باشد. مرحوم آخوند فرمودند ما قائليم که ردعي نداريم چون اگر ردعي از اين سيره عقلائيه بود «لا اشتهر ولبان»، يک چيزي بود که مخفي نميماند براي همه روشن ميشد.
اشکال:
از این سیره عقلائیه توسط آیات ناهیه از ظن ردع شده است چراکه «ولا تقف ما ليس لک به علم» از مطالبی که بدان ها علم نداری نهی شده است. مراد از علم در آیه شریفه علمک فلسفی نیست بلکه علم عرفی است که شامل اطمینان نیز می شود.
جواب:
مرحوم آخوند از این اشکال سه پاسخ را بیان می فرمایند:
اولا؛ آیه اطلاق ندارد که تمام ظنون چه در اصول دین و یا غیر اصول را شامل شود؛ ظهوری که آیه شریفه دارد نهی از عمل به ظن در اصول اعتقادات است در نتیجه ارتباطی به بحث ما ندارد.
ثانیا؛ اگر اطلاق آیه شریفه را در تمام ظنون بپذیریم، قدر متیقنی این اطلاق دارد و آن اینکه ظنی را نهی می کند که دلیلی بر حجیتش اقامه نشده است، خبر واحد ظنی است که دلیل دارد و دلیل آن سیره عقلاء است.
ثالثا؛ اگر آیات بخواهد از سیره ردع کند مستلزم دور است؛ چرا که رادعیت آیات برای سیره، متوقف بر تحفظ بر اطلاق و شمول است؛ چراکه پر واضح است اگر ظنی که به وسیله سیره عقلا از آیات خارج شده باشد دیگر شامل سیره نیز نخواهد بود ونمی تواند آن را ردع کند. پس باید بر شمولش باقی باشد. از طرفی زمانی م تواند تخصیص نخورد یا مقید نشود که رادع باشد. این دور است چراکه رادع بودن آیات متوقف بر عدم تخصیص آیه است و عدم تخصیص آیه متوقف بر رادع بودن آیه شریفه است.
اشکال
ممکن است اشکال شود که اصل استدلال به سیره برای حجیت خبرواحد مستلزم دور است، چراکه حجیت سیره معنایش عدم ردع از سیره است چه اینکه حجیت سیره معنایش عدم ردع شارع است؛ عدم ردع معنایش عدم اطلاق و عموم آیه شریفه است چون اگر عمومیت داشت شامل سیره می شد و ردع از سیره می کرد؛ معنای عدم راعیت تخصیص به سیره است و در صورتی مخصص است که قبل آیه شریفه، حجت باشد. در نتیجه حجیت سیره متوقف بر حجیت سیره خواهد بود.جواب
مرحوم آخوند پاسخ میدهند: اگر حجیت سیره متوقف بر عدم ردع واقعی بود این دور ثابت بود، دو نوع ردع وجود دارد: ردع واقعی و ردع علمی؛ گاهی می گوییم حجیت سیره گاهی متوقف است بر اینکه شارع ردع واقعی از سیره نکرده باشد و گاهی حجیت سیره متوقف بر عدم ثبوت ردع است که معنایش عدم علم به ردع است.در حجیت سیره نوع دوم است چراکه عدم ثبوت ردع برای حجیت کفایت می کند، همین که دلیلی بر ردع نباشد در ححجیت سیره کافی است، در دوری که مستشکل بیان کردند هر دو طرف دور واقعی بود که اگر مراد رادعیت و امضا واقعی باشد صحیح است؛ اما اینکه یک طرفش ظاهری باشد که حجیت به صرف عدم ردع است ویک طرفش واقعی است که تخصیص آیه است که واقعا باید تخصیص زده باشد. پس یک طرف دور واقعی و یک طرف ظاهری شد و دور ثابت نیست.
شاهدی را نیز ذکر میکنند که در باب اطاعت و معصیت حاکم عقل است عقل می گوید این فعل را انجام بدهی اطاعت است؛ این حکم تازمانی که بیانی از جانب شارع بر نفی آن نرسیده است معتبر است؛ لذا همانطور که در باب اطاعت وعصیان واقع مهم نیست؛ در حجیت سیره نیز چنین است.
