موضوع: كفایة الاصول جلد دوم
تاریخ جلسه : ۱۳۷۵
شماره جلسه : ۷۴
-
حکم ملاقی در صورت ملاقات با ملاقی
-
مروری بر جلسه گذشته
-
قسم دوم
-
قسم سوم
-
نظر استاد
-
توضیح عبارت
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين
مروری بر جلسه گذشته
بیان شد که مرحوم آخوند سه فرض را برای ملاقی احد اطراف متصور می داند. قسم اول بین شد که ابتدا علم اجمالی باشد و بعد ملاقات صورت بگیرد، در این صورت از ملاقی احتناب لازم نیست، چون فرد جدیدی است و حدوث نجاست در او مشکوک است و قاعده طهارت جاری است.قسم دوم
در این قسم اجتناب از ملاقی لازم است ولی از ملاقا لازم نیست. این مورد گرچه کمی بعید به ذهن می رسد که چطور ممکن است، اصل واجب الاجتناب نباشد ولی فرع واجب الاجتناب باشد. مرحوم آخوند دو مثال برای این فرض مطرح می کنند:مثال اول: اگر فرض شود علم اجمالی داریم که یا این لباس نجس است یا ظرفی که در آن اتاق وجود دارد. بعد یقین به ملاقات لباس با آن ظرف پیدا می کند. در این صورت ما سه چیز داریم:
1. علم اجمالی به نجاست یا این لباس یا ظرف داخل اتاق
2. علم تفصیلی به ملاقات عبا با آن ظرف داخل اتاق
3. علم اجمالی بین نجاست لباس با عبایی که به آن ظرف ملاقات کرده است.
عبا در علم اجمالی اول و دوم وجود دارد و یقینا نجس است، اما نسبت به ظرف و ثوب هنوز شک وجود دارد و مجرای برائت است. در نتيجه علم اجمالي اول اثرش نسبت به آن ظرف از بين ميرود و غير منجس ميشود. علم اجمالي دوم هم مي گوييم يا اين عبا نجس است يا آن لباسي که به آن ظرف خورده است. لباس در داخل علم اجمالي دوم قرار ميگيرد و در نتيجه اين وجوب اجتناب دارد. نتيجتا اين ميشود اين لباس که عنوان ملاقي را دارد با آن ظرف، اين لباس وجوب اجتناب دارد ملاقي وجوب اجتناب دارد؛ اما ملاقا چون علم اجمالي اثرش نسبت به او از بين رفته ديگر او وجوب اجتناب ندارد.
مثال دوم: اگر بعد از آنکه ملاقات صورت گرفت یکی از اطراف از محل ابتلا خارج شود، ملاقی جای آن می نشیند و باید مثل ملاقا اجتناب شود ولی آن فرد از محل ابتلا خارج شده است و اجتناب از آن لازم نیست.
قسم سوم
ملاقی و ملاقا را باید اجتناب کرد در این صورت ابتدا ملاقات صورت گرفته است و بعد علم اجمالی محقق شده است، مثلا ابتدا لباس با یکی از دو ظرف ملاقات کرد و بعد علم اجمالی به نجاست یکی از دو ظرف پیدا کردیم که به تبع لباس نیز داخل علم اجمالی است وباید اجتناب شود.نظر استاد
گرچه اشکالاتی بر تقسیم بندی مرحوم آخوند مطرح شده است؛ اما کلام ایشان عرفی به نظر می رسد. به هر حال ملاقی غیر از اطراف علم اجمالی است و لزومی ندارد داخل در علم اجمالی باشد مثل این است که ابتدا بگویند حاضرین در مجلس به آنها مقداری پول تعلق می گیرد هر کس از قبل آمده است، مورد این پول است که به او بدهند ولی بعد از این اعلام اگر کسی بیاید و بنشیند عرف می گوید تو دیگر بعد از اعلام مستحق این پول نیستی. در صورت اول که بیان شد کاملا چنین است ملاقی طرف علم اجمالی نیست و فرد جدیدی است. در صورت سوم از ابتدا داخل بوده است و علم اجمالی ما سه طرفه است و باید از هر سه اجتناب شود.در قسم دوم نیز مثل انحلال است چون یک فرد که عبا باشد قطعا نجس است؛ اما لباس یا ظرف آب مشکوک است و مجرای برائت خواهد بود.
