موضوع: كفایة الاصول جلد دوم
تاریخ جلسه : ۱۳۷۵/۷/۳۰
شماره جلسه : ۲۶
-
جواب از دليل اول:
-
جواب اول:
-
جواب دوم
-
جواب سوم
-
جواب از دليل دوم
-
جواب از دليل سوم
-
جواب از دليل چهارم
-
توضیح عبارت
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
بعد از نقل ادله اخباريها مرحوم آخوند يک اشکال و تعريضي نسبت به کلام شيخ انصاري دارند. مرحوم شيخ در کتاب رسائل فرموده است نزاع بين ما و اخباريها نزاع صغروي است. يعني اخباريها ميگويند قرآن و آيات قرآن ظهور ندارد، تا ببينيم آيا اين ظهورش حجت است يا نه؟
شيخ چنين ادعايي را در کتاب رسائل فرموده است، مرحوم آخوند ميفرمايند: از اين پنج دليلي که ما عرض کرديم، از سه دليل آن استفاده ميشود که نزاع صغروي است و از دو دليل استفاده ميشود که نزاع کبروي است.
نزاع صغروي همين است که عرض کرديم يعني اخباريها ميگويند قرآن ظهوري ندارد تا بگوييم ظاهر حجت است يا حجت نيست. از دليل اول، دوم و چهارم استفاده ميشود که نزاع صغروي است، اما از دليل سوم و پنجم استفاده ميشود که نزاع کبروي است.
کبروي بودن نزاع به اين معناست که اخباريها ميگويند و لو اينکه قرآن ظهوري هم داشته باشد، ما ميگوييم ظهور قرآن حجيت ندارد. اين معناي کبروي بودن است، مرحوم آخوند ميفرمايند: به هر حال ادله مختلف است.
حال بعد از بيان اين ادله شروع ميکنند، اينها را نقل ميکنند و جواب ميدهند:
جواب از دليل اول:
در دليل اول ميگفتند فهم قرآن اختصاص به اهل کتاب دارد. فهم قرآن اختصاص به من خوطب به دارد، بحسب رواياتي که ما در اين زمينه داريم و ملاحظه مي کنيد که اين دليل صغروي است، يعني ميخواهند بگويند قرآن فقط براي اهلبيت ظهور دارد، اما براي مردم عادي کلمات و عبارات قرآن ظهوري ندارد و در دليل اول به آن مناظرهاي که امام عليه السلام با ابو حنيفه و قتاده داشتند، اشاره فرمودند.
مرحوم آخوند مجموعا از دليل اول سه جواب ميدهد
جواب اول:
اين رواياتي که ميگويد فهم قرآن اختصاص به من خوطب به دارد مراد فهم همه آیات بنحو عموم استغراقي نيست، مراد اين نيست از اول قرآن هر آيه آيهاي که ما دست بگذاريم، بگوييم فهم آن اختصاص به اهلبيت دارد و ما نميفهميم، مراد مجموع من حيث المجموع است، يعني مجموع از حيث مجموع اين کتاب کريم را اگر کسي بخواهد بفهمد، فهم آن اختصاص به اهلبيت دارد. آنگاه يک شاهدي را هم براي اين مبنا اقامه ميکنند و ميفرمايند آيا آياتي که عنوان نص دارد يعني از ظهور قويتر است، «ان الله علي کل شيء قدير»، اين آياتي که عنوان نص دارد، ميتوانيم بگوييم ما از اين آيات هيچ معنايي را استفاده نميکنيم.
بعبارت اخري مرحوم آخوند در قسمت اول جواب ميخواهند بفرمايند: اگر شما ظواهر قرآن را از دايره حجيت خارج کنيد، مجبور هستيد نصوص را هم از دايره حجيت خارج کنيد و اين قابل التزام نيست و نميتوانيم بپذيريم.