درنتیجه مرحوم آخوند حجیت خبر واحد را به سیره می پذیرند.
توضیح عبارت
«يکفي في الرعد الآيات الناهية»، آياتي که نهي ميکند و رواياتي که منع ميکند «عن إتّباع غير العلم» از تبعيت کردن از غير علم، اينها کفايت ميکند. «وناهيک قوله تعالي»، ناهيکَ معنايش اين است که يعني «ينهاک عن تطلب غيره»، ناهيک گاهي اوقات يک معناي اجمالي برايش ميآورند يعني تو را کفايت ميکند. معناي لغوي ناهيکَ، يعني ايني که من الان براي شما ميآورم نهي ميکند شما را که غير از اين چيز ديگري طلب بکنيد. يعني همين مقدار در رادعيت کافي است.«قوله تعالي ولا تقف ما ليس لک به علم»، آنچه را که علم نداري تبعيت نکن. «وقوله تعالي و إنّ الظنّ لا يغني من الحقّ شيئا»، قلتُ، اين اشکال، «لا يکفي تلک الآيات في ذلک»، اين آيات در رادعيت کفايت نميکند. چرا؟ سه تا اشکال مرحوم آخوند وارد ميکند.
«فإنّه مضافاً إلي أنّها وردتْ إرشاداً إلي عدم کفايت الظنّ في اصول الدّين»، اولاً اين آيات در مقام حکم ارشادي است لا تقفُ حکم تکليفي را بيان نمی کند، حکم ارشادي است. ارشاد به عدم کفايت زن در اصول دين است. شارع ميخواهد بگويد در اصول اعتقادات بايد اعتقاد يقيني داشته باشي ظن به درد نميخورد.
جواب دوم، «ولو سلّم»، يعني اين سلّمنا که اين آيات اطلاق دارد. اطلاق دارد هم شامل اصول دين و غير اصول دين ميشود «فإنّما المتيقّن لو لا أنّه المنصرف إليه إطلاقها»، شما اين لولا تا اطلاقها را در پرانتز بگذاريد. «فإنّما المتيقّن هو خصوص الظن الذين لم يکن لإعتباره حجّة»، خصوص آن، ظنّي است که دليلي بر حجيت او نداريم و بر اعتبار او حجّتي قائل نشويم. يعني ما از اين اطلاق قدر متيقنگيري ميکنيم، قدر متيقن از اينکه ظن به درد نميخورد، چنين ظنّي است.
بعد يک مطلب بالاتر از قدر متيقن را در پرانتز مطرح می کنند، قدر متيقن در فرضي است که از اين جهت اجمال دارد. ميگوييم آيه ميفرمايد: لا تقفُ. از ظن تبعيت نکن آيا ظني که دليلي بر اعتبارش هم قائم شده از او تبعيت نکنيم، يا هر ظني؟ ميگوييم اجمال دارد در مواردي که اجمال دارد بايد قدر متيقن کنيم. ميگوييم قدر متيقن آن ظني است که دليلي بر اعتبارش قائم نشده باشد؛ آنوقت در پرانتز يک مطلب بالاتر ميگويند. «لولا أنّه المنصرف إليه إطلاقها»، اگر کسي ادعاي انصراف نکند، يعني ممکن است کسي يک مطلب قوي تري را بگويد ادعا کند، اين آيات اطلاقش انصراف به اين مورد دارد، يعني انصراف دارد به عدم حجيت ظني که دليلي بر اعتبارش قائم نشده باشد.
بنابراين خبر واحدي که سيره عقلائيه بر اعتبارش قائم شده ديگر مشمول اين آيات نميشود. تا اينجا دو جواب دادند. اين لا يکادُ، جواب سوم است. مضافاً بر اين دو جواب، «لا يکاد يکون الردعُ بها إلاّ علي وجهٍ دائر»، نردع به سبب اين آيات ميباشد مگر به يک وجه دوري. دور لازم ميآيد يعني اگر اين آيات بخواهد رادع از سيره باشد ، بر حجيت خبر دور لازم ميآيد. چرا؟ «وذلک»، بيان دور، «لانّ ردع بها»، ردع به سبب آيات، توقف به عدم تخصيص عموم آيات دارد. بايد عمومش محفوظ باشد. چون اگر عمومش محفوظ نباشد ديگر رادع نيست، بايد عمومش رادع باشد بگويد هر ظنّي که بدرد نميخورد. دور بريزيد، کلام عقلا اعتباری در اینجا ندارد؛ پس بايد عمومش محفوظ باشد.