توضیح عبارت
«و أخرى يجب الاجتناب عما لاقاه دونه»، اجتناب واجب است، از ملاقي دون الملاقا؛ اما از چيزي که ملاقات کرده است او را، يعني عن الملاقي، دونه، يعني دون الملاقا. حالا کجاست؟ دو تا فرض را مرحوم آخوند بيان ميکنند. 1 ـ «فيما لو علم إجمالا نجاسته»، يعني نجاست الملاقا، «أو نجاسة شيء آخر»، علم اجمالي پيدا ميکنيم يا اين عبا که شيء آخر است نجس است يا آن ظرفي که در آن اتاق هست نجس است که آن ظرف در مثال ما ملاقا ميشود. «ثم حدث العلم بالملاقاة»، حادث مي شود علم، اين علم علم تفصيلي است. اينجا سه تا علم داريم: يک علم اجمالي اول، يک علم تفصيلي، يک علم اجمالي دوم.علم اجمالي اول، علم اجمالي داريم يا اين عبا نجس است يا آن ظرف در اتاق. علم دوم علم تفصيلي است. علم تفصيلي داريم به اينکه لباس صوب با آن ظرف در آن اتاق ملاقات کرد. حدث العلم يعني علم تفصيلي بالملاقاة. سوم، «و العلم»، يعني حدث العلم. اين علم ميشود علم اجمالي. يعني «حدث العلم الاجمالي دوم، بنجاسة الملاقي أو ذاك الشيء»، ذاک الشيء همان عباست. علم اجمالي دوم پيدا مي کنيم يا لباس نجس است يا عبا نجس است. علم اجمالي دوم علم به نجاسة الملاقي أو ذاک الشيء.
ذاک الشيء همان نجاسة الآخر است. دوباره بياييد در عبارت، «فيما لو علم اجمالا نجاسته»، نجاسته به چه ميخورد؟ ملاقا. أو نجاسة شيء آخر، شيء آخر عبا است. ما ملاقا را مثال زديم به آن ظرفي که در اتاق ديگر است. عبا شيء ديگر. ثم حدث علم تفصيلي به ملاقا. علم تفصيلي به ملاقات يعني صوب ملاقات پيدا کرد با آن ظرفي که در آن اتاق است. اين يک. «والعلم بنجاسة الملاقي أو ذاک الشيء أيضا»، يعني علم اجمالي پيدا ميکنيم يا ملاقي نجس است، صوب يا ذاک الشيء که همان عبا هست.
«فإنّ حال الملاقا في هذه الصورة بعينها حال ما لاقاه»، ما لاقاه همان ملاقي ميشود. حال ملاقا در اين صورت «بعينها» همان حالا ملاقي است در صورت سابق است. يعني چه اين به عين همان است؟ «في الصورة السابقة في عدم كونه طرفا للعلم الإجمالي»، در اينکه اين ديگر طرف براي علم اجمالي نيست. عرض کرديم علم اجمالي ديگر اينجا اثر خودش را از دست ميدهد. ما در علم اجمالي اول علم اجمالي پيدا کرديم يا عبا نجس است يا آن ظرفي که در آن اتاق است. در علم اجمالي دوم علم اجمالي پيدا ميکنيم که يا عبا نجس است يا آن لباسي که ملاقات پيدا کرده با آن ظرف. دقت کنيد اينها همه فرضشان هم در يک زمان است.