جواب دوم
آنچه در مقام جواب به ابي حنيفه و قتاده وارد شده است، مراد امام اين نيست که شما از قرآن هيچ نميفهميد. امام ميگويند شما به صورت مستقل ادعاي داريد که قرآن را ميفهميد، اين ادعاي شما باطل است. ابو حنيفه و قتاده و امثال اينها تخيّل دارند که استقلال در فهم قرآن دارند و ائمه ميفرمايند خير شما در فهم قرآن استقلال نداريد، آنچه که امام ميخواهد رد کند، نفي استقلال در فهم قرآن است.
جواب سوم
ما اين روايات را داريم که فهم قرآن اختصاص به اهل قرآن و من خوطب به دارد، در مقابل هم رواياتي داريم که ما را امر ميکند به اينکه به قرآن مراجعه کنيم. رواياتي داريم که ائمه فرمودهاند: اگر خواستيد حديث ما را از نظر صحت و عدم صحت محک بزنيد، بر قرآن عرضه کنيد، اگر ميخواهيد ببينيد يک شرطي مخالف شرع است يا نه، ببينيد با قرآن مخالفت دارد يا نه و اين روايات بسيار کثيره است. يعني رواياتي که ميگويد فهم قرآن اختصاص به من خوطب به دارد از پنج عدد باشد اين رواياتي که ما را امر به رجوع به قرآن ميکند شايد بيش از بيست يا سي روايت باشد و نميتوانيم اين روايات کثيره را کنار بگذاريم. جمع بين اين روايات اقتضاء ميکند اينکه در روايات وارد شده فهم قرآن اختصاص به من خوطب به دارد، يعني آن آياتي که ظهور ندارد را بايد از راه اهل بيت عليهم السلام استفاده کنيم.
اما آياتي که ظهور دارد ظاهر آن براي ما حجت است، پس جواب مرحوم آخوند از دليل اول اين جواب متشکل از سه قسمت بود. حال در بعضي از حواشي گفتهاند سه جواب، اما سه جواب نيست سه قسمت دارد، اين جواب مرحوم آخوند بود.
جواب از دليل دوم
دليل دوم اخباریین اين بود که قرآن مشتمل بر مضامين عاليه و مطالب شامخه است و ما در فهم کلام متقدمين از علماء مشکل داریم، تا چه رسد به فهم قرآن کريم.
مرحوم آخوند در جواب مي فرمايد ما هم قبول داريم قرآن متضمن بر مطالب عاليه است، اما آنچه ما دنبال آن هستيم ميخواهيم ببينيم آيات الاحکام قرآن براي فقيه حجيت دارد که به آن استدلال کند يا ندارد و آيات الاحکام ظواهري دارد، اينها قابل فهم براي ما هست.
به عبارت اخري ميفرمايد وجود يک سري از مطالب عاليه و شامخه مانع از فهم اين ظواهري که در آيات الاحکام وارد شده نيستف بالاخره قرآن يک آياتي الاحکامي دارد که اين آيات الاحکام که ديگر مطالب شامخه و مطالب عاليه ندارد. «احل الله البيع»، اين ظوهر در معنايي دارد و ما هم ميگوييم اين ظهورش براي فقيه حجيت دارد.
جواب از دليل سوم
اخباریین گفتند يا قطعا يا احتمالا متشابه شامل ظواهر هم ميشود و ظواهر از مصاديق متشابهات قرآن است و خود قرآن ما را از تبعيت متشابهات منع کرده است.
مرحوم آخوند جواب ميدهند و ميفرمايند: متشابه را اشتباه معنا ميکنيد، متشابه مرادف با مجمل است. متشابه يعني آنچه اجمال دارد و در ظواهر اجمال وجود ندارد. «احل الله البيع» ظهور دارد در اينکه خدا بيع را حلال کرد، در اين اجمالي هم وجود ندارد. در دليل سوم ميگویند: ما قبول داريم که قرآن ظاهري دارد، اما ظاهر از مصاديق متشابه است و نزاع کبروي دارند و ميگويند اين ظاهر حجيت ندارد.