بر عدم تخصيص عموم آيات توقّف دارد ، يا تقييد اطلاق آيات يعني عدم تقييد اطلاق آيات به سيره بر اعتبار خبر ثقه قائم شده است، «وهو»، يعني عدم تخصيص و عدم تقييد توقف دارد بر «ردع عنها السيرة بآيات». چه زماني ما ميتوانيم بگوييم اينها آيات تقييد نخورده است؟ زماني که ما بگوييم اين آيات رادع سيره است، چون اگر رادع سيره نباشد، مخصص آيه واقع ميشود. «و هو»، يعني اين عدم تخصيص، توقف بر ردع از سيره به اين آيات دارد. «والاّ»، يعني اگر ردع نباشد، «لکانت مخصّصة أو مقيدةً لها»، اگر مخصّص بخوانيم لکان ميشود لکانت السيرة، اگر مخصَّصة بخوانيم لکان ميشود لکانت الآيات. آيات «لکانت» اين سيره «مخصص» يا «مقيد آيات». «کما لا يخفي».
پس اگر آيات بخواهد رادع باشد، بايد قبلاً اين آيات تخصيص به سيره نخورده باشد، اگر بخواهد تخصيص نخورده باشد، فرع بر اين است که آيات نسبت به سيره رادع باشد. پس رادعيت الآيات توقف دارد بر رادعيت الآيات. «و هو دورٌ». «لا يقال»، مستشکل به مرحوم آخوند ميگويد: شما براي دور چرا راه دور ميروي؟ اگر خود سيره بخواهد خبر واحد را حجت کند، خود اين مستلزم دور است، يعني با حجيت سيره اگر بخواهيم خبر واحد را حجت کنيم، مستلزم دور است، يعني لازم ميآيد که حجيت سيره متوقف بر حجيت سيره باشد.
دور را چنین بیان ميفرمايند: «علي هذا»، يعني بنا بر دور بودن، «لا يکون اعتبار خبر ثقه»، نميباشد اعتبار خبر ثقه به سيره «إيضاً إلاّ علي وجهٌ داير»، يعني اگر بخواهيم با حجيت خبر را درست کنيم دور لازم ميآيد. «فإنّ إعتبار خبر»، ايضاً يعني همانطوي که شما گفتيد، آنجا دور لازم ميآيد، اين هم دور لازم ميآيد. همانطور که در رادعيت دور لازم ميآيد در حجيت هم دور لازم ميآيد، يعني در حجيت سيره براي خبر، يعني اگر بخواهيم در سيره خبر واحد را حجت کنيم. اين هم دور لازم ميآيد.
هدف مستشکل اين است که اين دور ديگر کفايت از آن دور ميکند. چرا؟ «فإنّ إعتباره بها»، اعتبار خبر به سيره «فعلاً»، يعني بالفعل، «يتوقّف علي عدم الردع بها عنها»، توقف بر عدم ردع به سبب آن آيات از سيره دارد. در چه صورت سيره ميتواند حجت باشد؟ در صورتي که آيات رادع سيره نباشد. «وهو»، يعني عدم ردع توقف دارد «علي تخصيص هذا»، توقف دارد که تخصيص زده شود آيات به سيره. يعني اگر آيات آمد مخصص واقع شد به سبب اين سيره، ديگر آن آيات نميتواند رادع سيره باشد.
پس «وهو عدم ردع»، توقف دارد بر تخصيص آيات به سيره، «وهو»، يعني تخصيص توقف دارد بر عدم ردع «بها»، يعني به سبب آيات، «عنها»، يعني از سيره؛ نتيجه حجيت سيره ميشود: يعني در اينجا دو سه تا قضيه را بايد بگوييم:
1ـ حجيت سيره توقف دارد بر عدم ردع آيات. 2ـ عدم ردع آيات توقف دارد بر تخصيص. يعني قبلاً اين آيات بايد به همين سيره تخصيص بخورد، تا اينکه آيه رادع نباشد. تخصيص توقف بر عدم ردع دارد؛ عدم ردع توقف بر حجيت سيره دارد؛ پس از آن قضيه اول که شروع کرديم حجيت سيره توقف پيدا ميکند بر حجيت سيره و اين دور ميشود.