يعني يک وقتي هست که من علم اجمالي پيدا ميکنم يا عبا نجس است يا ظرف در صبح. عصر، علم اجمالي پيدا ميکنم يا عبا نجس است يا يک ظرف ديگري که مربوط به عصر باشد. او اصلا ربطي به بحث ما ندارد. فرض ما فرضي است که ظرف زماني معلوم يکي است. يعني من الان علم اجمالي پيدا کردم در ساعت 10 يا عبا نجس است يا آن ظرف در آن اتاق. حالا دو سه ساعت ديگر گذشت بعد از دو سه ساعت علم اجمالي پيدا ميکنم که در همان ساعت 10 يا عبا نجس بوده يا آن لباسي که با آن ظرف ملاقات پيدا کرده است. نتيجتاً اين ميشود عبا علي کلّ تقديرٍ وجوب الاجتناب دارد ظرف اول که در دائره علم اجمالي بود علم اجمالي اثر خودش را نسبت به او از دست مي دهد.
علتش را عرض کرديم علم اجمالي بايد پرتویش نسبت به جميع الاطراف علي السبيه باشد به همان مقداري که ميگويد از اين وجوب اجتناب هست به همان مقدار هم گردن شما وجوب اجتناب از ديگري را بياورد. حالا اگر گفتيم چه شما از آن ظرف اجتناب بکنيد چه نکنيد از عبا وجوب اجتناب هست. اين يک چيزي البته نه اينکه مصداق او باشد. شبيه باب انحلال است. شما در باب انحلال علم اجمالي آنجائي که علم اجمالي منحل بشود به يک علم تفصيلي. وقتي منحل به علم تفصيلي شد ميگوييم اين طرف معين تکليفش ديگر روشن شد. وقتي اين طرف معين تکليفش روشن شد علم اجمالي اثر خودش را نسبت به طرف ديگر از دست ميدهد. اينجا هم همينطور است.
با فرض اين است که ما واقعا دو تا طرف بيشتر نداشته باشيم اگر در زمان ديگر علم اجمالي پيدا بکند به اينکه سه چيز نجس بوده يا اين عبا يا اين ظرف يا اين لباس، اين يک بحث ديگري دارد. با فرض اين است که ما اول يک چيزي را مسلم قرار ميدهيم که علم اجمالي من دو طرف بيشتر ندارد؛ مثلا ميگوييم اين نجاستي که وارد اين مکان شد، اين طوري است که از اين دو حال خارج نيست. يا پرش عبا را گرفت و آن ظرف، اين اول علم اجمالي پيدا کرده، بعدا تقريبا طرف علم اجمالي يا به يک بيان ديگر، اصلا ملاقا حقيقتاً اينجا از طرف علم اجمالي خارج ميشود علم اجمالي پيدا ميکنم که يا اين عبا نجس شد يا آن لباسي که با آن ملاقا ارتباط پيدا کرد که ملاقا از طرف علم اجمالي ديگر خارج ميشود. با اين فرض ما داريم در اينجا جلو ميرويم والا عرض کردم اصلا همه اين سه صورتي که مرحوم آخوند گفتند بعضي از اصوليين و اينها گفتند نه همهاش سه طرف ميشود ، چهار طرف تا ملاقي بيايد، ملاقي اول سه طرف ميشود، ملاقي دوم چهار طرف ميشود، ملاقي سوم پنج طرف ميشود. هر ملاقي اضافه بشود يک طرف علم اجمالي اضافه ميشود؛ اما مسئله اينطوري نيست. مسئله اين است که آني که طرف هست، در دائره معلوم بالاجمال ما قرار دارد ملاقي حقيقتا از دائره معلوم خارج است و به حسب الفرض. وقتي خارج است خود آن يک تکليف جديدي دارد.
«و أنه»، يعني اين ملاقا، «فرد آخر على تقدير نجاسته واقعا غير معلوم النجاسة أصلا»، اين ملاقا اگر واقعا نجس باشد معلوم النجاسه نيست. «لا إجمالا و لا تفصيلا»، يعني نه علم اجمالي داريم به نجاست ملاقا و نه علم تفصيلي داريم. «و كذا لو علم بالملاقاة»، علم به ملاقات اول پيدا کنيم، «ثم حدث العلم الإجمالي و لكن كان الملاقي خارجا عن محل الابتلاء»، ملاقا از محل ابتلا خارج باشد، «في حال حدوثه و صار مبتلى به بعده»، در حالي که اين ملاقا حادث شده از محل ابتلا خارج بوده است. وقتي از محل ابتلا خارج بوده علم اجمالي نسبت به او منجزيت ندارد؛ اما بعدا داخل در محل ابتلا بيايد اينجا هم از مواردي است که اجتناب از ملاقي واجب است؛ اما اجتناب از ملاقا در آن فرضي که از محل ابتلا خارج هست، اجتناب از او واجب نيست.