جواب از دليل چهارم
در دليل چهارم که نزاع صغروي ميشود، مي فرمايند: قرآن بالذات عنوان متشابه ندارد، اما بالعرض عنوان متشابه دارد. بالعرض يعني ما علم اجمالي داريم تعدادی از تخصيصات، تقييدات، ناسخها، منسوخهایی در قرآن وجود دارد. اين علم اجمالي ما قرآن را مجمل و متشابه ميکند بالعرض و اين تشابه و اجمال بالعرض جلوي حجيت را ميگيرد، يعني جلوي اصل ظهور را ميگيرد که اين نزاع، صغروي ميشود.
مرحوم آخوند از دليل چهارم دو جواب ميدهند:
جواب اول: مي فرمايند اين علم اجمالي در صورتي مضر است که انحلالي در کار نباشد. در حالي که ما با فحص در روايات و به دست آوردن تخصيصات، تقييدات، نواسخ و منسوخات با فحص و ظفر به روايات علم اجمالی را منحل می کنیم، يعني رواياتي که به ما موارد خلاف ظاهر را ارائه ميدهد، علم اجمالي ما منحل ميشود، ميگوييم ما علم اجمالي داريم که در کل قرآن صد مورد خلاف ظاهر وجود دارد، يعني ظاهري را خداوند فرموده است، اما خلاف آن را اراده فرموده است.
حالا روايات را بررسي ميکنيم، خيلي از عمومات قرآن با اين روايات تخصيص ميخورد. خيلي از اطلاقات قرآن با اين روايات تقييد ميخورد؛ مثلا حدود صد روايت پيدا ميکنيد، براي صد موردي که خلاف ظاهر اراده شده است، نتيجه اين ميشود که آن علم اجمالي ما منحل ميشود. منحل، يعني انحلال پيدا ميکند و باز ميشود يک شعبهاش ميشود علم تفصيلي يک شعبه ميشود شک بدوي.
اين را در رسائل خوانديد علم اجمالي وقتي منحل شد، معنايش اين است که تبديل مي شود به علم تفصيلي و شک بدوي. يعني قبل از اينکه به روايات مراجعه کنيم، ميدانيم اجمالا مثلا در حدود صد مورد در قرآن خداوند ارادهي خلاف ظاهر فرموده است، بعد که رفتيم روايات را پيدا کرديم اگر صد مورد پيدا کرديم که خداوند ارادهي خلاف ظاهر کرده، نسبت به اين صد مورد علم تفصيلي پيدا ميکنيم. ميگوييم اين صد مورد به قرينهي اين روايات خداوند ارادهي خلاف ظاهر فرموده است. بقيهي موارد عنوان شک بدوي پيدا ميکند، پس ديگر علم اجمالي در کار نيست. اين جواب اولي که مرحوم آخوند بيان ميکنند.
توضیح عبارت
«ولا يخفي أنّ النزاع يختلف صغرويّاً وكبرويّاً بحسب الوجوه»، اين «ولا يخفي» تعريض بر شيخ انصاري است که شيخ فرموده نزاع ما با اخباريها صغروي است. اخباريها ميگويند قرآن کريم اصلا ظهور ندارد، حرف شيخ اين است.
آخوند ميفرمايند نه، به حسب اين وجوه خمسه، کبروي و صغروي بودن تغيير ميکند. حالا بيان ميکنند.
« فبحسب غير الوجه الأخير والثالث يكون صغرويّاً». به حسب غير وجه اخير، يعني وجه پنجم و سومي، صغروي است. يعني اولي، دومي و چهارمي صغروي ميشود.
«وأمّا بحسبهما»، يعني به حسب وجه سوم و پنجم، «فالظاهر أنّه كبرويّ»، اين نزاع کبروي است. يعني قبول دارند قرآن ظهور دارد، اما ميگويند ظهور آن حجت ندارد. صغروي يعني اصلا قبول ندارند که قرآن ظهوري داشته باشد. «و يكون المنع عن الظاهر»، اين «و يکون» تا آخر «و كلّ هذه الدعاوي فاسدة»، در بعضي از نسخ صحيحه کفايه وجود ندارد.