«فإنّه يقال»، لا يقال، چون «فإنّه يقال إنّما يکفي» در حجيت خبر به سبب سيره، «يکفي عدم الثبوت الردّع». اينها قائل در لايقال، قائل گفت حجيت سيره توقف بر عدم ردع دارد. مرحوم آخوند ميگويد: عدم ردع واقعي را ميگوئيد يا عدم ثبوت ردع را ميگوئيد. اگر عدم ردع واقعي باشد، حرف شما درست است؛ اما در حالي که چنين نيست، حجيت سيره عقلا متوقف است بر اينکه شما علم به ردع پيدا نکنيد يعني عدم ثبوت ردع.
حجيت خبر به سيره کفايت ميکند «عدم ثبوت الردع عنها». عدم ثبوت ردع از سيره. «لعدم نهوض ما يصلح لردعها»، آني که صلاحيت به ردعش دارد قائم نشده است. «کما يکفي في تخصيصها لها ذلک»، همانطوري که کفايت در تخصيص آيات می کند، «لها ذلک»، يعني در تخصيص آيات به سيره همين عدم ثبوت ردع کفايت ميکند. يعني همين مقدار که شما علم نداريد به اينکه اين آيات رادعند، کفايت ميکند که با همين مقدار شما آيات را با سيره تخصيص يا تقييد بزنيد.
عدم علم به ردع شرط حجيت سيره است، يعني سيره توقف دارد به عدم علم به ردع. اما عدم علم به ردع توقف بر حجيت سيره ندارد. مرحوم آخوند ميفرمايد که حجيت سيره متوقف بر عدم علم به ردع است. عدم علم به ردع همين مقدار که الان براي من علم حاصل نميکند که اين آيات رادع است، کافي است. ديگر همين مقدار که الان من علم ندارم که اين آيات رادع است کافي است. همين مقدار در تخصيص آيات هم کفايت ميکند. همين مقدار که نميدانم اين آيات رادع است کافي است که ما آيات را تخصيص به همين سيره بزنيم.
يعني آني که مرحوم آخوند ميفرمايد که اگر ردع واقعي باشد من همين مقدار که احتمال ميدهم اين آيات ردع واقعي داشته باشد، حجيت سيره بر آن توقف پيدا ميکند؛ اما اگر عدم العلم شد، الان که من علم ندارم. همين مقدار که من علم ندارم سيره حجيتش تمام ميشود چون حجيت سيره متوقف بر عدم علم به ردع است. و همين عدم علم به ردع، در اينکه ما اين آيات را تخصيص بزنيم کافي است.
«کما لا يخفي ضرورة أنّ ما جرت عليه السيرة المستمرّه»، آنچه که سيره مستمره جاري است در مقام اطاعت. (از اينجا يک شاهد مرحوم آخوند ميخواهد بياورد.) در مقام اطاعت و معصيت و در استحقاب عقوبت به سبب مخالفت و عدم استحقاق عقوبت در صورت موافقت، ولو «في صورة المخالفة عن الواقع»، ولو در صورت مخالفت از واقع يا للواقع. للواقع بهتر است يعني انجائي که عقل ميگويد اين موافقت است ولو اينکه در واقع هم مخالفت باشد، «يکونُ» خبر براي آن ما جرت است «أنّ ما جرت يکون عقلاً في الشرع متّبعا»، يعني آنچه که عقل و سيره بر او جاري است در شرع بر او متّبع است.
«ما لم ينهض دليلٌ»، مادامي که دليلي قائم نشود، «علي المنع عن إتّباعه»، اتباعه يعني اتباع ماجرة در شرعيات، يعني مادامي که شما علم به رادع پيدا نکنيد. شاهد قضيه اين است که الان آنچه که عقل ميگويد، عقل ميگويد اين موافقت است مگر اينکه علم پيدا کني به اينکه مخالفت است.