بله. آنچه که در خارج مطلب گفتيم اين بود که در حال حدوث داخل در محل ابتلا باشد بعدا خارج بشود اين هم ميشود. بالاخره ما يک فرضي را ميخواهيم بياوريم که در يک زماني ملاقي واجب الاجتناب باشد ملاقا نباشد، هر زماني از محل ابتلا خارج باشد همين است چه زمان حدوثش، چه بعد الحدوثش. حالا مرحوم آخوند اين طرف را بيان فرمودند. اگر ملاقا در زمان حدوثش از محل ابتلا خارج باشد فعليت پيدا نميکند. اگر ملاقا در حال حدوثش از محل ابتلا خارج بوده فقط ملاقي واجب الاجتناب ميشود دون الملاقا. حالا اگر ملاقا در حال حدوثش واجب الاجتناب يعني محل ابتلا باشد بعداً يقين پيدا کنيم به خروج از محل ابتلاء، اينجا هم باز مسئله همينطور است. اينجا هم باز اجتناب از ملاقات ديگر واجب نيست.
الان دوتا ظرف بياورند جلوي ما قرار بدهند ما علم اجمالي پيدا کنيم به اينکه يکي از اين دو تا نجس است، بلافاصله يکي از اين ظرفها را بردارند ببرند آن طرف کره زمين، آيا اينجا که بعدا از محل ابتلا خارج ميشود باز ما ميتوانيم بگوييم تکليف نسبت به آن ظرفي که از محل ابتلا خارج شده فعليت دارد؟ ندارد ديگر. اگر فرض کنيد اين دو ظرف بطور کلي از بين رفت، اينجا ما ميتوانيم بگوييم وجوب اجتناب هنوز هست؟ خير. اينجائي هم که يک ظرفي بعدا از محل ابتلا خارج شده همين است حالا اين نظر ماست حالا آن فرضي که خود آخوند ميگويد را شما بگيريد که اول خارج از محل ابتلا بوده بعدا داخل در محل ابتلا ميشود.
«و ثالثة يجب الاجتناب عنهما»، قسم سوم آنجائي است که اجتناب هم از ملاقي هم از ملاقا واجب است، «فيما لو حصل العلم الإجمالي بعد العلم بالملاقاة»، آنجائي که علم اجمالي بعد از علم به ملاقات باشد، «ضرورة أنه حينئذ نعلم إجمالا»، اينجا به صورت اجمال ما ميدانيم، «إما بنجاسة الملاقي و الملاقى»، اين يک طرف، «أو بنجاسة الآخر» به نجاست ديگر، «كما لا يخفى». اينجا اول ملاقات حاصل شده اين لباس به اين ظرف خورد. بعدا من علم اجمالي پيدا ميکنم يک نجسي در اين ميان هست، خب وقتي علم اجمالي پيدا شد يک طرفش ميشود آن شيء يک طرفش ميشود ملاقي و ملاقا. «فيتنجز التكليف بالاجتناب عن النجس في البين»، تکليف به اجتناب از نجس، تنجز پيدا ميکند «و هو الواحد أو الاثنان». اين نجس يا آن يکي است يا اين دوتا. اثنان يعني ملاقي و ملاقا.
مقام اول در بحث اصالة الاشتغال که بحث دوران امر بين المتباينين بود تمام شد. مقام دوم در دوران امر بين اقل و اکثر ارتباطي است که حالا اين را ان شاء الله فردا عرض ميکنيم.
نظری ثبت نشده است .