«و يكون المنع عن الظاهر»، يعني در اين دليل سوم و پنجم، اينکه اخباريها منع از ظاهر ميکنند، «إمّا لأنّه من المتشابه قطعاً أو احتمالاً»، اين اشاره به دليل سوم است، يا ميگويند قرآن متشابه است قطعا يا احتمالا، «أو لكون حمل الظاهر علي ظاهره»، اشاره به دليل پنجم دارد. حمل ظاهر بر ظاهر تفسير به رأي است.
بعد آخوند ميفرمايند: «و كلّ هذه الدعاوي فاسدة».
«أمّا دعواي اُولي»، جواب اين است، «فبأنّ المراد ممّا دلّ»، عرض کرديم جواب از دليل اول و ادعاي اولي سه قسمت دارد، يک قسمت آن اين است. مراد «ممّا» يعني اخباري که دلالت دارد بر اختصاص فهم قرآن و معرفت قرآن به اهل قرآن، «بأهله»، يعني به اهل قرآن، مراد چيست؟
«اختصاصُ فَهْمِه بتمامه»، يعني مجموع قرآن، اين مجموع فهماش، «بمتشابهاته ومحكماته»، يک کسي که بتواند ادعا کند: من متشابهات، محکمات، نواسخ و منسوخات را ميدانم، اين اختصاص به اهل بيت (علیه السلام) دارد. ميگوييم شاهد شما چيست؟ ميگويد شاهد ما اين است که ما در قرآن آياتي داريم که عنوان نص دارد. «إن الله علي کل شيءٍ قدير».
آيا معناي ظاهري آن را نميفهميم؟ فهم معناي ظاهري اين جمله اختصاص به اهل بيت دارد؟ «بداهة أنّ فيه»، يعني في القرآن، «ما لا يختصّ به»، يعني آياتي است که اختصاص ندارد، به يعني به اهل قرآن، که اهل قرآن اهل بيت هستند. «كما لا يخفي»، ما لا يختصّ، يعني همين نصوص.
آنگاه آخوند با اين عبارت ميخواهند اين را هم بفرمايند: که اگر شما ظواهر قرآن را با اين روايات بخواهيد از دايرهي حجيت خارج کنيد، بايد نصوص قرآن را هم کنار بگذاريد، يعني بگوييد کل قرآن براي ما اعتباري ندارد.
اين «و ردع» قسمت دوم جواب است. ميفرمايند: «ورَدْعُ أبي حنيفة وقتادة عن الفتوي به»، يعني به قرآن، «إنّما هو» اين منع، «لأجل الاستقلال في الفتوي»، اينها چون خودشان را در فتواي «بالرجوع إليه» يعني به رجوع به قرآن مستقل ميديدهاند، ائمه اين جهت را با اينها مخالفت ميکنند.
مستقل يعني «من دون مراجعه» به اهل قرآن. لا، يعني اين رد، «لا عن الاستدلال بظاهره مطلقاً ولو مع الرجوع إلي رواياتهم والفحصِ عمّا ينافيه»، اين چنين نيست که ائمه بگويند: شما اگر به روايات ما هم مراجعه کنيد و فحص کنيد «عمّا» يعني از چيزي که منافات با ظاهر قرآن داشته باشد، باز هم حق فتوا دادن نداريد. «لا»، يعني منع نميکنند از استدلال به ظاهر قرآن مطلقا،
مطلقا يعني چه؟ يعني «و لو»، این بيان براي مطلقا است. «مع الرجوع» به روايات ائمه و «فحص عمّا ينافيه، والفتوي به»، يعني فتواي به قرآن، «مع اليأس عن الظفر به»، با يأس از ظفر، به، يعني بما ينافيه، وقتي مأيوس شدند چيزي که منافات با ظاهر ندارد، اگر با ظاهر قرآن فتوا دادند، ائمه هيچگاه اينها را منع نميکنند. تا اينجا قسمت دوم جواب بود.
«كيف»، يعني چطور ائمه ميخواهند بگويند: مطلقاً شما نميتوانيد رجوع به قرآن کنيد. «کيف»، چگونه منع کنند از استدلال به قرآن مطلقا، و حال آنکه، «و قد وقع في غير واحد من الروايات الإرجاعُ إلي الكتاب»، در غير واحدي از روايات ائمه ارجاع به قرآن دادهاند، و استدلال به غير واحدي از آيات قرآن.