قيدش از علم به مخالفت است يا عدم العلم. عقل مسئله را مشروط مي کند به علم و عدم العلم. کاري به واقع ندارد. ميگويد من اگر به تو گفتم اين در ظاهر اطاعت است تو اگر آمدي نماز خواندي عقل گفت اين اطاعت است. حالا اين فرضاً نماز يک اشکالي داشته و اطاعت هم نباشد. عقل ميگويد اين اطاعت است و بر اطاعت هم بايد ثواب مترتب بشود. بعد مرحوم آخوند يک فافهم و تأمّل دارند که خود مرحوم آخوند فافهم و تأمّل را در حاشيه خودشان معنا کردند.
کلام مرحوم آخوند در حاشیه کفایه
در حاشيه مرحوم آخوند فرمودند: خبر ثقه حجيّت دارد و لو اينکه ما هم سيره را کنار بگذاريم هم اطلاق و عموم آيات را کنار بگذاريم.در حاشيه ميفرمايند: اين مسئله اطلاق و سيره، نظير جريان خاص مقدّم و عام مؤخّر است. شما در معالم اصول الفقه را در جلد اول کفايه خوانديد. اگر خاص مقدم و عام مؤخر شد، دوران بين اين است که خاص مخصّص عام مؤخر واقع شود يا عام مؤخر ناسخ واقع شود. اينجا دوران امر بين اين است که سيره اين اطلاق عمومات را تقييد بزند، يا اطلاق عمومات سيره را از بين ببرد. حالا که اين دو اينچنين است هر دو را بايد کنار بگذاريم. هم اطلاق و هم سيره را کنار ميگذاريم، قائل ميشويم به اينکه خبر ثقه از راه استصحاب حجّة است.
مي گوييم قبل از شرع ما، خبر عادل ثقه حجت بود، بعد که شريعت آمد شک ميکنيم حجيتش از بين رفت يا از بين نرفت، حجيت سابقه را استصحاب ميکنيم. اين مطلبي است که مرحوم آخوند خودشان در حاشيه بيان کردند، البته با يک مطلب اضافه که در آنجا آوردند.
الان که بخواهيم استصحاب کنيم ديگر يقين به سيره نداريم ببينيد سيره معنايش اين است که بگوييم عقلا اين روش را دارند ببينيم شارع اين روش را منع کرده يا نکرده؟ اما ميگوييم در اين که عقلا قبل از دين اسلام خبر ثقه را اعتماد به آن ميکردند شکي به آن داريد؟ در اينکه شکي نداريم. عقلا فرق نميکنند بماهم عقلا اين کار را انجام داديم. آن موقع اين کار را انجام دادند يقيناً، يعني در قبل از دين ما خبر ثقه براي عقلا حجت بوده. حالا شک ميکنيم حجت است يا نه استصحاب ميکنيم نه کاري به سيره الان داريم چون آن سيره عقلائيه که ميگوييم يعني سيره عقلائيهاي که در زمان شارع باشد و شارع آن را ردع نکرده باشد. ما کاري به اين نداريم ميگوييم قبل از دين، قبل از شريعت باشد تفاوتی نمیکند.
موعظه استاد
روايتی امام صادق عليه السلام در حديث قدسي که از پيامبر نقل ميکند: «قال رسول الله صلي الله عليه وآله وسلم: قال الله عزّ وجلّ يا داود، بشّر المذنبين و أنذر الصديقين»، خداوند به داود دستور داد که مذنبين را بشارت بده، به اينکه حالا در روايت دارد که «إنّي أقبل التوبه»، من توبه اينها را قبول ميکنم و از گناهان و تقصير اينها ميگذرم. بعد «وأنذر الصديقين»، آنهائي هم که آدمهاي حسابي هستند، صديقند در عملشان صادقند. عملشان با اعتقادشان يکي هست. آدمهاي خوب صلحا، اين ها را انذار بکنيد. به چه چيزي؟ «أن لا يعجبوا بأعمالهم»، گرفتار عجب نشوند.عُجْب، يک بليهي بسيار بزرگي است که به حسب روايت صديقين هم گرفتار آن هستند، يعني ممکن است کسي به مقام صديقين برسد؛ اما هنوز گرفتار عجب باشد. عجب يعني اينکه انسان از عملي که انجام ميدهد خوشش بيايد. اختصاص به عمل هم ندارد. ايماني که انسان دارد اگر اين ايماني که انسان دارد يا صفات پسنديدهاي که دارد، تقوا، صبر، و صفات کرامتهاي نفساني که انسان دارد، انسان خوشش بيايد. خوشش بيايد به اين معنا بگويد من هستم که آدم صابري هستم. من هستم که طالب علمم. من هستم که حامي دينم. من هستم که ميخواهم دينم را حفظ بکنم من هستم که مسلمانم. اين عُجب ميشود.