مثلا راوي خدمت امام ميآيد و يک مسألهاي را سوال ميکند. حضرت ميفرمايد: خودت برو از قرآن بفهم يا ميفرمايند مگر تو اين آيهي قرآن را نديدهاي که قرآن اينچنين ميفرمايد؟ يا رواياتي که ميگويد شرط مخالف شرع را ببينيد، مخالف قرآن است يا نه. اينها همه دليل بر ارجاع به قرآن است.
شما آن رواياتي که ميگويد: «انما يعرف القرآن من خوطب به» را داريد و اين رواياتي که مردم را به قرآن ارجاع ميدهند را نيز داريد. مردم را براي فهم فتوا و احکام ارجاع به قرآن ميدهند. جمع آن به اين است که بگوييم آن «انما يعرف القرآن من خوطب به» مربوط به غير ظواهر است و اين ارجاع به قرآن، ارجاع به ظواهر قرآن است.
«وأمّا الثانية»، و اما دعواي دوم، «فلأنّ احتواءه علي المضامين العالية الغامضة»، احتواء بر مضامين عاليه اين، «لا يمنع عن فهم ظواهره»، منع از ظواهري که متضمن احکام و حجيت آن ظواهر نميکند. «كما هو محلّ الكلام». هو يعني فهم ظواهر آيات الاحکام. الان که در اصول بحث ميکنيم که آيا ظاهر قرآن حجت است يا نه، ما که نميخواهيم آن آياتي را که از آن برهان لمّي استفاده ميشود يا غيره را بحث کنيم.
ما ميخواهيم ببينيم فقيه ميتواند به «أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ» قرآن تمسک کند يا نه. ميتواند به «اوفوا بالعقود» يا «حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ» قرآن تمسک کند يا نه؟ آخوند ميفرمايند قرآن يکسري مطالبي عاليه دارد. اما اينکه ما عاجز از آن مطالب عاليه هستيم ملازمه ندارد که آيات الاحکام قرآن را هم نفهميم. بگوييم «أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ» را نميفهميم يعني چه؟ «أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ» هم مثل آن آيه شريفه مثلا (أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهيدٌ) که از آن برهان لمي را استفاده ميکنند. بگوييم اين هم مثل آن است. خير. اينچنين نيست.
«کما هو»، يعني فهم آيات الاحکام و ظواهر آن محل کلام است.
«وأمّا الثالثة»، دعواي سوم، «فللمنع عن كون الظاهر من المتشابه»؛ ما قبول نداريم که ظاهر از مصاديق متشابه باشد. چرا؟ «فإنّ الظاهر کون المتشابه»، متشابه هم از نظر لغت، اين «فإنّ الظاهر» اضافه کنيد از نظر توضيح مطلب، يعني ظاهر لغتا و عرفا، شيخ هم در رسائل دارد. معناي متشابه از نظر لغت و عرف، «هو خصوص المجمل»، خصوص مجمل است.
شما متشابه را بد معنا کردهايد، متشابه يعني مجمل، «وليس بمتشابهٍ ومجمل». يعني کلمه متشابه ديگر متشابه نيست. لفظ «فيه آيات المحکمات و أُخَر المتشابهات». متشابهات ديگر خودش معناي متشابه ندارد، معناي روشني که براي متشابه است يعني آنچه مجمل است.
«وأمّا الرابعة»، از دليل چهارم دو جواب مرحوم آخوند ميدهند. اول، «فلأنّ العلم إجمالاً بطروء إرادة خلاف الظاهر»، اينکه علم اجمالي داريم که در بعضي از آيات خداوند اراده فرموده خلاف ظاهر را اين، «إنّما يوجب الإجمال في ما إذا لم ينحلّ»، اين موجب اجمال ميشود در آنجايي که اين علم ما منحل نشود.
ميگوييم انحلال علم به چه سببي است؟ علم اجمالي شما در رسائل خوانديد، علم اجمالي داريم که يا اين ظرف نجس است يا آن ظرف. مثالي که در آنجا ميزدنند براي انحلال ميگفتند: اگر شما بعد از اين علم اجماليتان يک قطره خون بريزيد، در اين ظرف معين مشخص، نسبت به اين ظرف علم اجمالي شما تبديل به علم تفصيلي ميشود، يعني الان اين يقينا نجس است. نسبت به ظرف ديگر علم اجمالي شما تبديل به شک بدوي ميشود. اينجا هم همينطور است، ميگوييم شما که ميگوييد ما احتمال ميدهيم ارادهي خلاف ظاهر شده باشد از قرآن. چقدر احتمال ميدهيد؟ ما به همين مقدار از روايات استفاده ميکنيم.
«بالظفر في الروايات»، در روايات ظفر پيدا ميکنيم، «بموارد» مربوط به ظفر است. «بموارد إرادة خلاف الظاهر، بمقدار المعلوم بالإجمال». به موارد اراده خلاف ظاهر به آن مقدار معلوم به اجمال. مقدار معلوم بالاجمال صد تا است، ما از روايات صد تا پيدا ميکنيم. نسبت به اين صد تا علم اجمالي ما، تبديل به علم تفصيلي ميشود، اما نسبت به بقيه شک بدوي ميشود. اين جواب اول از دليل رابع بود.
«مع» دليل دوم است.
«مع أنّ دعوي اختصاص أطرافه بما إذا تفحّص عمّا يخالفه لظفر به، غير بعيدة»، ميفرمايد اگر کسي ادعا کند اطراف علم اجمالي اختصاص به مواردي دارد که اگر انسان تفحص و بررسي کند، مخالف را پيدا ميکندف بعيد نيست.
به عبارت اخري اگر کسي بگويد که علم اجمالي ما نسبت به کل قرآن نيست، اطراف علم اجمالي اختصاص به مواردي دارد که آن موارد چنين خصوصيتي دارند که اگر انسان تفحص کند، مخالفي با اين ظاهر باشد، آن مخالف را پيدا ميکند. ما چنين علم اجمالي نسبت به قرآن را انکار ميکنيم.
مرحوم آخوند ميفرمايد اين «غير بعيدة». که با اين «غير بعيدة» معلوم ميشود که مطلب محکمي نيست. «مع أنّ دعوي اختصاص أطرافه»، يعني اطراف علم اجمالي، به آن موارد که، «إذا تفحّص عمّا يخالفه»، اگر تفحص از مخالفت شود، «لظفر به»، يعني به آن مخالف، که اين ادعا «غير بعيدة»، که بگوييم علم اجمالي نسبت به کل قرآن وجود ندارد.
«فتأمّل» را هم در حواشي شروع ما نديديم کسي اين را اشاره به اشکال بگيرد.
در دليل پنجم اينها گفتند: اگر شما ظاهر را حمل بر ظاهر کنيد، تفسير به رأي است، تفسير به رأي بر حسب رواياتي که ما داريم افتراء به خدا است و حرام است.
مرحوم آخوند مي فرمايند: اولا؛ حمل ظاهر بر ظاهر، تفسير نيست. شما اگر گفتيد «ان الله علي کل شيءٍ» و يا گفتيد «احل الله البيع»، اين ظهور در اطلاق دارد، اطلاق حمل لفظ بر ظاهرش است. حمل لفظ بر ظاهر تفسير نيست، چون تفسير عبارت از کشف القناع است، انسان حجاب را بردارد، چيزي که خودش ظاهر است و ما همان ظاهر را اظهار ميکنيم و به آن استدلال ميکنيم اين عبارت از تفسير نيست.
ثانيا؛ ميفرمايند اگر حمل لفظ بر ظاهر تفسير باشد، اين تفسير، تفسير به رأي نيست. تفسير به رأي يعني تفسيري که مستند تفسير، رأي شخصي و اعتبار عقلي انسان باشد. بگويد به ذهن من اينچنين پسنديده ميآيد که اين آيه را اينگونه معنا کنيم، بدون اينکه به روايت و يک قاعده عقليه مسلمي استناد کنيم.