بله يک وقتي هست که انسان خدا را شکر ميکند، ميگويد خدايا اگر امروز من آمدم درس، لطف تو بود. اگر من قدرت دارم مطالعه کنم عبارات را بفهمم مطالب را درک کنم، عنايات توست. اگر من قدرت دارم نماز بخوانم روزه بگيرم درک بکنم ماه رمضان را که بعداً ميآيد، ماه رجب، ماه شعبان، اينها همه لطف توست. خدايا من تو را شکرگذارم و اعتراف هم بکنم که اينها در درگاه خداوند چيزي نيست. اگر يک عمري هم انسان بيايد زحمت بکشد درس بخواند در درگاه خدا همه اينها ذرهاي است. يک عمري انسان عبادت بکند چيزي نيست که بشود قابل عرضه به پيشگاه خداوند باشد، اين خيلي خوب است، اگر انسان برسد به اين اطمينان نفساني که مطمئن شود که آنچه که هست از خداست، و آنچه که نقص است مربوط به خودش است و باورش بشود اين خب خيلي خوب است.
اما غير از اين مسئله، انسان دارد در خانه نماز ميخواند، نماز اول وقت ميخواند سفره را پهن ميکنند، بلند ميشود نماز اول وقت ميخواند، لذت هم ميبرد؛ اما بين خودش و خدا حالا مسئله ريا کنار برود، مسائل ديگر برود کنار، همين که بين خودش و خدا بگويد من يک فرقي با ديگران پيدا کردم، من بلند شدم اول وقت نماز خواندم من اين کار را کردم عرض کردم جنبه شکر و نقصش و اين جهتش را کنار بگذارد، بين خودش و بين اهل بيت خودش در خانه يک فارقي احساس بکند، اين عُجب ميشود. بگويد من طلبهام، اما برادر من کاسب است، هيچ هم در ظاهر به روي او نياورد که تو از جهت علمي ضعيفي من قويام. تو کجا و من کجا؟ شايد کفش هم جلوي پاي او بگذارد، احترامش هم بگذارد. بالا دست او هم بنشيند اما احساس بکند اين يک برتري از او دارد. اين عُجب ميشود و لذاست که ميگويند صديقين هم گرفتار اين مسئله هستند و مسئله خيلي مشکل است؛ طهارت نفس يک لفظي هست و هزار وادي دارد. چه کسي ميتواند ادعا کند که من طهارت نفس دارم. يک شبهه و يک ريشهاش اين است که انسان عجب نداشته باشد؛ آيا در روز واقعاً ما چه قدر گرفتار عُجب هستيم نسبت به زن، فرزند، بردار، پدر و مادر، همسايه؟ چه چيزي است که حالا دوتا کتاب ميآوريم و دو تا صفحه ميخوانيم و دوتا خط و زير و رو ميکنيم.
خيلي بايد مراقب باشيم، در ايمانش انسان ممکن است گرفتار عجب باشد. بگويد من مؤمنم آن آدمي که آنطرف زمین کافر است. بله شکر کردن يک مطلبي است لذت بردن از اينکه خدا اين نعمت را به او داده يک مطلبي دارد؛ اما ايني که بگويد من دارم و ديگران ندارند، اين يک گناه و يک موبقه و يک رذيلت بزرگ نفساني است. اعمال انسان را فاسد مي کند عجب به حسب روايات مفسد عمل است يعني عمل انسان را ميپوساند. درس ميخوانيم با عُجب پوسيده ميشود نماز ميخوانيم با عجب پوسيده ميشود، روزه ميگيريم با عجب پوسيده ميشود مفسد براي همه چيز است. خداوند ما را از همه شرّ عجب حفظ بگرداند.
نظری ثبت نشده است .