«وأمّا الخامسة: فبمنع كون حمل الظاهر علي ظاهره من التفسير»؛ ما قبول نداريم که حمل ظاهر بر ظاهر تفسير باشد. «فإنّه»، يعني تفسير. «كشف القناع»، يعني کشف الحجاب است. حجاب را برداشتن و پرده را کنار زدن، تفسير ميشود. و حال آنکه، «ولا قناعَ للظاهر». ظاهر که قناع ندارد.
«و لو سلّم»، جواب دوم. آخوند ميفرمايند بر فرضي که ما بپذيريم اگر ظاهر يک عبارت را حمل بر ظاهرش کرديم اين تفسير ميشود. «فليس من التفسير بالرأي»؛ اين تفسير به رأي نيست. چرا؟ «إذ الظاهر أنّ المراد بالرأي هو الاعتبار الظنّيّ»، رأي يعني اعتبار ظني و استحصاني. «الّذي لا اعتبار به»، اعتبار ظني و استحصاني که حجيتي به آن نيست. «وإنّما كان منه»، يعني من التفسير برأي. از مصاديق تفسير برأي، «حملُ اللفظ علي خلاف ظاهره»، حمل رأي بر خلاف ظاهر.
بگوييم: «احل الله البيع» ظهور در اطلاق دارد، اما من حمل بر عدم اطلاق ميکنم. چرا؟ «لرجحانه بنظره»، بخاطر اينکه بگويم در نظر من رجحان دارد. کدام رجحان دارد؟ خلاف ظاهر. «لرجحانه» خلاف ظاهر به نظر اين شخص. يا مصداق دوم تفسير به رأي اين است که يک کلمه مجمل داراي احتمالاتي است و ما بدون اينکه مرجحي در کار باشد، اين لفظ مجمل را بر يکي از احتمالات آن حمل کنيم.
«أو حملِ المجمل علي محتمله»، بر آنچه احتمال داده ميشود. «بمجرّد مساعدة ذاك الاعتبار عليه»، چون با اعتبار ظني و شخصي ما مساعدت دارد. «من دون السؤال عن الأوصياء». مجمل را حمل بر يک معنا کنيم بدون اينکه از اوصياء سوال کنيم.
آنگاه مرحوم آخوند شاهدي ميآورند:
«وفي بعض الأخبار»: و در بعضي از روايات آمده است، «إنّما هلك الناس في المتشابه»؛ مردم در متشابه هلاک ميشوند. «لأنّهم لم يقفوا علي معناه»، چون آگاه بر معناي اين نيستند. «ولم يعرفوا حقيقته، فوضعوا»، مردم «له»، براي متشابه. «تأويلاً من عند أنفسهم»، تأويلي از پيش خودشان. حالا بعيد هم نيست که اين ناس اشارهاي به سنيها داشته باشد. از پيش خودشان به آراء خودشان، «واستغنوا بذلك»، يعني به سبب آراء خودشان بينياز شدهاند از، «عن مسألة الأوصياء»، از اينکه از اوصياء سوال کنند. «فيعرّفونهم، هذا». اوصياء مردم را آگاه کنند.
اين شاهد اين است که تفسير به رأي اين است که ما يک مجملي را حمل بر يک معنايي کنيم، بدون اينکه از امام عليه السلام سوال کنيم. اين شاهدي که مرحوم آخوند آوردهاند، شاهدي بر همين مطلب «عن مسأله الأوصياء است». اما مرحوم مشکيني در حاشيه فرمودهاند مرحوم آخوند اين را براي مطلب ديگري فرموده، آنرا خودتان ملاحظه کنيد و ببينيد تمام است يا تمام نيست.
تا اينجا دو جواب از دليل پنجم، جواب سوم فردا ان شاء الله.
۲۲ دی ۱۴۰۰ ساعت ۱۱:۰۵
سلام و ادب و احترام مطالب بسیار عالی بیان شده است. از استاد بزرگوار که مطالب را در اختیار ما قرار دادند سپاسگزارم.